هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 93
آفلاین
_
_اه.چرا جیغ میزنی شیلا ؟گوشمون کر شد.
_آخه چرا موبایلای مشنگی توی هاگوارتز کار نمیکنه؟!
_تلفن مشنگی میخوای چیکار شیلا ؟
_میخوام زنگ بزنم سنت مانگو. شماها همتون دیوونه شدین! میخواین آدم بخورین!اونم در حالی که همون آدم کلید مشکلمونه!
ریونی ها:
لاکهارت:

_اونوقت دقیقا چجوری کلید مشکلمونه شیلا؟
_اگه ایشون از تسترال شیطون بیاد پایین درست میشه دیگه!
_منطورت چیه ؟
_من شکایت دارم !
_از کی ؟
_از کلاه گروهبندی
_چرا؟
_چون شما ها رو انداخته توی ریونکلاو!
_من باهوش ترین ساحرم!
_نخیر منم .
_آیلین و هیزل جفتتون ساکت.الان وقت دوئل ندارم.باید یه فکری به حال لاکهارت بکنیم !
_بگو میترسم دوئل کنم.
_ دیگه صبرم سر اومده!
شیلا با زدن این حرف بدون معطلی کیفش رو از کولش در آورد و رفت داخل کیف! و بعد از دو دقیقه با سه تا مار آناکوندای غولپیکر برگشت .
_آیلین و هیزل اگه وسط حرفای من حرفی بزنین یکی از این مارا لهتون میکنه ها!

آیلین و هیزل با اینکه ادعای برترین بودن داشتند چیزی درباره دفاع از خودشون در برابر مار ها نمی دانستند پس آرام شدند.در همین حال دو تا از مار های شیلا هر کدام به سمت یکی از دو ساحره به قول خودشون برتر رفتند و شیلا ادامه داد :
_نقشه من اینه که یه فرصت به لاکهارت میدیم.که خودش بره و برامون از جن های خونگی یه عالمه غذا بگیره و بیاره اگه اینکارو نکرد این مار من لهش میکنه و ما هم میخوریمش.نقشم خیلی خوبه خودم میدونم!


هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_خیلی خب باشه دوئل میکنیم!

هیزل نگاهی به حریفش انداخت. به نظر نمیرسید آیلین ترسی از استفاده ی طلسم های نابخشودنی داشته باشد. هیزل تابحال آنها را امتحان نکرده بود. اما اگر قرار بود در چنین رقابتی شرکت کند از آنها استفاده میکرد!
هرچه باشد او میخواست به مرگخواران بپیوندد پس نباید در استفاده از آنها تردید میکرد.
دو ساحره روبروی یکدیگر ایستادند. تعظیم کوتاهی کردند، رویشان را برگرداندند و از هم دور شدند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که...
_کروشیو!

آیلین وردش را خواند.
--------
ریونی های گرسنه داشتند همه جا را به دنبال جوزفین میگشتند. اما هیچ!
_نکنه تا الان همه ی پاستیلارو خورده باشه؟!
_نهههه!
_اشکال نداره اگه اینجوری بود خودشو میخوریم!

جیسون به ریونی ها نگاهی انداخت. کاملا دیوانه شده بودند.
هرچند بدم نمیگنا...
جیسون سرش را به چپ و راست تکان داد تا این افکار از ذهنش بپرد. او که آدمخوار نبود! او یک نیمه خدای متشخص بود که داشت از گرسنگی میمرد، همین!
وایسا ببینم، من نیمه خدام! میتونم آمبروسیامو بخورم(غذای خدایان یونان که بهشون انرژی میده اما برای انسان ها مرگباره!)
اما... جیسون به ریونی ها نگاهی انداخت. آمبروسیایش به اندازه ی کافی نبود، حتی اگر بود ریونی ها نمیتوانستند از إن بخورند.
آرام به سمت تختش راه افتاد. شکمش قاروقور میکرد اما جیسون اهمیتی نمیداد. به زودی سیر میشد.
وقتی به تختش رسید شوکه شد. ربکا کنار تختش نشسته بود و درحال خوردن چیزی بود.
جیسون با بغض گفت:
_اون که... آمبروسیای منه!

