هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه‌های گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷:۴۷ جمعه ۵ بهمن ۱۴۰۳

گریفیندور

لورا مدلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴:۴۴ جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۶:۵۲:۰۶
از قلعه ای در نزدیکی آشیانه افسانه
گروه:
جادوآموز سال‌بالایی
گریفیندور
جـادوگـر
پیام: 63
آفلاین
با ورود سیریوس وضعیت بهتر نشد و ذهن بچه‌ها هنوز قفل بود. هیچکس جرأت تکان خوردن نداشت، چون قطعا دلشان نمیخواست بی تخت شوند یا مرگ با داسش کلاهشون رو بردارد. مر گ به جماعت ترسان و بهت زده ی گریفیندوری نگاهی انداخت که از ترس جانشان نفس هم نمی‌کشند.
-اینکه به من یه تخت بدید انقدر سخته؟

یک آن از ناکجا آباد کیسه خواب لوله شده ای به سمت مرگ قل خورد. به دلیل پرت بودن حواس همه، هیچکس نفهمید کیسه خواب از کجا آمده بود. مرگ نگاهی به کیسه خواب انداخت.
- چیزی که بیشتر از این تخت باشه ندارید؟ فقط یدونه!

خب هرکس آن کیسه خواب را به طرف مرگ قل داده بود، آن یک نمه شجاعتی که برایش باقی مانده بود را هم از دست داد و تصمیم گرفت تا صبح روز بعد بیرون نیاید.

- اممم... یچی بگم من رو نمی‌زنی؟... یا نمی‌کشی؟... ما خودمون تخت کم داریم اصلا! جا برای تخت کمه، جا نمی‌شیم.

مرگ به مارا، دختر کوچولوی سال اولی نگاه کرد که با صدای نازک و جیغ جیغی اش آنها را گفته بود. آرام اتاق را ورانداز کرد.
- اینجا که جا داره!
-اما نه برای تخت خواب! در ضمن، مگه نمی‌تونی تلپورت کنی؟ چرا اینجا تخت می‌خوای؟ چرا نمیری خونه ی خودتون؟

یک فقل به قفل ذهن بچه‌های خوابگاه اضافه شد: اگر تخت خواستن کنایه نیست پس چرا مرگ الان اینجاست وقتی می‌تواند برود خانه ی خودش. اصلا، مرگ خانه ای داشت؟


فرق بین سفیدی و سیاهی فرق بین وقیه که تو بین خودت و دیگران، ده نفر و صد نفر و غیره انتخاب می‌کنی. هرکدوم از این انتخاب ها یک لحظه و زندگی تو مجموعه ای از این لحظاته. هر انتخاب یک نتیجه داره و هر نتیجه یک انتخاب رو به همراه داره. پارادوکس عجیبیه ولی واقعیته. گاهی برای یک انتخاب سفید یک انتخاب سیاه لازم هست و گاهی برای یک انتخاب سیاه به یک انتخاب سفید احتیاج میشه.

نقل قول:
میو میو!




پاسخ به: خوابگاه‌های گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴:۲۰ دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

مدرسه هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۴:۳۲
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره جادوگران
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 596
آفلاین
بچه‌های گریفیندور حسابی تو فکر فرو رفتن و دو چالش اساسی تو ذهن همه‌شون شکل گرفت. اول از همه، این سوال که منظور مرگ از "تخت گرفتن" دقیقاً چیه؟ آیا اونایی که تختشون رو به مرگ ندن، قراره عصبانیت مرگ رو برانگیزن و بعدش مستقیم به دنیای مردگان فرستاده بشن؟ یا شاید تخت دادن، یه جور استعاره‌ی عمیق فلسفیه، انگار که جای خودشون رو توی این دنیا به مرگ بدن و آماده‌ی راهی شدن به دنیای دیگه بشن؟ تصمیمی که احتمالاً می‌تونست مهم‌ترین انتخاب زندگیشون باشه، چون یه اشتباه کوچیک هم ممکن بود باعث جوون‌مرگ شدن دانش‌آموزای هاگوارتز بشه.

