بيركا بوركاسن نوشته:
size=large]بیرکا: لی لی ... لی لی ... لی لی ... لی لی
لیلی: شما ؟؟
بیرکا: ما ! معلومه بیرکا بورکاسن سیاه
لیلی: ( از ترس میزنه الفرار )
بیرکا :
جیمز که از پشت بیرکا نظاره گر بوده : : بیـــــــــــــرکا
بیرکا : ج ...جیــــــــــــــــــــــــــمز ... اوه مای گاد
در همین حال یکدفعه چو بیرکا رو میبینه میاد جلو و میگه : شما ؟
بیرکا : بیرکا بورکاسن
چو : :bigkiss:
آلیشیا :
حالا بیرکا الیشیا رو میبینه :
فوقع ما وقع
بوم ..... بام.....تاق.....توق.....ترق......تیریق
ودر آخر شتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق
بیرکا : اخر باید اینطوری حالیت میکردم دختر ؟
چو :
بیرکا : اوه .... گریه نکن ..... منم گریه ام میگیره ها چی شد نفست گرفت بذار این تنفس مصنوعی خوبت میکنه :bigkiss:
شتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق
آلیشیا :
در همین حال لی لی داره پاورچین پاورچین میاد تو که یکدفعه چشمش به مغازه ی درب و داغون شده اش میفته . جیغ میکشه و غش میکنه
بیرکا که موقعیت رو مناسب میبینه میخواد بزنه به چاک که جیمز یقه اش رو میگیره : مغازه چی میشه
بیرکا : اینا منو اغفال کرده بیدن من الان بی پولم بیا این آواتارا رو بگیر تا بعدن
بیرکا یه بسته آواتار میچپونه تو دست جیمز و جیم [میشه .... ! [/size]
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
For we were young and sure to have our way.
بيركا بوركاسن نوشته:
size=large]بیرکا: لی لی ... لی لی ... لی لی ... لی لی
لیلی: شما ؟؟
بیرکا: ما ! معلومه بیرکا بورکاسن سیاه
لیلی: ( از ترس میزنه الفرار )
بیرکا :
جیمز که از پشت بیرکا نظاره گر بوده : : بیـــــــــــــرکا
بیرکا : ج ...جیــــــــــــــــــــــــــمز ... اوه مای گاد
در همین حال یکدفعه چو بیرکا رو میبینه میاد جلو و میگه : شما ؟
بیرکا : بیرکا بورکاسن
چو : :bigkiss:
آلیشیا :
حالا بیرکا الیشیا رو میبینه :
فوقع ما وقع
بوم ..... بام.....تاق.....توق.....ترق......تیریق
ودر آخر شتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق
بیرکا : اخر باید اینطوری حالیت میکردم دختر ؟
چو :
بیرکا : اوه .... گریه نکن ..... منم گریه ام میگیره ها چی شد نفست گرفت بذار این تنفس مصنوعی خوبت میکنه :bigkiss:
شتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرق
آلیشیا :
در همین حال لی لی داره پاورچین پاورچین میاد تو که یکدفعه چشمش به مغازه ی درب و داغون شده اش میفته . جیغ میکشه و غش میکنه
بیرکا که موقعیت رو مناسب میبینه میخواد بزنه به چاک که جیمز یقه اش رو میگیره : مغازه چی میشه
بیرکا : اینا منو اغفال کرده بیدن من الان بی پولم بیا این آواتارا رو بگیر تا بعدن
بیرکا یه بسته آواتار میچپونه تو دست جیمز و جیم [میشه .... ! [/size]
I miss you ! jadoogaran
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
For we were young and sure to have our way.
[b][font=Arial]«I am not worried, Harry,»
said Dumbledore, his voice a little stronger despite
the freezing water. «I am with you.»[/font] [/b]