سلام پروفسور موتویوما
تکلیف-اینا چی بودن؟ دوردویل؟ دردویل ؟ دوردوران؟آهان! دروید. حالا باید با این دروید ها چیکار کنم؟
زاخاریاس که در مدت کلاس مجازی خواب بود و فقط چیز های مبهمی از کلاس شنیده بود سعی میکرد تکلیف روز گذشته را به یاد آورد. کنترل......گیاه......حیوانات......کاهن...... این ها تنها چیز هایی بودند که از کلاس روز گذشته یادش میامد. با خود فکرکرد:
-تکلیف کنترل حیوانات بود؟ آره انگار! پروفسور نگفت که چجوری کنترل کنیم. وللش حداقل میگم تلاشمو کردم.
به چشمان سوسکی زل زد و فریاد زد:
-تو تحت نظارت من هستی. هر کاری که بگم میکنی و هر کاری که نگم نمیکنی.
در کمال تعجب سوسک بلند شد و روی دو پا نشست. دهن زاخاریاس از تعجب باز مانده بود. رو به سوسک کرد و گفت:
-بپر تو اب و شنای قورباغه کن!
سوسک در اب پرید و تا ته برکه را شنای غورباغه رفت. احساس های شیطانی از ته وجود زاخاریاس فوران کرد و گفت:
-دیگه وقتش شده نشون بدم نظارت دست کیه.
وزارت سحر و جادوتروارز وزیر رو به روی مریدانش نشسته بود و درس آسلام میداد. با هر کلمه حاجی، مریدانش صلوات میفرستادند و بلند میشدند و سپس مینشستند. هنگام صحبت از امر به معروف صلوات میفرستادند. هنگام نهی از منکر صلوات میفرستادند. حتی هنگام صحبت از تولی و تبری هم صلوات ختم میکردند تا جایی که تراورز عصبانی شد و ختم جلسه را اعلام کرد. همه مریدان به سمت در خروجی را افتادند که تیری پنجره وزارت را شکافت و کله تراورز را به دیوار مقابل متصل کرد. مریدان وحشت زده به دور او جمع شدند. به نامه ای که به تیر بسته شده بود نگاه کردند که روی ان نوشته شده بود.
نقل قول:
لازم باشد از این هم نزدیک تر میشویم. وزیر اسمیت.
اصطبل خانه ریدل هاتام بدون توجه به هیاهو های جامعه جادوگری در اصطبل خانه ریدل ها مراقب تسترال های ارباب بود. صدای در امد. تام به سمت در رفت و در را باز کرد. از دور سایه فرد با ابهتی نمایان بود که جلو و جلو تر میامد.
-ارباب بالاخره من میتونم بیام خونه؟
به من اجازه ورود دادید؟
-بله تام.
به ما نزدیک تر شو تا تو را در آغوش بگیریم.
-وایسا ببینم، در آغوش بگیری؟ تو ارباب نیستی!
تی از دست زاخاریاس لغزید و روی کف اصطبل افتاد. کله گابریل به تی چسبانده شده بود.زاخاریاس گفت:
-اه لعنتی! قرار نبود اینجوری بشه.
سلام پدرام! به جهنم اسمیتی خوش اومدی!
-ههه اینو نگاه. اینقدر گنده شدی که جهنم درست کردی؟ بلیطش کو پس؟
-بس کن تام!
- آقای اسمیتو نگاه! مثلا چیکار میخوای بکنی؟
-میگم بس کن.
-اگه نکنم میخوای چیکار کنی؟ شناسه من رو حذف کنی؟ منو اینقدر نخندون.
-اگه من گابریلو کشتم کشتن تو برام راحت تره.
-بازنده، بازنده، بازنده ، بازنده!
-
خفههههههههههههههصدای فریاد زاخاریاس در کل اصطبل وسیع پیچید. دیگر صبرش تمام شد. با اشاره او لشکر پیکسی ها تمام بدن او را با خود به جای دوری بردند. اما در راه زاخاریاس گفت:
-یک لحضه وایسین.
با اشاره او لشکر پیکسی ها ایستادند. زاخاریاس خنجری ورداشت و زبان تام را قطع کرد. گفت:
-حالا ببرین و بدین به برقکا تا خاکش کنن.
وزارت سحر و جادو 1 ماه بعدهمین چند دقیقه پیش پیام رسانهای بارگاه ملکوتی خراج بارگاه را پرداخته و رفته بودند. اکنون که تمام دولت های اروپایی با زاخاریاس اسمیت، فرمانروای حیوانات پیمان صلح بسته بودند دیگر جنگ تمام شده بود. اما نه برای زاخاریاس . او هنوز اندیشه این را داشت که فرمانروایی خود را گسترش دهد. وزارت سحر و جادو ژاپن به او اعلان جنگ داده بود و زاخاریاس در حال گسترده کردن لشگر حیوانیش بود.
-تق تق.
-بیا تو.
سدریک خدمتگزار او وارد اتاق شده بود.
-باز هم درخواست خواب میخوای سدریک؟
-اما ارباب من 3 روز تمامه که نخوابیدم.
-گفتیم نمیشه سدریک.
سدریک ناراحت و غمگین به سوی الونکش بر میگشت که ناگهان با دمپایی برگشت و روی سر و کله زاخاریاس زد:
-تنبل پاشو کلاست دیر شده. دیگه چقدر میخوابی؟
به طور عجیبی صدای سدریک شبیه صدای مادرش بود. چشمانش را باز کرد و مادرش را بالای سرش دید.
-کلاس آنلاینت ده دقیقس شروع شده تنبل خان. الان باید کارای که کردیو کنفرانس بدی. مرلین رو شکر کن من برات حاضری زدم.
زاخاریاس به سرعت به سمت گوی جادویی رفت تا چیزی سر هم کند و تحویل پروفسور بدهد.
سوال امتیازیکلاس آنلاین مگه بدی هم داره؟ قشنگ میتونی روی تختت لم بدی و کلاسو از روی تختواب گوش کنی. خوب یاد نگرفتی هم بگی تقصیر کلاس های مجازی بوده. تازه امتحانا هم با هم تو گروه جلگرامی «گروه تقلب هافلپاف» با همفکری هم دیگه حل میکنی . بیست با کلاسای انلاین تو مشتته.