هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۷:۳۹ پنجشنبه ۸ آذر ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 732
آفلاین
اندکی بعد، بلاتریکس سرپرست گروهی از مرگخوارانی ناتوان در حرف زدن بود که برای فهماندن حرفشان به اطرافیان، به شدت دست و پا می‌زدند و حرکاتی نامفهوم اجرا می‌کردند.

اگلانتاین که فندکش را بالا جا گذاشته بود، حالا در تلاش بود تا از دیگران بپرسد آیا آنها فندک دارند یا خیر؛ که البته اجرای حرکتِ فندک چندان آسان نبود و او به دنبال کسی می‌گشت تا با آتش زدنش دیگران را متوجه منظورش کند.

سدریک که تازه با صدای فریاد بلاتریکس از خواب بیدار شده بود و از ترتیب مراحل خبر نداشت، هنگامی که متوجه شد کسی نمی‌تواند او را در این زمینه کمکی بکند، ترجیح داد دوباره بخوابد و روی پله‌ها دراز کشید.

پالی و تام نیز مشغول دعوا و زدن یکدیگر بدون کوچک‌ترین حرفی بودند؛ زیرا هنگامی که پالی می‌خواست با اجرای حرکتِ قمه‌ از دیگران بپرسد که رودولف کجاست، دستش درون چشم تام فرو رفته بود.

صحنه‌ی چندان جالبی نبود؛ تعدادی دست و پا که در جهات مختلف در هوا می‌چرخیدند و گاه در چشم و چال اطرافیان فرو می‌رفتند.

بلاتریکس که از وضعیت پیش آمده بی‌خبر بود، به عقب برگشت تا از امنیت اوضاع اطمینان حاصل کند که ناگهان با دیدن آنچه پیش رویش بود، از خشم منفجر شد:
- چطونه شماها؟ یعنی نمی‌تونین چند دقیقه بدون هیچ کاری فقط راه برین؟ سریع از هم‌دیگه جدا شین ببینم!




فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱:۱۱:۵۳ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 642
آفلاین
- خب چیکار کنیم؟ کجا بریم؟

مرگخوار مذکور با فریاد بلاتریکس، شنوایی خود را از دست داد و از شدت خونریزی گوش دار فانی را وداع گفت. با آرزوی آرامش برای آن مرحوم، یک خط سکوت می کنیم.
.
مرگخواران پس از شنیدن فریاد بلا، ناگهان چرخ دنده های مغزشون به کار افتاد.
- آها میریم محفل! یه سوپ پیازی هم تو راه می‌خوریم!
- نه بابا سوپ پیاز چیه؟ بریم باهاشون کوییدیچ بازی کنیم.

مسلما با این واکنش ها باید بلا سکته می‌کرد و به دیار باقی می‌شتافت، ولی یکی از نقش های اصلیِ داستان بودن جلوی این قضیه رو می‌گیره؛ نتیجتا مجبوریم با یه حرکت قضیه رو عقلانی کنیم.
- از این به بعد هرکی به جای راه رفتن صحبت کنه، آوادا می‌خوره.

با شنیدن این حرف، مرگخواران به تبادل اطلاعات با زبان بدن مشغول شدند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۴:۲۰
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۸:۲۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۵:۵۲ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 719
آفلاین
ماموریت ساده بود. بسیار ساده!

-خب به نقشه نیاز نیست.
-اما اگر نقشه نباشه از کجا بدونیم الان دقیقا نوبت چه کاریه بلا؟
-خیلی خب...خیلی خب...نقشه اینه که از پله ها بریم پایین. در خانه ریدل رو باز کنیم. یک قدم برداریم. پامونو بذاریم بیرون و در رو پشت سرمون ببندیم.
-بعدش چی؟
-حالا همین قسمت رو بریم تا برسیم به بعدش!

