هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
به چشمان پسر دوست دامبل خیره شده و بدنبال راهی برای فرار بود.وزیر مردمی با لباس بس مبدل خود، فرا را را بر قرار و این ژآنگولر بازیا ترجیح داده و خود را از سلول شیر پیر بهمراه یک من ریش نجات داد.

در زندان بدنمبال منشأ خنده و جوک بازی گشتید تا سرانجام به راجر برخوردید.نگاهی از روی تعجب به راجر کرد.نگاهی مجدد به راجر کرد.دوباره نگاهی به راجر کرد و بعد منشعأ را یافت.خیر.هنوز نیز در عجب بود.منشآ کدام است؟
راجر بدون شلوار یا راجر با شرت گلدار؟

زمان را بهترین زمان دانست و به سوی یک زندانی هجوم برد.دستش را درون جیبش کرد و مقداری تفاله چای بهمراه سس خردل و از این جور چرت و پرتا تحویل زندانی داد:
بگیر عزیزم.تشکر لازم نیست.وزیر تشکر نمیخواد.جون تو لازم نیست.

افکارش در جای دیگری بودند.خود را در دشتی پر از گلهای سرخ و سیفید(توجه داشته باشید اینا گل سیفید هستند)میدید که درحال دویدن است.از ته دل خوشحال بود که به زندانیان کمک کرده است.با اینکه در این ماموریت مرلینی،به موجودات عجیبی همچون دامبل و گولگی و دامبل و دامبل برخورده بود ولی هنوز نیز زنده بود.هنوز نیز میتوانست به ملت کمک کند.در افکارش درحال دویدن بود که یک جسم تنومندی تکانش داد:
مردک ته مانده غذای دیو رو بخود دیو برمیگردونی تشکر هم خواستید؟ برو گورت گمشده تا من تو را نخوردیده و تحویل دامبل ندادیده و از این جور چیزا.

وزیر مردمی که در افکارش درحال جست و خیز بود،حال دوباره در افکارش به درختی برخورد کرده و تمامی آرزوهایش را خیل و کچل نموده و به هرچی آرزو بود گند زدند.

همچون فایرنز جست خیز کنان،به سوی جایی بس مشکوک فرار کرده و منتظر فرصتی برای کمک مجدد شد.ولی حال وی در کجا بود؟در سلول کدام زندانی خطرناکی قرار داشت؟


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲۲:۲۶:۲۴



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
نیمه های شب ...
خررررررررررررر پفــــــــــــــــــــــــــــــف! خرررررررررررررررررررررر پــــــــــــــــــــــــف!

- درررررررررررررررینگ دریییییییییییییییینگ!(زنگ تلفن)
- هن؟ گلگو حرف زد؟ غذا حاضره!
- نه قربان!
- پس برای چی گلگو رو از خواب ناز بیدار کرد؟ آیا تنت خارید!
- نه قربان!
- پس چرا این وقت شب با گلگو تماس حاصل کرد؟
- نه قربان! آها قربان ... بجنبید خودتونو برسونید شرایط فوق العاده اعلام شده ... بدبخت شدیم .. بیچاره شدیم .. در به در شدیم .. تموم شد همه چی بر باد رفت! الو ... قربان؟
- خررررررررررررررپــــــــــــف!
- قربان پشت خطیط؟
-خررررررررررررپـــــــف!
- !!!!!!!

در سویی دیگر صدای آژیر های زندان درومده ... راجر با عجله از اتاقش میپره بیرون و در حالی که سعی داره شلوارشو پاش کنه دوان دوان به سمت محل اصلی حادثه میدوه و اصلا توجه نمیکنه که جای شلوار داره سعی میکنه جوراب پاش کنه و در حال حاضر جورابه کاملا جر خورده و متاسفانه امیدی برای حفظ اصول اخلاقی و آسلامیک نمونده و الخ ...

محل حادثه:
راجر: ممد ... گزارش بده ببینم چی شده!
ممد: هاهاهاها!
راجر: چرا داری میخندی؟
ممد: هیچی! قربان پای شما .. نه قربان امممم آنی مونی ... انقدر دیوار رو خورده الان ... چه پاهایی به به ... نه چی میگن ! اممم آنی مونی به سلول های مجاور سرایت کرده و میخواد زندانیا رو بخوره! همونجور که من ... امممم نه هیچی!
راجر: پس چرا معطلی؟ راه بیفت.

