هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷

آنجلینا جانسونold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۴۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
پس از یک روز خسته کننده وارد خوابگاه دختران گریفندور شدم.
- آنجلینا ! بالاخره امدی؟
- اوهوم. خیلی خسته ام.
- نکنه می خوای بخوابی؟
- نه ، تصمیم دارم کتاب بخونم.

ردایم را در آوردم و روی تختم نشستم. مشغول خواندن کتاب کوییدیچ در گذر زمان شدم. به یاد مسابقه ی هفته ی بعد مه با اسلیتیرین داشتیم افتادم ولی سعی کردم آن را از فکرم بیرون کنم و بخوابم.

دو ساعت بعد:
-
-... چی شده آلیشیا؟... یه برقک
- الان همه وسایلامون نابود میشه.
- یکی بره یه نفرو صدا کنه.
- هر کی سر هاگرید رو برام بیاره جایزه میدم
من گفتم:
- حداقل یکی بره مک گونگال رو صدا کنه.
جینی وارد شد.
-جینی از این جا برو و یک نفر رو صدا کن. یه برقک این جاست
جینی گفت:
- یه برقک؟ ووای نه. نترسید... اگه فقط فرد و جرج رو نبینم
گفتم :
- چی؟ نکنه منظورت اینه که ...
- درسته. اینم یکی از هنر نمایی های ویزلی هست. برقک که مصنوعی هست ولی میشه اونو مثل یه برقک واقعی به کار انداخت.
- فکر کنم حالا به جای هاگرید باید حساب فرد و جرج رو برسیم.

روز بعد ، سالن عمومی گریفندور:

...

آنجلینای و کینگزلی عزیزم، این تاپیک به صورت رول ادامه دار دنبال میشه، اما از اونجا که خب، بچه های تازه وارد اطلاعی ندارن اصلا مشکلی نیس، بچه ها میتونین از داستان قبلی ادامه بدین.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۲۰:۴۹:۴۹

"دایره زندگی مربعی است که سه ضلع دارد ، عشق و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
خووووووووررررر پپپپففففففففف!
ديگه اعصابم خورد شده! اين جيمز چقدر بلند خر و پف می كنه:
-جيمز!
-خور پففففففففففففففف
-اه، اعصابمو خورد كردی، جيمز
-خورر پفففف
-صبر كن الان با بالشم می زنم تو سرت!
-بنگ!
-دنگگگگ!!!
-آخ
-وای!
-كينگزلییییییییییییییییی
-كورمك، تويی؟
-خوووورررررر پففففففففففف
-ريموس؟
-هان؟
-بابا خفه شين!!! می خوام بخوابم!
-خووووووووور پوووووف
-با اين خور و پف جيمز مگه ميشه؟
-كينگزلی،قبلا شده بود! اگه با بالشت توسر جيمز نمی زدی...
ريموس با عصبانيت گفت:
-اه، می خوام بخوابم!
بنگگگگگگگگگگگگ
-كينگزلی چی بود افتاد؟
-هيچی! چمدونت بود.
-چییییییییییییی؟
-خووووووووووور پفففففففففففف
كورمك با پتوش رو كينگزلی پريد:
-بدو ريموس! بايد لگد مالش كنيم. فرانك بيااااااااا! هو! لانگ باتم با تو ام!
-بگير!!!
دنگ، بنگ آخ واخ نزززززززززززززززن! نزن!
-خوورررررررررررر پفففففففففففففف
-بالش رو بنداز رو كينگزلی!!!
-اكسپليارموس!!!
-به كی طلسم ميزنی كينگزلی؟
-به تو!
-آه، چوبدستی ام كو؟
-دست منه!
-دست تو چی كار می كنه كينگزلی؟
-بابا انگار گفتم اكسپليارموس! حواست به چوبدستی ات باشه كوچولو!!!
-خووووووررررر پففففففففف

فردا صبح:
جيمز:
-عجب خوابی كردم!!!
كورمك:
-خووووورررررر پففففففففففف
ريموس:
-خورررررررررر پووووووووووووووووووووووف
كينگزلی:
-خوووووور پپپپپپپوفففففففففف
فرانك:
خور پوفففف
ديدالوس:
خوووووووووووووووووور پپپپپپپپپپپپپپپپپوفففففففففف
جيمز:
-بيدار شين!!! بايد بريم سرسرا! بايد صبحانه بخوريم!
-خوررررررررر پوفففففففف
-خووووووووووووررررررررر پپپپپپپپپووووووووففففففف
-خور پففف
-خخوووور پووووففففففففف