مرگخواران با شور و امید به سمت پله ها رفتند. هنوز اولین پله را طی نکرده بودند که...
-امم...ببخشید من بعد قسمت پله رو یادم رفت.
-منم یادم نیست پله هارو باید آروم و به دقت پایین بریم یا به سرعت و بی دقت!
-منم نمیدونم در رو چطوری باید ببندیم.

بلاتریکس عصبی شده بود.
-اصلا برام مهم نیست به چه روشی قراره از پله ها بریم یا در رو ببندیم...فقط بریم!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۸/۱۲/۱ ۱۸:۱۰:۲۳

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۷:۴۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-البته که خانواده باید مهم ترین اشخاص زندگی هر فردی باشن؛ ولی پروفسور دامبلدور فرق می کنن. چه برای من و چه برای بقیه اعضای محفل...ایشون شب و روز در تلاش هستن که...

ضربه ای با انگشت اشاره به چوب دستی اش زد و کانال را عوض کرد.

-بینندگان عزیز جادو در یک نگاه، همونطور که می بینین، امروز اعضای گروه غیر رسمی محفل ققنوس، سر تا سر میدان گریمولد را به مناسبت جشن تولد آلبوس دامبلدور، رهبر دانا و خردمند و مهربان و محبوبشان گلباران کرده اند.

کانال باز هم عوض شد...این بار با کمی عصبانیت!

-طبق آمار جدید کارشناسان برنامه ما، در حالی که میزان محبوبیت آلبوس دامبلدور در میان اعضای گروه محفل ققنوس و بقیه مردم جامعه رو به افزایش است، رهبر گروه مقابل، مورد تنفر جمع بزرگی از جادوگران و ساحرگان قرار گرفته. در صورتی که مایل به شنیدن آمار رسمی همکار ما در این زمینه هستید....

-نیستیم!

با صدای بلندی اعلام کرد و تلویزیون را خاموش کرد.

دامبلدور محبوب بود. برای وادار کردن دیگران به اطاعت از خودش، احتیاجی به ایجاد وحشت نداشت...همیشه این حقیقت را می دانست...ولی شاید نه به این وضوح!

-ما محبوب نیستیم. هرگز نبودیم...
کمی فکر کرد...
-مایلیم باشیم!


نیم ساعت بعد...اتاق جلسات مرگخواران:


لرد سیاه سر جای همیشگی خود نشسته بود و بسیار متفکر به نظر می رسید.

اگلانتاین پیپ خاموشش را برای سومین بار با فندکی خاموش تر روشن کرد.
بلاتریکس اخم هایش را در هم کشیده بود و در حالی که ظاهرا به روبرویش نگاه می کرد، زیر چشمی لرد سیاه را زیر نظر گرفته بود.
لینی آن قدر ها خوددار نبود. صندلی اش را رها کرده بود و درست جلوی لرد سیاه روی میز نشسته بود و به چشمانش خیره شده بود.
ولی لرد سیاه متوجه هیچیک از نگاه های نگران و بعضا ترسیده مرگخواران، نبود.

بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت مجلس را شکست.
-فنر؟

فنریر که در انتهای میز مخفیانه سرگرم بازی شطرنج با پالی بود از جایش پرید.
-کیش!...نه...یعنی ببخشید. بفرمایید ارباب؟ به جان خودم پالی مجبورم کرد.

-فنر...اگر به تو بگوییم برو سر برادرت را برای ما بیاور چه می کنی؟
-می پرسم با گردن یا بدون اون؟

معنی جواب فنریر، اطاعت مطلق بود...ولی چیزی نبود که او می خواست. فنریر به وضوح ترجیح می داد مکالمه اش با او سریع تر به پایان برسد.

لرد سیاه به فکر فرو رفت. دامبلدور چه چیزی داشت که او نداشت؟ باید می فهمید. تنها راهش هم پرسیدن از یکی از همراهان دامبلدور بود.
-یاران ما...ماموریتی برای شما داریم! یکی از اعضای محفل را برای ما بیاورید!