راجر و ممد در امتداد راهرو به حرکت در میان و با سرعت از مقابل سلول ها میگذرن. راجر سعی میکنه به خنده های زندانیان توجه نکنه .. اما اینکار بسیار غیرممکن به نظر میرسه ...
راجر: ممد تو نمیدونی چرا اینا دارن به من میخندن؟
ممد: نه قربان!

در سلول مورد نظر!
- ولم کن .. من خوردنی نیستم ... منو نخور! من آرتور ویزلیم ... بیست سی تا بچه دارم که باید بهشون برسم ... نذار بچه هام یتیم شن! اگر منو بکشی پروژه عظیم من در مورد پریز برق ناتموم میمونه! به جون خودم من فقط از یک باتری خوشم اومد از یک سوپر ماگولی دزدیدمش و دستگیر شدم تا فردا آزاد میشم!
آنی مونی: بهانه نیار! بیا جــــلو جیگر! فقط یک گاز!

ناگهان راجر و ممد میرسن و با سرعت سعی میکنن اوضاع رو بررسی کنند ... آنی مونی در یک حرکت انتحاری دیوار سلولش رو به طور کامل خورده و به سلول های مجاور راه پیدا کرده ... و حالا آنی مونی سعی داره آرتور ویزلی رو به دام بندازه و این در حالیست که شی ای بر روی آتیش به سیخ کشیده شده و مغرورانه در حال کباب شدن است و راجر با اندکی دقت متوجه میشه که این شی استرجس هست!
در فکر استر: من حاضرم در جهت حفظ منافع سایت بسوزمو کباب بشم ...اوه من فوق العاده هستم ... استر درود بر تو! تو سردم دار مدیرانی! تو خیلی خفنی . اگر عله این صحنه را میدید! حتما بهم پاداش میداد!

در این بین همه زندانیان به وجد اومدن .. سیریوس به شدت جیغ میکشد و میله های سلولشو تکون میدهد ...زندانی گم نامی روبه تصویر دستشو به صورت علامت هفت بلند کرده است و لبخند میزند ... بقیه زندانیان شدیدا شعارهای "بخور بخور " سر میدهند و سعی میکنن آنی مونی رو تحریک به خوردن بکنن در اون میان دامبل بی توجه به اوضاع اطرافش در حالی که به نظر میرسد قطب نما ندارد سوراخ قدیمی روی دیوار سلولش رو گم کرده و پنجره سلولش را با گلرت اشتباه گرفته است و در حالی که متوجه بعضی مسائل نمیشود با گیجی هر چه تمام تر شدیدا وارد راز و نیاز شده است!

راجر: بسه دیگه! دست نگه دارید. راجر صحبت میکنه ... آنی مونی آرتور رو ولش کن! با همتونم .. آروم باشید .. یکی شعله زیر استر رو کم کنه زیرش ته گرفت. اوهوی سیریوس دست تو دماغت نکن ... آروم بشین سر جات! زندانی بند شماره 453435456 با تو هم بودم نیشتو ببند! اینجا من حرف اولو آخر رو میزنم . همه شیرفهم شدید؟

راجر ساکت میشه تا تاثیرات حرفاشو احساس کنه. سکوت بر قرار شده .. آنی مونی موقتا دست از جویدن دست ارتور برمیدارد و به راجر خیره میشود ... سیریوس به جای تکون دادن میله های زندانش با شگفتی به راجر خیره شده ... استر با تعجب به راجر مینگرد چند تن از ساحران دست روی دهانشان گذاشتن و با بهت و تردید به راجر خیره شده اند حتی دامبل هم دست از سر پنجره برداشته و با حالت غیر انسانی به راجر خیره شده و ناگهان....

- هرهرهرهرکرکرکر!
- هه هه هاها هوهو!
- هی هی هی!
راجر: ممد؟
ممد:بله قربان؟
راجر: نمیدونی اینا چشون شده؟ به نظر میرسه دارن به من میخندن!
ممد: نه قربان!

