هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷

اینگوتیوس پورالold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۲ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۷
از خر شیطون بیا پایین!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
روز-داخلی-کتابخانه
جینی توی کتاب خانه نشسته و غرق در کتابی با عنوان «روی دست جادوی سیاه زدن» شده بود.آمبریج به تازگی خواندن هر گونه کتابی درمورد جادوی سیاه به جز کتاب اسلینکرد را ممنوع اعلام کرده بود.اما هنوز کتاب های مرتبط با این موضوع را به قسمت ممنوعه نبرده بودند و جینی بی خیال روی صندلی لم داده بود و آنچنان محو مطالب کتاب شده بود که نویل را که کمی دور تر سعی داشت کتابی را از قفسه های بالایی بیرون بکشد و صدای قدم های مالفوی را هم نمی شنید که آهسته به او نزدیک می شد.

جینی همانطور که می خواند و یادداشت بر می داشت با خودش فکر کرد که بهتر است این کتاب را قاچاقی از کتابخانه بیرون ببرد و به هری نشان دهد;شاید به درد آموزش در الف دال بخورد.در همین لحظات مالفوی به پشت سرش رسید و سرک کشید تا عنوان کتاب را ببیند.همین که چشمش به عنوان«روی دست جادوی سیاه زدن» افتاد،فهمید که مچ یکی دیگر از مخالفین آمبرج را گرفته است.سرفه ی ساختگی ای کرد و منتظر ماند تا جینی از هپروت بیرون بیاید و سرش را برگرداند.

جینی به سرعت به پشت سرش نگاه کرد و با دیدن مالفوی رنگ از رخش پرید.مالفوی دستش را روی علامت i کوچک روی سینه اش(علامت جوخه بازجویی )زد و با همان پوزخند همیشگی گفت:
داری کتاب ممنوع میخونی،ویزلی.مجازات در انتظارته.
جینی با ناراحتی آه کشید و پشت سر مالفوی به سمت دفتر آمبریج به راه افتاد.

تأیید شد


ویرایش شده توسط گریندلوالد بزرگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۱۷:۰۴:۱۹
ویرایش شده توسط گریندلوالد بزرگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۱۷:۰۸:۱۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۱۸:۰۰:۲۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۴۸ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۵۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
باز هم مثل هميشه بايد با جيمز روبه رو ميشدم.خيلي دوست داشتم كه يه روز بتونم در يه كلاسي حضور داشته باشم كه جيمز و دوستاش در اون حضور نداشته باشند.هميشه تو همه كلاس هاي من بودن و من رو اذيت ميكردن و البته جواب ميگرفتن..بار ها و بارها طلسمشون كردم ولي نميدونم چرا هميشه با من بد بودن و اصلا دليل تنفر ما از هم چيه؟

به در كلاس معجون سازي نزديك شدم.صداي خنده هايي از پشت به گوشم ميرسيد.احساس ميكردم كه اونها آماده حمله به من هستند.پس برگشتم و با چوب دستي كشيده در مقابلشون ايستادم.جيمز و سيريوس به همون تنفر انگيزي كه قبلا بودن،بودند.

-هه..اينو نگاه كن سيريوس..شجاع شده!
-تو نميتوني اين دختر را از دست من در بياري!اين دختر براي منه!

دوئل آغاز شده بود و هر كدام وردي به طرف يكديگر مي فرستادند.از مهمترين ورد ها اوداكدوارا و كرشيو بود كه بار ها استفاده ميشد.در اين بين هر دو دوئل كننده مجبور به ساخت سپر مدافع خود شدند.

هر دو خسته شده بودند و سرعت تعقيب و گريز كمتر شده بود.در اين بين ورد هاي زيادي به طرف يكديگر پرتاب ميكردند.نورهاي سبز و قرمز و رنگ هاي ديگر فضاي ناكترن را روشن كرده بود ولي هنوز هيچكدام نتوانسته بودند،فرد ديگري را شكست دهند.

در همين احوالات بود كه جيمز به عقب پرتاب شد و ناگهان...ناگهان غيب شد.او گرفتار تله اي كه من درست كرده بودم ،شد!او در آنجا گير كرده و به سختي تنفس ميكرد.

