هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه:

ملت گریفیندور به سختی از امین آباد فرار کردن و حالا در جایی مثل کشتارگاه گیر افتادن و نگهبان اونها هم هاگرید هست، مجازات اونا اینه که هر روز دو دیوانه ساز وارد اتاقشون میشن و اونا باید دیوانه ساز ها رو ببوسن و در همین حین سیریوس به سختی مامور غذا رو بیهوش میکنه ولی دوباره گیر میفته، حالا گریفی های عصبانی دنبال یک راه حل دیگه برای فرار هستن.

نکته: هیچ کدوم از گریفی ها چوبدستی و منوی مدیریت ندارن!

و اینک ادامه ی ماجرا:

سیریوس که قدش تنها تا شکم غول میرسید آب دهانش را به سختی قورت داد و چند قدم عقب رفت تا بتواند چهره ی حریفش را بهتر ببیند.

- ای داد و بیداد.... هاگرید؟! تو اینجا چیکار میکنی؟

- اومده بودم جلوی فرار شما رو بگیرم.

- فرار؟! اونم ما؟! بیخیال بابا.... ما بی عرضه تر از این حرفا هستیم.

هاگرید به دلیل کندی سرعت در انتقال اطلاعات کمی ارور از مغزش دریافت کرد و گفت:
- ما که نفمیدیم چی گفتید... ولی محض احتیاط اگه فحش داده باشید با عمتون هستید! در ضمن میخوام همتون رو با تار های آراگوگ ببندم که یه وقت فکر فرار به سرتون نزنه!

سیریوس بی توجه به گریفیندوری هایی که ممکن است هر لحظه روی سرش هوار شوند و او را تا حد مرگ بزنند گفت:
- ببندمون! مهم نیست اصلا! ما با قدرت منوی مدیریت فرار میکنیم!

هاگرید منوی مدیریت را از جیب غار مانند لباسش بیرون کشید و گفت:
- منوت که اینجاست... جوبدستی هم که هیچ کدومتون ندارید.

سیریوس یک نگاه به هاگرید کرد... یک نگاه به گریفی ها... یک نگاه هم به منوی مدیریت... و سپس مثل فیلم های هندی برای گرفتن منوی مدیریت پرید... ولی در نیمه ی راه، هاگرید با تنها یک تلنگر دستش سیریوس را درست به وسط اتاق پرتاب کرد و سپس بدون هیچ حرف دیگری مامور غذای بیهوش را دنبال خودش کشید، از اتاق خارج شد و در را بست.

ملت گریفی:

سیریوس که با وجود کتلت شدن سعی میکرد از روی زمین بلند شود:
- خوب کسی نقشه ی دیگه ای داره واسه ی فرار؟


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۳۰ ۱۸:۰۲:۴۵


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۹:۵۹ پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
سکوت سنگینی در بین گریفی ها برقرار بود .سرانجام تدی سکوت را شکست.

-باید دنبال راه فرار باشیم نمی تونیم صبر کنیم تا دیوانه سازها بیان .

-تدی درست میگه مثل اینکه ما گریفی هستیم ها گریفی ها تا اخرین لحظه دنبال راه حلن و کنار وانمیستند.


دقایقی بعد


گریفی ها بر روی هم سوار شده و از پنجره ی بالای دیوار بیرون را نگاه می کردند.

-بچه ها چقدر نگهبان یعین برای مایه اینا؟یعنی انقدر معروفیم؟

ملت گریف:

-من یه فکری دارم...
-امیدوارم از روی فیلم جیمز باند کپی نکرده باشی...
-دقیقا کردم

ساعتی بعد

مامور غذا مانند همیشه در را باز کردند و خواستنکه غذای زندانیان را بدهند که ناگهان فردی بر روی سرش خراب شد.

-عالی بود سیریش.

-واستین از اینجا بریم پدر همتونو در میارم .حالا وزیرو مجبور به همچین کاری می کنین؟

و با سختی از روی مامور برخاست .
-حالابریم دیگه در بازه ...