در سویی دیگر وزیر مردمی در لباس مبدلش که در یک حرکت وحشیانه شدیدا پاره پوره شده بود، همچنان در بیهوشی به سر میبرد که به کوری چشم حسودان ناگهان به هوش میاد. او کجاست؟ گویا یک خبراییه .. او باید ببینه مشکل از چیه! او وزیر مردمیه! امید زندانیان به اوست. او باید جلوی همه چیز را بگیرد .. آها منشآ درگیری کمی جلوتره .. جایی که راجر .. اوه خدای من چه بی ناموسی! به هر حال او نباید اهمیت میداد!او تنها باید به فکر راهگشایی مشکلات بود او ...
- هی کوچولو ... پس بیدار شدی .. بیا اینجا قسمت بعدی کلاسمون که خیلی هم مهیج است ... در نیمه شب برگزار میشه ... میخوام بهت یک تکنیک یاد بدم اینجوری تضمینی قول میدم کنکور صد بزنی!
وزیر مردمی بر میگرده و چشمش به دامبل می افته.
وزیر مردمی: اوه مای گاد


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲۱:۵۲:۲۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲۲:۰۱:۲۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۲۲:۱۰:۰۷



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آلبوس كه با قيافه اي مظلومانه به پسرك(وزير)خيره شده بود هر لحظه بهش نزديك تر ميشد و خودش رو بيشتر آماده ميكرد تا كلاس خصوصي جديدش رو در زندان ادامه دهد.آخ كه چقدر هوس كرده بود!

-آلبوس منو اشتباه گرفتي..من وزيرم!من..ممن
-آخه عزيزم چرا گريه ميكني؟يه كلاس خصوصي اينقدر برات مشكله؟

----------------
گلگومات كه وعده شامش رو هم خورده يا بهتره بگيم بلعيده بود با خوشحالي از روي صندليش بلند شد و راجر رو صدا زد تا ته مانده غذا ها رو بخوره!بعد با خوشحالي رفت تا بتونه يه نفرو گير بياره و يه ذره بهش بخنده و كلا گير بده بهش!

همينجور كه در عرض زندان راه ميرفت صداي لطيف دامبلدور و صداهاي جيغ و داد فرد ديگري به گوشش رسيد.با عجله خود رو به سلول ها رساند.

سلول اول(سيريوس بلك):

-همممم..دامبلدور اينجا بود؟
-دامبلدور كيه باب..اين موشه بدبخت تو هاگوارتزه..من بي گناهم!
-باز تو حرف زد؟گلگو بايد گفت اينجا رو سمپاشي كنن تا آدم بشي.
-نه نه جان من!

سلول دوم(استرجس پادمور):

استرجس كه عينك آفتابي زده بود و در عين گرسنگي با وقار نشسته بود و در حال سخنراني بود.

-بله من خيلي جديم..من حرف هيچكي رو گوش نميكنيم..من غرورم زياده و اين منو كور كرده..يوهاهاهاها
-استرجس خفه شد.دامبلدور اينجا بود؟
-دامبلدور كيه؟من فقط به برد پيت ملاقات ميكنيم !

سلول يكي مونده به سلول خود دامبلدور(آني موني):

آني موني كه با علاقه زمين رو همچنان گاز ميزد و ميخورد با خوشحالي به گلگومات خيره شد و همچنان تكه سنگ بزرگي رو ميجوييد.

-گلگو ندانست تو چجوري بيشتر از گلگو غذا خورد؟تو بيا برو بيرون آزاد شدي!
-گلگو جونم مهم نيست..من هميشه دوست دارم زندان بمونم!

گلگومات كه از بازديد زندان ها خسته شده بود متوجه شد كه شكمش دوباره خالي شده و نياز به غذا داره،به سرعت برگشت و به طرف آشپزخونه رفت.در حالي كه فقط و فقط يه زندان ديگه وزير بدبخت زنداني شده بود.

---------------
آلبوس كه انگار داشت مرغ ميگرفت هي به سمت وزير شيرجه ميزد ولي اون از زير دستش فرار ميكرد.

