پست پایانی
نزدیک دکه کدخدا، گروه نجاتبالاخره گُسفند با پادرمیونی باقی اعضای گروه نجات، از زل زدن به روندا دست برداشت. اما نه به سادگی! چندین بار رو به روندا سمش رو به نشانه تهدید بالا پایین کرد و درحالیکه ایزابل و پاتریشیا با نظارت ملانی، گُسفند رو بغل کرده بودن، گُسفند هم لاتیشو پر کرده بود و چندین بار با سم به سر و صورت خودش کوبید. اما با تدبیر و درایت از شر گُسفند راحت شده و به دکه کدخدا رسیدن.
برخلاف بقیه ساختمان های مدرن و مستحکم هاگزمید، که انگار خیلی هم مستحکم نبودن و به ذرات زیراتمی تبدیل شده بودن، دکه کدخدا که به فوتی بند بود، قرص و محکم سرجای خودش باقی مونده بود. همینکه گروه نجات با قصد ورود به دکه، پاشون رو روی اولین تیکه های آوار گذاشتن، در دکه با شدت فراوان کوبیده شد.
- بچه چه خواب نازی داشتم...
مردی که باید کدخدا میبود، با شلوار گشاد خاکی و زیرپوش آبی سوراخ سوراخ و صورت و چشمانی پف کرده که نشان از خواب سنگین و شیرینش بود، در حالیکه کنار نافش رو میخاروند از دکه بیرون اومد.
سمت گروه گشت- خب بچهها، من دست مصدوم رو میگیرم، رزالین منو میگیره، گابریل هم رزالین رو میگیره... اوکی؟!
- مگه مرد نباید زن رو بگیره؟ پس چرا رزالین تورو میگیره؟

گابریل حدودا یازده سال و خوردهای سن داشت و سوالات جالبی به ذهنش میرسید. سوال جالب گابریل هردوی اسکور و رزالین رو سرخ کرد. یکی از خجالت و دیگری از عصبانیت...
- من خیلی وقت پیش ازدواجمو کردم! یه حاصل خوابالو هم داشته!
اسکورپیوس سعی کرد خودش رو جمع کنه و بعد از اون تلاش کرد جو رو جمع و عوض کنه. پس بدون هیچ مکثی چرخید و دست مدفون شده در آوار رو گرفت. ناگهان تکه های سنگ و چوب دور آوار تکانی خوردن و از کنار دست بیرون زده، یه دست دیگه هم بیرون زد و آوار هارو کنار زد و صورت مصدوم نمایان شد.
- چی شد؟ رکورد رو شکوندم؟
اسکورپیوس به رزالین نگاه کرد. رزالین به گابریل نگاه کرد. گابریل به اسکورپیوس نگاه کرد.
- بغلش کنم؟
گابریل بلافاصله پرید به سمت مصدوم، اما رزالین سریعتر بود و خودش را در بغل گابریل انداخت. گابریل و رزالین در بغل هم به پایین آوارها قل خوردن و از صحنه بیرون رفتن.
- کدوم رکورد؟ هر پولی بهت رسید نصف نصف!
- پول چیه؟ بابا رفیقام بهم گفتن تو خا...
اسکورپیوس پرید و جلوی دهن مرد رو گرفت. مرد پس از چند هم و هوم بالاخره موفق شد اسکور رو از خودش جدا کنه و به گوشهای پرت کنه.
- این حرفا چیه؟ به خودت مودب باش و یکم مسلط باش!
- چی میگی؟ میگم من خامه نداشتم! رفیقام گفتن اگه بتونی رکورد سه ساعت حبس نفس زیر آوار رو بدون استفاده از طلسم و جادو بشکنی بهت خامه میدیم...
اسکور که حالا متوجه خیط شدنش شد. از همونجایی که پرت شده بود و روی زمین افتاده بود به سمت رزالین و گابریل قل خورد.
نزدیک دکه کدخدا- پس تو اصلا زیر آوار نبودی!
- نه!
- پس چرا خبری ازت نبود؟ خواب بودی؟
- آخ که چه خواب خوبی بود... خواب دیدم همه کدوهام فروش رفته!
گروه نجات که همه دور جعفر حلقه زده بودن از شدت چندش و انزجار حالشون بهم خورد و چند قدم عقب رفتن.
- برو بابا. کی اون کدوهای گند و کصافط تورو میخوره؟
- کجاش کصافطه؟ خیلی هم مقویه!
- ببر اونور کدوتو! مگه اینکه تو خواب ازت بخرنشون!
بین بحث جعفر، روندا، پاتریشیا، ملانی و ایزابل، وزیر با موتور خودش و گابریل، رزالین و اسکور قل خوران خودشونو کنار دکهی کدخدا رسوندن. وزیر کنار کدخدا رفت و دستشو روی شونهاش گذاشت.
- دیدی زلزله اومد؟ ولی مرلین رو شکر که خودت سالمی!
جعفر سرش رو پایین انداخت و چشماشو بست. عرق روی پیشونیش رو با چوبش پاک کرد.
- من فقط به یه هدف زندهام...
چوبش رو انداخت. خم شد و یکی از سنگهای روی زمین رو توی مشتش گرفت.
- کل زندگی قبل و الانم فقط برای یه هدف بوده که...
سنگ رو محکم توی دستش فشرد و لبهی تیز سنگ، خراشی توی دستش ایجاد کرد و از میان مشتش خون جاری شد. با اون یکی دستش اشکاش رو پاک کرد و سنگ و دست مشت کرده رو بالا آورد و جلوی خودش گرفت.
- که هاگزمید رو آباد کنم!
گروه نجات و وزیر به سمت جعفر اومدن و دستاشون رو روی دست جعفر گذاشتن.
-
که هاگزمید رو آباد کنیم!پایان!