پرفسور دامبلدور اين صحنه رو ديد و به سرعت پيش ما آمد.با مهرباني مسخرش به من خيره شد و با حركت چوب دستي جيمز رو نجات داد.

-سوروس..تو با من ميايي!
-

و به اين ترتيب بود كه من اولين نفري بودم كه در كلاس هاي خصوصي دامبلدور شركت كردم.

ایرادات پست:
نوشته هات چندین بار از لحن عامیانه به لحن کتابی تغییر کرده بود.
از نظر محتوا فکر نمی کنی استفاده ی چند تا دانش آموز توی مدرسه از ورد هایی مثل آواداکداورا، کروشیو و ساختن سپر محافظ بیش از حد عجیب باشه؟!
تغییر مکان پست از کلاس معجون سازی به ناکترن هم یکی دیگه از مواردی بود که نشون می داد برای نوشتن این پست دقت کافی نداشتی.
تأیید نشد


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۲:۲۵:۴۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷

lord of war


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۷ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
روز دو شنبه بود. اسنیپ به طرف کلاس معجون سازی می رفت. ناگهان از دور جیمز و دوستانش را دید. به اطراف نگاه کرد، نه انگار نمی شد کاری کرد. مجبور بود به آن طرف برود.شروع کرد به تند راه رفتن و زنان سعی کرد هرچه زود تر از آنجا رد شود.از جلوی سیریوس و لوپین رد شده بود که از گوشه ی چشم برقی در چوبدستی سیریوس دید. همین قدر وقت کرد که جا خالی دهد و خود را به زمین بیندازد. طلسم سیریوس به لیلی خورد. جادو ،طلسم تارانتالگرا( رقص پا) بود .پس لیلی شروع به رقص دیسکو کرد بعد جیمز به سمت لیلی رفت و گفت ببخشید... ببخشید...(پنج بار) .

لیلی با عصبانیت گفت:به جای این کار ها این ورد رو خنثی کن که دیگه کم کم دارم می زنم زیر آواز.

جیمز به سرعت می گوید: فاینایت(ورد خنثی کننده).

لیلی: آخ راحت شدم .

جیمز به این حالت گفت: ببخشیییییییید!!!!!!

لیلی: باید بهش فکر کنم.

30 ثانیه بعد

_ خوب می بخشمت. اما هدف این طلسم کی بود؟

_ اسنیپ بود. الان می رم حسابش رو می رسم! به چه حقی جا خالی داده ؟! ان هم وقتی که تو پشت سرش بودی.

_ نه! نه! ولش کن اینقدر سربه سرش نذاز .

جیمز( با حالتی حق به جانب): آخه چرا با اون صورت پٌر رو با سر همیشه بالا از جلومون رد میشه ؟ فکر میکنه از ما بهتره!!
_ اصلاً ولش کن کلاسمون دیر میشه.

اسنیپ که دید آنها دارند می روند ، آهی از سر آسودگی کشید وبه طرف کلاس درس روانه شد. سرش کمی گیج می رفت چون به کاشی های زمین خورده بود.کم مانده بود راه را اشتباه برود .آخر سر با کمی تاخیر به کلاس رسید.

چند خط اول پست شروع خوبی داشتی اما خیلی سریع از موضوع اصلی دور شدی و ارتباط معنایی پستت با تصویر قطع شد.
فضا سازیت در مقایسه با دیالوگ خیلی کم بود و توصیفاتت می تونست کامل تر از این باشه.
یک بار دیگه سعی کن.
تأیید نشد


ویرایش شده توسط lord of war در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۳ ۱۴:۱۴:۳۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۲:۳۳:۳۱


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
جیمز : اه..... اینم شد زندگی آخه؟ به خدا دستم تاول زد از بس
این جام ها رو برق انداختم.سیریوس تو چرا آینه ات رو با خودت
نبرده بودی؟بابا حوصلم سر رفت دیشب.

سیریوس : برده بودمش.ولی مگه فیلچ یه لحظه ازم جدا میشد ؟ از
اول تا آخر چسبیده بود به دماغ من!

