برتوانا
Vs
هاری گراس
پست سوم (آخر)
بالاخره روز مسابقه فرا رسیده بود، اما ترسِ از دست دادن گابریل همچنان برقرار بود!
اگه خیال کردین از آخرین باری که مرگ تصمیم به تقلب گرفت و جون گابریلو نجات داد زمان کوتاهی گذشته، خب اشتباه کردین. چون دقیقا چندین روز همین بساط در حال تکرار بود و به محض این که ترزا حتی برای یک ثانیه از گابریل غافل میشد، کارهای جنونآمیز گابریل از سر گرفته میشد. تیم برتوانا به معنای واقعی کلمه فرصت تمرین و آمادهسازی برای مسابقه رو پیدا نکرده بود.
حالا که بازیکنان تیم برتوانا در حال حرکت به سمت مرکز زمین مسابقه بودن، از یه طرف ترزا دو دستی گابریل رو چسبیده بود و از طرف دیگه، مرگ لیستش رو! اما تمامی این اقدامات احتیاطی تنها تا شروع مسابقه قابل انجام بود. اونا عمیقا امید داشتن که سرگرم شدن گابریل به مسابقه، باعث بشه دست زدن به اقدامات آدرنالینزاش متوقف بشه.
مرگ علاوه بر در دسترس قرار دادن لیستش، از حقوقی که سالها در خدمت به کشتار ملت بدست آورده بود، آلارمی تهیه کرده بود تا اگه اسم گابریل دوباره به صدر لیست بیاد متوجه بشه. ولی همه یجورایی واقعا امیدوار بودن که در طول بازی همه چیز امن و امان باشه.
بازیکنان تیم برتوانا به قدری این چند روز درگیر گابریل بودن که حتی فرصت نکرده بودن نگاه درست و حسابی به محیط اطراف و ورزشگاهی که به تازگی خریداری کرده بودن بندازن. اولین چیزی که بعد از خارج شدن از رختکن جلب توجه میکرد، قدم زدن بر روی چمنهای ارتقای کیفیتیافتهی ورزشگاه بود. عجیب بود که تا اون لحظه حس خوبی که برخورد کفشاشون با چمن داشت رو لمس نکرده بودن. انگار در حال عبور روی محیطی پنبهمانند باشی و عطر خوش چمن پذیرای تو باشه. با این شرایط، عجیب نبود اگه از بازیکنان دو تیم میخواستن به جای کوییدیچ جادوگری در هوا، فوتبال ماگلی بر روی چمن بازی کنن، استقبال کنن!
اما حلقههای سه دروازه در دو سوی ورزشگاه خبر از این میداد که در ورزشگاه کوییدیچ حضور دارن و بزودی باید دل از چمن بکنن و در آسمون اوج بگیرن. میلههای چوبی و بعضا کج و کوله دروازهها که از میون چمنای سرسبز سر برآورده بود، حس این رو میداد که ورزشگاه نقش جهان اینبار تصمیم به حضور در محیطی روستایی گرفته بود. مورد عجیبی که این حس رو تقویت میکرد، در مورد حلقهها بود... که واقعا حلقه نبودن! بلکه انگار سبدی حصیری بودن که در پشت حلقهها جا گرفتن بودن و انتهای هرکدوم رو به پایین خمیده شده بود تا امکان قرار گرفتن کوافل داخلش ممکن باشه. درست به سبک سنتی و نه مدرن که حلقهها از هر دو سو باز بودن.
اطراف ورزشگاه هم وضعیتی متفاوت از اونچه که در حالت عادی انتظار میره داشت. به جای صندلیهای تکنفره، این صندلیهای چوبی چند نفره بودن که در کنار هم قرار گرفته بودن و جایگاه تماشاچیان رو تشکیل داده بودن. هواداران دو تیم با هیجان در حال صحبت با افرادی بودن که یک صندلی رو با هم شریک شده بودن.
در نهایت تنها چیزی که ورزشگاه نیاز داشت تا یک بازی بینقص در محیطی روستایی رو شامل بشه، یک آسمون صاف و آبی با ابرهای پفکی سفید رنگ بود که خورشید در وسطشون با فراغ بال گرماش رو نثار همگان کنه. اما از بد روزگار، آسمون اصلا اینگونه که توصیف شد نبود. یعنی در واقع اولش بود، تا جایی که تصمیم گرفت دیگه نباشه! بالاخره آسمون هم دل داره و حالا انتخابش چیز دیگهای بود. در اون لحظه ابرهای تیره و سیاهِ بارانزا راه خودشون به آسمون رو پیدا کرده بودن و از خورشید، تنها هاله نور کمرنگی در پشت ابرها دیده میشد.