و تا خواست از در بره بیرون غول بی شاخ و دمی را در مقابل خود دید


تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۵۵:۳۶
از تالار اسرار
گروه:
ایفای نقش
ناظر انجمن
اسلیترین
کاربران عضو
پیام: 267
آنلاین
ملت گریفی نگاهی به رئیس امین آباد کردن و رئیس امین آباد نگاهی به اونها کرد. ثانیه ها سریع میگذشت و با گذشتشون دهن گریفیندوری ها هر لحظه گشاد تر و بیشتر به زمین نزدیک می شد.چشماشون با سرعت زیاد بزرگ تر میشد و هر لحظه به منفجر شدن نزدیک تر میشدن. بالاخره هری آب دهنش رو پاک میکنه و با کمک چندی از کارکنان کشتارگاه دهنش رو میبنده و چشماش رو کوچیک میکنه.
-ما که اینو میشناسیم. ریش بلند و پرپشت و نامنظم ؟
-قد اندازه در هاگوارتز ؟
-شکم اندازه دروازه هاگوارتز؟
-اژدها به دست ؟
-اون آراگوگه پشتش وایستاده ؟

هاگرید با ابهت دستی به ریش هاش میکشه و دو نفر از کارکنانش رو با مشتی کنار میزنه و دو نفر دیگرو میگیره و تبدیل به صندلی میکنه و روشون میشینه. کارکنان از درد زیر هاگرید به گریه و زاری افتاده بودن ولی اثری از اهمیت دادن هاگرید نبود. آب دهنش رو با یقه آستینش پاک کرد و گفت:
-سلام بچه ها

بقیه گریفیندوری ها هم کم کم از حالت تعجب به خشونت منتقل میشن و بعد باز متعجب به هاگرید خیره میشن. هاگرید که این صحنه رو میبینه ، خنده ای میکنه و بعد از روی دو تا کارکن بلند میشه و به طرف یکی از گریفیندوری ها میره و این بر اون رو تبدیل به صندلی میکنه و روش میشینه.
-میبینم که حرفی واسه گفتن ندارید. شما همتون اینجا زندانی هستید و به زودی به حکم فرار از امین آبادتون میرسید. فک نمیکردید از اونجا فرار کنید به اینجا راه پیدا میکنید ، نه ؟

گریفیندوری ها از خشونت به ترس تبدیل احساس میکنن و آب گلوی قورت داده ، عرق صورتشون رو پاک میکنن و هری رو جلو میفرستن تا با هاگرید مذاکره ای بکنه.هری آهسته جلو رفت و سعی کرد که آرامش خودش رو حفظ کنه و بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت ، شروع به صحبت کردن بکنه.
-چه مجازاتی ؟ حتما 1 سال بیشتر زندانی میشیم نه ؟ یا شاید باید کل زندان رو تمیز کنیم یه سری ها ؟
-اون مجازات ها مال آزکابانه که بی در و پیکره. اینجا کار دیگه ای انجام میدیم. مجازات اینجا اینه که هر روز دو تا دیوانه ساز میفرستیم پیشتون و شما باید اینقد بهش بوسه بزنید تا حال کنه.

هری با ترس بیشتری پیش گریفیندوری ها برگشت. هاگرید که ترس گریفی ها رو دیده بود با خوشنودی از سر جاش بلند شد و از زندان بیرون رفت. گریفی ها در زندان تنها و منتظر اولین دیوانه ساز شدن تا وارد بشه.





بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 224
آفلاین
در کشتارگاه.

- تدی؟

سیریوس و یوآن و ممد ها به گروه تدی و رکسان نگاه کردند که در سمت دیگر کشتارگاه بسته شده بودند. رکس در تقلا بود که هرچه زود تر خود را آزاد کند اما اعضای گروه داعش مانعش شدند. وقتی سیریوس محکم به درخت کنار تدی بسته شد، به گرگینه ی گریفیندوری گفت:
- شمارو چطوری گرفتن؟
- ما با هزار بدبختی از هواکش رد شدیم اومدیم دیدیم جلو راه خروجی ارتش سرخ چین وایساده بعد اون ارتش مارو تحویل داعشیا دادن، فکر کنم با هم همکارن.
- ولم کنین!

سیریوس و تدی رویشان را به طرف منبع صدا برگرداند، داعشی ها کشان کشان جیمز را به سوی آن دو آوردند. پشت سر او هری پاتر هم با تلاش اعضای داعش به سوی آن ها آورده شد.

- بابا من پسر برگزیده ام! حق ندارین منو بگیرین! پروفسور دامبلدور!

فریاد های هری نتیجه ای نداشت و او را نیز مانند سر دسته گروه های دیگر به درخت بستند و رفتند. چند ثانیه ای در سکوت گذشت و دیگر خبری از داعشی ها نبود. سیریوس در حالی که چپ چپ به هری نگاه میکرد، گفت:
- اگه ان قدر بازیگوشی نمیکردی الان گیر نمی افتادی!
- سیریوس من تازه وسط سوژه اومدم چطوری میتونم بازیگوشی کرده باشم؟ تا منو انداختن تو سوژه داعشیا گرفتنم! همش تقصیر گیدیونه!

