هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۴
#98

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
بيب بيب بيب بيب(صداي جديد آژير آمبولانس!)

سام وايز در حالي كه از شدت ترس دونه هاي عرق روي صورتش پخش شده از پشت آمبولانس ميپره پايين!مثل هميشه آسانسور سنت مانگو خرابه.

"بريدگي سوختگي گزيدگي سرما خوردگي!!!! طبقه بيست و سوم "
سام:ماي فيورتيو 23 طبقه!!

1 ساعت و نيم بعد
سام:كمك......كمك.......خانوم پرستار كمك.اين پرستاره يه نمه آشناست.
"پرستار موذمال به اتاق عمل......پرستار موذمال به اتاق عمل"

سام:آهان خانوم شما همون بازيگ.......خانوم !!اينجا چرا همه غيب ميشن!

سه ساعت بعد
دكتر:مشخصات مريض
سام:سرژ تانكيان 37 ساله ..
دكتر:خب عزيزم خونسرديتو حفظ كن.مريضت حالش خوبه نگران نباش.

خون از سر و صورت سرژ سرازيره!

"فلاش بك"

اتاق ناظران هاگزميد
سرژ:سامي من ميرم دوش بگيرم.
سام:برو بگير به من چه؟!
سرژ وارد حمام ميشه.صداي سيستم باعث ارتعاش شيشه هاي حموم شده.صداي قدم هاي مصمم سرژ با صداي سيستم قاطي شده و فضاي وحشت انگيزي رو ايجاد كرده!
سرژ با خودش:من تصميممو گرفتم.خداحافظ زندگي.خداحافظ ريش هاي قشنگ من!
ريش تراش براون درون دست هاي عرق كرده سرژ به چشم ميخوره سرژ دستشو بلند ميكنه.ژوهااااااااا
دو ساعت بعد
سام:سرژي نمي خاي بياي بيرون....بابا گلاب به روت ميخام برم دستشويي(نكته اخلاقي:دستشويي و حموم مشترك بوده!!!) سرژ حداقل اون آفتابه رو بده برم خونه ي نورممدينا............سرژ ...سرژ
نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حمام پر از خون شده و سرژ بيهوش تو حموم افتاده



سه رو بعد
پرستار:سرژ تانكيان ملاقاتي داري؟
سرژ:پرستار جون تا اونجا كه من يادمه تو بيمارستان ملاقات كننده ها ميان ملاقات!
پرستار:اگه نمي خواي بري در اتاقتو قفل كنم؟!!!
سرژ:بابا من ميخام برم آزكابان كمممك نجاتم بديد!!

اتاق ملاقات
ققي:سلام سرژ به نمايندگي از كل برو بچ يه آبميوه برات آورده بوديم!!
سرژ با خوشحالي:كو؟كجاست؟
.......................




آيا پرستار همان موذمال است؟
چرا سرژ در اتاقش حبس مي باشد؟
آيا ققي خود آبميوه را خورده است؟



ادامه دارد.

========
اين پست فقط بخاطر فعال كردن سنت مانگو بود.اميدوارم ادامه بديد!!!!(تقريبا مثل نيروگاه اتمي اگه يادتون باشه!)


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۴
#97

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بع بو بع بو بع...........
پروفسور کوییرل:برین کنار سیبل نخوری به من.این شفا دهنده کجاست
شفادهنده:چخبره بازم که تو پیدات شد
پروفسور کوییرل:یه بیمار خطرناک داریم بکی تهویلش بدم
شفادهنده:بزار ببینم اسمش پیه
پروفسور کوییرل:فکر کنم لیمو ,لیمون,لیموی یه همچین چیزایی
شفادهنده:خب دهنتو باز کن ها کن اه اه آخرین بار کی مسواک زدی.آهان حالا اینجا رو ببینم کوییرل اینو از کجا پیدا کردی؟
پروفسور کوییرل:از توی تا لار اسرار هی برای خودش عنوان جدید باز میکرد فکر کنم مغزش آسیب دیده
شفادهنده:مثلا چی؟
پروفسور کوییرل:هی از همه میپرسید ساعت چنده؟باور کن راست میگم از کاراگاه ققنوس بپرس
شفادهنده:خیله خب طبقه زیرزمین قسمت تازه واردها
پروفسور کوییرل:ممنون
بع بو بع بو بع.............





Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۴
#96

سيبل تريلاني


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۴۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
از از برج شمالي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
دژ مرگ
سيبل تريلاني بعد از شكنجه هاي مرگخوارا در دژ مرگ به ساختمون ويران شده سنت مانگو ميرسه و چون چيزي نمي بينه يه صندلي سوخته پيدا ميكنه و روش ميشينه
سيبل:اينجا چرا اينقدر ساكته؟....نكنه كر هم شدم...آره ...حتما همينجوريه....
و خودشو رو صندلي جمع و جور ميكنه....يك ساعتي همونجوري رو صندلي ميشينه تا بالاخره صداي مردي رو شنيد كه به نظرش آشنا اومد
مرد:نامردا...زدن سنت مانگو رم داغون كردن
سيبل داد ميزنه:آره....اون لرد نامرد زد من بدبخت رو هم به اين روز در آورد...اي روزگار..اي
مرد داد ميكشه:سيبل تويي
سيبل:من سيبلم؟...كي گفته من سيبلم...من ولدمورتم....بچه ها ولدي صدام ميزنن
مرد:منم شون پن....منو يادت نمياد
سيبل:شون؟؟؟؟آهان همون خواننده راك...من عاشق آهنگ راكم...ميشه واسم بخوني....
شون ميبينه فايده نداره وندشو در مياره و خودشو و سيبلو غيب ميكنه و به دفترش ميبره



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#95

لرد اریک اندرسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۸۴
از قلعه شخصی لرد اندرسون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
تمام راهرو ها و اتاقها پر از جنازه های شفادهنده ها و بیمارها بود...با اینه مرگ خوارها از اواداکداورا که هیچ اثری باقی نمیگذاشت برای کشتن استفاده میکردند اما در بعضی راهروها انفجار باعث شده بود بدن بیمارها تکه تکه بشه و سنگ کف راهرو و دیوارها با خون رنگ شده بود...دراکو بالای سر جنازه یک شفادهنده که دستش قطع شده بود ایستاد و گفت:ارباب از کثافت کاری خوشش نمیاد...قراره که تمیز کار کنیم...زیاد از انفجار استفاده نکن اریک
اریک با لحن شادی گفت:اینطوری بیشتر روشون تاثیر میذاره ولی باشه سعی میکنم تمیز کار کنم...
در همان حین صدای جیغ ودادی از طبقات بالا بگوش رسید و بعد خنده شارزاس که میگفت:حقتونه خون لجنیهای کثیف همتون باید بمیرید...دراکو در کنار شارزاس ظاهر شد و گفت:به جای اینکارا سایه هاتو بفرست طبقه ها رو چک کنن...
در طبقه اول لارا در امتداد راهرو حرکت میکرد و مشغول چک کردن اتاق ها بود که ناگهان از یکی از اتاق های جلویی صدای به گوش رسید و نور قرمز رنگی به طرفش شلیک شد ...لارا به سرعت چوبش را چرخواند و فریاد زد پروتگو... افسون دفاعی اثر طلسم را خنثا کرد ...سپس لارا سایه کسی که به او حمله کرده بود را دید و فریاد زد اواداکداورا...
نور سبزرنگ دیوار پشت سر ان شخص را منفجر کرد و ضرب انفجار باعث شد او روی زمین بیفتد...
لارا به سرعت بالای سرش رسید و فریاد زد:اکسپلیارموس
چوبدستی به گوشه ای از راهرو پرتاب شد...
در نور چراق راهرو صورت خون الود ان فرد به خوبی مشخص بود..
لارا با خنده بلندی گفت:هی بچه ها ببینید کی اینجاست!!!
لارا:کوروشیو...تانکس با صدای بلندی جیغ کشید و روی زمین چپ وراست میشد...
دارک پرینس از انتهای راهرو ظاهر شد و گفت:چه خبر شده این همه سرو صدا ...و ناگهان با دیدن چهره تانکس حرفش را قطع کرد...
لارا:مهمون ویژه داریم یکی از طرفدارای دامبلدور...
در همان لحظه دراکو شارزاس و اریک در کنار انها ظاهر شدند و به تانکس که روی زمین ولو شده بود نگاه کردند...
شارزاس:باید بکشیمش
دراکو:نه گروگان میگیریمش به دردمون میخوره
در همان لحظه صدای انفجاری از طرف سالن بزرگ به گوش رسید...
اریک:من میرم ببینم چه خبره
دراکو:منم میام...لارا تو مواظب اون باش...شارزاس تو و پرنس هم اماده باشید هوای مارو داشته باشید...
در سالن بزرگ جنگی به وقوع پیوسته بود...حدود صد نفر تازه وارد از در منفجر شده سالن بداخل امده بودند و مشغول مبارزه با مرگ خوارها بودند...تعداد مرگ خوارها کم نبود اما هر کدام به تنهایی با 4 نفر میجنگیدند...انگار تمام کاراگاه های وزارت خونه به سنت مانگو امده بودند...
دراکو چوبدستیش را بیرون کشیده و اماده حرکت بسوی سالن شده بود که اریک دستش را گرفت و گفت:فایده نداره ... تعدادمون کمه... من یه نقشه دارم...شگرد ارباب که یادته!!!
دراکو لبخندی زد و هردو با هم چوبدستیهاشونو بالا بردن و فریاد زدند:اکسترا دارکنس
ناگهان همه جا تاریک شد....هیچ نوری وجود نداشت...
اریک فریاد زد:وضعیت 13
تمام مرگ خوارها زیر لب چیزی گفتند و چوبدستیهایشان با نور سبزی روشن شد...اما به نظر میرسید کاراگاه ها متوجه این نورها نمیشدند...فریاد های لوموس از همه جا به گوش میرسید اما به جز ایجاد نقطه های نورانی کوچکی که همان سر چوبدستی ها بود تاثیر دیگری نداشتند...تاریکی نفوظ ناپذیر بود... اما مرگ خواران مشکلی برای پیدا کردن راهشان نداشتند...
اریک گفت:این سرگرمشون میکنه...
و بعد به همراه بقیه مرگ خواران در راهروی طبقه اول جمع شدند...
پرنس:با ماگلها چیکار کنم...دراکو:ترتیبشونو بده
پرنس غیب شد و بعد از چند دقیقه صدای انفجاری به گوش رسید...
پرنس:انجام شد
اریک:کار ما دیگه اینجا تموم شده بهتره تا از تاریکی خلاص نشدن از اینجا بریم...ارباب فقط میخواست وزارتو تهدید کرده باشه نه اینکه واقعا وزیرو بگیریم...
بقیه با تکان سر موافقت خود را اعلام کردند و یکی پس از دیگری
غیب شدند...
حالا وزارت مونده بود و کلی مرده و زخمی و سنت مانگو ویران شده...