متاسفانه ورزشگاه هنوز در حال تعمیر بود و بنابراین سقف درستی براش تعبیه نشده بود. سرپناه تماشاچیان و بازیکنانی که حالا همگی به وسط زمین رسیده بودن، فقط و فقط دعای مرلین بود و نه یک سقف فیزیکی واقعی!
جوزفین و اسکورپیوس که بعنوان داوران مسابقه از قبل تمهیداتی اندیشیده بودن و با لباس بارونی اومده بودن، از بازیکنای دو تیم میخوان که برای شروع بازی سوار جاروهاشون بشن. ترزا در لحظهی آخر و قبل از این که دست گابریلو رها کنه، تو گوشش زمزمه میکنه:
- حواستو به بازی بده خب؟
- خب. بازی بازی. آدرنالین.
متاسفانه ترزا "آدرنالینِ" آخر رو نشنید، وگرنه حتما توقف میکرد تا گابریلو سر عقل بیاره. اما دیگه دیر شده بود و حالا هر چهارده بازیکن به همراه دو داور مسابقه در آسمون سیر میکردن. صدای لی جردن برای اعلام شروع بازی در ورزشگاه شنیده میشه.
- سلام به همهی کوییدیچدوستان سرتاسر بریتانیا! امروز تو یه هوای بارونی، شاهد مسابقه بین دو تیم برتوانا و هاری گراس هستیم. با سوت داور، توپ به دست مهاجم اصغر میفته. ولی همین اول کاری میبینیم که مهاجم اکبر دست به یقهی اصغر شده و به زور میخواد کوافلو از دستش بگیره! ولی آب و هوا هنوز اونقد بد نشده که هم تیمی خودتو نتونی تشخیص بدی و اشتباها یقه بگیری!
حق با لی جردن بود. هنوز چشم، چشمو تشخیص میداد و امکان نداشت اکبر ندونه این اصغره که گریبانشو گرفته. آکی بلاجری رو به سمت ترزا که میخواست از موقعیت استفاده کنه و کوافلو بگیره پرتاب میکنه تا انحراف ترزا از مسیر کمی براش وقت بخره و ببینه چی داره میشه.
- چتونه شما؟
- میبینی آقای سوگیاما؟ به جایی رسیدیم که اصغر به خودش اجازه میده به جای اکبر بازیو شروع کنه.
کجاست اون دوران قدیم.
احترام به بزرگتر مرده.
قدیما کوچیکترا جرات نداشتن...
اکبر واقعا با هر جملهای که میگفت، احساساتش با همین شدت تغییر میکرد. یکی از معدود قابلیتهایی که اصغر ازش عاجز بود و به همین سبب اسم اصغر رو به جای اکبر گرفته بود. بالاخره اکبر شدن لیاقت میخواد.
آکی که صلاح رو در جمع کردن اوضاع میبینه، سریع مداخله میکنه.
- خیله خب حالا، من از طرف اصغر ازت عذر میخوام. حالا میشه به بازیمون برسیم؟
اکبر دوست نداشت به بازیشون برسن، ولی بالاخره اکبر بود و اکبر بودن موجب شده بود درک کنه موقعیت چندان مناسب نیست که به درگیریش با اصغر ادامه بده. خصوصا که اصغر هم با اشارهی آکی، کوافل رو تقدیمش کرده بود.
- بالاخره اکبر، کوافل به دست از اصغر فاصله میگیره و به محض این که اصغر اوج میگیره و به دروازه نزدیک میشه، اکبر دوباره کوافلو به اصغر برمیگردونه. مرگ و ترزا از دو سمت به اصغر نزدیک میشن تا زودتر کوافلو بگیرن. اما بله، این تکنیکی برای گول زدن حریف بود چون وسط راه ناگهان سیریوس سر میرسه و با غافلگیر کردن پتو اولین گل مسابقه رو به ثبت میرسونه!
صدای فریاد هواداران هاری گراس به هوا بلند میشه و درست در همون لحظه آسمون بهش برمیخوره که چرا به جای خودش با اون عظمت، مشتی تماشاچی باید صدای کر کننده ایجاد کنن. بنابراین آسمون تمام زورشو میزنه تا ابرها بیش از پیش عصبانی بشن و رعد و برق عظیمی شکل بگیره. ولی آسمون یکم بیش از حد نیاز رو خواستههاش تمرکز کرده بود و در اولین اقدام، این صاعقهس که یکراست به درختی که در بیرون ورزشگاه سر برآورده بود برخورد میکنه و باعث آتیش گرفتنش میشه، و نه برق!
