شیلا که تازه از گشت زنی یواشکی ( به صورت نامریی )در تالار هافلپاف همراه با خواهرش تینا برگشته بود وارد تالار شد تا کمی استراحت که دید تالار خالیه و هیچ کس اونجا نیست ماتش برده بود و نمیدانست چیکار کنه ناگهان به فکرش رسید که نکنه جشنی چیزی توی مدرسه برگزار میشه و خودش جامونده پس به سرعت به سرسرای بزرگ رفت و اونجا رو هم خالی دید پس به تالار برگشت و به ذهنش رسید که خوابگاه ها رو بگرده شاید بقیه توی خوابگاه بودن پس اول از خوابگاه خودشون شروع کرد
_کسی اینجا نیست ؟
اما با فضای خالی رو به رو شد و دید چمدون دوستانش هم سر جاشون نیست پس رفت به خوابگاه بعدی اما این بار اول در زد
صدایی نشنید پس در رو باز کرد و این بار هم با خوابگاه خالی رو به رو شد این موضوع تا تمام خوابگاه ها ادامه پیدا کرد و وقتی بلاخره مطمین شد که همه بچه ها رفتن دید چاره ای نداره و باید این موضوع رو به یکی از اساتید بگه پس به سمت دفتر اساتید روانه شد
در زد صدای پروفسور مک گونگال رو شنید که گفت :
-بله؟
درو باز کرد و گفت :
_ام..با پروفسور فلیت ویک کارداشتم
-چه کاری؟
-خب فک کنم بهتره به خودشون بگم پروفسور
-خودشون بنا به دلایلی که نمیتونم بگم الان توی هاگوارتز نیستن.
-نیستن؟!
- من همین الان اینو گفتم دوشیزه بروکس
-اوه آره ببخشید
-حالا کارت با ایشون خیلی واجب بود؟
_بله خیلی
-نمی تونی به کس دیگه ای بگی؟
-من فقط اینو خوب میدونم که باید سریع به یکی از معلما بگم
-خب میتونی به من بگی
-خب...پروفسور موضوع اینع که هیچ کدوم از ریونکایی ها توی سالن عمومی نیستن!
-نیستن!؟
-نه پروفسور نیستن
-نیستن و تو این همه مدت داشتی با من سر این بحث میکردی که پروفسور فلیت ویک کجان! 10امتیاز از ریونکلا کم میشه
-
-خوابگاه ها رو دیدی؟
-بله دیدم پروفسور
-چمدوناشون اونجا بود؟
-نه نبود
-بریم تالار ریونکلا
-باشه پروفسور اما برای چی؟!
-برای این که ببینیم چجوری رفتن
-خب حتما غیب وطاهر شدن دیگه
-توی هاگوارتز هیچ کس نمیتونه غیب و ظاهر بشه
-چی؟!
-همینی که شنیدی
-اوه خب پروفسور اینجوری یه سوال پیش میاد اونم اینه که این جادو ممکنه توی قسمتی از قلعه خنثی بشه؟
-ممکنه این جادو توی یه قسمت به یه جادوی دیگه تبدیل بشه
-یعنی چی؟
-یعنی این که ممکنه باعث یه اتفاق عجیب توی اون مکان بشه در واقع با یه جادوی دیگه جایگزین بشه.خب حالا بگو ببینم تازگیا هیچ اتفاق عجیبی توی تالارتون نیفتاده؟
-چرا این اواخر میگفتن شومینه حرف میزنه و شروع کرده کاغذ هایی رو که بچه ها برای سوزوندن انداختن توش رو میخونه
-اونوقت این کاغذ ها چی بوده؟
-من نمیدونم من به خاطر امتحانا حوصله اینجور چیز ها رو نداشتم و داشتم درس میخوندم
خب دیگه داریم می رسیم
به در رسیدن و کوبه رو زدن
-اشیا گمشده کجا میرن؟
پروفسور مک گونگال کمی فکر کرد و گفت :
-به نیست ها میپیوندن
کوبه گفت:
-چه بیان زیبایی
و در باز شد و داخل شدن
-پروفسور
-بله؟
_حالا چجوری میخواین بفهمین که چجوری رفتن؟
-با توجه به چیزایی که گفتی اول باید امتحان کنیم و ببینیم که جادو خنثی شده یا نه
-چجوری؟
-سعی میکنیم غیب شیم و توی هاگزمید ظاهر شیم
-منم غیب و ظاهرمیکنین؟
-بله چون بهتره تو همرام باشی
-بله پروفسور اما اگه جادو هنوز کار بکنه چه بلایی سرمون میاد
-هیچ بلایی فقط همینجا میمونیم
-خب خوبه خیالم راحت شد
-خب تاحالا غیب و ظاهر شدی؟
-نه
-پس امیدوارم حالت بد نشه
-چرا باید حالم بد شه ؟
-الان میفهمی
-اوه باشه
-خب دستمنو بگیر
-بله پروفسور
و دست پروفسو مک گونگال را میگیره و وارد یک خلع شدن و پس از یک دقیقه دو باره تونستن نفس بکشن شیلا نفس نفس میزد اما حالش خوب بود
-خب انگار معلوم شد چجوری رفتن درسته پروفسور
-بله
-راهی وجود نداره که بفهمیم کجا رفتن ؟
- یه راه هست البته اگه شومینه رو هم با خودشون برده باشن
***
(اگه داستانو خراب کردم پست منو نادیده بگیرید
)