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
هیاهو تمام فضا را پر کرده بود.جیمز بزور راه خود را از لابلای مردم،که با شوق بسوی پاپا نوئل حرکت میکردند باز نمود و با سرعت بسوی بابانوئل حمله ور شد.
- پاپا نوئل پاپا نوئل من خیلی شما ر. دوست دارم...مخصوصا ریشتونو.
جیمز بسوی باباانوئل پرید و ریشش را کشید.
بابانوئل:
جیمز لبخند گشادی زد و گفت:
ای...ریشتون واقعی نبود؟؟نمیدونستم.


کیلومترها آن طرف تر،از گوشه بنبست فردی با پالتوی سیاه رنگی بیرون آمد.فرد کلاه خود را کمی بالاتر برد و عینک آفتابی خود را بر روی بینی جابجا نمود. دایی مونتی بیل خود را محکم فشر و گفت:
این جا بوی خون میاد!
- نمیدونم توی این گرما این لباسا چیه پوشیدی
- هیششش فرد!ساکت...ممکنه شک کنن.اون بابانوئل اونجاست...باید ببینیم دامبل هست یا نه.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۲۳:۱۵:۰۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
خورررررررررر پففففففففففففففففففف (افکت خوایبدن ابر)

ناگهان صدای آمد و ابر رو از خواب پروند.
جیمز :
جــــــــیغ پاشو عمو ابر ما داریم می ریم به دنبال دامبل بگردیم بابا عله منو فرستاد دنبالت بگه بیای پایین برای خداحافظی .
ابر در حالی که چشما هاشو می مالید گفت :

آااااااهههههههوووووو ( افکت خمیازه ) برو من تا سه دقیقه دیگه اونجام.

جیمز در حالی که یویو رو تو دسنش بازی می داد از پشت در نا پدید شد.

ابر کش و قوسی به بدن خود داد وبه سوی مرلینگاه حرکت کرد .

ابر در حالی که به صورت خود آب می زد ناگهان یاد خواب دیشب افتاد که چطوری با جیمز و تدی نقشه می کشید رگ اسلیترینی ها رو تو حموم بزنه . لب خندی به رو صورت ابر افتاد و به سوی سالن عمومی گریفیندور حرکت کرد .

همه خانواده پاتر و ریموس و تدی در حال بستن وسایل مورد نظر برای سفر بودن .
جمیز : آخ جون ما داریم با عمو ریموس و توله گرگینه زشت می ریم سفر .
تدی در حالی که از جیغ های جیمز عصبی شده بود رو به جبمز کرد و گفت :
جیمز یک لحظه مهلت بده که ابر اومد.

ابر در حالی که به سوی جمع حاظر در سالن می رفت آغوش خود را برای جیمز باز کرد .

-----------------------------------------------------------------------------------
شرمنده من اولین بارم دوتا پست رو با هم ترکیب می کنم .
لطفا نقد شود .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۳۳ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
ضمن عرض احترام بسیار به جسی باید بگم حالا دورکاس اشتب زده شما همون پست جیمزو ادامه میدادی دیگه همشیره.بنده جسارتا ادامه پست جیمز رو مینویسم.همه در جستجوی دامبل بودند.ابرفورث که در تالار مانده بود محزونانه به آتش خیره شده بود که ناگهان جیمز وارد شد.هی های هوی ابر چطوری؟پکری رفیق؟عیب نداره بابا داداشیت پیدا میشه پسرم نگران نباش.ابر مظلومانه نگاهی به جیمز کرد و گفت : به نظر من بیایم یه فیلم ارزشی توپ بسازیم که حول این محور باشه که ما حمله میکنیم و رگ همه ی اسلیترینیارو تو حمومشون میزنیم
- نه بابا ابر خیلی تدارکات میخواد.کثیف کاریش زیاده.مدیرا بودجه نمیدن
- اااااااااا ولی خوبه آآآآآآآ!!!

