زاخاریاس سوار بر دسته جارو با سرعت به سمت بالا میره.. 10 متر 20 متر 60 متر 100 متر 200 متر.... . حالا با سرعت هر چه تمامتر به طرف زمین برمی گرده...
سیریوس: زاخاریاس مواظب اون زنبوره باش
زاخاریاس حواسش پرت میشه و بنگ!!!!
با زمین برخورد میکنه...
مرلین: همین رو کم داشتیم.. .سقوط آزاد از نوع جادوگری!!
همه به سمت زاخاریاس میرن که چوبش ریز ریز شده و از دست و پاش خون فوران میکنه..
گودریک: هی ققنوس! بیا اینجا!
ققنوس که از نو زاده شده بود و هنوز کمی کوچک بود به سمت زاخاریاس میره و روی زخمهای زاخاریاس گریه میکنه...
مرلین: شکستگی هاش هم با من!
صدایی به گوش میرسه: من من!! خودم صد بار این کار رو کردم. مگه نه هری؟
هری:
گیلدروی خودش رو به زاخاریاس میرسونه: اینفلوونسه دیپاک چوپرا جی کی رولینگیوس!!!
نور آبی رنگی از چوبدستی گیلدروی به سمت استخوانهای شکسته زاخاریاس سرازیر میشه.
همه:
گیلدی:
خب پیش میاد دیگه... من باید برم.. بای بای!!!
گیلدی از زمین بیرون میره..
سیریوس: خدا بیامرزتش
هرگز نمیتوانی از کسی که تو را رقیب خود نمیداند ببری