نقل قول:
ریچارد با جت پک سقف را سوراخ کرد و محکم به زمین برخورد کرد.
شپلق!
_زندم هنوز.
خوب بود این! خود درخواست رو هم نقد می کنیم ما.
بررسی
پست شماره 398 مرگخواران دریایی ریچارد اسکای:
نقل قول:
بلاتریکس کرال سینه زنان به سمت جمعیت مرگخوار که منتظر رسیدن بلاتریکس و رودلف بودند خیره در آب جلو ساحل وایساده بودند.
کرال سینه بلاتریکس خنده دار بود، چون با شخصیت جدی و سنگینش در تضاده...ولی کل جمله اشکال داره. کل جمله رو دوباره بخونین...ناقصه! وقتی جمله ها رو طولانی می کنیم گاهی این اتفاق میفته که فعل و فاعلشونو گم می کنیم:
بلاتریکس کرال سینه زنان به سمت جمعیت مرگخواری که خیره در آب، جلوی ساحل منتظر رسیدن او و رودولف ایستاده بودند، حرکت کرد.این اشکال یک لحظه خواننده رو متوقف می کنه. کمی نسبت به نویسنده مرددش می کنه...ولی همون قسمت کرال سینه به کمک نویسنده میاد و احتمالا می تونه نجاتش بده.
نقل قول:
بلاتریکس به محض اینکه به ساحل رسید چهره غمگین به خود گرفت و دستانش را جلو چشمانش گذاشت.
_متاسفانه رودولفو کوسه کشید پایین ،نتونستم کاری براش بکنم.
این قسمتش خوبه. درست هم هست. می شد کمی شاخ و برگ بهش داد. یعنی اگه ایده خاصی برای ادامه دادن سوژه نداشتیم، می شد از همین صحنه برای کل پست استفاده کرد. برای این کار اول باید روی ظاهر و چهره بلاتریکس تمرکز می کردیم. که مثلا لبخندی موذیانه روی لباشه و با نزدیک شدن به ساحل کم کم پاکش می کنه...و بعد روی دیالوگ ها که بلاتریکس با اغراق توضیح می ده که کوسه رودولف رو گرفت...بلا کلی با کوسه جنگید(که اینم می شد توضیح داد)، ولی موفق به نجات رودولف نشد. آخرین حرف های رودولف رو هم می شد بهش اضافه کرد.
نقل قول:
قوری در فکر خود به عاقبت بدی که در انتظارش بود فکر میکرد
در فکر خود فکر می کرد.
این جمله قشنگ نیست. فکر اول، می تونه تبدیل به ذهن بشه. در ذهن خود فکر می کرد.
نقل قول:
میدانست اگر پایش به خانه ریدل ها برسد و خبر مفقود شدگی رودلف را دهد لرد را آن را به دو قسمت مساوی تقسیم میکند
نقل قول:
ناگهان نگاهش به آره ماهی افتاد
اشتباهای تایپی. مواظبشون باشین. داستانتون رو تحت تاثیر قرار ندن.
نقل قول:
مروپ کمی مشکوک شده بود و چهره ای متفکرانه به خودش گرفت.
_اونوقت تو چطور نجات پیدا کردی؟
در اعماق دریا
رودولف دست پا زنان سعی داشت بالا برود اما زورش به تخته سنگین نمیرسید؛ ناگهان نگاهش به آره ماهی افتاد و سعی داشت تا طناب رو ببرد که با دیدن کوسه که جلو اش وایساده بود و با لبخندی تا بناگوش او را نگاه میکرد از حرکت ایستاد.
پایان پست شما خیلی خوب بود.
دو تا سوژه داریم. غرق شدن رودولف و بلاتریکسی که باید مرگخوارا رو قانع کنه.
شما به هر دو پرداختین و آخر پست خیلی واضح نوشتین که هر سوژه به کجا رسیده. کار نفر بعدی راحت شده. کافیه یکی از اینا یا هر دوشون رو انتخاب کنه و ادامه بده.
دیالوگ ها و شکلک هاتون خوبن. ساده، معمولا کوتاه و واضح. طنزشون هم کافیه.
سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. کمی جلو رفته و گره یا مشکل جدیدی توش ایجاد نشده.
شخصیت هاتون خوب و قوی هستن.
پست های قبلیتون گاهی نکته های ابهام آمیز داشتن که این جا دیده نمی شه. خیلی واضح نوشتین و این خیلی خوبه.
توصیف اضافی نکردین...دیالوگ اضافی ننوشتین. منظورم از همون دسته ایه که اسمشونو می ذاریم "ساده" و "عادی"...چیزایی که انرژی پست رو می گیرن. این جا هر چی لازم بوده رو نوشتین. همین باعث می شه پست خسته کننده نشه.
توی پست قبلی که نقد کرده بودم سوژه رو کمی سریع پیش برده بودین...که این جا این اتفاق نیفتاده و خوب پیش رفته.
یه نکته دیگه حضور شخصیت خودتون یا بقیه محفلی هاست. جایی که ممکن باشه، هیچ اشکالی نداره که ریچارد یا محفلیای دیگه هم وارد داستان بشن. به شرطی که اصل داستان خراب نشه. مثلا این جا مرگخوارا کنار دریا هستن. اشکالی نداره که وسط دریا یهو برسن که اعضای محفل که تصمیم گرفتن جلسه محرمانه شونو اونجا برگزار کنن. فقط باید به سوژه اصلی توجه کنیم. اگه سوژه اصلی کارش تمومه و دیگه جای ادامه دادن نداره، همین موضوع می تونه سوژه اصلی جدیدمون باشه. اگه سوژه اصلی هنوز جای کار داره، این مورد می تونه سوژه فرعی باشه. محفلیا ایجاد مزاحمت کنن. یا اعتراض کنن که ما اینجا جلسه داریم. برین اون طرف با کوسه بجنگین. یا حتی اون وسط سرگرم ماهیگیری باشن و رودولفی رو که داره غرق می شه با قلاب بگیرن و اصرار کنن که تو رو شکار کردیم و تو غذای ما هستی.