نویسنده به خوانندگان محترم اطمینان میده شدت بارش باران به قدری زیاده که آتیش به همون سرعتی که شکل گرفته بود، خاموش میشه. هرچی نباشه حتی اگه کمک آسمون نبود هم جادوگران زیادی اونجا حضور داشتن تا از آسیب رسیدن به طبیعت جلوگیری کنن. پس لطفا شکایتهاتون رو پس بگیرین، ما حق و حقوق رو رعایت کردیم.
هری پاتر که در تنها جایگاه VIP ورزشگاه حاضر شده بود، با دیدن صاعقه از جاش میپره، دستی به صاعقهی مشابه روی پیشونیش میکشه و همزمان تو بلندگوی جردن فریاد میزنه:
- دیدین صاعقه رو؟ دیدین؟ برای تشکر از حضور من و زحمات بیانتهام برای لیگالیون کوییدیچ بود.
اما هری پاتر تنها کسی نبود که از این واقعه لذت برده بود، گابریل که تمام مدت به جای حضور در مسابقه، دستاشو باز کرده بود و صورتشو به آسمون گرفته بود که هرچه بیشتر قطرات بارون بیشتریو لمس کنه، حالا با دیدن صاعقه که واقعهای نیست که هر روز شاهدش باشی ذوق میکنه.
- وای صاعقه! کاشکی ازینا به منم بخوره.
خواستهی گابریل به قدری از ته قلبِ ساده و پاکش بود که نهتنها مرلین از اون بالا میشنوه و دعاشو اجابت میکنه، که آسمون هم میزان تقدیر گابریل از صاعقه رو در رتبهی بالاتری نسبت به تقدیر هری از صاعقه قرار میده و بنابراین تصمیم میگیره تا چیزی که از نظر خودش نعمت بود ولی برای ساکنان زمین نقمت بود رو به سمت گابریل بفرسته. بالاخره هر روز دو نفر اونم همزمان پیدا نمیشن که از صاعقهت لذت ببرن نه؟
صحنه اسلوموشن میشه و همزمان با صاعقهای که یکراست به سمت گابریل میره، صدای آلارمی که مرگ برای مرگ گابریل تنظیم کرده بود به هوا بلند میشه. پس مرگ که در دو قدمی دروازه قرار داشت و میتونست به راحتی از غفلت سیگنس برای گل زدن استفاده کنه که حواسش به آتیشِ درخت پرت شده بود، نجات جون همتیمیش رو به گل زدن ترجیح میده. مرگ کوافل رو رها کرده و سریعا اسم گابریل که در صدر لیست میدرخشید رو پاک میکنه و به انتهای لیست انتقال میده.
نتیجه این میشه که صاعقه به گابریل برخورد میکنه، برق میگیردش و موهاشم سیخ میشه میره هوا. قطعا تو شرایط عادی جان به جانآفرین هم تقدیم میکرد. اما به لطف پارتیبازی و تقلب مداوم مرگ، با چهرهی برقگرفتهش که حتی برای یک پریزاد هم چندان تعریفی نداشت، فریاد شادی سر میده!
آسمون با دیدن اشتیاق گابریلِ صاعقهخورده، خوشحال از کردهی خودش، چند بار دیگه براش صاعقه میفرسته و عملیات گابریل و مرگ دقیقا به شکل مشابه تکرار میشه تا این که صدای اعتراض خود مرلین از عمق آسمون به هوا میره.
- دِ آسمون ول کن تو هم بابا. خوشت اومدهها.
- خوشم اومده.
- دستور میدیم دیگه صاعقه نزنی!
اگه کسی حرفگوشکنتر از گابریل روی کرهی خاکی وجود داشت، اون خود کرهی خاکی و عواملش بود! آسمون دست از صاعقه زدن برمیداره و به برق زدن رو میاره. البته یه نیمنگاهی هم به مرلین میندازه تا مطمئن شه این یکی موردی نداره که واکنش مرلین خیالشو راحت میکنه. پس هی رعد میزنه و برق!