در این اثنا گیدیون فقید ( روحش شاد و یادش گرامی! ) از آسمان در حالی که حوله ... لاهه؟ لایه؟ لایحه؟ ... ام ... حالا هر چه! در حالی که حلقه ای طلایی بالای سرش و دو بال در اطراف بدنش داشت با فرمت نظاره گر این صحنه بود.

- اینجان رئیس!

مردی سیاه پوش با حالتی بسیار با ابهت از تاریکی به داخل نور خورشید آمد، اما کلاهی که تا روی چشمانش پایین کشیده بود مانع از دیدن کامل صورتش شده بود. در همان لحظه به آرامی کلاه را از روی سرش برداشت و با فرمت به گریفی ها نگاه کرد.

- رئیس امین آباد!؟


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۹:۱۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
افراد غریبه سیریوس و یوان را کشان کشان وارد ساختمان کردند و پس از مدتی سیریوس و یوان در یک اتاق تاریک که از ان چیزی دیده نمیشد شوت شده بودند.
-سیریوس ؟
-ها؟
-حالا چه کنیم؟
-بیا اواز بخونیم

پس از چند دقیقه:
نقل قول:
دوباره نم نم باره ....
صدای شرشر ناودون...
دل بازم بیقراره..
.دوباره رنگ چشاتو...
خیال عاشقی با تو ...
این دل اروم نداره نداره نداره
لالای لای لالای لا
لالالای لای لالالا

-اه خفه شو دیگه ...
-چی؟یوان به من می گی خفه شو ؟
-من نبودم به خدا
-دور گریه راه ننداز ها که چهار تا استخوان را توی حلقت فرو می کنم.

یوان سریع اشکهایش را پاک کرد و راست جلوی سیریوس نشست.تا از فرو رفتن دست سیریوس در حلق خود جلوگیری نماید.

سیریوس با صدای بلند گفت:

-اهای تو کی هستی؟که با من ...با من وزیر اینگونه صحبت می کنی؟

فردی از کنج اتاق ارام بلند شد و در نور کمی که از لای در می امد پیدا شد . هردو فرد در چشمان با فرمت هم نگاه کردند .

-تدی؟
-سیریوس؟


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۶ ۹:۲۴:۴۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱:۳۹ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۵۵:۳۶
از تالار اسرار
گروه:
ایفای نقش
ناظر انجمن
اسلیترین
کاربران عضو
پیام: 267
آنلاین
پاریس ، ساعت 3 شب !

در حالی که سیریوس و یوآن جلوی برج ایفل نشسته بودن و هات داگی که با قیمت خون بابای مغازه دار خریده بودن رو میخوردن ، به ماگل ها نگاه میکردن که این وقت شب همچنان با هیجان با دوربین عکاسی غیر جادوییشون عکس از همدیگه میگرفتن.سیریوس تنه ای به یوآن زد و گفت:
-به به اونو نگاه کن ، میخوام برم بهش پیشنهاد بدم بیاد ساحره بشه.
-اون یکی رو نگاه کن به به این ماگل ها هم مورد های خوبی دارنا.

سیریوس از جاش بلند میشه و به طرف یکی از ساحره ها که در گوشه ای از خیابون وایستاده بود میره و در حالی که موهاش رو کمی عقب میزنه ، به دیوار تکیه میده و با عشوه همیشگیش میگه:
-عزیزم ، دوست داری جادو یاد بگیری بیایی با من تو دنیای جادویی زندگی کنی؟
-جادو؟ یعنی از این جادوهایی که میگی یه عدد از بین 1 تا 10 انتخاب کن و بعد تو حدس میزنی من چه عددی فکر میکردم؟
-هاا نه منظورم جادوی واقعیه ، از اینا که میتونی از یه تیکه سنگ طلا بسازی.

سیریوس چوب جادوش رو در آورد و به طرف تخته سنگی گرفت و با کمی تکون ، تخته سنگ تبدیل به انگشتر و گردنبند الماس شد. به محض اینکه سیریوس اومد انگشتر و گردنبند رو برداره ، دو نفر در کنارش ظاهر شدن و در حالی که یکیشون یقه یوآن رو گرفته بود ، نگاهی به سیریوس انداخت. ماگله (ماگل دختر ) از ترس پا با فرار گذاشت.
-شما دو نفر به جرم اجرای جادو ، جلوی ماگل ها دستگیر میشید.
-اه دوباره باید برم آزکابان به دیوانه سازها بوسه بزنم.
-
-منظورم این بود که دیوانه ساز ها به من بوسه میزنن.
-نه نگران نباش ، آزکابان نمیری این بار. واسه سر جفتتون گالیون های زیادی گذاشتن.
-هاا کی گذاشته ؟ مارو کجا میبرید ؟ شما کی ...