حالا شاید بگین خب، این فقط یه چالش بود، پس دومی کو؟ نگران نباشین، اونم اینجا مطرح می‌کنیم: آیا توی این ماجرا، جنسیت مرگ لو رفته؟ چون وقتی که توی خوابگاه دخترونه‌ی گریفیندور دنبال تخت بوده، این یعنی مرگ مونثه؟ یا شاید هم مرگ از طرفداران حرکت‌های نوین ماگلیه و خودش رو "هرجنسی" تعریف می‌کنه؟

بچه‌های گریفیندور، همچنان درگیر این سوالات فلسفی و وحشتناک بودن. برای همین تصمیم گرفتن نشونه‌های اطراف رو بررسی کنن. آیا مرگ ردی از خودش به جا گذاشته؟ شاید چیزی پیدا می‌کردن که می‌تونست راهنمایی کوچیکی براشون باشه. به دیوارهای سنگی و سایه‌هایی که نور شمع روی اون‌ها می‌انداخت نگاه کردن. ولی چیزی پیدا نکردن. شاید مرگ اصلاً نیازی به رد پا نداشت، چون خودش ردپای نهایی همه چیز بود.

افکار دانش‌آموزا پیچیده‌تر شد. آیا مرگ فقط یه مفهوم بود، یا یه موجودیت واقعی که فراتر از درک انسانه؟ شاید تخت دادن و گرفتن یه جور قرارداد نانوشته بین زندگی و مرگ بود. یا شاید یه آزمون ساده برای سنجش شجاعت و توانایی تصمیم‌گیریشون به‌عنوان اعضای گریفیندور. کم‌کم این فکر به ذهنشون رسید که شاید مرگ داشت یه درس مهم می‌داد، درسی که باید اون‌ها رو برای لحظه‌ی واقعی روبه‌رو شدن با مرگ آماده کنه.

اما سوال مهم‌تری هم بود: آیا مرگ واقعاً دنبال تخت بود، یا این فقط یه استعاره بود؟ شاید مرگ به دنبال چیزی درون خودشون بود؛ مثل شجاعت یا تسلیم‌شدن. این فکر باعث شد حس عجیبی از ترس و احترام نسبت به مرگ پیدا کنن. در نهایت، هرکدومشون به این نتیجه رسیدن که پاسخ واقعی به این سوالات، در لحظه‌ای نهفته بود که مرگ با نگاه نافذش ازشون می‌خواست انتخابشون رو انجام بدن.

در اوج ناامیدی، کمی امید به دل گریفیندوری‌های حاضر در خوابگاه برگشت چرا که صدای واق واق سیریوس بلک، ارشد چهارپای گریفیندور، از دور شنیده شد. سیریوس با سرعت به سمت خوابگاه دخترانه می‌دوید. وقتی به در رسید، فهمید که تو فرم سگیش نمی‌تونه در رو باز کنه. برای همین فوراً به حالت انسانی برگشت، در رو باز کرد و با شتاب وارد شد تا ببینه این سر و صداها از کجا میاد.

و اونجا بود که با چیزی مواجه شد که حتی سیریوس بلک رو هم متعجب کرد: مرگ، معاون جدید وزارت سحر و جادو، درست وسط خوابگاه دخترانه ایستاده بود.

- مرگ؟
- جناب وزیر؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه‌های گریفیندور
پیام زده شده در: ۲:۰۲:۰۲ یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳

ترزا مک‌کینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۱ جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۱:۲۱ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 193
آفلاین
- نصفه شبی پاشدی اومدی به شجاعت و مهمون‌ نوازیمون تیکه می‌ندازی، تازه تختم میخوای؟!

مرگ همینطور به ترزا که به نظر می‌رسید اولین نفری بود که چش و چالش داشت از حالت خط درمیومد و بوق گفتنش تموم شده بود، نگاه کرد و از دیدن ترزا با اون سر و وضع خنده‌ش گرفت ولی نخندید. ترزا یه لباس گاوی تنش بود و موهاش کاملا آشفته بود. حتی یه بخشی از موهاش رفته بود تو دهنش. ترزا با دستش موهاشو از صورتش زد کنار. تازه داشت ویندوزش بالا میومد و یواش یواش متوجه میشد کسی که چراغا رو روشن کرده کیه...

