دودکش، ناگهان، ،، سنگفرش، ، نهایت.
در یک
صبح زشت بهاری آیلین که از قضا بسیارهم
خسته بود مشغول املاء گفتن به اعضای سازمان ساحرگان بود.
چند روز پیش
وزارتخانه بخشنامه ای مبنی بر
پیکار با بی سوادی صادر کرده بود و در همان مشخص شد که حدود
90٪ تعداد اندکی از اعضای سازمان بی سواد تشریف دارند و آیلین هم در
مخمصه آموزش به ساحرگان گیر کرده بود.
آیلین:
کارمند...
فلور:_چی؟
_کااااااااااااااارمند
دافنه:خب
آیلین:دافنه ساکت باش قسطنطنیه
فلور:چی؟
آیلین:قسطنطنیه
چو یواشکی به دافنه :پیس پیس
دافنه :ها؟؟؟؟
چو:قسطنطنیه با کدوم ن هس؟
دافنه
هوووووووووم با ن 3 نقطه!!!
آیلین رو به چو و دافنه :شما دوتا یه بار دیگه با هم حرف بزنین این
سنگ فرشو میزنم تو سرتونا
دافنه و چو :ما؟؟؟؟
_ بله شما استیضاااااااااااااح
فلور:چی؟
دافنه: خب بعدی....
آیلین: برای شونصدمین بار ساکت باشین مضطرب
:چی؟
:خب بعدی!
_ خب و زهر نجینی بی کوایت پلیز
:چی
:خب بعدی
آیلین درحرکتی انتحاری چوبدستیشو بالا اورد و درمقابل چشمان عموم ملت ساحره با یک آودا به زندگی خود پایان داد
تایید شد!خب خب خب ... این یه ویرایش بعد از تأییده. نمی دونم اینجا رو بخونی یا نه. اما این ها رو برای افرادی می نویسم که بعد از شما پست می زنن.
این پست رو تأیید کردم چون کملاً مشخصه از بچه های قدیمی ایفای نقش هستی و توی نوشتن مشکل خاصی نداری.
اما من اینجا فقط پست هایی رو تأیید می کنم که در قالب یه داستان کوتاه نوشته شده باشن. چون توی این قسمت قصد داریم قدرت کاربرا توی توصیف، فضاسازی و پردازش داستان رو بسنجیم. پست های اینچنینی بیشتر مناسب کارگاه نمایشنامه نویسی هستند.
پس لطفاً از این به بعد توی این تاپیک فقط داستان کوتاه بنویسید.
موفق باشی