جیمز : همش تقصیره این پیتر شد.از بس که این بشر بی عرضه و
ترسویه...اگر 5 ثانیه زودتر زده بودش لی لی ماها رو نمیدید و
نمیرفت زیرآبمو نو بزنه.......

ریموس : بس کنید دیگه!اشتباه کردید حالام طلبکارین؟

سیریوس : ریموس . نه من و نه جیمز هیچ کدوم حوصله نداریم.
نمیخواد نصیحت کنی .تو که خودتم با مایی رفیق...

(سیریوس چشمکی رو نثار ریموس میکنه و ریموس هم لبخندی رو تحویل سیریس میده )

سیریوس : ددددددد...جیمز چرا وایسادی؟بیا دیگه....

جیمز : شما برید منم میام یه چیزی توی کفشمه.

سیریوس : هی...جیمز...جیمز بیا اینجا...ببین کی اینجاست!

جیمز : سیریوس چته مدرسه رو گذاشتی رو سرت ؟ برو ببینم کیه
؟! ووووووووواای...پسر...اینجا رو نیگاه...اسنیپ!معرکست...بعد از مجازات دیشب یه تفریح جانانه خیلی میچسبه نه سیریوس؟

(چشمان سیریوس برقی زد)سیریوس : چطوره وردی رو که ساختیم روش امتحان کنیم ؟

(جیمز با لبخندی شیطانی حرف سیریوس رو تایید میکنه)

ریموس : هی ... بچه ها صبر کنین ببینم...این ورد رو هنوز امتحان
نکردیم.معلوم نیست چه بلایی سرش میاره که...بیاد اینو بیخیال شید!

جیمز : ریموس ! بالاخره این ورد رو باید امتحان کنیم یا نه؟کی از این دماغو بهتر؟

ریموس : خوببب...آآخه...ما که نمیدونیم...

سیریوس : ما خوبم میدونیم ! میدونیم که با اجرای این ورد اون بچه دماغو تا 4 ساعت مثل سگ پارس میکنه!این خیلی جالبه!!!

جیمز : ریموس حالا اجازه هست استاد ؟

ریموس با خنده : همممم...باشه.

جیمز : میخوای تو هم با ما بیای ریموس؟

سیریوس : اوووه نه! جیمز! فکر نکنم خود ما هام بتونیم بریم!!!اونجا رو...

جیمز دنباله ی انگشت اشاره ی سیریوس رو گرفت و پروفسور
دامبلدور رو در نزدیکی خودشون دید.

جیمز : ااااای بخشکی شانس!حالا چه کنیم؟ ااااااا پس اسنیپ کوش؟

سیریوس :رفت طرفه دخمه ی معجون سازی

جیمز : ما هم الان اونجا کلاس داریم نه؟(جیمز به سیریوس لبخند زد)

جیمز و سیریوس:عالیییییییییییییییییییییییییه

ریموس : تو کلاس؟ نههههه!!

سیریوس : جیمز عجله کن

ریموس : شما تازه از مجازات برگشتین

جیمز : اگر 10 شب پش سر هم مجازات بشم به امتحان این ورد روی اسنیپ می ارزه!!

ریموس (با لبخدندی کمرنگ) : آدم نمیشین!

5 دقیقه ی بعد سر کلاس معجون سازی :

اسنیپ روی میز سوم به تنهایی نشسته.جیمز و سیریوس روی
میز پشت سرش کنار هم و ریموس و پیتر در میز کناری نشته اند.
سیریوس : شروع کنیم ؟

جیمز : وایسا تا من یکم سر به سرش بزارم بعد.

جیمز : هی گنده دماغ . بکش کنار اون دماغو

اسنیپ با عصبانیت : خفه شو جیمز تا ....

سیریوس : تا چی؟ بگو تا ببینی چی به روزگارت میاد !

اسنیپ : جفتتون خفه شید....استراا

(در همون لحظه)جیمز و سیریوس : لوراسینکاپیوسا*

ناگهان صدای اسنیپ قطع شد و بی حرکت در سر جای خودش باقی موند.

جیمز: اسنیپ تو سالمی؟

اسنیپ با حرکت سر حرف جیمز رو تایید کرد

سیریوس : این امکان نداره.حرف بزان ببینم.