اما دیگه توجهات از گابریلِ صاعقهخور و مرگِ لیستاصلاحکن پرت شده بود. تو این مدت تیم هاری گراس 6 گل دیگه به ثمر رسونده بود و نتیجه بازی 70 به صفر به ضرر برتوانا دنبال میشد. مرگ که برای اولین بار تو یه فاصلهی بسیار کوتاه چندین بار گابریلو از صدرنشینی لیستش به قعرنشینی برده بود، اختیار از کف میده و فریاد مرگآمیزی سر میده.
- آخه کی این بچه رو خراب کرده!
صدای دو پوزخند به هوا بلند میشه که باعث میشه نگاه مرگ به سرعت به سمت نزدیکترینشون که دروازهبان سیگنس بود برگرده. مرگ اونقدر زندگی کرده بود و تجربه بدست آورده بود که بفهمه معنای این پوزخند چیزی جز "هه، من بودم!" نباشه. مرگ با جدیت کوافلی که فورد با هزار زحمت به دست آورده بود و به سمتش پرتاب کرده بود رو نادیده میگیره و میره که یقه بگیره. یقهی سیگنس!
اما از نگاه سیگنس، حرکت مرگ به سمتش بیشتر شبیه جان گرفتن بود تا یقه گرفتن. سیگنس که هر دو مرگ رو پیش روی چشماش میدید، یعنی هم مرگِ فیزیکی و هم مرگ خودش، در آخرین لحظات عمری که مرلین بهش داده بود دست به توبه میزنه.
- اشتباه کردم مرگ. به سالازار از اولم میدونستیم تو نمیذاری بمیره که همچین کردیم. وگرنه کی میتونه آزارش به یه گابریل برسه.
مرگم که خوب فهمیده بود سیگنس خیال کرده رفته جونشو بگیره به جای یقه، بدون هیچحرفی از مکالمهی موفقیتآمیزی که رخ داده بود ابراز رضایت میکنه. سیگنس دروازه رو رها میکنه تا بره کاری که با گابریل کرده بود رو Undo کنه.
- گابریل میدونی چی از ترشح آدرنالین جذابتره؟ یه زندگی به دور از خطر!
سیگنس و گابریل برای دقایقی سرگرم مکالمه میشن که تعجب همگان و شاکی شدن تیم هاری گراس رو به دنبال داره. چرا که بدون دروازهبان، فورد فرت و فرت در حال گل زدن و بوق شادیِ به دنبالش بود و تا به الان 5 گل رو جبران کرده بود!
مرگ و ترزا با پایین اومدن سیگنس از منبر و برگشتنش به دروازه، برای اطمینان از پایان یافتن زنجیرهی متوالی مرگ گابریل، چند ثانیه دیگه همون حوالی میمونن. گابریل که دقایقی پیش به صورت خطرناکی روی جاروش وایساده بود و چماق رو به هوا پرتاب میکرد تا امکان پرتابش از جارو یا برخوردش با کلهی کوچیکش، ترشح آدرنالین به همراه داشته باشه، حالا آروم روی جارو نشسته بود و دوباره مثل همیشه چماق رو در آغوش گرفته و سرگرم بوسیدنش بود.
این حرکت از شخصیت مرگ و ترزا بسیار به دور بود، اما از درون واقعا به شکل
نگاهی به هم میندازن. اگه میدونستن کسب آدرنالین چیزیه که گابریلو به این روز انداخته، مطمئنا خودشونم میتونستن با یکی دو سخنرانی ناب اونو نجاتش بدن و خیلی زودتر از اینا به این بساط پایان بدن و حتی مرتکب تقلب نشن! اما بالاخره جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. پس نفس راحتی میکشن و برمیگردن سر بازیشون.
- اوضاع آسمون به قدری به هم ریخته که من از اینجا به زور میتونم بازیکنا رو از هم تشخیص بدم، اما روی تابلو رو به خوبی میتونم بخونم که نشون میده تیم هاری گراس موفق به زدن 15امین گلش شده!
ترزا، مرگ و فورد در یک پاسکاری بسیار سریع که باعث میشه هر کدوم تنها چند ثانیه کوافل رو تو دست داشته باشن و برای مدافعان حریف فرصتی نمونه تا یکیشون رو از مسیر منحرف کنن، جلو میرن و ششمین گل تیمشون رو به ثمر میرسونن.
سیگنس دستشو تو حلقهی سبدی میکنه و بعد از بیرون آوردن کوافلِ خیس، اونو یکراست برای مهاجم اصغر میفرسته. فورد در صندوق عقبو باز میکنه و تهدیدکنان میخواد اصغرو بندازه تو صندوق که مهاجم اکبر سر میرسه و چون خیلی اکبر بود، سایزش جوری نبود که بتونه تو صندوق عقب جا بشه و توطئهی فورد همونجا شکست میخوره.