- استاد؟! اینجا چیکار می‌کنین؟! اصلا جچوری اومدین تو خوابگاه ما؟! مگه خودتون تو خوابگاهتون تخت ندارین پاشدین اومدین اینجا ملتو زابِرا کردین؟!

به دنبال این حرف ترزا یواش یواش مغز بقیه هم روشن می‌شد و براشون این سوال ایجاد می‌شد.
- راست میگه ها... مرگ اصلا تو گروه ما نبود...
- یعنی بانوی چاقو کشته و اومده تو؟
- نکنه اومده یکیمونو ببره؟

نفر آخر این سوالو با وحشت فریاد زد. صداش اینقدر بلند بود که بقیه اتاقا هم بیدار شدن و صدای بوق‌های ممتد و غیر ممتدشون به هوا رفت.

- هنوزم نمی‌خواین یه تخت به من بدین؟!


ویرایش شده توسط ترزا مک‌کینز در تاریخ ۱۴۰۳/۱۰/۲۳ ۲۲:۰۷:۵۸

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.





پاسخ به: خوابگاه‌های گریفیندور
پیام زده شده در: ۰:۵۳:۵۶ یکشنبه ۲۳ دی ۱۴۰۳

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰:۱۴ شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 124
آفلاین
سوژه جدیدمون نشه؟


همه چیز خیلی ساکت و آروم بود. چندین صدای خر و پف به همراه zZz های ممتد و پی در پی که از هر اتاق به اینور و اونور فرستاده می‌شد که نشون می‌داد همه در کمال آرامش گرفتن خوابیدن و کسی به کسی کاری نداره و همه‌چی خوش و خرم و گل و بلبله و خلاصه از اون شرایطا که هر نویسنده و خواننده‌ی معمول و معقولی ازش بدش میاد.

یهو بالای تخت یه گریفیندوری بی‌چاره و بی‌نوا و بخت برگشته که از قیافه‌ش معلوم بود که از اونا بود که نه به پدر و مادرش نیکی می‌کرد، نه مثل بچه آدم سرویس می‌رفت و همیشه دمپایی‌ها رو خیس می‌کرد، نه از اون آدمای درست بود که به استاد نگه که قرار بود کوئیز بگیرین و خلاصه خیلی آدم بی‌وجدان و حقیر النفسی بود و اونقد خیار بود که از همه‌ی قوانین پیروی می‎‌کرد، یه سایه پدیدار شد.

سایه دنبال فرصت بود که همه‌رو اذیت کنه، بکشه، خون بریزه، بترسونه و از همه بدتر... بیدار کنه!

پس خیلی بدون اهمیت چراغ اتاق خواب خوابگاه گریفیندور رو روشن کرد و همه‌ی خر و پف‌ها و zZz ها از بین رفتن و تعداد زیادی آدم با چش و چال خط شده از شدت خواب که هیچی نمی‌دیدن، هی سعی داشتن با فرد مذکور مکالمه داشته باشن و دیالوگ کنن. اما از دهنشون فقط صدای بوق های ممتد و غیر ممتد پخش می‌شد. خودشون نمی‌دونستن چرا صدای بوق می‌دن و همچنان به بوق دهی ادامه می‌دادن تا یهو یه پلیس اومد و تابلوی بوق ممنوع رو توی خوابگاه نصب کرد.

فرد غریبه‌ی شنل پوش داسش رو توی کلاه پلیس کرد و کلاه پلیس رو با داسش برداشت. اما پلیس ناگهان گردنش قطع شد و خیلی ناگهانی با سوژه وداع کرد.

- ای‌بابا! این داسه دوباره خراب شده که! بگذریم...