-اي شيطوون براي من بازي در آوردي؟اينقدر طفره نرو بيا بريم سر اصل مطلب

بعد از كلي گردش و اينا بالاخره دامبلدور خسته شد و بر روي زمين افتاد.وزير هم با خوشحالي از كنارش گذشت و به طرف در زندان رفت.وقتي از اونجا خارج شد خسته و مونده بر روي زمين افتاد و خوابش برد.زنداني ها يك شب ديگه هم غذا نميخورند!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۶:۲۵:۳۱



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
ولي حالا بايد زنداني مورد نظرش را انتخاب ميكرد...

همچنان بدنبال پیدا کردن یک زندانی مناسب در زندان بود. جاروکشان از سلول زندانیان گذشته و به قیافه بسیار عجیب هر زندانی نگاه می انداخت.بعد از سی وشش دور چرخیدن در زندان،بهترین کاندیدا رو انتخاب نموده و داخل سلولش شد.


با ترس و لرز و کلا تریپ وحشت وارد سلول شد.ابتدا منتظر عکس العمل زندانی ماند ولی گویا زندانی اصلا ورود وی را احساس ننموده و هنوز همچون مردها بر روی چیزی شبیه به تخت خوابیده بود.
همچون مردها

وزیر مردمی پرش هریپاترانه(قهرمانه) ای بسوی جسمی شبیه به تخت که زندانی بر رویش ولو بود کرده و گوش خود را به قلب زندانی چشباند:
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد...

وزیر با نگاهی بس آشفته به زندانی خیره شده و تصمیم به دادن نفس مصنوعی شد.با تنفر و از این جور چیزا لبانش را به لبان زدنانی نزدیک نمود.سه میلیمتر دیگر و بعد لبانش با لبان خز وخیل زندانی ارتباط(آسلامی؟؟)برقرار مینمود. در همان گیر و دار بود که یکهویی زندانی بصورت بسیار ژانگولری(کی گفته محفلیه؟) پرشی نموده و وزیر مردمی را در آغوش گرفت.
میدونستم گلرت یکی رو برام میفرسته...میدونستم تو زندان هم برام کلاس جور میکنه.

وزیر مردمی دستو پا زنان برای نجات خود میکوشید.بعد از اندکی تلاش و کوشش،وزیر مردمی موفق به نجات خود از دستان بس پسر دوست زندانی شد.

البوس نگاهی عشقولانه به پسرک نموده و دستانش را به هم مالید
- نه نه...اشتباه نکن..من برای کلاس خصوصی اینجا نیستم.من اومدم بهت خوراکی بدم تا زنده بمونب.گلرت منو نفرستاده
دامبل:


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۳:۵۲:۴۰



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۳:۲۴ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
وزير جارو به دست زير چشمي نگاهي به اطراف انداخت.به آرامي به گلگومات نزديك شد.درحاليكه سرش را بطرز مشكوكي پايين انداخته و صدايش را بطرز مضحكي تغيير داده بود مشغول حرف زدن شد.
-اهم...جناب گلگومات..از دفتر زندان با شما كار دارن.لطف كنيد و چند دقيقه تشريف ببرين اونجا.

گلگو كباب بزرگي را برداشت و به سختي در دهانش چپاند.
-نه...غذا مهمتر بود.گلگو بسيار گرسنه بود.

وزير مردمي به سختي عصبانيتش را كنترل كرد.
-جناب گلگو.از سلول آخر درخواست كمك ميكنن.ميگن زندانيه داره حالش خوب ميشه و اين خطر وجود داره كه آني موني امشب بدون غذا بمونه.لطف كنين برين ترتيبشو بدين.

گلگو با دهان پر:
نه...اين كار آلبوس بود.زنداني را پيش آلبوس فرستاد خود به خود ترتيبش داده شد.

وزير مردمي در اوج نا اميدي براي آخرين بار شانسش را امتحان كرد.
-جناب گلگومات بزرگ.از سلول آخر اعلام كردند كه زنداني حاضر نيست بجز دستان مبارك شما با هيچ وسيله ديگري كشته بشه.خودش شخصا خواهش كرده آخرين آرزوشو برآورده كنين و ترتيبشو بدين.