ربکا به سمت جیسون برگشت. و سعی کرد ته مانده ی آمبروسیا را پشت سرش پنهان کند.
_اه سلام پسر عمو! میدونی، دیدم عمو هادس برات غذا زیاد گذاشته گفتم کمکت کنم تمومش کنی. ما نیمه خداها باید هوای همو داشته باشیم نه؟

اما جیسون گوش نمیداد. چهره اش صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود. با چشمان ترسناک و صورت بی روحش به ربکا نگاه میکرد.
_ام پسر عمو، انگار رنگت یکم پریده.

جیسون داستانش را بالا آورد و با چشمانش که حالا سبز شده بودند به ربکا نگاه میکرد.
_تو! تو بدون اجازه غذای منو خوردی! لیاقتت مرگه!

صدای جیسون دورگه شده بود. هم صدای خودش شنیده می شد هم صدای کلفت تری که ربکا حدس زد پدر جیسون _خدای دنیای مردگان_ است. ربکا حس کرد توی زمین فرو میرود. جیسون داشت از قدرت های خداییش استفاده میکرد!
_عه پسر عمو...م...ماکه باهم از این حرفا نداریم... حالا بزار من بیام بیرون... ام...
_مرگ حقه!
_ولی من دختر عموتم!

ظاهرا برای جیسون غذا مهم تر از دختر عمو بود چون کارش را متوقف نکرد.
ربکا باید کاری میکرد. چوبدستی اش را درآورد.
_استوپفای!
جیسون با همان حالتش روی زمین افتاد و همین باعث شد جادو متوقف شود و ربکا از توی زمین بیرون بیاید.
_هی صدای چی بود؟
_از تو اتاق خواب پسرا بود.
_نکنه یکی غذا پیدا کرده و به ما نمیگه؟
_بگیرینش!
--------
هیزل و آیلین همچنان در حال دوئل بودند. هیزل ورد کروشیو را دفع کرده بود چون انتظار حمله ی غافگیرانه را داشت. دوئل همچنان ادامه داشت.
_کروشیو!
_استوپفای!
_آواداکداورا!
_سکتوم سمپرا!

هر دو ساحره حملات حریف را یا دفع میکردند یا از آن جاخالی میداند.
آیلین فکر نمیکرد هیزل واقعا مبارزه بلد باشد. ظاهرا فقط ادعا نمیکرد.
هردو خیلی خسته شده بودند.اما هیچ یک عقب نمیکشید.
چند دقیقه ی دیگر هم گذشت اما هیچ کدام کم نمی آوردند.
ناگهان هیزل دست از مبارزه کشید.
_خب.... دیگه... بسه... میتونیم... بقیشو... بزاریم... یه روز.... دیگه...فیلما هم اینجورین... یه ادامه دارد میزنن تهش و میره واسه قسمت بعد.

آیلین خواست رد کند و هیزل را شکست بدهد اما دیگر توان مبارزه نداشت.
_خیلی خب... باشه... آینده بهت... رحم میکنم.... ولی دفه بعد...
_هیش!
_تو حرفم نپر!
_ساکت!

هیزل زیر میز دوئل پرید و آیلین را هم دنبال خود کشید.
_داری چیکار...

اما صدایی که آیلین شنید باعث شد جریان را بفهمد.
پروفسور لاکهارت بود که داشت آنها را صدا میزد.
_طرفداری پرشورم کجایین؟ یه کاری براتون دارم!

وقتی به در سالن دوئل رسید نگاهی به داخل انداخت. نفس هر دو ساحره در سینه حبس شد. اما کمی بعد لاکهارت که انگار نا امید شده بود از آنجا رفت.
_آخیش نزدیک بودا!
_اهوم. کی حال داره نامه ی طرفدارای اینو امضا کنه!خودشیفته!