When You Kill By Order Of Your Lord There Are No Rulesتصویر کوچک شده


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#94

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
مرگخوارا آماده حمله به محل ديگه اي بودن كه ناگهان در با صداي بلندي باز ميشه و اعضاي گروه ضربت جادويي وارد ميشن....
دراكو با صداي بلند ميخنده:ها ها ها...بچه ها صبر كنين...مثل ايكه برامون سرگرمي تازه فرستادن.....
شارزاس بدون معطلي اولين وردو به سمت رييس گروه ميفرسته... كروشيو...
و قبل از اينكه اونا بفهمن چه اتفاقي افتاده رييسشون نقش زمين ميشه و از درد به خودش ميپيچه...
اعضاي ديگه گروه به خودشون ميان....بچه ها حمله كنين...نترسين...اونا تعدادشون كمتر از ماست...ولي ترس به وضوح تو صورت همه شون ديده ميشه...
همه جا از برق طلسمهاي مرگخوارا ميدرخشه ....مرگخوارا به اونا فرصت نفس كشيدن نميدن......
لارا سر گرم جنگيدن با رييس گروهه كه حالا از جاش بلند شده....يكي ديگه از اعضاي گروه از پشت به لارا نزديك ميشه...تا دهنشو براي گفتن ورد باز ميكنه .............
آواداكداورا...اين صداي دراكو مالفويه كه زودتر از اون دست به كار شده بود...
مرگخوارا به كارشونادامه ميدن و كمتر از ده دقيقه ديگه چيزي از گروه باقي نمونده....
دراكو:خوب...بچه ها كارتون مثل هميشه عالي بود...اونا ديگه بايد فهميده باشن جلوي لرد سياه كسي نميتونهمقاومت كنه...تازه اين اولشه....