زمزمه های مرگخوارای فضای اتاق را پر کرده بود. ماموریت بسیار ساده به نظر می رسید؛ آنقدر که حتی برای چنین دستوری احتیاج به تشکیل جلسه نبود.

لرد سیاه از اتاق خارج شد...و مرگخواران ماندند و ماموریت بسیار ساده شان!

-لینی...هی...لینی...حواست کجاست؟ ارباب رفتن! زُلِتو تموم کن.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۵۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

گریفیندور

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۹:۴۹ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
از میان ریگ ها و الماس ها
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 403
آفلاین

تصویر کوچک شده

گریوندر

پست پایانی

دامبلدور با خوشحالی آغوشش را باز کرده بود و متوجه چهره های وحشت زده اساتید و گابریل که به پشتش نگاه می کردند نشد.
-نریم امتیاز بدیم؟

دامبلدور به عقب برگشت و با سیلی از خرخاکی ها، سوسک ها و سایر حشراتی که وقتی درختان ریشه هایشان را بیرون آوردند خانه خراب شده بودند مواجه شد که مانند سیل سیاهی به سمت آنها سرازیر می شدند.
-سوسک.
-بدویید! باید به بقیه خبر بدیم، من تنهایی نمیتونم همه وسایلمو جمع کنم!
-ساکت شو لاک هارت! آپارات می کنیم، پروتگو... .

در اردوگاه

-این شامپو روش نوشته سفیدکننده و نرم کننده!
-ننوشته سیاه کننده؟
-بده ش به من.

لینی که حالش جا آمده بود بال و پرزنان نگهبانی می داد.
-بچه ها! فکرکنم یه سری آدمو میبینم که میدوان... شایدم ندیدم، یکم رنگا مخلوط شدن.
-بنظرتون نباید به جای شامپو روغن برمی داشتیم؟
-اشتباه زدیم... .

در این هنگام یکهو فنریر دوان دوان و با دهانی کف آلود و سر ورویی عرق ریزان جلوی آنها ظاهرشد. همه ی ریونی ها خودشان را مشغول تمیزکردن پارچه چادر و چمن و حتی لینی نشان دادند.
-اینجا چرا وایسادید لامصبا! برید تو کشتی تفریحی، بریم ازین خراب شده!
-هه هه هه خندیدیم.
-هیچوفت هوش یک ریونی رو دست کم نگیر، فکر کردی ما وحشتزده میریم تو کشتی و شمارو... .

سروصدای اطراف فیلم طوری و با ولوم زیاد به گوش ریونی ها رسید.
-نهههههه!
-تخته رو برندار!
-اون تی رو ول کن گابریل! کشتی داره حرکت میکنه.

همه به صورت اتوماتیک به سمت دریا و کشتی دویدند.

چندساعت بعد در کشتی
-فرزندان من! نگریستن به لیوان خالی رو دور بندازید. درسته همه مون دراینجا چیزهای زیادی ازدست دادیم، ولی چیزهای زیادی هم به دست آوردیم.

دامبلدور از بالای عینک هلالی خود به گوشه ای از جمعیت بی اعصاب گریفی و ریونی نگاه کرد. گابریل و سو هرکدام یک دست هیزلی که فوبیای حشره داشت و نگاهش به روبرو خشک شده بود را گرفته و به او قوت قلب می دادند.

-ما عشق رو پیدا کردیم عزیزانم! قدرتی که... .
-جام چی شد؟
-و اما جام، طبق محاسبات من و امتیازات نهایی که بخاطر فداکاری ریونکلاوی های شجاعی که تا آخرین لحظه در اسکله موندن تا بازماندگان رو نجات بدن... .

هیزل دست از خیره شدن برداشت و امیدوارانه به دامبلدور نگاه کرد.

