سوژه جدید:-البته که خانواده باید مهم ترین اشخاص زندگی هر فردی باشن؛ ولی پروفسور دامبلدور فرق می کنن. چه برای من و چه برای بقیه اعضای محفل...ایشون شب و روز در تلاش هستن که...
ضربه ای با انگشت اشاره به چوب دستی اش زد و کانال را عوض کرد.
-بینندگان عزیز جادو در یک نگاه، همونطور که می بینین، امروز اعضای گروه غیر رسمی محفل ققنوس، سر تا سر میدان گریمولد را به مناسبت جشن تولد آلبوس دامبلدور، رهبر دانا و خردمند و مهربان و محبوبشان گلباران کرده اند.
کانال باز هم عوض شد...این بار با کمی عصبانیت!
-طبق آمار جدید کارشناسان برنامه ما، در حالی که میزان محبوبیت آلبوس دامبلدور در میان اعضای گروه محفل ققنوس و بقیه مردم جامعه رو به افزایش است، رهبر گروه مقابل، مورد تنفر جمع بزرگی از جادوگران و ساحرگان قرار گرفته. در صورتی که مایل به شنیدن آمار رسمی همکار ما در این زمینه هستید....
-نیستیم!
با صدای بلندی اعلام کرد و تلویزیون را خاموش کرد.
دامبلدور محبوب بود. برای وادار کردن دیگران به اطاعت از خودش، احتیاجی به ایجاد وحشت نداشت...همیشه این حقیقت را می دانست...ولی شاید نه به این وضوح!
-ما محبوب نیستیم. هرگز نبودیم...
کمی فکر کرد...
-مایلیم باشیم!
نیم ساعت بعد...اتاق جلسات مرگخواران:لرد سیاه سر جای همیشگی خود نشسته بود و بسیار متفکر به نظر می رسید.
اگلانتاین پیپ خاموشش را برای سومین بار با فندکی خاموش تر روشن کرد.
بلاتریکس اخم هایش را در هم کشیده بود و در حالی که ظاهرا به روبرویش نگاه می کرد، زیر چشمی لرد سیاه را زیر نظر گرفته بود.
لینی آن قدر ها خوددار نبود. صندلی اش را رها کرده بود و درست جلوی لرد سیاه روی میز نشسته بود و به چشمانش خیره شده بود.
ولی لرد سیاه متوجه هیچیک از نگاه های نگران و بعضا ترسیده مرگخواران، نبود.
بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت مجلس را شکست.
-فنر؟
فنریر که در انتهای میز مخفیانه سرگرم بازی شطرنج با پالی بود از جایش پرید.
-کیش!...نه...یعنی ببخشید. بفرمایید ارباب؟ به جان خودم پالی مجبورم کرد.
-فنر...اگر به تو بگوییم برو سر برادرت را برای ما بیاور چه می کنی؟
-می پرسم با گردن یا بدون اون؟
معنی جواب فنریر، اطاعت مطلق بود...ولی چیزی نبود که او می خواست. فنریر به وضوح ترجیح می داد مکالمه اش با او سریع تر به پایان برسد.
لرد سیاه به فکر فرو رفت. دامبلدور چه چیزی داشت که او نداشت؟ باید می فهمید. تنها راهش هم پرسیدن از یکی از همراهان دامبلدور بود.
-یاران ما...ماموریتی برای شما داریم! یکی از اعضای محفل را برای ما بیاورید!
زمزمه های مرگخوارای فضای اتاق را پر کرده بود. ماموریت بسیار ساده به نظر می رسید؛ آنقدر که حتی برای چنین دستوری احتیاج به تشکیل جلسه نبود.
لرد سیاه از اتاق خارج شد...و مرگخواران ماندند و ماموریت بسیار ساده شان!
-لینی...هی...لینی...حواست کجاست؟ ارباب رفتن! زُلِتو تموم کن.