هیزل نگاهی به آیلین انداخت.
_باورت میشه عکس خودشو رو شونه اش زده؟!
_امکان نداره!
-----
لاکهارت به دنبال ریونی ها میگشت اما هیچ کجا نبودند!
_پس این طرفدارای من کجان وقتی لازمشون دارم.

چشم لاکهارت به دو شاخ افتاد.
_ریموند! طرفدار ترین طرفدار من! میگم...

اما ریموند نگاهی به سمت او انداخت و قیافه اش شبیه گوزنی شد که شکارچی دیده و بعد فرار کرد.
_ابهتم نابود کرد؟

اما صدای رم کردن یک گله گاو باعث شد لاکهارت برگردد و پشت سرش را نگاه کند. یک دسته ریونی به سمت او میدویدند.
_اونجا بود بگیریدش!
_شام!

لاکهارت با دیدن ریونی ها لبخندی زد.
_پس شما اینجایین! من داشتم برا دوتا از طرفدارام امضا میکردم خواستم یه ورد بخونم که سریع امضا شه اما اشتباهی اتاقمو ترکو...یعنی... گفتم حتما شما دوست دارین افتخار جمع کردن اتاقمو داشته باشین پس اتاقمو بهم ریختم... چرا اینجوری نگاه میکنین؟ خیلی جذابم؟

ریونی های گرسنه به لاکهارت زل زده بودند.
_هممم،این بزرگتر از ریمونده!
_تازه راحتم میتونیم بگیریمش!
_من میرم منقلو آماده کنم شما سیخارو بیارین.
_منم پیازو ادویه میارم که مزه دارش کنیم.
_جان؟ میخواین دوباره برام کباب بپزین؟ نه قربون دستتون.

ریونی ها با لبخند به لاکهارت نگاه کردند.
_نه پروفسور اینبار خودت کبابی!


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۴۰:۳۴ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 309
آفلاین
-آفرین بچه ها! خیلی بهتون افتخار می کنم. حالا بیاید اینجا تا دو تا امضا ی خوشگل بهتون بدم

-کروشیو! اه خطا رفت

آیلین در تلاش بود که با استفاده از طلسم شکنجه زمانی برای فرار بخرد اما طلسمش خطا رفت.

- آفرین میخواستی به من بگی که از بس قوی هستم طلسمت بهم نمی خوره! به به! به به!

-این دیگه رکورد تو رو هم شکست هیزل!

-این یکی رو راست گفتی!

-حالا می ذارین بریم بیرون پروفسور؟

-مگه امضا نمی خواین؟

-ماه دیگه میایم چهار تا می گیریم!

-ماه دیگه که مدرسه تعطیله!

-خب همین دیگه اشکالی نداره!

آیلین این را گفت و فرار کرد. هیزل هم دنبالش آمد.
آیلین گفت:
- خب. اگه می گی من ضعیف ترم باید ثابتش کنی. بیا دوئل تا بفهمیم کی قوی تره!



............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_هه تو داری منو به مبارزه میطلبی؟ خب از اونجایی که من فروتن ترین هم هستم رد میکنم چون من هیچ‌وقت با ضعیف تر از خودم نمیجنگم.
_من فروتن ترم!
_نه منم!
_خودمم!
_چی خودتی؟

هیزل و آیلین به سمت صدا برگشتند و با پروفسور لاکهارت (که حالا برای ریونی ها پدر تمام بدبختی هاهم شناخته میشد) روبرو شدند.
_هیچی پروفسور فقط این ساحره ی از خود راضی فکر میکنه از من بهتره

هیزل جوری که لاکهارت نبیند موی آیلین را محکم کشید.
_آخ!
_پروفسور این بچه سال اولی فکر میکنه از من بهتره
_خودت بچه ای فقط 14 سالته ها! پروفسور من بهترینم مگه نه؟
_نه منم!