گلگو آهي كشيد و در مقابل چشمان متعجب وزير از جابلند شد و بطرف زنداني رفت.

وزير زير چشمي اوضاع را كنترل كرد.

گلگومات سرگرم خفه كردن زنداني رو به مرگ بود.ولي وزير در آن موقعيت قادر نبود به نجات زنداني فكر كند.او وظيفه سنگين تر و خطرناكتري بر عهده داشت.با قدمهاي آرام بطرف ذخاير غذايي گلگو رفت و وانمود كرد سرگرم جارو كردن پس مانده غذاهاست.

-آهاي جارو كش...كي بهت گفت اونا رو جارو كرد؟ما اون ته مانده ها رو لازم داشت.اينجاهمه غذاها رو من خورد.ته مانده ها رو راجر خورد و ته مانده اونو هم ممدها خورد.فهميد؟

وزير مدتها بود كه اين قضيه را فهميده بود.سري تكان داد و كمي از غذاها دور شد.

گلگومات همچنان داشت با زنداني كلنجار ميرفت.وزير به بهانه برداشتن تكه چوبي روي زمين خم شد.از يك لحظه غفلت گلگو استفاده كرد و موفق شد مقداري از غذاها را در جيب ردايش بريزد.

-تمام شد...زنداني آماده خورده شدن بود.اگه با من كاري نداشت من رفت بقيه غذاها را خورد.به آلبوس گفت سرو صدايش را كمتر كرد چون اينجوري اشتهاي من كور شد.

گلگومات جسد زنداني را روي زمين انداخته و بطرف غذاها برگشت.
-هي تو...اينجا به اندازه كافي تميز شد.حالا وقتش بود رفت و كمي هم سلولها را تميز كرد.گلگو از آلودگي متنفر بود.
بعد از گفتن اين جمله كرم خوشرنگي را كه روي يكي از گوجه فرنگيها بود برداشت و با اشتها به همراه يك برگ كاهو قورت داد.

وزير مردمي مكثي كرد.مقدار غذاي كش رفته فعلا فقط براي يك زنداني كافي بود. فرصت مناسبي به او داده شده بود.به بهانه تميز كردن وارد سلول يكي از زندانيها ميشد و با دادن غذا او را از مرگ حتمي نجات ميداد وبا تكرار اين كار تبديل به يك قهرمان ميشد ولي حالا بايد زنداني مورد نظرش را انتخاب ميكرد.




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
وزارت خانه!

وزیر با دلهره بر روی صندلیش نشسته بود و به سختی در فکر فرو رفته بود و به تابلوی وزیران قبلی که هر کدام بعد از کلاس خصوصی دامبلدور حالا به او چشمک میزدن خیره شده بود. !

لباس آبی و خوابی که در تن داشت به سفارش گلگومات از فرانسه اورده بودن و از ستاره های آسمون ساخته شده بود و خاصیت های زیادی داشت.

وزیر در افکارش:من باید به درد این زندانیا برسم..من نماینده مردم.اگر این کارو نکنم فردا پس فردا شورش میشه ما رو از رشوه گیری میندازن!

وزیر های سابق:

وزیر دوباره با تنی لرزان،استرس و ناراحت و خسته بیشتر در صندلیش فرو رفت و فکر کرد.چند تا راه حل تو مغزش بود که همه مسخره بودند.

"آزاد کردن تمام زندانی ها"
"کشتن گلگومات"
"فرار به جزایر بالاک"
"فحش دادن به عله"

بعد از ساعت ها وزیر مشتش را محکم بر روی زمین کوبید و بلند گفت:ایوول فهمیدم!این سریال مدیر کل رو کی نشون میده؟

وزیر های سابق:

-----------------
بعد از اتمام سریال مدیرکل وزیر فکر جدیدی به سرش زد.او باید با لباس و قیافه مبدل به زندان میرفت و یه جوری به اونها غذا میرسوند و خودش همه چیز رو کنترل میکرد.این بهترین راهه!

به طرف میزش رفت و تلفن رو برداشت و شماره موبایل گلگومات رو گرفت.

-الووو گلگو خودتی؟
-سلامت کو مرتیکه بوقی؟
-ببخشید آقای گلگومات!

