هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹:۴۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از توی دیوار
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
- بعدی!
- کدوم بعدی؟
- کلاغ بعدی!
- چرا بعدی خب، هنو...
- این گفت! این گفت! اون کلمه هه رو گفت! ارباب؟ کجایین؟ چی شدین؟
- بیشین بابا. این گفت خُب! اون یکی رو نگفت که.
- پوووف... حله... . ولی ترسیدینا! ادامه بدین. بعدی رو بیارین.

کلاغ ها یک دیگر را هل میدادن تا خودشان نفر بعدی نشوند. اما بالاخره یکی از کلاغ ها که جلوتر از بقیه بود. رودولف در حالی که با چاقو اش به کلاغ جلویی اشاره می کرد، گفت:
- بیا. همینجا دراز بکش. درد نداره. همه چی اوکی میشه.

کلاغ جلویی که چاره ای در خود نمی دید، سعی کرد فرار کند، اما کلاغ پشتی وی، پس کله اش زد و او در جلوی پای رودولف، به پایین افتاد. رودولف از گلوی کلاغ گرفت و او را بر روی میزی که جلویش قرار گرفته بود، گذاشت.
- خب... باس اول شیکمتو جر بدیم ببینیم چیزی توش هست یا نه.

رودولف این را گفت و چاقو را نزدیک به شکم کلاغ کرد، اما قبل از اینکه چاقو با شکم او تماس برقرار کند، خانم شاکری جیغی زد و گفت:
- بسه دیگه! حیوونا! وحشیا! همتون وحشی هستین! من فکر می کردم که ایشون با بقیه فرق داره، ولی خب این بد تر از همه تون.

خانم شاکری با چشمانی گریان، چاقوی جیبی ای که در دستش داشت را برداشت و به روش سامورایی ها خودکشی کرد و جسدش در کنار جسد کلاغ اولیه که مجرور شده بود، مفتوح شد و باقی ماند.

مرگخواران با دیدن خون و خون ریزی پیش آمده، خوشحال شده بودند و از اینکه خانم شاکری دیگر وجود نداشت نیز، خیالشان راحت شده بود.
- کی مادام رو کشت؟ چرا باید مادام رو بکشین؟

مرگخواران با شنیدن این صدا، به سمت منبع آن برگشتند. نگهبان خانم شاکری در کنار جسد رئیسش، در حال گریه و زاری بود تا خودش نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد و کلا سوژه از اینا خالی شد. بینز نگاهی به وضعیت پیش آمده کرد و گفت:
- حالا حله.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
مـاگـل
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
ته پارک:

- امممم...
- خب...
- چیزه...
- کدومشون کلاغه؟!

تعداد بی‌شماری کلاغ‌ در ته پارک بودند.

- طبق اطلاعاتی که اینجا نوشته شده، اون پرنده‌ای که پرهای سیاهی داره کلاغه.

این را گابریل گفته بود، او انسانی کتاب‌خوان و مطلع بود.

- صبر کنید، دونه دونه بهشون آوادا می‌زنم، بعد می‌گردیمشون ببینیم شیشه دست کدومشونه، آواداکدورا!

پیش از آنکه طلسم بلاتریکس به نخستین کلاغ برسد، ققنوس بی‌مقدمه میان آن دو قرار گرفته و افسون زن را خورد.

- هی! آوادام رو تفش کن!
- مگر طعام است که تفش بنماییم؟ مضاف بر آن زندگانی سیه چردگان نیز سمین است.
- غااااااااار!

کلاغی که در نزدیکی ققنوس بود، بر سر او داد کشیده، پرهایش را بالا داده و شکم شش تکه‌اش را نمایان کرد.

- خیر، مفرمودیم سمین، بیان داشتیم سمین.

ققنوس قصد داشت بگوید "ثمین" ولی با توجه به اینکه منقار داشت نمی‌توانست.

- تف!

فوکس برای جمع کردن خطایش طلسم مرگ را در صورت کلاغ ورزشکار تف کرد و او نیز مرد.
- گمان می بریم در شکم وی باشد! مجرورش بنمایید!

محفلیون و مرگخواران به سمت جنازه کلاغ هجوم آورده و دل و روده و امحا و احشایاش را بیرون ریختند و چیزی پیدا نکردند.
سایر کلاغ‌ها بدون هیچ واکنشی تماشا کرده و منتظر نوبت خویش بودند...