یکدفعه تدی لوپین وارد شد و گفت : جیمزیوس بیا ببین داداشت چی کرده!!
- چی کرده؟.دیگه من گفتم داریم فیلم میسازیم و ...
آقا دیگه مگه ول میکرد.خلاصه هی از اون اصرار از من انکار بالاخره قرار شد بیاد یه سکانس تو فیلممون بازی کنه
- جمع کن خالی نبند باب
- نه به جون مرلین.پسر خاله ی عمه ی مادر بزرگ مامانش به عبارتی میشه پسر دختر خواهر شوهر مادر بزرگ دامبل!!!!
- نه بابا!!! بگو جان مرلین؟
- به جون مرلین
- حالا کدوم نقش؟
- به نظر من بهتره نظافتچی تالارمون باشه.خیلی کلاس کار میره بالا.چشم همه اسلیترینیا ام در میاد
جیمز که سخت کیفور شده بود به سرعت روفت و از نظر نا پدید شد.ابرفورث بی مقدمه گفت : تدی ببین من بد میگم؟تو فیلم جدید بریم رگ همه ی اسلیترینیارو تو حمومشون بزنیم.جیمز میگه کثیف کاری داره و بودجه نداریم و ...
- به به آآآفرین به تعداد بسیار زیاد باریکلا آخه مرد مومن اونا اصلا حموم ندارن.نمونش همین سالازار.به قطر 5 سانت رو بدنش انواع و اقسام گرد و خاک نشسته
- نه بابا؟ عجیبیوس!!!! ولی میشه بکشونیمشون تو حموم خودمون اونجا رگشونو بزنیم؟
- هوووووووووم... خوب آره اینم خیلی خوبه میتونیم رابرت دونیرو ام بیاریم بشه نظافت چی حموممون ولی اینو نباید نادیده بگیریم که مجبوریم در دو نوبت رگاشونو بزنیم که خواهران از برادران جدا باشن
- بله بله بسیار حائز اهمیته این موضوع
- و تازه میتونیم آنجلینا ام بیاریم وبجای بانوی چاق
- نه بابا؟اونم جادوگره؟
- خودش که نه اما یکی از آخرین بچه هایی که به فرزندی قبول کرده از طرف مادر جادوگره.اگه دقیق بخوام بگم میشه دختر پسر عمه ی ....
ابر فورث که میدانست تدی حالا حالاها میخواد توضیح بده به آرامی او را به سمت رختخواب ترک گفت.

آبر عزیز ، نقد پستت رو برات پیام شخصی میکنم، اما باید بگم که این پست ربطی به سوژه ی اصلی که جسی سعی داشته وارد کنه نداره متاسفانه ، پست شما میمونه چون تازه واردی و اطلاع نداری، دوستان داستان رو از پست جسی ادامه بدن.
ممنون.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۹:۴۴:۰۱

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


با عرض شرمنده گي فراوان ، پست آخري كه دوركاس ميدوز زده چندان منافاتي با سوژه ي خوابگاه و پست جيمز نداره !! ... متاسفم ولي من اونقدر حرفه اي نيستم كه بخوام تركيبشون كنم ، فقط ميتونم سعي كنم و نزديك كنم به موضوعي كه در حال ادامه دادن هستش !!! ... ديگه علايم پيري زودرس هستش ديگه !!! ... تحمل كنين!!

------------

هري و جيني تا نيمه هاي شب بيمار بودند و به گفتگو مشغول شدند ( ) ... هوا گرگ و ميش بود كه هري براي آخرين بار با چشمانِ خسته اش به جيني خيره شد و به خواب رفت !!
- هاهاهااا ، فكر كردي بازي به همين سادگي بود پاتر ؟! ... وجود من مثل آتش زير خاكستره ، هنوز هم افرادي هستن كه طرفدار سياهي باشن ، هري پاتر !!
هري آشفته و نگران ميان سنگ قبرهاي ، قبرستاني كه سالها پيش با چشم ديده بود حركت ميكرد ! ... شبحي بي رنگ با صدايي ضعيف وي را مخاطب قرار داده بود !!
- تو اونقدر ها هم شجاع نيستي پاتر !! ... دوستانت ، اونها بودن كه از تو يه اسطوره ساختن !! ... از چي فرار ميكني؟؟
سرعت هري بيشتر شد ، در بين راه چند باري زمين خورد ، اما بدون درنگ و بي توجه به زانوي خونين خود از جا برخاست و اه خود ادامه داد!! آنقدر دويد كه فقط انعكاس صداي شبح كه ميگفت :
- بهتره بيشتر حواست به دامبلدور باشه پاتر !!اون حالش خرابه!!!هاهاااهاا