وزیر های سابق:

-بنال ببینم چی میگی؟
-میخواستم بگم که یه فرد جدید استخدام کردم برای آزکابان به نام کریم باقری..نه چیزه..به نام دنیس!میفرستمش بیاد پیشت..فقط ازش زیاد کار نکش!
-اوکی

-------------
آزکابان!

در حالی که وزیر با تغییر قیافه و لباس در حال شست و شوی زمینه،گلگومات بالا سرش در حال خوردن چندین گوشت،نون،کوجه فرنگی،کباب،پیتزا،انواع نوشیدنی مجاز و غیر مجاز،علف و ... بود.حال وزیر داشت کم کم بد میشد که بالاخره یکی از دور گلگومات رو صدا زد.

-غول بزرگ..غول بزرگ،بیا اینجا یکی از زندانیها بر اثر گرسنگی مرده!
-الان میام..آمادش کنیم ببریمش پیش آنی مونی!
-قربان مثل اینکه هنوز نفس میکشه ها..بفرستمش سنت مانگو؟
-حرف مفت نزن..سریعا خودت خفش کن..انی مونی امشب خیلی گرسنست..میترسم آزکابان رو خورد.
و اینبار خود وزیر:

از فاصله دور از جایی که وزیر بود صداهای زیادی همچون زیر به گوش میرسید و هر لحظه او را نگران تر میکرد:

"گلرررت..این جوونم!چقدر سیفیدی امروز! !"
"ای موش خائن نامرد..ای لعنتی..آفتابه مرلین تو سرت! "
"من خیلی جدیم..من جدی ترین مدیر هاگواتزم..من خفنم "
"دامممممبل کجایی؟من بی ناموسی میخوام "

وزیر باید هر چه سریعتر به آنها غذای سلام میرساند ولی چجوری از زیر دستان این غول غذا میدزدید؟




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
وزیر مردمی دارد از سلول ها بازدید میکند و راجر و گلگومات چند تن از ممدهای همیشه حاضر در صحنه نیز به همراهش حرکت میکنند و توضیحات لازم رو میدند!

وزیر مردمی: ببینم وضع خوراک زندانیان چطوره؟
گلگومات: همه خوراکی ها رو من خورد!
وزیر مردمی: آه ... پس زندانیا چی میخورن؟
گلگومات: ته مانده غذاها رو.
وزیر مردمی: یعنی فکر میکنید ته مانده غذای شما برای 46374 زندانی کافی هست؟
راجر: قربان ته مانده غذای گلومات رو من میخورم!
وزیر مردمی: پس زندانیان چی میخورن؟
راجر: ته مانده غذاها رو!
وزیر مردمی: یعنی ته مانده غذای شما برای زندانیان کافیه؟
یکی از ممد ها: قربان ته مانده غذای راجر رو ما میخوریم!
وزیر مردمی عجب .. بعد ته ته ته مانده غذاها رو زندانیان میخورن؟

یکی دیگر از ممدها: اغلب تا اون موقع گلگومات دوباره گرسنش میشه و ته ته ته مانده غذاها رو میخوره و چیزی برای زندانیان باقی نمیذاره!

وزیر مردمی: پس زندانیان چی میخورن؟
گلگومات: تا فردا صبر کرد تا دوباره غذا حاضر شه و آنها خورد!
وزیر مردمی: این دفعه همشو میخورن دیگه؟
گلگومات: نه همه خوراکی ها رو من خورد!
وزیر مردمی: پس زندانیا چی میخورن؟
گلگومات: ته مانده غذاها رو!
وزیر مردمی: ای بابا ... خب ته مانده غذاها برای اونا کافیه؟
راجر: قربان ته مانده غذای گلگوماتو من میخورم!
وزیر!!!!!!!!!!
.
.
.
ادامه دارد!