مرگ کلاه شنلش رو از روی صورتش برداشت. حضور ناگهانی مرگ، جون رو به ترس همه‌ی اعضای گریفیندور انداخته بود. بله! ترس انداختن به جون مال آدمای عادی و سالازار و ولدمورت و بقیه آدمای معمولیه! مرگ جون رو به ترس می‌انداخت.
مرگ نگاهش رو از چهره‌ی تک تک افراد حاضر در اتاق گذروند. داس ها و دندوناش منتظر شکافتن گوشت بودن و چشماش منتظر دیدن ترس...
- شج چه اعتی؟ اینه مهمون نوازیتون؟ الان تخت من کو؟

مرگ مهمون خوابگاه گریفیندور شده بود. ولی واقعا مهمون بود؟


MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
پست پایانی سوژه

فنریر چندتا فحش آبدار و غیر آبدار داد.
مجبور بود قضیه رو سریع حل و فصل کنه تا آبروش نره. نه اینکه براش مهم باشه، صرفا نمیخواست پیش تازه واردا بد جلوه کنه.
فنریر بعد از اینکه چندتا فحش دیگه هم زیر لب داد، با لحنی که سعی میکرد زیاد عصبانی نباشه، گفت:
- متوجه منظورت نمیشم اشلی. مخ زدن یعنی چی؟
- یعنی اینکه سعی کنی در نظرشون جذاب جلوه کنی که باهات ازدواج کنن.
- من تنها دلیلی که نیاز دارم برای کسی جذاب جلوه کنم اینه که ببرمش تبدیلش کنم به سوسیس و کالباس.

حتی فکر کردن به این موضوع، آب دهن فنریر رو راه انداخت.
فنریر نذاشت آب دهنش روی زمین جاری بشه. با کف دست، قطراتشو قبل از اینکه روی زمین بریزه جمع کرد و به عنوان ژل روی موهاش مالید تا بهشون حالت بده.

و بعد به تاریخ آخرین پست و پست خودش نگاه کرد.
چند ماه گذشته بود. فنریر گرسنه بود. خیلی خیلی هم گرسنه بود. و کم کم تمام افراد حاضر در تالار در نظرش به شکل سوسیس و کالباس دیده میشدن...

و فنریر کاری رو کرد که هر گرگینه وحشی و گرسنه دیگه ای میکرد.
اون دهنشو به اندازه کل اعضای تالار گریفیندور باز کرد و همه شون رو خام خام بلعید. بدون جویدن.
و به این ترتیب تالار گریفیندور رو از سالن خصوصی به درون شکم خودش منتقل کرد تا به جاذبه های هاگوارتز و تالار اضافه کنه و نسل های بعدی رو انگشت به دهان بذاره.

ملت گریفیندور هم البته یاد گرفتن دیگه با یه گرگینه که چند ماهه غذا نخورده نشینن پای جرئت حقیقت!




پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
بطرى بعد از چند دقيقه اى چرخيدن بلاخره ايستاد. اشلى و فنر.

- جرعت يا حقيقت؟

فنرير نگاهى به اطراف و بلا هايى که سر افراد امده بود انداخت. احتمالا اشلى سر جرعت از ديگران کمک ميگرفت اما حدس ميزد حقيقت هاى اشلى چندان ازار دهنده نباشد.
- حقيقت.

اشلى قيافه ى شومى به خود گرفت.و لبخند مرموزى زد.
- تا حالا سعى کردى مخ چندتا دخترو بزنى؟

فنرير در حالى که کله اش به رنگ گوجه فرنگى در امده بود زير لبى شروع به فحش دادن به اشلى کرد.


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۰:۱۴ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
جادوآموز سال‌پایینی
جـادوگـر
گریفیندور
پیام: 305
آفلاین
ادوارد سعی در فرار بود و رون به اشاره آستریکس ازاد شده و دونبالش بود.
بطری جادویی ، که جادویی بود و نمیزاشت تو بازی همچین تقلبایی اتفاق بیوفته ، همچنان میچرخید. بلاخره رون برای نشان دادن خودی از خود بیخودش ادوارد رو کت بسته به جمع ملت اضافه کرد و خودشم کنار هرمیونش نشست.
بطری چرخید و چرخید و با یه پوزخند ایستاد.