- هري ! هـــري ! هــــري ...
هري بلافاصله از خواب بيدار شد و با صورتي كه از عرق خيس شده بود روي تخت نشست !!!
جيني كه از شدت ترس گريه اش گرفته بود گفت:
- چي شد هري؟ بازم كابوس ديدي؟! چقدر بهت ميگم به گذشته فكر نكن! ... تو داري خودت رو داغون كني هري !!!
سكوت تنها كاري بود كه از دستِ هري ساخته بود، او حتي بيان آنچه ديده بود برايش سخت بود !!! ... عينكش را برداشت و به چشمش زد و از خوابگاه خارج شد !!!

وي بدون هيچ مكثي به سمت دفتر مديريت حركت كرد، اما در بين راه چشمش به اطلاعيه ي بزرگي كه روي تابلوي اعلانات بود خيره شد، كمي عقب رفت، هضم آنچه خوانده بود برايش دشوار بود !!! آيا واقعا" دامبلدور گم شده بود ؟!؟!


صبح زور بعد ...

جيمز شاد و شنگول ،در حالي كه كوله ش را به زور با خود حمل ميكرد ، يويو به دست به سمت دايي هاي گجتِ ش مياد كه باراني بلند و عينك آفتابي بر تن كرده بودند و همراه ديگر بچه ها براي آپارات شدن و يافتن دامبلدور اعلام آمادگي كرده بودند.
جرج كه در حال با سرعتي برابر نور پوستِ تخمه جاپني از دهانش تراوش ميكرد ، گفت:
- بينم اوجكولو !! كتاب قصه هاتم برداشتي ؟!؟! ... راستي بابات رضايت نامه تو امضا كرده ؟!؟!
جيمز كه انگار در آن لحظه با ثوثكِ ته كفش فليچ خود را برابر ميدانست، جيــــــــــغي از سر عصبانيت كشيد كه باعث شد تدريموس ، ويكتوريا را از آغوش خود رها كرده و به خون خواهي برادر بشتابد !!
تدي : چي شده ؟!؟! عكس بده جنازه بگير !!!
جيمز : دايي جرجِ بوقي ِ كله ماهي خور ! به من توهين كرد !!
جرج : !

" نكته ي آموزشي داستان: تدي ، جرج را به كناري كشيد و با روش هاي مسالمت آميز وي را مجبور كرد تا رضايت جيمز را جلب كند !:oops: ... !"

چند دقيقه بعد .... ؟!؟!؟

هري و جيني دست در دست يكديگر در حالي كه سر پيري و با داشتن بچه هيا قد و نيم قد همچنان مثل روزهاي اول زندگي مشترك خود عاشقانه همديگر را دوست داشتند، وارد سرسراي اصلي شدند و پس از گفتگوي كوتاه با پروفسور مك گونگال و بيان شرح خواب خود براي آپارات و تعيين كشورهاي انتخابي آماده شدند !!!
مك گونگال كه همجنان اثراتِ آنفلانزاي مرغي اش برطرف نشده بود، پس از قدقدي چند ، گفت:
- گروه اول براي مشخص كردن كشورشون بيان جلو !!
مات نديد بديد : حمـــــــــــلههه !!!




ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۲۳:۳۴:۰۶


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۳:۴۰ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
هری کنار پنجره نشسته بود و در فکر فرو رفته بود .
هوا رو به تاریکی میرفت . ستاره ها به او چشمک مزدند ولی هری پلکی بهم نمی زد .
دفتری در دست داشت . دفتر خاطرات بود قدیمی که معلوم بود مربوط به سالها پیش بود . دوباره شروع کرد به خواندن آن دفتر .
لحظاتی را در ذهن خود تجسم می کرد.
او روی جاروی پرنده ی کوچکی نشسته بود که سیریوس آن را به او هدیه داده بود .پدرش جیمز هم روی کاناپه نشسته بود و به هری چشم دوخته بو دو لبخندی بر لب داشت.آنچنان می خندید که انگار غمی در دل ندارد.
دستی روی شانه هایش را نوازش کرد. احساس کرد که او نیز برای یک لحظه غمی در دل ندارد . جینی آرام به جلوی او آمد و نشست .هری کمی سرش را بالا گرفت و به صورت جینی نگاه کرد و دوباره رو به پنجره برگشت و به آسمان خیره شد . او گذر زمان را متوجه نشده بود .هوا تاریک بود و ستارگان جایی برای سوزن انداختن در آسمان نذاشته بودند . تالار گریفندور آرام در طبقه ی آخر برج آرمیده بود . فط او جینی بیدار بودند.
جینی : هری ، به چی فکر می کنی ؟ می دونی چند وقته که نخوابیدی ؟ تا کی می خوای فکر گذشته رو بکنی . هری به این فکر کن که دیگه ولدمورتی وجود نداره که بخواد آسیبی به کسی برسونه و کودکان دیگری بی سرپرست بکنه . به این فکر کن که جامعه ی جادوگری آرام زندگی می ککند و دیگه هیچ خطری تهدیدشون نمی کنه .
-می دونم جینی ، ولی نمی تونم . من گذشتم رو بخاطر نبود اونها از دست دادم .نمی تونم اون ها رو از ذهنم بیرون کنم . حوادثی که قبل از نبود من اتفاق افتاده و خیلی چیزای دیگه .این دفتر رو می خونم برای اینکه بتونم کمی احساس کنم که پیش والدینم هستم . این آرومم می کنه .
اشک در چشمان هری حلقه زده بود و به صورت جینی نگاه می کرد و آرام آرام اشک می ریخت .
- من خوشحالم که الان تو رو دارم . توی عزیزترین کس من هستی .نمی دونم بدون تو چی می شه . نمی خوام بهش حتی فکر بکنم .
- هری ، منم واعا تورو دوست دارم . از اولین دفعه ای که دیدمت عاشقت شدم . می دونی خودت .هری من نمی خوام ناراحتیتو ببینم . بخاطر من به این چیزا فکر نکن . سعی کن شادیه کذشتتو بدست بیاری . یادته توی حیاط پناه گاه کوییدیچ بازی می کردیم ؟ چقدر خوب بود .
- می دونم .دیگه می خوام همه ی اتفاات گذشته رو فراموش کنم . هنوز آینده ای هست . من هستم ، تو هستی ، رون و هرمیون و ... .می تونم با شما ها زندگیه خوشی داشته باشم .
جینی صورتش را به صورت هری نزدیک کرد . آندر نزدیک که دیگر اشک های او را می توانست ببیند (سانسور شده ) ...


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
چند ماه از فیلمسازی گریفندوری ها میگذشت، مدتها پیش رومئو و ژولیت بر روی پرده رفته بود و مورد توجه بازرسین هاگوارتز و مدیران و ویزنگاموتی ها و گولاخان و غیره قرار گرفته بود! و حتی گفتنیست که عله پس از دیدن فیلم وعده داد در کریسمس زنگوله ای را به گریفندور ها هدیه خواهد داد.

خارج از رول :
زنگوله ای که روی آیکون گریفندور تو ماژول انجمن ها مشاهده میکنید، روی آیکون اسلی نیست! دلشون بره!! پززززز! (افکت زبون درازی)

خب، صحبت از کریسمس شد...تعطیلات کریسمس از بهترین، سردترین وبه یاد ماندنی ترین روزها در هر گروهیست!
و در تعطیلات امسال، اکثر گریفندوری ها در مدرسه ماندنی شده و تزیین تالار را به عهده گرفته بودند، در عوض جن های خانگی در تعطیلات کریسمس به سر میبردند!

صدای جیغی از گوشه ی تالار به گوش رسید :
- اینو هم وصلش کن ! زوووود!
- دایی جون دایی جون! قربون اون جیغ زدنات برم برم! نمیشه نمیشه! بهمون میخندن! میخندن!
- وصـــــــــلش کن! جیـــــــغ!