همون لحظه چشم وزیر مردمی به یک زندانی می افته که دنبال سوسکی در داخل قفس میدوه! بعد از مدتی زندانی سوسک رو میگیره و با ولع کله سوسک رو با صدای قرچی میکنه و شروع به خوردن میکنه.
وزیر مردمی: اسمش چیه و چند وقته غذا نخورده!
راجر: قربان اسمش سیریوس بلکه ... همون که پاتر ها رو لو داد. از وقتی گلگومات روی کار اومده غذا نخورده!
وزیر مردمی: چه ربطی به گلگومات داره؟
راجر: چون همه غذاها رو گلگومات میخوره! ما هم ته مانده غذاها رو میخوریم و ته مانده غذاها رم دوباره گلگومات میخوره و چیزی نمیمونه!

سیریوس برمیگرده و چشمش به وزیر مردمی می افته!
سیریوس: من بیگناهم! من کاری نکردم ... اون تو هاگوارتزه! من میدونم عکسشو تو روزنامه دیدم! خودش بود ... مثل همیشه کثیف و زشت و دم دراز!

وزیر مردمی: ترجمه کنید!
راجر: قربان... عقلشو از دست داده حزیون میگه!
وزیر مردمی: چرا؟
راجر: سوسک هایی که خورده مسمومن!
وزیر مردمی: چرا مسمومن؟
راجر: چون غذا ندارن بخورن مسموم میشن!
وزیر مردمی: چرا اونا غذا ندارن؟
گلگومات: چون غذاها رو من خورد .. اونا باید ته مانده غذاها رو خورد!
وزیر مردمی: خب چرا نمیخورن؟
راجر: ...........
وزیر:..........
ممدها: ..............
وزیر مردمی: آها!!!!!!!!!!!

سیریوس: نـــــــــــه من حزیون نمیگم! شما ها باید به حرفم گوش بدید! من قاتل نیستم ... همش تقصیر اون موش کثیفه! موش دو روئه حقه باز!
ناگهان طلسمی به سوسکی که در دست سیریوسه اصابت میکنه و سوسک متلاشی میشه!
راجر در حالی که چوبدستیشو با خونسردی تو جیبش میدازه:
- امروز زیاد غذا خوردی گستاخ شدی!
سیریوس: نـــــــــــــــــــــــه! این آخرین سوسک تو سلولم بود دیگه غذا ندارم!
راجر و گلگومات و ممد ها
وزیر مردمی!!!!!!!!!!!!!!

- گــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــررررررررررررررررررررررررررررررررت! گـــــــــــــلـــــــــــــررررررررررررت!

ناگهان توجه وزیر مردمی به سلول مجاور جلب میشه و شخصی رو میبینه که یک سوراخ بر روی دیوار پیدا کرده و شدیدا مشغول راز و نیاز شده.
وزیر مردمی: این کیست و جرمش چیست؟
گلگومات: این دامبل هست .. جرمش خارج از قوانین چارچوب سایته نمیتونیم بگیم!
وزیر مردمی: داره چی کار میکنه؟
راجر: زده به سرش فکر میکنه دیوار گلرته!
وزیر مردمی: چرا اینجوری شده؟
راجر: قربان با اینکه همش هفت هشت ماهه غذا نخورده ولی گرسنگی بهش فشار آورده داره خودشو بیرون میریزه.
- گـــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــرت!!!

وزیر مردمی: عجب!
ساعتی بعد در حین بازدید آخرین سلول!

فردی در سلولش نشسته و با اشتیاق مشغول خوردن تخت و در و دیوار سلول و ایناست و با خونسردی روبه وزیر مردمی دست تکون میده و لبخند میزنه!
وزیر مردمی: یا حضرت فیل ! این هیولا کیه؟
گلگومات: ارباب این آنی مونی است. رقیب درجه یک گلگومات ... او از گلگومات هم گرسنه تر بود و به هیچی رحم نکرد و همه چیز را خورد ... حتی با اومدن وی مشکل زباله ما هم حل شده و ما هر شب زباله ها را در سلول آنی مونی خالی کرد ..
آنی مونی که متوجه شده ملاقاتی داره: امکانات این زندان بسیار عالیه! همیشه یک چیزی برای خوردن هست!
آنی مونی اینو میگه و شروع به جویدن پایه تختش میکنه!
راجر: میبینید قربان! زندانیان ما اصلا مشکل غذا ندارن! اینم یک نمونش!