اسنیپ به اون دو نفر پوزخندی زد و سر جای خودش نشست.

سیریوس: یعنی چی جیمز؟چرا چیزی نشد؟یعنی اسکل شدیم؟!

جیمز: صبر کن ببینم...هممم...اون هنوز حرف نزده سیریوس وایسا....

جیمز: هی تو...کله روغنی!!

اسنیپ : وق ! وق ! وققق !!!!!!!!!!!!!!!!!!

صدای خنده تموم کلاس رو پر کرد.

سیریوس:جیمز...ریموس...پیتر...اثرکرد ! اثر کرد ! داره پارس میکنه! یوووووووهوووووووووووووووو

جیمز: اییییییییییییییییییییییینه!

در همون لحظه دامبلدور وارد کلاس شد ومستقیم در چشمان سیریوس وجیمز زل رد.و با لحن خشک و جدی خطاب به اون دو نفر گفت : (( آقای پاتر .آقای بلک لطفا با من بیاید!!)) و آهسته ازکلاس خارج شد.

ریموس : نه!!!!!!!

جیمز : بازم مجازات؟!!!؟؟؟

سیریوس :بهتره بریم

و اینبار اسنیپ بود که در دلش به آن دو میخندید.

چون مشكلات پستت زياد بود تصميم گرفتم چند تاشو بگم تا رفعشون كني.
اولا اينكه رولات فقط ديالوگه..اين سبك رول نويسي ديگه تو سايت رواج نداره و فضا سازي و موارد ديگه رول رو حتما بايد به كار ببري..به نظرم بهتره رول هاي نويسنده هاي خوب سايت رو بخوني و به اين مسائل آگاه باشي.
دوما پاراگراف بنديت خيلي بد بود..يعني خيلي بهتر بود كه از اينتر كمتر استفاده كني و جمع و جور كني رولتو!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۲:۴۶:۱۹

im back... again!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
شب هنگام - اتاق كار رولينگ

رولينگ در حال نوشتن قسمتي از كتاب :

و جيمز نفريني روانه سورس كرد و سورس سر و ته شد و به انها فحش داد و ليلي امد از سورس دفاع كرد و سورس به او گفت خون كپكي و ليلي قهر كرد و سورس شكسته عشقي خورد.

رولينگ:اي ول عجب صحنه درامي اشك ادمو در مياره براي امشب ديگه بسه برم بخوابم فردا بايد اين صحنه فيلمبرداري بشه.

چند ساعت بعد - همان مكان

خر پف .. خر پف ( افكت خر خر رولينگ )

پسر رولينگ: به ارومي وارد اتاق شد و با خوشحالي به نوشته هاي مادرش كه روي ميز كارش چشمك ميزد نزديك شد و شروع كرد به خوندن.

پسر رولينگ: اه اه .. چقدر مسخره اصلا خوشم نيومد بهتره يه كم اكشن ترش كنم.

فردا صبح - هاگوارتز

ريموس: مو روغنيه داره مياد اين طرف.
جيمز:پخ پخ(افكت خنديدن)
سيريوس: عجب دماغي داره.

اسنيپ از كنار اونا عبور ميكنه.

سيريوس:دماغش شونصد متر جلو تر از خودش راه ميره.
جيمز:پخ پخ

اسنيپ كه اين حرف توهين اميز رو ميشنوه با سرعت برميگرده.

_ببينم تو در مورد دماغ من داشتي نظر ميدادي؟
_مگه اينجا دماغ گنده ي ديگه اي هم هست.

صحنه به صورت اسلوموشن در مياد -->

مشت اسنيپ به هوا ميره و با تمام قدرت جهت گسترش فضاي سبز يك مزرعه بادمجان زير چشم سيريوس ايجاد ميكنه سيريوس به زمين ميفته و مشغول بالا اوردن خون ميشه.

پق پق (افكت بالا اوردن)

صحنه از حالت اسلوموشن خارج ميشه <--

جيمز:تو رفيق منو كشتي ... بگير كه اومد .. سكتوم سمپرا.