مونتگمری مونتگمری خشمگین، در حالیکه دستش را با عصبانیت تکان میداد فریاد زد:
- باشه باب جیغ نکش!
و یویوی کوچک صورتی رنگ را بر روی درخت کریسمس آویزان کرد.

در گوشه ی دیگر، تد ریموس لوپین درحالیکه با دندان کاغذ کادوی هدیه اش را باز میکرد پنجولی نثار پرسی که ادای جیغ زدن های جیمز را در می آورد کرد.
فرد و جرج نیز سعی داشتند پیتر پتی گروی بی حال و خواب آلود را وادار به موش شدن! کنند.

با باز شدن در و ورود کوییرل طومار بدست، تالار در سکوت فرو رفت.
کویی دستار و صدایش را با هم صاف کرد و شروع به خواندن از روی طومار کرد :

اهم اهم! آلبوس دامبلدور با لباس بابانوئل در میان مشنگ ها گم شده است! به کسانی که موفق به پیدا کردن آلبوس دامبلدور واقعی و تشخیص وی از بابانوئل ها شوند شص میلیون گالیون جایزه تعلق میگیرد! از همین لحظه شما برای آپارات به انواع شهر های مشنگی مجازید!


کوییرل بدون آنکه نیم نگاهی به گریفندور ها بیندازد دماغش را بالا کشیده و با سینه ی سپرکرده از حفره ی تالار پایین رفت.
ملت گریف لحظه ای با حالت به هم خیره شده و بعد در کسری از ثانیه در گروه های دو نفره ناپدید شدند!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خوب.و این چنین شد که جولیت نیز مرد.نقطه سر خط.
جسیکا نامه را از دستان هرمیون کشید و به آن خیره شد.از آن سو،استرجس با نامخ ای بلند بالا بسوی دختران آمد.استرجس نامه را به جسیکا نشان داد و سپس گفت:
خوب ما نوشتیم.مکانمون هم خوابگاه شد.چون یک گروه بیشتر نمیتونه در یک مکان کار کنه،شما هم باید با نمایشنامه ما بازی کنید.یعنی تو فیلم ما باشید.فیلم ما هم اکشن ار پی جی 16 سال به بالا هم هست.
جسیکا ابروهای خود را بالا انداخت و با چشمان خود به استرجس نگریست.سپس،نامه ای را که چندی پیش از هرمیون گرفته بود را به استر نشان داد:
نخیر داش من.فک کنم اشتپ فهمیدی.شما با ما بازی میکنید.نمایشنامه ما هم رومانتیکه.همینه که هست.نمیخوای پنجره اون جاست میتونی خودتو پرت کنی پایین!
استر نگاهی از روی عصبانیت به جسی و دختران انداخت و سپس با قدهای بزگ بسوی پسران رفت.پسران که گویا همه چیز را شنیده بودند نگاهی به یک دیگر کردند و سپس چوب های خود را بیرون کشیدند:
دخترا مثل این که جنگ میخواینا!ما این جا منوی مدیریت و اینا هم داریم.
-ما هرمیونو داریم
- ما جورابای جیمز رو داریم.

ناگهان،تدی از گروه پسرها بیرون رفت و گفت:
خیلی خوب.یک در رو ترکوندیم کافی بود!میتونیم باهم کار کنیم.میتونیم یک فیلم رومانتیک و اکشن بسازیم.رومئو جولیت اکشن-رومانتیک.
دخترها نگاهی به یک دیگر انداختند و موافقت خود را اعلام کردند.پسرها نیز بعد از صحبت کردن،موافقت خود را اعلام نمودند.حال نوبت نوشتن یک نمایشنامه جدید و فرستادن آن بود.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۲ ۲۱:۴۲:۵۴
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۲ ۲۲:۴۲:۱۲