تصویر کوچک شده


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#93

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
بناگاه صدای آرام و وحشتناکی در فضا طنین افکن شد...همه از ترس سرجایشان ایستاده بودند فقط مرگخواران واقعی با خوشحالی میخندیدند و دورگه هارا قتل عام میکردند...ناگهان مردی ازجایش بلند شد و چوبدستی را بطرف لرد اریک اندرسن نشانه رفت:
-مرگخوار کثیف!!!
مرد قبل ازاینکه حرف دیگری بزند ناگهان فریادی کشید و بخار شد...هزاران سایه وحشتناک که چشمان سربدخواهشان میدرخشید از دیوارها بیرون ریختند و روی سرآدمها پریدند واز شیره جانشان تغذیه کردند:
-اندرسون خوبی؟
لرد اریک برگشت و هیبنی سرخپوش را پشت سرش دید که موهای بلند سفیدش در اثر حرکت سایه ها تکان میخورد:
-شارزاس...
شارزاس لبخندی زد و چوبدستی بلندش را بیرون آورد:
-خیلی دلم میخواهد بدانم درحال حاضر مشنگهارا کجا نگهداری میکنند!
-در زیرزمین!!!
دراکو از گوشه ای بیرون آمد درحالی که چشمانش از پیروزی برق میزد...سایه ها در تمام بیمارستان پخش شده بودند و انسانها و جادوگران هرلحظه روی زمین می افتادند...مرگخواران خوشحال بودند ازاینکه بیمارستان را فتح کرده بودند...شارزاس همراه سایه های قوی و نیرومندش در راهروها حرکت میکرد و هرلحظه انسانهای زیادی که سایه شده بودند به جمع سایه های او اضافه میشدند...از ورودی بیمارستان صداهایی بگوش میرسید انگار افرادی قصد وارد شدن داشتند:
-گروه ضربت رسید!!!
دراکو خنده بلندی کرد و چوبدستی اش را بطرف در گرفت:
-بگذار باهم بازی کنیم!
شارزاس چوبدستی اش را همراه دراکو بطرف در گرفت:
-شادوادارکن
نور سیاه و وحشتناکی از چوبدستی هردو خارج شد و بطرف در برخورد کرد...در لحظه ای درخشید و بعد باصدای بلندی ومنفجر شد...مرگخواران مشغول بررسی تمام نقاط بیمارستان بودند و هرلحظه نشانهای سیاه بیشتری به آسمان فرستاده میشد تاجایی که تمام راهروها و اتاقها بانور سبززیبایی شروع به درخشیدن کرد...شارزاس دستش رابا شنل سرخش پاک کرد و به سایه هایش دستور داد که همه بیمارستان رادرجستجوی آدم بگردند:
-جاسوس!!!
لارا یکی از آدمهایی راکه لباسی شبیه مرگخواران پوشیده بود روی زمین انداخت و همه دورش جمع شدند،گرچه او لباس مرگخواران را پوشیده بود ولی این لباس پاک هم نمیتوانست صورت زشت دورگه اش را پنهان کند:
-بمن رحم کنید!
دراکو خنده ای کرد و طلسم شنکجه را رویش اجرا کرد:
-بهتراست اورا نکشیم!!!
-چی میگی شارزاس؟او یک جاسوس است باید کشته شود...
-پس چه کسی برود به وزیر محترم اطلاع بدهد که باید تشریف بیاورد اینجا؟
همه سکوت کردند و بعد شارزاس طلسم فرمان راروی مرد اجرا کرد:
به وزارت خانه برو وبه وزیر احمقتان بگو اگر تا ساعت 10 امشب اینجا نباشد دیگر جادوگر سفیدی در دنیا وجود نخواهد داشت!!!
مرد مطیعانه بلند شد و ازدربیرون رفت و یکی از سایه ها هم دنبالش حرکت کرد:
-امیدوارم لردسیاه از کارمان راضی باشد!!!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#92