نفرين نارنجي رنگي خودشو از چوبدستي جيمز جدا ميكنه و اسنيپ رو هدف ميگيره اما ناگهان ليلي از ناكجا پيداش ميشه و خودشو جلوي نفرين قرار ميده.

ليلي غرق در خون سقوط ميكنه .

اسنيپ:تو يه خون كپكي كثيفي ليلي
ليلي در حالي كه خون بالا مياره:نامرد من به خاطر تو خودمو به خطر انداختم.
اسنيپ:مهم نيسم من هيچ وقت احساسي به تو نداشتم .. خون كپكي قوهاهاهاها.

روبينگ دوان دوان وارد صحنه ميشه:بابا اين ديگه چه كاري ميكنيد شما با اين كارتون فلسفه وجودي هري پاترو از بين برديد .. ليلي رو بايد لرد ميكشتش.
يكي از حاضران خل و چل:مطمئني كه ليلي رو لرد ميكشه؟
رولينگ:اره بابا ، من خودم اين داستانو نوشتم.
خل و چل:يا مرلين !! اين لرد ولد مورته كه به شكل اون پسر ظاهر شده بگيريد بكشيدش.
رولينگ : نه نه اونو ديگه نكش...

حرف رولينگ تمام نميشه چون تمام افراد حاضر در هاگوارتز در يك زمان به سمت جيمز حمله ور ميشن و رولينگ لاي دست و پا ميره.

يه ربع بعد

_پخ پخ(اين ديگه افكت خنده نيست ، افكت اخرين نفسهاي جيمز است كه از بالاترين برج هاگوارتز حلق اويز شده.)

يك ساعت بعد از مرگ جيمز

ملت:مگه بعد مرگش نبايد اثر معجون تغيير شكل تغيير كنه و دوباره به شكل لرد برگرده؟؟؟
رولينگ در حالي كه شباهت عجيبي به گوجه لهيده پيدا كرده:شما اين بنده خدا رو اشتباه كشتيد هري پاترو منحدم كرديد اينم بايد لرد ميكشت.
خل و چل:يا مرلين لرد هنوز ميان ماست ... اواداكداروا .. اوادا كداروا .. اوا دا كداروا.

چند نفر از حاضرين به صورت ميت روي زمين ميفتن.

درگيري سختي شكل ميگيره و تمام حاضرين هاگوارتز كشته ميشوند و لرد ولد مورت سياه ترين جادوگر قرن حكومت دنياي جادو را در دست ميگيرد و همه چيز به خوبي و خوشي تمام ميشود .

______________

من دابي هستم مسلما پستهاي منو در ايفاي نقش ديديد و خونديد فكر ميكنم در حدي باشه كه بتونم دوباره وارد ايفاي نقش بشم متاسفانه بنده مريضي حالم و اين پستم زياد خوب نشد اميدوارم شما با توجه به اون پستها به من جواب بديد با تشكر.

مشخصه كه مريض بودي!! بعله...
بايد زيباتر مي نوشتي ولي چون مي دونم اگه بخواي مي توني...

تأييد شد.


ویرایش شده توسط گلگــومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۶:۲۰:۵۲
ویرایش شده توسط گلگــومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۶:۲۳:۳۳
ویرایش شده توسط گلگــومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۶:۲۹:۲۹
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۱۹:۵۰:۳۷

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
در سرسرای هاگوارتز.

جیمز ریموس و سیریوس در حال صحبت کردن بودند که ناگهان سیوروس اسنیپ را دیدند که داشت از یکی از کلاس ها خارج می شد.

از قیافه اش میتوان خواند که حالش بد بود و صورتی عبوس داشت.

جیمز با شیطنت گفت : هی بچه ها موافقین یک کمی سر به سر سیوروس بذاریم ؟ و بعد چشمکی به دوستانش زد.سیریوس با لحنی جدی گفت : اره موافقم یادتونه سر کلاس جادوی سیاه چه قدر منو ضایع کرد ؟ حالا میخوام حسابشو برسم.

ریموس گفت : خب بدم نمیگی اما گناه داره بریم وقتی دیدم حالش خوبه می اییم و سربه سرش میذاریم.