لاکهارت نگاهی به دو ساحره انداخت و شروع به خندیدن کرد.
_ب چی میخنده؟
_چمیدونم

لاکهارت به زور جلوی خودش را گرفت و به دو ساحره نگاه کرد.
_وای ممنون شما خیلی مهربونید که با این روش میخواستین به من بگید که از نظرتون من بهترینم ولی نیازی نبود چون من خودم اینو میدونم، اما آفرین دخترای خوب نشون دادین چقدر طرفدارای پرشوری هستین. پس افتخار کمک توی امضا کردن نامه برای طرفدارای دیگم رو بهتون میدم.
_ها؟!
_جانم؟

اما لاکهارت مشغول هدایت دو ساحره به سمت اتاقش بود.


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۴۰:۳۴ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 309
آفلاین
-خودت اینجا چیکار می کنی؟
-از دست بقیه فرار کردم.
-چرا؟
-می خواستن پاستیلمو ازم بگیرن.
-گفتی پاستیل؟
-نه من کی اسم پاستیل آوردم؟
جوزفین این را گفت و از کمد بیرون دوید. در حال دویدن به این فکر می کرد که به کجا پناه ببرد تا کسی پیدایش نکند.
-کجا دور از ذهن ترین و خفن ترین جاییه که هیچ کس انتظار نداره من توش باشم؟امممم...امممممممم...آها یافتم یافتم یافتم! دفتر دامبلدور!

بیرون اتاق، هیزل و آیلین

-خب. حالا چیکار کنیم؟
این صدای هیزل بود.

-بریم خوراکی بخریم ولی چون من خیلی قوی ترم من می رم.
-پول مشنگی از کجا میاری؟
-از تو می گیرم
-اهم اهم. اولا از کی تا حالا تو از من قوی تر شدی؟ دوما من مشنگ نیستم، سوما اصلا خودم می رم می غذا می گیرم.
-اصلا بیا دوئل کنیم. هر کی برنده شد می ره غذا می گیره.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_اصلا نگران نباشید همراهان من! من، هیزل کبیر، شمارا از این بدبختی نجات میدهم!
_از کی تاحالا ما همراهای توییم؟
_چرا اینجوری حرف میزنه؟

اما هیزل همراهان گیجش را تنها گذاشت و از اتاق بیرون دوید تا با عظمت خود دزد را دستگیر کند.
_هه اسم خودشو میزاره ساحره، این خودشیفته ی از خود راضی! نگران نباشید بچه ها من خودم غذا گیر میارم!

آیلین هم پشت سر هیزل از اتاق بیرون دوید.
_ خب حالا ما چیکار کنیم؟
_ حداقل پروفسور دیگه بهمون چیزی نگفته.
_ولی من گشنمه.

ریونی های گرسنه بعد از شنیدن این جمله گرسنه ترهم شدند. از آن دو ساحره که قطعا کاری ساخته نبود پس خودشان باید فکری میکردند.
_هی سلام چه خبره اینجا؟

ریونی ها به سمت جوزفین برگشتند که با پاکتی پر از شیرینی و پاستیل دم در ایستاده بود!
_چیه، چرا اینجوری نگام میکنین؟
_هیچی هیچی عزیزم.
_میگم جو توکه میدونی من چقدر دوست دارم نه؟
_عزیزم دم در بده بیا تو!
_اگه به من نرسه قهر میکنم!
_چ... چی بهت نرسه؟ دارین درمورد چی حرف میزنین؟

اما قبل از درک عمق فاجعه جوزفین زیر دست و پای ریونی های گرسنه (بجز ساحره های کبیر، ریموند و لیسا که گوشه ای ایستاده بود و قهر کرده بود) گم شد.
_ایناها گرفتمش!
_مال خودمه!
_آخ این منم!
_عه پس جو کو؟

ریونی ها همه جا را گشتند اما خبری از جوزفین نبود!

جوزفین درحالی که میدوید به کلاس معجون سازی رسید و چشمش به کمدی گوشه ی کلاس افتاد. بی سر و صدا به داخل کمد پناه برد اما ناگهان...
_آخ شاخام!
_ری! اینجا چیکار میکنی؟


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

جیسون هانتینگدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۲۸ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
از جهان زیرین پیش بابام!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 28
آفلاین
جیسون با لبخند گفت:

_خب کی به حرف اون لاکهارت از خودراضی گوش میده؟

و به طرف انبار رفت

_چی چرا هیچی ای تو نیست ؟

همه نگاه به داخل انبار میکنند

_خب چون ما اینجا یه دزد داریم!!