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۷:۴۷:۲۰


...Io sempre per te


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۰۷:۱۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
مـاگـل
پیام: 416
آفلاین
ـ پس از چهارصد متر دیگر، به راست بپیچید.

ویب که خواهر کوچک تر وِیز بود، در حال راهنمایی محفلی ها و مرگخوارانی بود که به دنبال شیشه عمر می گشتند. به خاطر گل روی رز و لیسا، ویب بالاخره توی این سوژه زبان باز کرده بود و شارژ داشت و نیازی نداشت کسی نازش را بکشد. قهر نکرده بود و داشت جماعت محفلی و مرگخواران رو به مقصد نهایی می رسوند.

ـ تبریک میگم! شما به مقصد رسیدید.

ـ اینجا دیگه کجاسـ..

ـ اینجا کجاست؟

آگلا این را پرسید اما قبل از اینکه جمله‌ش را کامل بیان کند، جماعت محفلی جفت پا پریدند وسط دیالوگش و هری دیالوگ را گفت در نهایت. آخر می دانید، بعد از تعداد زیادی پست بالاخره بقیه یادشان آمد که عه محفلی هم داریم و این ها بلدند دیالوگ ادا کنند و حرف و بزنند. بله، بلدند. خیلی هم خوب بلدند!

ـ گوشنمه شاید اشتباه بگم ولی شبیه پارکه.

نگهبانی که دم در خانه ی خانم شاکری وارد سوژه شده بود، به دنبال جماعت محفلی و مرگخوار آمده بود چون خب.. بیکار بود. به هر حال حرف هاگرید را تایید کرد و ادامه داد:

ـ من این جا رو می شناسم. من در حال شیفت نگهبانی بودم که یکی اومد.. این گربه ها رو میگیرن. بعد می‌اندازن تو گونی. معلوم نیست که کجا می برن. گناه نداره که گربه.

ـ چی میگی تو احمق؟

ـ چی میگی تو یعنی چی؟ پلاکس آقا! همین تو بودی گونی گونی گربه بردی. گل کشیده بودی. حالت طبیعی نبودی.

پلاکس که در آن زمان نقاشی گُل را بر روی بوم، نقاشی کشیده و گربه ها را با نقاشی اش ترسانده و سلاخی کرده بود، در کسری از ثانیه از سوژه بیرون برده شد تا به سزای اعمالش برسد. از تمام خوانندگان میخواهم برای آرامش این عزیزِ از دست رفته، به درگاه مرلین که بعد از سال ها لاگ این کرده و پست زده، دعا کنند.
در همین حین خانم شاکری که به ناحق از سوژه بیرون رانده شده بود، دوباره بازگشته و مشغول خوراک رسانی به گربه ها بود. رودولف که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت، همین خانم شاکری را غنیمت شمرد و به سمتش حرکت کرد.

ـ اهم اهم. شما یه کلاغ ندیدی این ورا؟

ـ یه کلاغ دیدم گربه ها رو اذیت می کرد. بهش شیر بدون " لانتستون " دادم گرفت خوابید. همین ته پارک. فقط آروم برین که بیدارش نکنین.

خانم شاکری از حضور رودولف مور مورش شده بود. از این عشق در یک نگاه ها. از این هایی که صحنه دراماتیک می شود و سال ها بعد برای بچه هایشان تعریف می کنند که یک روزی در پارک هم دیگر را دیدیم. حتی به غلط!
به هر حال، رودولف هم که داخل این سوژه به هر دری زده بود یا بسته بود و یا بلاتریکس منتظرش نشسته بود، خسته شده و تاب نیاورد. دست خانم شاکری را گرفت و او را نیز در این ماجراجویی جذاب، همراه کرد تا بالاخره دستش به یک جایی بند باشد. حالا همه ی این جماعت، آهسته آهسته و پاورچین پاورچین به سمت انتهایی پارک سرازیر شده تا قصه ی ما به سر برسد و کلاغ مذکور به لونه‌ش نرسد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹:۴۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از توی دیوار
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
- قول نا گسستنی چرا؟ به چی قول بدم؟
- به اینکه بعد از اینکه جای کلاغ رو فهمیدی، بیای محفلی بشی.
- خب اگه قولم رو شکستم میمیرم یعنی؟ مگه محفل نباید عشق و امید بپراکنه؟ مگه شما نباید هی بغل کنین و به دنبال سفیدی برید؟ این بود آرمان های میخ... چیز... پروفسور دامبلدور؟

کتی بغض کرد، چشمانش خیس از اشک شد و نتوانست حرفش را ادامه دهد. با چشمانی مظلوم و اشک آلود نگاهی به محفلی ها انداخت که دور میخ جمع شده بودند. اصولا محفلی ها توانایی دیدن اشک و ناراحتی را نداشتند و با دیدن ناراحتی کتی، آن ها نیز بغض کردند و بعضا، به گریه نشستند. هری در حالی که زار می زد گفت:
- نه... . ما فرزندان روشنایی هستیم. ما نباید کسی رو بکشیم. اصلا نباید اینطوری میشد... . آخ قلبم... من دارم می میرم بازم... .