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
جینی :هرکی درو قفل کرده بیاد باز کنه؟
همهمه ادامه داشت :نه اینجاش بد وامیسته
-وای چقدر چاق نشونت میده
جینی که بالا و پایین میپرید:ه هی بچه ها .. بچه ها
-چه خبر شما دوتا یه ساعت جلو آیینه واستادین
جسی رو به جینی که هنوز در حال بال بال زدن بود:جینییییییییییییییییییییییییییی
جینی:خوب تقصیر من چیه موضوع حساسه حواسشون نیست
پاتریشیا:جسی احساس نمیکنی واسه من لباس نگرفتی؟
جسی:نه گرفتم همون جورابا
-جورابا؟
جسی که لبخند میزد:آره دیگه اون زمانا مردا جورابای بلند میپوشیدن با کلاه پرداره اونم ماله توئه
پاتریشیا:مردا .من دخترم جسی نقش دخترم میخوام
جسی:وقتی پسرا نیستن خوب کی نقشه پسرارو باید بازی کنه نکنه من؟
-آره چرا نه .اگه من میتونم توام میتونی
-نه خوب به تو بیشتر میاد تازه من نقش اولو بهت دادم رومئو عکستو بزرگ میزنیم رو پوستر
-عمرااااااااا چرا من؟ چرا جینی پسر نمیشه؟
بچه ها:
جینی:راستی هر کی درو قفل کرده باز کنه؟
بچه ها::no:
جسی جیغ زد:پسرا
جینی و جسی با مشت به جونه در افتادن:درو باز کنین ...درو باز کنین .
اونطرف در
جیمز:اگه قول بدین خوابگاهو بما تحویل بدین بری بیرون درو باز میکنیم
جسی:هرگز
دخترا سرارو بهم نزدیک کردن جینی:ببین من خودمو میندازم زمین داد بیداد میکنم مثلا حالم بد شده نگران میشن دلشون میسوزه درو باز میکنن فقط شمام شلوغ کنین
پاتریشیا:اینا دلشون بسوزه عمرا
جسی:نه نقشه خوبی به هر حال آدمن میفهمی چی میگم؟
جینی:آی قلبم آی
جسی:جینی جینی بیدار شو
دخترا البته به جز پاتریشیا:جیغ جینی جنینی مرد وای
تدی به سمت در دوییدتا قفل را باز کند که جیمز مانع شد:تد اینا مارو از طبقه هزارو شونصدم (یه کلاغ چل کلاغ شونصد بود)انداختن پایین
همگی:بله حقشونه
پاتی: ضایع شدین .حالا راه من آتش با آتش.چوباتونو بکشین بیرون برین عقب واستین همین که در باز شد بهشون حمله میکینیم اسیر نمیگیریم همرو بکشین
جینی جسی بچه ها:
پاتریشیا با دیدن قیافه ی بچه ها :حالا باشه میخواین اصلا خشن نباشین همون روش قبل پرتشون کنین پایین خیله خوب بسه دیگه چرا اونجوری نگاه میکین
چوبشو گرفت بالا:اکپلوشنوس
خوب دور از انتظار نبود در منفجر شد
بچه ها در حالی سرفه میکردن داخل شدن
جیمز:اوهم هم تدی ابروهات نیست هه هه
-توام موهات نیست
- ا توام که موهات نیست
جیمز:کی این کارو کرد؟یه تنه میزدین در باز میشد لازم نبود هاگوارتزو منفجر کنین /؟
بچه ها به پاتریشیا اشاره کردن. پاتی:یعنی شما رو در طلسم کار نزاشته بودین؟
تد: نه ما هرمیون نیستیم ما طلسم ریش زنی بلد نیستیم میریم براون میگیریم .دفعه ی بعد لطفا دانش جادویی مارو در نظر بگیرین ما فقط کلیدو پیچوندیم
جینی:ها ها جسی رومئو و جولیتو بیخیال بیا از اینا مستند تهیه کنیم افت تحصیلی دانش آموزان پسر هاگوارتز
پاتریشیا که هنوز تو شوک بود:بابا موگلاشم یه صندلی میزارن زیر دستگیره.جسی محاله من نقش پسر بازی کنم
از پنجره ی باز تالار یک جغد وارد شد جسی:نامه بچه ها نامه
جینی:اهم جسی میبینیم کور نیستسم بخون
جسی:هر گروه شرکت کننده موظف است تا یک ساعت دیگر شرح داستان و اسمای اعضا را بفرستد توضیحات از 6000 هزار خط..
مونتگومری:اوه چه خبره بچه ها بیخیال فیلم بریم کوییدیچ
بچه ها :هیس
..یا حداقل 6 خط .
همگی:هورا 6 خط


پ.و







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.