_من با دزد قهرم!

سو گفت :
_خب ما باید دزد رو پیدا کنیم یا......

_ خب هرکی دزده باید بخاطر عظمت بزرگ ترین ساحره جهان جلو بیاد و خودشو معرفی کنه!

_خب ،دزد خودش جلو بیاد!

ونگاه به جمع میکند

_تو!

_من؟

ریموند نگران به ایلین نگاه میکند

_اره تو!ایا تو غذا هارو خوردی؟

_نه چرا باید من.....

و چند هویج از دستی که ریموند پشت سرش قایم کرده بود افتاد

همه به هویج ها وبعد به ریموند نگاه میکنند

_ببینین....از عمد نبود اخه خیلی گشنم بود

همه چوب دستی های خود را درمیاورند وبه سمت ریموند میگیرند

ریموند پا به فرار میگذارد

_خب اون از همه ما سریع تره که یعنی باید.....کبابای سوخته رو بخوریم!



کسی چوبدستی منو ندیده؟

من یه دورگه ام که هیچکدوم از فامیلام جادوگر نبودن!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۸:۴۰:۳۴ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 309
آفلاین
-نه. اصلا هر کسی میره تو جنگل خودش کباب درست می کنه

بیرون تالار

- نه من قوی ترینم.
-نه منم
-

آیلین صبر نکرد و به طرف جنگل ممنوعه دوید. همه جا را گشت ولی جز گوسفندی که معلوم بود تازه کشته شده چیزی پیدا نکرد. همان را برداشت و به تالار برگشت.

-این چیه که آوردی واسه کبا...

آیلین به شیلا اجازه نداد حرفش را تمام کند. در تالار را باز کرد و داخل رفت.
او رو به ریونی ها کرد و گفت:

- اینم بره. حالا هر جور می خواید کبابش کنید
-قرار شد هر کی رفت تو جنگل خودش درست کنه
-ووی! باشه.

ریونی ها که از وضع آشپزی او خبر نداشتند او را روانه ی آشپزخانه کردند.

آشپز خانه ی ریونکلاو

-یه کاسه زردچوبه... یه قاشق آب... درست شد! الان سرخش می کنم!

او در تابه ای بدون روغن شروع به سرخ کردن کباب ها کرد.

نصف کباب ها سوختند و نصفشان نپختند.

همان کباب ها را داخل ظرف گذاشت و به پیک داد تا به پروفسور لاکهارت برساند.

چند روز بعد...

پیک دوان دوان می آمد.

-باز چی شده

-پروفسور لاکهارت گفتن دیگه حوس کباب ندارم. خودتان کباب ها را نوش جان کنید!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
_ساکت ساکت!

سو در تلاش بود که ریونی هایی که تالار را روی سرشان گذاشته بودند ساکت کنند. البته این تلاش بی فایده بود.
_اهم! میشه لطفا!

سو به آیلین نگاه کرد و از سر راهش کنار رفت. آیلین ابتدا نگاهی به ریونی ها انداخت. بعد نفس عمیقی کشید و چند بار سرفه کرد.
_سووووووپ!

ریونی ها که بعد از جریاناتی که بر آنها گذشته بود فوبیای سوپ پیدا کرده بودند با ترس به سمت آیلین برگشتند. حتی هیزل هم از کما بیرون آمده بود و با وحشت به اطراف نگاه میکرد.
_ک... کو؟
_سوپ؟! سوووپ؟! کجاااا؟!