و هری برای بار چند صدم باز هم مُرد. هگرید سعی کرد به وی تنفس مصنوعی بدهد، ماساژ قلبی، احیای ریوی، ولی هری به سختی مُرده بود و به این آسونیا زنده نمی شد.

- خب پس چیکار کنیم؟
- من که می گم هری گوشنشه! شاید یه کیک بدین من بخورم و از مزه ش تعریف کنم براش، درست شه.
- هری رو چیکار داریم بابا. کتی بل رو چیکار کنیم؟
- اوه کتی...

با اومدن اسم کتی، تمام محفلی ها دوباره بغض کردند و صدای گریه و زاری محیط را برداشت. همگی یکدیگر را بغل کرده بودند و کتی را نیز در آغوش گرفته بودند تا به وی دلداری دهند که قرار نیست بمیرد. در همین شرایط بودند که ناگهان صدای میخ-دامبلدور بلند شد.
- چیکار میکنی بابا جان... قیژ... ولم کن... قیژ... آخیش...

دامبلدور با توانایی های بسیار خارق العاده لرد سیاه که تمام عالم به فدایش باشند و نویسنده این پست نیز در راه وی جانش را برای چندمین بار بدهد، از زمین در آورده شد. مرگخواران با دیدن اربابشان که اینگونه توانمند عمل کرده و توانسته بود میخ را از زمین بیرون بیاورد، به مرگخوار بودن خودشان بیش از پیش افتخار می کردند.

- خب حالا! بچه ها تو جمع کن ما کار داریم.

لرد سیاه این را گفت و به سمت ویب نگاه کرد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۵:۳۰ شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳
از زیر زمین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
سردرگم مانده بودند!
محفلی ها خشمگین و مرگخواران قهقهه میزدند! تنها این وسط کتی بود که سردرگم بود. (اول رول تصحیح شود) بدبخت بخت برگشته هنوز عضو هیچ کدام از گروه ها نبود!

_بابا جان اگر میتونی بیا ما رو در بیار بریم دنبال کلاغ!
_چرا؟چون عضو هیچ گروهی نیستم؟
_باباجان ها به کتی بگید که اینجا چقدر خوبه!
_لالالا ما محفلی های خوشبخت...
_اگر خوشبخت بودید الان دامبلدور در زمین فرو نرفته بود!

دوید پیش پلاکس.
_چی میگفتن؟

در حالی که سعی میکرد پلاکس را از زمین بیرون بکشد گفت:
_هیچی ولش کن. من همچینم سردرگم نیستما! اصلا میخوام بیام مرگ خوار بشم.

ناگهان تمام مرگخواران به او خیره شدند!

_اگر میخواهی بیای تو گروه ما باید جای کلاغو از زیر زبون میخ بکشی بیرون!
_ولی مگه...
نچ نقشه بلاتریکس به هم خورد!
_باشه، قبول، من این کارو میکنم!
سرش را بالا گرفت و به سمت محفلی ها حرکت کرد.
_هی بچه ها من میخوام محفلی بشم!
_باباجان ها شادی کنید عضو جدید داریم!
_خب پس باید جای کلاغ رو به منم بگید!
_شرط داره.
_چه شرطی؟
_باید قول ناگسستنی بدی!

باید چه میکرد؟



ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!


شناسه بعدی


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۲:۳۶:۲۲ یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 828
آفلاین
-ارباب؟
-خیر!
-سرورم؟
-خیر!
-قوی شوکتا؟
-زهر مار!

روند تغییرات لردسیاه و دامبلدور، مرگخواران را به سمتی برده بود که دائما در هرحال راضی کردن لردسیاه بودند.
-سرورم... این نقشه لوسه. الان باز مسخره بازی در میاره. بیاین و این یه بار فقط بکشیم بیرون این میخ رو... شیشه عمر رو پیدا کنیم و همه خلاص از این زندگی!

بالاخره لرد سیاه سری به نشان رضایت تکان دادند.