ادوارد ، آستریکس!
ادوارد با رنگو روی رفتش اروم به آستریکس نگاه کرد و باهاش چش تو چش شد. آستریکسم با نگاه خبیثانه به ادوارد جمله ، نه دیگه. راه نداره. نیستم منی نشون بدمو فهموند.

_ شجاعت ؟ ، صداقت ؟

ادوارد یکم تو مخش بالا پایین کرد و به قصد پرسیده نشدن سوال قبلی جواب داد:
_ شجاعت.

ملت همگی منتظر آستریکس موندن و همینطور منتظر شنیدن یک جمله امری ابرو بر.

_ ادوارد ، مثل اینکه یه مو کوچیک زیر چشمت ، کنار دماغت هست. اونو پاک کنی برامون کافیه.

ملت از همچین درخواست ساده آستریکس عصبی شده بودند و بهش چپ چپ نگاه میکردن.

_ آخ!... اوخ!...ایخ!....واخ!...ایخی!...اوخی!...آخی!...واخی!...

ملت یه نگاه به صورت پر از زخم ادوارد انداختن ؛ بیچاره با هرکدوم از انگشتاش که میخواست مو رو پاک کنه یه جای زخمی رو صورتش بوجود میاورد.
آستریکس توجه ملت رو بخودش جلب کرد...
_ تا داداشمون اون مو رو از صورتش برداره و یه توبه فرار نکردن به همراه غسلش بگیره و بیاد ؛ ما به بازیمون ادامه بدیم ؛ وقت طلاس.

ملت هم راضی از اینکه آستریکس ، ادواردو به خوبی تنبیه کرده و ناراحت از اینکه رفیقشون تا اون مورو برداره کلی صورت ماهش خون خونی میشه.

_ ادامهههههه!

بطری شروع به چرخیدن کردو کرد...


In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از باغ خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
خلاصه:
ملت گریفیندور که از بیکاری به شکارچیان مگس تبدیل شده بودن، با ایده جینی شروع به بازی جرئت یا حقیقت کردن. بعد مدتی چرخوندن بطری، نوبت به آلکتو رسید که بعد از انجام جرئت، بیهوش شد.
-----------------

ملت گریفیندور مثل بیهوش ندیده ها همگی دور و بر آلکتو رو گرفته بودن و با چوب و سیخ و انگشت هی بهش دست میزدن و هی تعجب می‌کردن. بعد از تعجب کردن ها و دست زدن ها ، هرمیون جادو کنان آلکتو رو برداشت و رفت بیرون. بعد بیرون رفتن هرمیون، ملت گریفیندور به سمت بطری برگشتن.

_ خب تاتسویا، بچرخون بطری رو.

پس تاتسویا بطری رو که از شدت بی توجهی بهش ترک خورده بود رو چرخوند. بطری چرخید و چرخید و بازم چرخید و دقیقا موقعی که کسی انتظارشو نداشت واستاد. لیزا و ادوارد.

_ خب ادوارد، جرئت یا حقیقت؟
_ حقیقت.
_ آخرین شب ادراریت کی بوده؟
_ اِاِ...چیزه...من که اصلا بازی نمیکنم.
_ پیچوندن نداریم دست قیچی.
_ نه دیگه. راه نداره. نیستم من.

ملت، بعد از فرار دست قیچی، با عصبانیت دوباره بطری رو چرخوندن و به بازی ادامه دادن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 204
آفلاین
همینطور که آستریکس و هرمیون آرسینوس را با برانکارد، به بیرون می بردند؛ گریفی ها آلکتو را دیدند که با چشمان پف کرده و لباس خواب گل منگولی، گوشه ای ایستاده.

- تو اینجا چی کار می کنی؟
- مگ صدای داد و بیداتون می ذاره که بخوابیم؟ اصن دارین چی کار می کنین؟
- داریم جرئت حقیقت بازی می کنیم.
- پس ما هم میایم.