آیلین نگاهی سرشار از رضایت به ریونی های حواس جمع انداخت. بعد کنار رفت تا سو حرفش را ادامه دهد.
_خیلی ممنون آیلین. خیلی خب میدونین که نمیتونیم از زیر این دربریم. باید یه گروه بفرستیم جنگل ممنوعه که بره بیارن! خب کی داوطلب میشه؟

و بعد نگاهی به ریونی های جسوری انداخت که هرکدام بی سروصدا به گوشه ای میگریختند.
_چطوره... چطوره هیزل بره؟
_ه..ها؟؟م..من؟!
_آره تو قدرتمند ترین ساحره ی جهانی دیگه.
_اه آره در این که شکی نیست ولی.... اونجا حشره داره!
_نه نترس عنکبوتا تا الان همشونو خوردن.
_برو دیگه قدرتمند ترین ساحره ی جهان.
_دروغه!

همه به سمت آیلین برگشتند.
_قوی ترین ساحره ی جهان منم
_نخیر منم!

حالا شیلا داشت حرف میزد.
_نه منم!
نخیر خودمم!
_فقط من میتونم "ترینِ مثبت" باشم!
_ترین مثبت؟
_گفتم خودم!

سو نگاهی به قدرتمند ترین ساحره های جهان انداخت و نفس عمیقی کشید. بعد با لبخند گفت:
_هیزل،آیلین،شیلا خیلی ممنون که داوطلب شدین.

سه ساحره درحالی که رداها و موهای یکدیگر را چنگ میزدند به سو نگاه کردند.
_چ... چی؟

سو ادامه داد.
_خب از اونجایی که شما خیلی قدرتمندین و ما به گرد پاتونم نمیرسیم بهتره شما این کار رو بکنین. باید براتون آب خوردن باشه دیگه نه؟
_من قدرتمند تر...

متاسفانه هیزل نتوانست حرفش را تمام کند چون توسط سو به بیرون اتاق پرت شد. سو نفس راحتی کشید. حالا که از دست خودشیفته های جمع راحت شده بود میتوانست راه حلی برای پخت کباب پیدا کند. بعد نگاهی به پسر های ریونی انداخت. و با رضایت لبخند زد.
_چ... چرا اینجوری نگاه میکنی؟
_گفته باشما کباب گوزن اصلا خوشمزه نیست!

سو خیال ریموند را راحت کرد که قرار نیست اورا بخورند. بعد گفت:
_خب آقایون من شنیدم پسرا بهتر کباب درست میکنن.


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه: پروفسور لاکهارت یه طرح گذاشته که ریونی ها خودشون باید کار های خودشون رو بدون جادو و جن خونگی انجام بدن. ریونی ها اول تصمیم می‌گیرن که برای ناهارشون سوپ درست کنن. اما سوپِ جهش یافته میشه و همه جارو کثیف می‌کنه. حالا هم بعد کلی تلاش تونستن همه جارو تمیز کنن و همون موقع یهو یه نفر میاد پیششون که یه خبری داره.

*-*-*-*

فرد دونده و خبر آورنده، ناگهان پهن زمین شد و صحنه هیجان انگیز ماجرا را با یه پیچ خوردن پا خراب کرد.

- تازه داشتیم حس می‎‌گرفتیما. من قهرم اصن.

اما کسی توجهی به قهر لیسا که دیگر کلیشه ی همیشگی ریون شده بود نداشت. آنها از جاهایشان بلند شده و به پیک نزدیک تر شدند.
- چیکار داشتی حالا اینجوری می‌دویدی؟

پسرک از روی زمین بلند شد و کفش هایش را دوباره به پا کرد.
- پروفسور لاکهارت هوس کباب بره کردن. گفتن امشب باید کباب بره بدون هیچ جادویی درست کنید.

و با همان سرعتی که پدیدار شده بود، غیب شد.

- اما ما بره از کجا بیاریم؟

ریونی مذکور به نکته ی خوبی اشاره کرده بود. هاگوارتز که طویله نبود بره داشته باشد!

- آها! جنگل ممنوعه!
- عمرا! اسمش روشه جنگل ممنوعه... نشدنیه!

ریونی ها به فکر فرو رفتند... چاره ی دیگری نبود. باید گروهی از آنها راهی جنگل ممنوعه می‌شدند تا بره ای به دست بیاورند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.