- من ده امتیاز به هرکدوم از ریونکلاوی ها میدم. لینی، سو، هیزل، دروئلا، گادفری، استفن، لیسا، جوزفین و تام.
-ما بردیممممممممم!
-و همچنین ده امتیاز به فنر عزیز که اونهارو با سماجت برگردوند.
-نبردیم.
به این ترتیب شما دوگروه رو مساوی اعلام میکنم و هافلپاف و اسلی دیرین(تلفظ بریتیچ) برنده مشترک اعلام میشن. حالا برید بخوابید، بیب بیب.

گریفی ها و ریونی ها دیگر خودشان را مشغول به این فکر نکردند که چرا ازاول خودشان برنده مشترک نشدند. تنها به سان موریانگان قرمز و آبی شروع به جویدن چوب های کشتی از حرص کردند و کشتی باشکوه تافریحانیک هرگز به مقصد نرسید. پایان.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۹ ۲:۰۰:۳۸

بپیچم؟


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

دروئلا روزیه old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۱۴:۱۱ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 195
آفلاین
گـریونـدور


خلاصه:

امتیازات ریونکلاو و گریفیندور آخر ترم یکی شده. دامبلدور، اسنیپ، هکتور و لاکهارت تصمیم گرفتن یه اردو برگزار کنن که رفتار ریونیا و گریفیا رو ببینن تا هرکس بهتر بود رو قهرمان کنن. به خاطر کارایی که اعضای هر دو گروه می کنن، اختلاف امتیاز به وجود میاد و گریفیندور 80 امتیاز بیشتر داره. حالا گریفیندوریا، وسایل شوخی ویزلی خریدن تا با استفاده از اونا، دیگران رو اذیت کنن و بندازن گردن ریونکلاوی ها. از اینورم ریونکلاویی ها برای دزدیدن روغن سر اسنیپ و گذاشتنش تو چادر گریفیندوری ها، به چادر اساتید میرن، اما اشتباهی شامپوی دامبلدورو بر میدارن. گابریلم اساتید رو به جنگل برده تا حواسشونو پرت کنه.
___________________________________________________________


دور از چادر ها- نزد مشکل

- بابا جان الان ما چیکار کنیم؟
- یه راهو انتخاب کنید.
- معجون انتخاب دارم!
- اجازه بدین... من حلش میکنم...

همه به لاکهارت نگاه کردن که با اعتماد به نفس و غرور، به سمت درختا میرفت. گابریل مطمئن بود اتفاقی که قراره بیوفته رو، بعدا بارها و به شکل شدیدا اغراق آمیزی از خود لاکهارت میشنوه.

لاکهارت به اولین درخت رسید. رداشو صاف کرد و دستی به موهاش کشید و لبخند درخت تسترال کنی زد.
- ای درخت تنومند! ریشه ات را از دل خاک بیرون آور و به دوستانت در آن سو بپیوند.

درختی که تنومند خطاب شده بود کوچکترین تکونی نخورد.

- ای درخت! من، گیلدروی لاکهارت، جذابترین جادوگر تمام دوران ها، تقاضا دارم...
- باشه بابا! نمیذارن که درخت دو دیقه بخوابه... چرا اینجوری حرف میزنی؟
درخت که با حرفای لاکهارت از خواب پریده بود، کش و قوسی به تنه ش داد و خمیازه ی بلندی کشید.

- ای درخت! از تو تقاضایی دارم!
- شنیدم اینو! درست کن قیافه تو! چه قیافه ی مضحکیه گرفتی؟

لاکهارت یادش رفته بود لبخند درخت تسترال کنشو موقع حرف زدن نباید بزنه. با دستپاچگی نگاهی به گابریل و بقیه ی اساتید که پشت سرش پوکرفیس وارانه نگاهش میکردن انداخت. باید یکی از دلاوری هاشو به نمایش میذاشت. باید درخت رو راضی میکرد بره اونور. یکم جلوتر رفت و با صدای آروم دم گوش درخت گفت:

- جون این جوونه هات پاشو برو اونور! آبروی منو جلو اینا نبر.
- نچ!
- درخت جونم؟
- از هیکلت خجالت بکش! نه!
- تو رو مرلین برو اونور دوستاتم با خودت ببر مساوی شن دو طرف. هرکاری بگی انجام میدم فقط آبرومو جلو این جماعت نبر.