جیمز با ترش رویی گفت : به هیچ وجه الان بهترین موقشه که اذیتش کنیم بیاین بریم.

جیمز جلو رفت و بعد سیریوس و بعد هم ریموس با بی ملی جلو رفت.


جیمز : هی سیوروس داری کجا میری ؟

اسنیپ برگشت اما حالت صورتش باز هم فرقی نکرد . با عصبانیت گفت : به تو چه ربطی داره که من گجا میرم.
و بعد حرکت کرد که برود اما در همین موقع سیریوس چوبدستی اش را کشید.تتتتتللللللققققق اسنیپ روی زمین ولو شد . اما او هم چوبدستی اش را کشید و لی طلسمش خطا رفت و به ریموس برخورد کرد . اما کنترل خود را از دست نداد . و گفت : منو باش که دلم برات سوخته بود اما الان حالیت میکنم!

دعوای سختی بین ان ها در گرفته بود که مکگونگال از راه رسید و ان ها را از هم جدا کرد .

مکگونگال: بس کنید دیگه این کارا ماله سال اولی هاست نه شما ها. حالا زود برید تو خوابگاهاتون.

در خوابگاه پسران

جیمز : خوب حالشو گرفتیما ! نه ؟

ریموس : واقعا دلم میخواست بازم طلسمش کنم.

سیریوس خمیازه کشان گفت : اره جون خودت تو که دلت براش میسوخت .

ریموس : اولش اره اما بعدش نه دلم میخواست خفش کنم تو چی جیمز ؟

اما جیمز خوابش برده بود پس سیریوس و ریموس هم خوابیدن.

در نوشتن كمي عجله كرده بودي و قسمت هاي حساس داستان رو اونطور كه بايد به تصوير نكشيده بودي...
سعي كن با دقت تر بنويسي...

تأييد نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۱۳:۵۵:۰۴


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷

مریم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۴۹ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۴ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از هافلپاف !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هی نکنه می خوای همش بپرسی که من چرا با شما ها فرق دارم؟
جیمز، سیریوس و لوپین مثل همیشه داشتند راهرو های هاگوارتز را متر می کردند ... ناگهان سایه ای از کنار آن ها عبور کرد و به سرعت در راه روی سمت راست ناپدید شد ...
- هی! این اسنیپ نبود؟! ( جیمز گفت!)
جیمز و سیریوس به دنبال اسنیپ رفتند و ریموس بدون کوچکترین علاقه ای در حالی که به این فکر می کرد که چرا رنگ رداش با بقیه فرق داره به دنبال اون ها رفت!
پس از گذشت چند دقیقه خود را به اسنیپ رساندند ... اسنیپ در گوشه ای از راهرو ایستاده بود و به گوشه ای تاریک خیره مانده بود! سکوت همه جا را فرا گرفته بود ... وحشت در چشمان اسنیپ موج می زد ... همه چیز نشان دهنده ی خطری در آن نزدیکی بود و شمع های روی دیوار(!) با ایجاد سایه هایی لرزان از همه چیز پیرامونشان به وحشت خفته می افزودند! سیرویس که دیگر کلافه شده بود چوب دستیش را در آورد و ورد جریوس را آهسته زیر لب گفت! دود زرد رنگ مایل به قهوه ای که یکم درخشش هم دورشه! به صورت مارپیچ به سمت اسنیپ می رفت! ( اسلو موشن) اسنیپ که خیلی تیز بود زود متوجه شد و با حالت خصمانه ای برگشت و با صدای آهسته گفت:
- اگه می دونستی چه چیزی اون گوشه هست هیچ وقت چنین کاری نمی کردی! ( همه اینا اسلو موشنه!)
سیریوس که فهمید اسنیپ اصلا شوخی نداره به سرعت ورد " آن جریوس" رو گفت و دوده زود برگشت تو چوبش!!!( همه ی این ها در کمتر از سه ثانیه اتفاق افتاد!!!!)
جیمز: یعنی چی هست اونجا؟!
سیریوس که شجاع تر از دیگران می نمود گفت: من می رم ببینم!
اسنیپ: آره جون خودت! زاییدی!!! همه مون رو به کشتن میدی!
ریموس که تاکنون شنوده ای بیش نبود وارد بحث نه چندان دوستانه ی آن سه نفر شد: اسنیپ! زود بگو اونجا چیه؟! (خیلی رو اسنیپ تاثیر گذاشت!)
اسنیپ تصمیم خود را گرفته بود ... مستقیم به چشمان آن سه نفر خیره شد ... پاتیلش را بالا گرفت و گفت: می دونید این تو چه معجونی هست؟!
- چی؟ چی ؟
- آنتی مانتیکوریال!!!!
-
و ادامه داد: درسته ... این مانتیکور یه ماهه که اینجاست و من هر روز این معجون رو به خوردش می دم تا خوی حیوانیش کمتر بشه و ...
جیمز که گیج می زد پرسید: ولی چطور ممکنه؟! کی اونو به اینجا آورده؟
جیمز و سیریوس هم حرف اون رو تایید کردن
اسنیپ: این جزء اسراره!
و این چنین بود که هیچ کس نفهمید آن مانتیکور آنجا چه می کرد ... به همین دلیل آن سه یار قدیمی که خیلی خورده بود تو حالشون! بعد از ظهر اون روز برای تلافی اسنیپ را با وردی بس بی ناموسی در ملا عام! آبرو بر کردند و حالی بردند به هولی!