وضع افکار وزیر مردمی
در این بین ناگهان افکاری تازه به ذهن وزیر مردمی خطور میکند ... او مردمیست و او برخاسته از بین مردمست .. او تنها کسی هست که میتوند این اوضاع نا به سامان رو درست کند ... او باید یک کاری کند!
ادامه دارد .....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۸ ۱۸:۴۳:۵۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۸ ۱۸:۵۴:۴۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۸ ۲۱:۲۹:۵۲



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
نقل قول:
فکر کنم شما کمی مشکل فکری دارید


همانا من هنوز سر حرفم میباشم چون شما دوباره پست من را نخوانده اید. من گفتم نیازی نیست آن ماموریت را بی انجامید بلکه همین ماموریت جدید را بی انجامید کافی میباشد.

نقل قول:
سلام بر رئيس مزخرف خودمون.من خيلي گولاخم


همانا فکر کنم جای مزخرف و گولاخ را اشتباها جابجا کردی.

نقل قول:
من كه شدم معاون رسيدگي به امور ديوانه ساز ها , چرا بايد برم از حقوق مرگخوارا دفاع كنم ؟


چون در آن زمان ایگور عزیز هنوز نیامده و درنتیجه کسی برای این کار نبود و همانا ما تورا انتخاب کردیم.




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
باب آگدن نوشته :
نقل قول:
به نام خدا
با سلام و تبریک بر این که وزیر برگشت اینجانب خودم اعلام میکنم که ای بارتی کراوچ،برای خوشنودی ما و امتیازات بیشتر برو در دادگاه شماره ده (10) پیامی بزن و از یکی از مرگخواران لرد دفاع کن و وی را آزاد کن.توجه داشته باش که بنده در این دادگاه حضور نداشته و در جزایر هونولولو بسر میبرم.


سلام بر رئيس مزخرف خودمون . من خيلي گولاخم . حرف بزني مي دم بلاكت كنن

باو من حال نداشتم پستتو بخونم آخرشو خوندم مأموريت رو نديدم .

باشه سعي مي كنم پست رو بزنم . توي اين مأموريت تفريحات هم سعي مي كنم شركت كنم

يه سؤال ديگه :
من كه شدم معاون رسيدگي به امور ديوانه ساز ها , چرا بايد برم از حقوق مرگخوارا دفاع كنم ؟ تصویر کوچک شده



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
خب اولا سلام.
دوما من شرمنده ام ز این که نتوانسته ام به این تاپیک سری بزنم همانا که بنده در مرلینگاه قفل شده بودم. یا بارتی.فکر کنم شما کمی مشکل فکری دارید چون همانا من به شما ماموریتی دادم ولی فکر کنم شما نیز در جزایر هونولولو بسر میبردید و آن را انجام ندادی. به چند تا پست قبل نگاه بیانداز و ماموریتت را پیدا کن و انجام بده.

و اما ماموریت جامع که همگان میتوانند دران شرکت کنند:

همانا در تاپیک تفریح وزارت موضوع جدیدی بزنید با این موضوع:در این تاپیک یک بیجامه پارتی درحال رخدادن میباشد و
1-وزیر در آن حضور ندارد
2- هیچ گونه ریش مرلینی درآن پیدا نمیگردد

برای همین این ممنوع میباشد ولی چون ما کلا از کارهای ممنوع خوشمان میاید این بیجامه پارتی را برگزار نموده ایم ولی شما باید بدانید که وزیر و پرسی بزرگ نباید هیچ چیزی از این ماجرا بفهمند.

این ماموریت کمدی و کلا برای فعال کردن دوباره وزارت خانه میباشد و بنده از جززایر هونولولو بازگشته ایم

*تمامی اعضای ایفای نقش از جمله مدیران میتوانند درآن شرکت کنند.

همانا پاینده و خوشحال باشد

پی نک(بمهنای پی ن کوچک):خوشحال باشید ولی سرخوش نباشید.و لطفا پستهای زیادی ارزشی نزنید.
پایان پی انک

پی ن:همانا بارتی دیگر نیازی نیست تو معموریت اول را بی انجامی همین کافیست.

*این تاپیک هنوز نیز عضو میگیرد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۳ ۱۹:۲۹:۵۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.