مثل اینکه درخت داشت کم کم راضی میشد. تو فاصله ای که درخت فکر میکرد که چی میخواد، لاکهارت با نگرانی یه چشمش به اسنیپ بود که با پوزخند نگاش میکرد، یه چشمشم به درخت بود که حالا برگشته بود به سمت دوستاش تا باهم مشورت کنن.

- باشه... به یه شرط!
- باشه... باشه... هرچی شما بگین!
- ما صدها ساله اینجاییم. ریشه هامون به اعماق زمین نفوذ کرده و حشرات زیادی بینشون لونه دارن. کف ریشه هامون خیلی میخاره! باید قول بدی وقتی از خاک درشون آوردیم، بخارونیشون.

با اینکه کار سخت و غیر قابل تحملی بود، اما لاکهارت چاره ای نداشت. برگشت به سمت اساتید و لبخند گل و گشادی تحویلشون داد.
- حله! شماها برین درست شد!
- خب بابا جان. این مشکلم که حل شد. بریم با آغوشی پر از عشق و محبت امتیاز بدیم.


One must always be careful of the books and what's inside them, for the words have the power to change us

-Tessa Gray-

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
مـاگـل
پیام: 61
آفلاین
گریوندور!

چادر گریفندوری ها


_آستریکس، یه کار کوچیک نتوانستی انجام بدی؟
_خب چیکار کنم ریونکلاوی هستن دیگه.
_باید به فکر نقشه دیگه باشیم که بدجور ازشون کم کنن ، الان بهترین وقته برا عملی کردن نقشه چون پروفسور نیستن.
_خب میگی چیکار کنیم؟

کمی آن ور تر چادر اساتید

لینی ریزه میزه با دقت هر چه تمام تر به دنبال شامپو سر اسنیپ بود.
به کمدی که آینه داشت رسید.
_فکر کنم همینجا باشه.

در کمد را باز کرد وبا شامپو ای که برق میزد مواجه شد.
آن را برداشت و با سختی هرچه تمام تر آن را می کشاند ولی آن شامپو متعلق به اسکیپ نبود آن برای دامبلدور بود!
بینی بالاخره به دن در رسید و تقریبا له شده بود.

_خب وردارین شامپو رو.
_لینی کو؟
_فکر کنم زیر شامپوهه.

شامپو را ورداشتن و بینی نیز هم با کاردکی جمع کردن و با سرعت هرچه تمام تر محل را ترک کردند.


ویرایش شده توسط ریچارد اسکای در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۹:۵۶:۰۴



شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#99

گابریل دلاکور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 407
آفلاین
دور از چادرها

گابریل کم کم داشت زیر بار نگاه اساتید له می‌شد.

- گابریل میگی مشکل چیه یا نه؟
- دو ساعته همین‌جوری داریم دنبالت میایم ما!

گابریل "یا خودِ روونا" یی زمزمه کرد و با بغض به اطراف خیره شد.
- چیز... مشکل؟
- آره دیگه باباجان!
- حالا مطمئنین واقعا گفتم مشکل؟
-
- مثکه مطمئنین!

گابریل کم کم به لحظات سرریز شدن صبر اساتید نزدیک می‌شد‌. باید چه مشکلی پیدا می‌کرد که هم حل کردنش وقت بگیرد، هم او را نجات بدهد؟
- فهمیدم! اینجا رو ببینین!

اساتید دور گابریل ایستادند؛ هر چند چیزی که می‌گفت را نمی‌دیدند.

- چی رو میگی؟
- ردیف درخت‌ها رو! راستایی که ما ایستادیم تا صد کیلومتر جلوتر، پنجاه تا درخت سمت راستش داره. ولی در سمت چپ... سی تا!
- خب که چی؟
- مستحضرین که یا باید بیست درخت سمت راست رو قطع کنیم، یا بیست درخت در سمت چپ بکاریم، و یا ده درخت از سمت راست قطع کنیم و در سمت چپ بکاریم! خب... کدوم رو انتخاب می‌کنین؟
-


گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#98

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
- من!