قبل از اینکه سیریوس بتونه حرفش رو تموم کنه ، هر چهار نفر غیب شدن و جلوی ساختمون بلند و وحشتناکی ظاهر شدن.در حالی که مثل تمام صحنه های وحشت آور بارون زیادی روی سرشون میریخت ، دو نفر غریبه دست سیریوس و یوآن رو گرفتن و به زور به طرف در ساختمون کشوندن و وارد شدن. حیاط ساختمون خلوت به نظر میرسید. چند باغچه نیمه کاره در وسط و حوض بدون آب در گوشه هاش وجود داشت.هر لحظه بر ترس و وحشت سیریوس و یوآن افزایش پیدا میکرد ، انگار سال ها بود که فردی زنده در این ساختمون زندگی نمیکرده.
سیریوس بالاخره به خودش میاد و در حالی که همچنان به زور داره کشیده میشه از یکی از افراد غریبه میپرسه :
-اینجا کجاست ؟ مارو کجا میبرید؟
-اسمش کشتارگاهه ، صبر کنی میبینی کجا میبریمتون.


----
نکته: سعی کردم سوژه رو یه ذره جمع کنم ، جوری که همه اعضا دوباره پیش همدیگه برگردن و همه گیر کنن تو کشتارگاه و نقشه فرار جدید بکشن. خیلی داشت پراکنده میشد به نظرم و سخت بود که بخوایم ادامه بدیم اونجوری.نفر بعدی میتونه از اینکه سیریوس و اینارو میندازن تو زندان پیش بقیه بچه ها بنویسه.


بخشی از خاطرات سالازار اسلیترین : تاریکی که زنده ماند!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 224
آفلاین
خلاصه:

گریفیندوری های امین آباد تصمیم می گیرن از اونجا فرار کنن. برای همین سه گروه میشن که گروه یک یعنی تدی و رکس و چند تا ممد از راه هواکش میرن، گروه دوم یعنی جیمز و گیدیون ممدا از از راه آشپزخونه و گروه آخر یعنی سیریوس و یوآن و بقیه هم از راه مخفیه مرلینگاه. خلاصه هر سه گروه به محل میرسن و با وجود مشکلات از امین آباد خارج میشن ( به جز گروه تدی و رکس ) گروه جیمز و گیدیون به دست هاگرید و بقیه داعشی ها دستگیر میشن و گروه سیریوس و یوآن هم از پاریس سر در میارن، از اون طرفم ئیس امین آباد نقشه ی شومی در سر داره و به نظر میاد قصد کشتن گریفی ها رو داره...


گروه رکسان و تدی و ممدا.

- بدو! تا هواکش راه نیفتاده هممون شوت نشدیم عقب بدو!

تدی با این حرف، به راه باقی مانده تا انتهای هواکش نگاه کرد. رکسان و باقی ممد ها از تمام توان خود استفاده کرد و پس از له کردن چندین نفر ( ) به سوی آن دویدند. بالاخره تدی با ضربه ی دم، در هواکش را باز کرد و قبل از آنکه بتواند فریادشادی سر بدهد تفنگی را جلو دماغش دید.

- مجرما پیداشون شد، بگیریدشون!

رکسان با دیدن تعداد زیادی آدم که تفنگ هایشان را به سوی آن ها نشانه گرفته بودند، نگاهی به تدی انداخت و با گوشه ی لب به گرگینه مو فیروزه ای گفت:
- اینا کین؟
- ارتش سرخ چین!

گروه گیدیون و جیمز و ممد ها

- وایسید نبندینش!

اعضای گروه داعش که درحال بستن گیدیون با طناب بودند رویشان را به سوی منبع صدا برگرداندند. سیریوس بلک دوان دوان به سوی آن ها آمد، چند ثانیه ای نفس عمیقی کشید و به داعشی ها گفت:
- ولش کنید! این شناسش بسته‌س!

قبل از آنکه داعشی ها بتوانند کاری بکنند سیریوس گیدیون را بلند کرد ( بله سیریوس تناسب اندام داره برای همین قدرتش زیاده. ) و با یک پرتاب سه امتیازی، او را به درون سطل زباله ی شناسه های بسته شده انداخت و از کادر خارج شد.

چند ثانیه بعد وی با یک اردنگی، هری پاتر را به درون کادر پرتاب کرد و خوشحال و خندان در افق محو شد. هری با نیشخندی به داعشی ها که با تعجب به او زل زده بودند، نگاه کرد. هاگرید با آرامش نگاهی به او انداخت و گفت:
- تغییری تو برنامه ایجاد نمیشه، ببندینش. باید با دست و پای بسته ببریمشون کشتارگاه.