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
همه چیز حالت عادی داشت... پرستاران طبق معمول برای نجات جان زخمی ها و یا حافظه پاک شده ها مدام از این سمت به آن سمت میرفتند.
آن روز از خلوت ترین روزهای سنت مانگو بود. البته در ابتدا!.. به وضع بیماران به خوبی رسیدگی میشد.
ناگهان همه چیز خاموش شد... از چراغهای سالن گرفته تا دستگاه های ماگلی ویژه ای که توسط وزیر جدید کار گذاشته شده بود.
صداها و زمزمه هایی به گوش میرسید: اینجا چه خبره... سرپرستار! چی شد؟
- ای بابا من راهمو گم کردم... یکی چراغارو روشن کنه..
- میدونستم... میییییدونستم... بالاخره اینجا هم شب شد
- صداتو ببر دیوانه... یکی به داد من برسه... دستم سوخته.. آی دوکی جون!
- مدیر بیمارستان کجاس...
برای لحظه ای نور سبزی معلوم شد و بعد از آن صدای یک جیغ..
صدای جیغ همه را از جا پراند... روشنایی دوباره بازگشت. رئیس اصلی بیمارستان.. مرد چاق و پولداری که آمده بود ببیند چه خبر شده است روی زمین افتاده بود.. کاملا بی حرکت..
- این مرده! کشتنش! کی بود؟ آهه....
نوری دیگر درخشید و پرستاری که جیغ کشیده بود بر زمین افتاد.
صدایی از بلندگوهای بیمارستان بر فضا طنین افکند: هم اکنون ما مرگخواران و وفاداران به لرد سیاه اینجا را تسخیر کرده ایم! آواداکداورا!
نوری دیگر درخشید و پرستاری دیگر بر زمین افتاد..
بومب!
راهرویی که پر از زخمی و آدم بود منفجر شد و آتش به لباس همه گرفت...
باز هم صداهای جیغ
این بار سیاهپوشانی در بین افراد متمایز بودند..
لرد اریک اندرسون در حالیکه قهقهه میزد فریاد کشید: این بیمارستان از این به بعد در اختیار ماست! و شما هم گروگان ما! وقتی اینجا رو آزاد میکنیم که وزیر گرامی شما بیاد و خودش رو تسلیم کنه..
کجا در میری؟ سورنوت!
بچه ای که قصد فرار داشت درجا تبدیل به سنگ شد..
دارک پرینس به همراه اویل به سمت طبقات بالاتر رفتند.. صدای جیغ و فریادهای دلخراش به گوش میرسید.
مرگخواران یکی یکی پرستاران و بیماران را در اتاق ها می انداختند و در را برویشان قفل میکردند.
لرد اندرسون فریاد زد: اونایی که مقاومت میکنن بکشین... امون ندین... آواداکداورا
پیرزنی که داشت از راهروی خروج اضطراری میگریخت بر زمین افتاد.
لرد اندرسون: هیچ راه فراری نیست. مثل بچه های آدم به دستورای ما گوش بدین.. کافیه لرد سیاه به من بگه همتونو بکشم!
لرد اندرسون چوبدستی اش را در جیب گذاشت.. سپس هر دو دستش را به سقف چسباند. چشمانش در حدقه میگردید.. دور دستانش جرقه ایجاد میشد... دیوار بالای سرش ترک بر میداشت... ناگهان موجی از قدرت با فشاری بیش از اندازه سقف را شکافت ... یک طبقه.. دو طبقه........ پنج طبقه آسمان از زاویه ای که او ایستاده بود پیدا بود... نوری سبز از دستانش به سوراخی که ایجاد کرده بود وارد شد...
دارک پرینس گفت: علامت سیاه.. الان دیگه سرو کله مامورا هم پیدا میشه... عجب حالی میکنیم ما!


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۴
#91

دیلیس درونت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۲ پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۵۸ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴
از شهر لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
محو شو !!!!!!!!!!!!
این دیگه از کجا پیداش شد؟

بلند گو-

پرستارها: بخش رازهای نهفته-داروهای اسراری

(بعد از 5 دقیقه رسیدند)

پرستار مورگر:دیلیس چی شده؟

دیلیس:این مرد شخسیت سیار است.او با استفاده از تن دوم خودش ماروگول زده.
اگر من بفهمم کی پشت این ماجراست

گروه گشت:دیلیس بدو بیا باید یه چیزی رو ببینی
...



Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۳:۵۵ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
#90

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پروفسور کوییرل:بع بو بع بو بع بو.......برین کنار سه تا مریز اورژانسی دارم.شفا دهنده ه ه ه ه ه
شفادهنده:بله پروفسور چی شده
پروفسور کوییرل: تو مریض دلرم که مشکل مغزی دارن
شفادهنده:طبقه چهارم
پروفسور کوییرلمریضها رو به طبقه جهارم میبره و همه رو میزاره تو اتاق آسیبهای همیشگی
شفادهنده:مشکلشون کیه پروفسور
پروفسور کوییرل:یکیشون اسمش harrypatter و اون یکیم شاهزاده فکر کنم از وقتی کتاب شش اومده یکم ....میفهمین که چی میگم.هرجا میرن آدرس وبلاگشو نو میزارن
شفادهنره:اوه بله البته از اینا این روزا زیاد میارن.این یکی چی؟
پروفسور کوییرل:اسمشو نمیدونم ولی همش میگه مدیر جدید سایته
شفادهنده:هومممم باید به این دو تا داروی فراموشی بدم تا جوو کتاب شیش از زهنشون بیاد بیرون. این یکیم بهتره اساره گیاه چومینوت رو بدم البته گمون نمی کنم شفا پیدا کنن
پروفسور کوییرل:ممنون من میرم ببینم بازم ازینا تو سایت هست براتون بیارم.فعلا





Re: سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۵۸ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۸۴
#89

پروفسور فلیت ویکold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۷ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
سه روز بعد :
هری: آلبوس خان ! این سیبل جان تریلانی پیش بینی کرده مرلین دو ساعت دستشویی نمیره !
آلبوس : راست می گی ؟! پس این سومین باریه که پیشگویی واقعی کرده ، می گم حقوقشو زیاد کنن .


دوستداران ارباب حلقه ها ، به سایت فارسی آن بپیوندید:
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.