نیازی به هیچ قرعه‌کشی و سنگ‌کاغذ قیچی و هرکی تک بیاره و اینا نبود، چون یه نفر داوطلب شده بود. اما به نظر میومد داوطلب فقط صدا داشت و تصویری در کار نبود!

لینی که کاملا متوجه این موضوع شده بود، از اون پایین دوباره می‌گه:
- من می‌رم بابا! اینجام. نگام کنین.

ملت ریونکلاوی با دنبال کردن صدا، منبع صدا رو پیدا می‌کنن. اما منبع صدا چندان اطمینان‌خاطر نمی‌داد بشون. یک پیکسی آبی رنگ کوچیک؟

- فقط سنگین نباشه یهو؟
- می‌تونی بیاریش؟
- می‌تونی پیداش کنی؟

پیش از اینکه توانایی‌های لینی یکی پس از دیگری زیر سوال بره، همه رو به سکوت دعوت می‌کنه.
- البته که می‌تونم. شک نداشته باشین.

لینی با دیدن آثار تردید تو چشم هم‌گروهیاش، چوبدستی مینیاتوریشو بیرون میاره.
- اگه نه این هست دیگه. با جادو میارمش.

این‌بار همه نفس راحتی می‌کشن و لینی بال‌بال‌زنان که نه، بلکه قدم‌زنان به سمت چادر حرکت می‌کنه و اینقد ریز بود که بدون هیچ دردسر و حتی دیده شدنی نقشه رو عملی می‌کنه و به داخل چادر می‌ره.

ازون طرفم گابریل به دنبال مشکلی که وجود نداشت می‌گشت!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۸
#97

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۴:۳۸:۲۱
از دستم حرص نخور!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 366
آفلاین
گریوندور


پشت چادر اساتید

- امکان نداره من این کارو بکنم!
- چرا امکان داره!
- نداره!
- آبروی ریون..!؟
- ام.. خب..
-
- باشه.

با راضی شدن گابریل، ملت ریونی هر کدوم رفتن پشت گُل و بوته و درختا قایم شدن و به انتظار عملی شدن فاز یک نقشه‌شون نشستن.

این در حالی بود که گابریل با دلی نامطمئن و کثیف‌پندار، جلوی ورودی چادر اساتید وایساده بود.
- چرا من؟

شاید چون دیواری کوتاه‌تر از اون پیدا نکرده بودن.
- پروفسور! مشکلی پیش اومده!

استادان همیشه حاضر هاگوارتز به قصد برطرف کردن و یا حتی اگه نشد، خفه‌کردن مشکل از چادرشون ریختن بیرون.
- من به مشکل اعتماد دارم!
- معجون مشکل خفه‌کن بدم!؟
- نیازی به استفاده از خشونت نیست، می‌تونیم برای مشکل کلاس خصوصی بذاریم!
- باز چی شده؟
- من هنوز قد یه پیاله به سیوروس اعتماد دارم! اون می‌تونه همه‌ی مشکلات ما رو حل کنه!
- پروفسور.. ما یه چیزی دیدیم.
- چی دیدید بابا جان؟
- نمی‌دونیم چیه، می‌شه بیاین ببینین؟

و استادان غیور، معتمد، چرب، خود‌شیفته و ویبره‎زن هاگوراتز به همراه گابریل به سمت مشکلی که نمی‌دونستن چیه شتافتن.

و حالا به فاز دوم نقشه‌ی ریونی‌ها جامه‎ی عمل پوشونده می‌شد.
- خب، حالا کی بره تو چادر یه‌ چی از وسایل‌های اسنیپ کِش بره!؟



ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۸:۴۱:۰۸
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۸ ۱۸:۴۶:۰۵

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.