هوووم! مشكوكيوس!
بهتره كه اول اسم شخص رو بنويسي بعد ديالوگ رو... مي تونستي دقت بيشتري به خرج بدي و زيباتر بنويسي...

تأييد شد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۹:۲۲:۲۷


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
من عکسو باید از کجا پیدا کنم؟
لطفا یکی برام بنویسه.
دست اون کسی که بهم کمک میکنه درد نکنه!

لينك عكس در زير داده شده!

عكس كارگاه


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۹:۱۲:۵۷

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

parinaz


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۹ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۱ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۶
از اون دنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
به نام خدا

لاوندر عجله کن بدو ما الان تو موقعیتی نیستیم که تو به اون خیره شدی اون تو رو دوست نداره .باور کن ! اون هرمیون و دوست داره
_نه !! این درست نیست هرمیون به اون معجون عشق داده ! من میدونم اون من و دوست داره اون طلسم شده !
_ هر جور میلیته . ولی الان نه ! الان ما مقابل مرگخوار ها هستیم .
پروتی برمی گرده و وردی را روانه ی یکی از مرگخوارها می کنه که در ان نزدیکی ها بود.
لاوندر نگاهش را از روی رون برداشت و به کمک پروتی شتافت
پروتی : اکسپارلوموس !!
لاوندر : اشتباه کردی اون جوری که نیست!!!
پروتی: پس چه جوریه خانوم ؟
لحن حرف زدن پروتی باعث شد کهلاوندر عصبانی شود و با چوبدستی اش طلسم قوی را بهسوی یکی از مرگخوار ها به نام لوسیوس مالفوی روانه کند
مک کونگال : بچه ها بجنبید هرچه سریعتر عمل کنید پروتی تو باید پیش خواهرت بری اون اسیب دیده نباید اون و تنها بذاری . متاسفانه خانم پامفرمی هم داره با دشمنانمون می جنگه !! نمی تونه کمکش کنه ...متاسفم !
لاوندر به چشمای خیره ی پروتی نگاهی انداخت و سپس بهش گفت : باید عجله کنیم و بعد رویش را طرف پرفسور مک گونگال گرفت و گفت : پرفسور می تونم جاش و بپرسم ؟!
_ اره اونطرفه
لاوندر دست پروتی را گرفت و او را بهنقطه ای که پرفسور اشاره کرده بود کشوند
پروتی کنار پادما زانو زد و او را در اغوش گرفت او مرده بود !!! این را از دست سردش می شد حس کرد .....!!


تأييد شده در ايفاي نقش با شركت در بازي با كلمات!
دوست عزيز شما بايد بر طبق عكس داده شده مي نوشتيد!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۹:۰۵:۴۶

مردمان روشن بین عشقی کامل در دردرون خویش دارند درست مثل همه ی انسان های دیگر تنها تفاوت این است که انها هیچ چیز دیگری در درون خود ندارند







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.