-ارباب می‌دونستم روی من رو زمین نمی‌ندازین... می‌دونستم به من اهمیت می‌دین... ارباب بخاطر من راضی شدن... شما‌ها ناخالصی دارید. ولی من چی؟

بلاتریکس در میانه صحبت‌های پلاکس، لرد را در دست گرفت.

-تو ناخالصی بلاتریکس... بده من ارباب رو... کار کار منه!

بلاتریکس نگاهی به اربابش کرد.
-ارباب... اجازه می‌دین از طرفتون کاری که می‌دونم که می‌دونین چیه رو انجام بدم؟
-اجازه دادیم!

بلاتریکس لبخند شیرینی زد و با لرد-چکش فرق سر پلاکس کوبید و او را تا کمر در زمین فرو کرد.
-ممنونم سرورم!

و لرد را به رودولف سپرد تا دامبلدور را به کمک لرد از زمین بیرون بکشد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
محفلی ها و مرگخواران دور هم جمع شدند تا چاره‌ای برای این امر پیدا کنند...
_خُب...کسی پیشنهادی داره؟
_من میگم که رز رو بفرستیم، اون دفعه تونست قانعش کنه، زبون این ویب رو میفهمه!
_ما هم از طرف خودمون لیسا رو میفرستیم...اینم هی قهر میکنه و یه جورایی لوسه، شاید زبون این ویب رو فهمید!
_اهم اهم!
_رودولف...برای جلب توجه واقعا نیاز نیست سرفه کنی...اینقدر زمخت هستی که همه ببینیمت...بگو چیزی که میخوای بگی!
_ببینید...نه برای اینکه من چند قدمی همراه با رز بشم...نه...اصلا اهل این حرف ها نیستم من...بلکه برای پیشبرد بهتر این نقشه ای که کشیدیم، من خودم رو پیشنهاد میدم به رز...چیز...پیشنهاد میکنم با رز...که بریم با نقشه حرف بزنیم بابا...چرا اینطوری نگاه میکنید؟ خب منم قهر کردن بلدم، با ارباب قهر کرده بودم اصلا مدت‌ها...یادتون نیست؟
_رودولف...اولا که بذار برسیم خونه، من میدونم و تو...دوما که تو قهر کردن اگه بلد بودی، لرد و بقیه متوجه میشدن...نه اینکه بعد از شونصد ماه تازه مشخص بشه قهری، اونم باز مدت‌ها بعدش اصلا لرد میفهمه که چرا..کاری هم نکردن طبیعتا...پس نه!
_لیسا...رز...برید با نقشه صحبت کنید زودتر!

سه دقیقه بعد!

بلاخره لیسا و رز بعد از چند دقیقه چانه زنی با نقشه، همراه او به نزد محفلی ها و مرگخواران برگشتند...
_همین یه بار رو به خاطر گل روی رز و لیسا قبول کردم بهتون راه رو نشون بدم!
_لطف کردی ای نقشه..ای ویب بزرگ...ای شفتالو!
_آفرین...آفرین...همینطوری ادامه بدین به ناز کشیدن من...خب...پس راه میوفتیم...چهل قدم بعد، به راست بپیچید!

همین که مرگخواران و محفلی ها با خوشحالی آماده بودند تا چهل قدم بردارند، ناگهان هری‌پاتر حس کرد که چیزی کم است...یک پروفسور!
_صبر کنید...صبر کنید!
_چی شده باز کله زخمی؟
_پروفسور مثل یه میخ توی زمین گیر کرده...نمیتونه بیاد که!
_مثل؟ واقعا پروفسور یه میخه که توی زمین گیر کرده!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۴:۵۹:۴۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳
از توی دیوار
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
خلاصه:

یه هیولا دامبلدور و لرد رو تغییر شکل داده، و گفته تنها راه شکستن این طلسم اینه که محفلیا و مرگخوارا برن شیشه ی عمر هیولا رو از کلاغی که اونو دزدیده پس بگیرن. برای پیدا کردن جای کلاغ، تنها راهنماشون نقشه ای سخنگو و بسیار لوسه بنام ویب. از طرفی هم، هر وقت کسی کلمه ی "بد" یا "خوب" رو به زبون بیاره، بطور رندوم لرد یا دامبلدور تبدیل به یه چیز دیگه میشن. در حال حاضر لرد سیاه تبدیل به چکش و دامبلدور میخ شده و با ضربه لرد سیاه، به شدت در زمین فرو رفته. نقشه پس از شارژ شدن، تمایل داره تا اون ها رو به سمت کلاغ راهنمایی کنه.