- حالا کوافل یکراست به سمت پتو میره! پتو که تو این شرایط آب و هوایی براش سخته تا پتوی پرنده باشه، تمام مدت بازی رو با چسبیدن به میلههای دروازه و همچون میمون از این دروازه به اون دروازه پریدن پیگیری کرده. سیریوس کوافلو به سمت دروازه پرتاب میکنه و بله! پتو کوافلو در آغوش میگیره و مانع گل شدنش میشه. این بغل کردن که مطمئنا واگیرش از گابریل بوده یه جاهایی داره به درد میخورهها!
لی جردن بعد از این که حس میکنه خودش چوبدستیِ بلندگو شدهش رو به حالت رمانتیکی در دست گرفته، با اهم اهمی حفظ فاصله میکنه و گزارشگریشو ادامه میده:
- کوافل برای مرگ فرستاده میشه، اما دیزی که بالاخره شغلی پیدا کرده و قصد از دست دادنشو نداره، یعنی مدافع تیم هاری گراس بودن، با یک ضربهی آتشین بلاجرو یکراست به سمت مرگ هدایت میکنه. مرگ جاخالی میده اما پاسی که در لحظه آخر داده بود، با اشتباه محاسباتی همراه میشه و به جای ترزا به مهاجم اکبر میرسه.
مرگ که میدونست به خاطر دراماهای مرگ پیاپی گابریل نتونسته بودن تمرین کافی برای این مسابقه داشته باشن، تنها راه پیروزی رو در گرفتن اسنیچ در اسرع وقت میبینه. پس برمیگرده تا به دنبال جستجوگر تیمش که تمام مدت ازش غافل بود بگرده که اصلا با صحنه جالبی رو به رو نمیشه!
شلنگ به جای این که نگاهش از این سوی آسمون به اون سو باشه بلکه اسنیچ رو پیدا کنه، با بارون همراه شده بود و از یه طرف بارونو تحویل میگرفت و از طرف دیگه به سمت دیگر بازیکنان یا حتی تماشاچیان میریختش.
- جستجوگر تربیت کردیم خیر سرمون. اینم ویروسِ گابریل گرفته.
مرگ که این چند روز حقیقتا کمی از مرگ بودنش فاصله گرفته بود، غرولندکنان به سمت شلنگ میره.
- شلنگ حسابی، چی کار داری میکنی! اسنیچو بگیر که باختیم رفت!
شلنگ که از "حسابی" خونده شدنش ذوق کرده بود، دست از آبپاشی برمیداره.
- اونو که خیلی وقته گرفتم. اینقد سبک و بیدفاع بود که بیچاره تو یکی از رگبارهای آسمونی همراه بارون چکید به داخلم. منم گذاشتم بمونه همون وسط.
شلنگ اینو میگه، قری به کمرش میده و ناگهان اسنیچ از درونش به بیرون پرتاب میشه و یکراست تو دستای مرگ جا میگیره.
- اون اسنیچه! شلنگ در بیخبریِ محض موفق شده اسنیچو بگیره، فقط نمیدونم چرا صلاح دونست درجا تقدیم کاپیتانشون کنه. یعنی ممکنه اعضای تیم برتوانا با تهدید روزانهی جونشون رو به رو باشن؟
اهم... اینا مهم نیست! نتیجهی بازی 210 به 220 به نفع تیم هاری گراس به پایان میرسه.
به نفع تیم هاری گراس؟
بازیکنان تیم برتوانا امیدوار بودن گوشهای همهشون با هم ناگهان اشتباه شنیده باشه، ولی واکنش داوران و شادی بازیکنان تیم هاری گراس، خلافش رو ثابت میکرد.
خب، متاسفانه در طی نگارههای نویسنده از سمتِ ماجراهای تیم برتوانا، تیم هاری گراس موفق شده بود چندین گل دیگه به ثمر برسونه که حتی گرفتن اسنیچ و دریافت 150 امتیازش هم باعث برد تیم برتوانا نشده بود. برتوانا شاید برندهی این بازی نبود، اما آیا نجات جان گابریل به همهی اینا نمیارزید، حتی اگه مرتکب تقلب شده باشن؟
البته که میارزید.
من میگم میارزید شما هم بگین چشم. عه!
~ پایان ~