گرفی ها برای آلکتو نیز جا باز کردند تا او هم جایی بشنید و بازی کند.
نوبت آبرفورث بود که بطری را بچرخاند. بطری چرخید و چرخید و چرخید. بطری ساعت ها چرخید. گویا اصلا قصد توقف نداشت و همانطور می خواست تا ابد بچرخد. بطری، بطری معمولی نبود. او بطری جادویی بود و دلش می خواست قدری این جادوگران بی رحم که هیچوقت قدر بطری های جادویی را نمی دانستند، اذیت کند.
بالاخره بطری پس از ساعت ها ایستگاه کردن جمعی از گریفیندوری ها، ایستاد.

-بالاخره وایساد!
- خب رو به روی آرتور و آلکتو! آرتور بپرس.

آرتور ویزلی، ویزلی بزرگ پس از تمیز کردن عینکش نگاهی به آلکتو که در خونسردترین حالت ممکن قرار داشت، انداخت.
- جرئت یا حقیقت آلکتو؟

آلکتو با لحن خونسردی جواب داد.
- خب معلومه جرئت دیگه!

آرتور برخلاف همیشه لبخند شیطانی بر لب داشت.
- خب خودت خواستی! حالا که جرئت رو گفتی، یه جمله بدون اینکه از اولش شخص جمع استفاده کنی بگو!

نگاه خونسرد آلکتو جایش را به نگاه نگرانی داد.
- نه ما نمی تونیم. ما خود بزرگ بینی مزمن داریم!

گریفی ها با شنیدن حرف های آلکتو، زبان به اعتراض گشودند.
- یعنی چی؟
- نمی شه آلکتو تو گفتی جرئت پس باید بهش عمل کنی!

آلکتو آب دهانش را به سختی فرو داد سپس دهانش را مقابل گریفی های مشتاق گشود.
- من ...من... شما رو نمی...بخشم!

گریفی ها فریاد شادی به سر دادند چون بالاخره جمله اول شخص مفرد از زبان آلکتو شنیده بودند اما، شادی آن ها زیاد طول نکشید، وقتی که ادوارد به آلکتو که بیهوش افتاده بود اشاره کرد.
- اوا! این چرا اینطور شد!


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۹۷

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۰ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اتاق مدیریت هاگزهد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 78
آفلاین
آستریکس که می خواست کلمه ادامه رو به زبون بیاره یکدفعه صدا مهیبی و وحشتناکی آمد.

_یا مرلین!این دیگه چی بود؟ زلزله اومده؟

ناگهان جمع به صحته مواجه شدند .
آبرفورث روی زمین ولو شده بود.

_سلام بچه ها چطورین.
_تو اینجا چیکار میکنی.
_منم اومدم بازی کنم دیگه.

وبا این حرف اومد و کنار بقیع جمع نشست. و محکم گفت:

_ادااااااااامههههههه.

وانقدر محگم گفت که بطری خیلی تند چرخید و پرتاب شد.

_بخابید رو زمین، پناه بگیرید.

بعد از خردن بطری به در و دیوار دوباره بازگشت سر جای اولش و کمی چرخید .ملت بعد از کمی سکوت گفتند:
آبرفورث،آرسینوس .

_شجاعت یا حقیقت؟
_شجاعت.
_خب،خب،خب، میدونم باهات چیکار کنم.

آرسینوس آب دهنش قورت داد و با قیافه ای مظلومانه گفت:

_رحم کن.

جمع یک نگاه به آرسینوس مینداختند و یک نگاه به آبرفورث.

_چوبدستیو طرف خودت بگیر و بگو .آدوا کادوا.

تمام ملت دهنشون از این حرف آبرفورث باز موند.
_چی؟ شوخید گرفته؟مگه از جونم سیر شدم که همچین وردی رو بخونم.
_مجبوری.
_میشه...

آبرفورث حرفش را قتع کرد وگفت :

_نه نمیشه.
_نمو خام.
_نموخام.
_می خای خوبشم می خای.

_مطمعنی؟
_آره.زود باش.
_آداوا.
آداوا.
_نمیتونم.
_تو میتونی،سعی کن.
_آداوا کاداوا.

وقتی آرسینوس این ورد را خواند ،ورد عمل کرد و آن روی زمین ولو شد .
_جمش کنید آرسینوسو از اینجا.

و آستریکس و هرمیون با برانکارد آرسینوس را از آنجا بردند.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.