اینا توضیحات اضافی بود. پست شما از نظر سوژه چیزی کم نداشت. اینا رو فقط گفتم که بدونین خیلی لازم نیست در مورد شخصیت ها محدود باشین.
.................................
سلام خالی، ما خوبیم که!
نقل قول:
موقع ارسالش یه کم نگران بودم ادامه دهنده بره سراغ فریدون و جنگ ضحاک... ولی چون ایده ش بنظرم جالب بود نوشتمش. در کل خواستم ببينم سوژه رو خراب کرده یا نه.
نگرانی و هراس از چهره ات می بارد خالی.
بررسی
پست شماره 170 گلخانه تاریک، رکسان خالی:
نقل قول:
- چیکار داری میکنی؟
- الان تمومه... یه لحظه دیگه صبر کن.
- هیچ ميدوني ما کی هستیم بچه؟!
- نه... ببینم، سیم ظرفشویی یا پشم گوسفند که نیستی... هستی؟!
پست قبلی با یه جمله کلی تموم شده. یه توضیحه. نه صحنه یا دیالوگ. برای همین، شروعت به نظر من کمی سریع و ناگهانی بود. قبلش احتیاج به توضیح داشت. توضیح صحنه یا شخصیت یا حالت. صحنه هم جالب بود. می شد توضیحش داد.
نقل قول:
مرد که روی صندلی طلسم شده بود و دختر از سرش آويزون بود، با کف دست به سر خودش کوبید.
این توضیح خیلی کم و ناقصه. اگه صحنه ها رو کمی مفصل تر و دقیق تر توصیف کنی، خواننده بهتر می تونه تصورشون کنه. خوب نیست که اینقدر سریع و سرسری ازشون رد بشه.
نقل قول:
- خیر، خیره سر! ما ضحاک ماردوش، شاه...
کلا بهتره اسمای خارج از دنیای جادویی رو نبریم. مگه این که واقعا هیچ تاثیری روی داستان نذاره. چون واقعا هم ممکنه یکی ببینه و ذوق کنه و بیاد با توجه به اسمایی که شاید حتی بعضیا نشناسن و ندونن بنویسه.
نقل قول:
- خیر... ما خیلی بیشتر از ایناییم.
- خیلی بیشتر؟ مثل... مثل... موشک کاغذی؟!
- خیر، خیره سر! ما ضحاک ماردوش، شاه...
- این الان بيشتره؟ ديگه هم نکوب توی سرت، مغزت جابجا ميشه. اینقدم تکون نخور.
داستان هنوزم خیلی مبهمه. و این مقدار از ابهام کمی زیاده. ممکنه خواننده همینجا خسته بشه و بی خیال ادامه پست بشه. خواننده رو باید حفظ کرد. باید نگهش داشت. حتی اگه بخواییم مبهم بنویسیم هم باید یه سرنخایی بهش بدیم که نگهش داره.
نقل قول:
رکسان از اینکه مغز مفتی و بدون هیچ تلاشی بدست آورده بود، به سمت سینی ها شیرجه زد و در چشم به هم زدنی، به خونه ریال ها آپارات کرد، بدون اینکه بدونه این مغز ها، با مغز گوسفند ترکیب شدن!
این جا داستان خوب شد.
توضیحا رو باید اول پست می دادی. این توضیح رو نه...توضیح درباره مکان و شخصیت ها رو. چون خوب بود.
نقل قول:
- ميخواست از گوشمون، مغزمونو در بياره. ميدونيم فرستاده فریدون بود. حساب فریدون رو میرسیم.
دیالوگ آخر اضافه بود. خود دیالوگ خوبه، ولی ارزش ریسک رو نداشت، چون همین دیالوگ دقیقا چیزیه که ازش ترسیدی. احتمالش کمه، ولی باز ممکنه یکی همینجوری ادامه بده. شاید مثلا یه تازه وارد. چون کسی که تجربه داره احتمالا می دونه سوژه اصلی کدومه و اینو نباید ادامه داد.
و توضیح قبل از این دیالوگ، چیزیه که خواننده و کسی که می خواد ادامه بده باید روش تمرکز کنه. برای این که تاثیرش باقی می موند، بهتر بود پست همون جا تموم می شد.
سوژه رو خوب پیش بردی. ایده خوبی بود. اینجور ایده ها رو می شه وارد داستان کرد به شرطی که خودمون جمع و جورش کنیم. به نظر من صرفنظر از دیالوگ آخر، خودت جمع و جورش کردی.
توضیحات کم و ناقص، یه ذره سوژه رو خورده! حیفش کرده. می تونست خیلی جالب تر باشه. ولی همینجوریش هم مشخصه چی شده و چطوری پیش رفته. مغزای عیب و ایراد دار هم به نفر بعدی سوژه می دن.
توضیحاتم رو خلاصه کنم...سوژه اصلا خراب نشده، ولی بدون دیالوگ آخر بهتر می شد.
دور شو خالی!