هووم من وارد كلاس ميشم
مرلين:سلام كالين
من:سلام استاد...ببخشيد ميخواستم در مورد نور ممد سازي با آفتابه سازي صحبت كنم باهاتون...
مرلين:بچه ها از كالين ياد بگيريد اين درس و با 20 پاس كرده
همه:
من:از اون خجالتاي ياهو حال نذارم ادامه شكلكا رو بزنم
يهو يه دسته بيل مياد تو سرم
من:ايمپديمنتا...
جمعيت:ترور يكي ميخواست كالينو ترور كنه
مرلين آفتابشو پرت ميكنه ميخوره به بيل...بيل به حرف مياد...
بيل:آخ آخ عجب آفتابه بدبويي....
مرلين:دلتم بخواد تو رو كي پرتاب كرد...
بيل:منو جاسم انداخت؟...
من:اكسيو جاسم...
جاسم:اي بابا من كه رفنه بودم...
من:جاسم تو به من بيل پرتاب كردي؟
جاسم:آره
من:چرا جاسم ..منو تو كه با هم دوست بوديم اَي نامرد نالوتي...
جاسم:من نامردمي يا تو....
...تو ميخواي نور ممد در تعداد زياد بسازي پس من چي
؟
من:همين...
جاسم :آره
من:باشه تورو هم در تعداد زياد ميسازم جاسم...
جاسم:مرسي كالين...
من به تو راي ميدم...
بعد منو جاسم از كلاس خداحافظي ميكنيم ميريم بيرون...