- خب کجاست؟
- یکم نازمو بکشین تا بگم.
- ویب جون، کجاست کلاغه؟
- نه! بیشتر نازمو بخرین.
- نازت چند آبجی. خودم می خرم همشو.
- رودولف! شما چیزی نمی خری!
- باشه!

رودولف سرشو پایین انداخت و ناراحت شد. ولی بلاتریکس با عصبانیت به او نگاه کرد. تمام ملت مرگخوار و محفلی منتظر پیشرفتی بودند که در این پست اتفاق بیفتد و سوژه، قدمی رو به جلو برود، اما خبری از این چیزا نبود. این پست فقط برای خلاصه زده شده بود!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۴:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
بعد از دقایقی نه چندان لذت بخش ، فنریر دامبلبز ( ترکیب دامبلدور و بز ) و لرد گوله(ترکیب لرد و زنگوله )را بالا آورد .
_بابا جان ، چند وقت بود مسواک نزده بودی ؟
_معده ای بود بسیار بد بو.

با بیرون آمدن کلمه ممنوعه از دهان لرد ، دامبلدور به میخ و لرد به چکش تبدیل شد و الان زمان تلافی آن همه تکان خوردن های زنگوله توسط دامبلبز بود.
_ما را تکان میدادی ملعون ، الان جوری در زمین فرو ببریمت که تا عمر داری یادت نرود.

لرد چکشی، مانند فیلم های هندی سه دور در هوا چرخید و محکم بر سر دامبلدور میخی پائین آمد . با این حرکت محفلی ها به سمت رهبر شان دویدند و مرگخواران قهقه را سر دادند.

_دامبلدوری هستیم ، در زمین فرو رفته.
_همچین تو را در زمین کوبیدیم ، تا در تاریخ جادوگری فراموش نشود.
_اهم ، انگار نه انگار که قرار بود من جای کلاغ رو بهتون بگم.

بعد از چندین اتفاق جور واجور ، بلاخره نقشه شارژ شده بود و زمان این بود، که محلی که کلاغ در آنجا بود، فاش شود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۵:۰۲:۴۹
ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۵:۳۷:۱۱


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
هکتور مرگخواری بود فرصت‌طلب که حتی کوچیک‌ترین اشاره‌ها رو هم برای معجون‌پراکنیش غنیمت می‌شمرد چه برسه به این که عملا تو جمله‌ای "استفاده از معجون هکتور" به کار بره. پس عجیب نیست که به محض شنیدن اسمش بساط معجون‌سازیشو همون وسط پهن کنه.

مرگخوارا با رعایت حفظ فاصله و محفلی‌ها که چندان از اثرات معجون‌های هکتور آگاه نبودن در فاصله نزدیک‌تری، حلقه‌ای دور هکتور تشکیل می‌دن.

- لیموشو بدم؟ هلوشو بدم؟ کدومو بدم؟

محفلی‌ها با دقت مشغول بررسی انواع و اقسام شیشه‌های رنگارنگی که جلوی هکتور بود می‌شن.

- این چطوره؟ رنگش خیلی شبیه استفراغه. احتمالا حال به هم زنه.
- ولی بوی خیلی خوبی می‌ده! بعید می‌دونم باعث بشه بالا بیاری!
- این هم بوش بده هم رنگش! نظرتون؟
- دوست دارین این وسط اسم معجون رو هم بپرسین؟

مرگخوارا که می‌دونستن قرار نیست رنگ و بوی معجونای هکتور مشابه عملکردش باشه، همچنان ترجیح می‌دن انتخاب رو به محفلیا واگذار کنن. این وسط تام از قافله عقب مونده بود، چون دستش طی هیاهوی پهن شدن بساط هکتور، کنده و زیر در افتاده بود. تام دستشو برمی‌داره، اما در آخرین لحظات متوجه حرکات عجیبی از سمت فنریر می‌شه.

- هی بچه‌ها! فک کنم نیازی به معجون نباشه، چون فنریر خودش داره بالا میاره!

با شنیدن این حرف ناگهان همه دست از انتخاب معجون برمی‌دارن و سعی می‌کنن از بالا و سوراخ و پایین در، نگاهی به فنریر بندازن.
حق با تام بود! به نظر تغییر شکل دامبلدور یا لرد یا شایدم هردوشون، با معده‌ش سازگار نبوده و چیزی نمونده بود که جفتشونو بالا بیاره!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.