چند دقیقه بعد.

- هنوز نرسیدیم هاگرید؟


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ شنبه ۶ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گیدیون و جیمز وارد راه مخفی میشن و بعد از چند اپسیلون ثانیه نوری چشماشون رو میزنه!

- آزادی

- رهایی

گیدیون:
- د آخه مگه دارید تبلیغات میکنید! یه لحظه ساکت شید ببینیم به کجا میرسیم!

جیمز:
- میشه بندری بزنیم!

- نوچ!

- باشه

بالاخره به انتهای راه میرسن ولی چون نور خیلی شدیده جیمز یکی از ممدا رو پرت میکنه! ممد بعد از یکم اخ و اوخ! جیغ میزنه! آزادی! آزادی بالاخره آزاد شدیم!

با این صدا ها جیمز و گیدیون و بقیه ی ملت با تمام سرعت خودشون رو آوار میکنن بیرون وبالاخره موفق میشن.

بعد از چند دیقه که چشمشون به نور عادت میکنه موفق میشن ببینن که جلوشون تعداد زیادی درخت و بوته وجود داره.

گیدیون در فکرش:
- یعنی اینجا کجاست؟؟

باقی ممدان و جیمز هم مشغول قر دادن و بندری زدن هستن و کلا تو فاز فهمیدن محل نیستن.

بلافاصله بعد از این سوال گیدیون که در ذهنش شکل گرفته!!! تعداد زیادی مرد با ریش های بلند و خفن و لباس های عجیب میپرن از لای درختا بیرون و مستقیم به گریفی ها حمله میکنن و اونا رو بعد از مقداری درگیری و بزن بکش میگیرن و دستشونو میبندن!

بالاخره رهبر این گروه از پشت درختا میرسه....
و اون کسی نیست جز.... روبیوس هاگرید!!!

گیدیون و جیمز که یکم بیشتر از بقیه باهوش ترن

بقیه ی ملت: :hungry1:

هاگرید: خوب دوستان عزیزم همونطور که میدونید یا نمیدونید من فرمانده ی دوم گروه داعش/ داعئش؟؟!!، شدم و دستور دارم که شمارو به یه کشتارگاه هیپوگریف ببرم

در سمت دیگه:


تد و رکسان و بقیه همچنان در حال دعوا با هواکش هستن که ممد دارای کفش های تق تقی با خستگی میره و به دیوار تکیه میده که یهو هواکش از حرکت وایمیسه!!!!

تد و رکسان و بقیه: :hyp:
و بالاخره اونها خودشون رو از هواکش میکشن بالا...

در دفتر مدیر امین آباد:

معاون بالاخره برمیگرده در حالی که یه کیسه ی پر از تخمه سیاه و تخمه ژاپنی تو دستشه!

مدیر:

- آخرش تونستی یه کار درست تو زندگیت انجام بدی، دارم کم کم بهت ایمان میارم :ball:

مدیر بلافاصله بعد از گرفتن تخمه ها چراغ هارو خاموش کرد تا فضای خوف دفترش خفن تر شه و با این کار معاون گفت:

- آخرش نگفتید ولی چیکار میخواید بکنید با اینا!

- فقط همین قدر بدون که قرار نیست هیچ کس از اینجا زنده بره بیرون حتی سیریوس و گروهش


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۶ ۲۲:۰۶:۱۲


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ چهارشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- بـــــــــــــوق!

بعد از اینکه یوآن صدای کامیون در اورد یه بار دیگه در دستشویی رفت کنار و راه مخفی باز شد. همه ممدا کلشونو کردن تو تا ببینن چه خبره. بالاخره سیریوس با کله پرید تو به بهت و کف ملت خاتمه داد. بعد از سیریوس هم باقی ممدا پشت سرش وارد شدن.

- ویـــــــــژ!

ملت با دیدن منظره ی رو به روشون دوباره کف کردن را ازسر گرفتن. سیریوس سعی کرد مثل همیشه ابهت خودشو حفظ کنه ولی اینکار موقعی که همه تو حال خوشونن خیلی سخته. بعد از اینکه ماشین با سرعت از جلوشون رد شد سیریوس سراغ اولین آدمی که دید رفت و گفت:
- اینجا کجاس داوش؟
- پاریس!

گروه گیدیون و جیمز و باقی.

- این کاشیه لقه!

آه ملت برای چندمین بار بلند شد. جیمز که هنوز امیدشو از دست نداده بود سمت ممد رفت و سعی کرد با دستانش کاشیو از جا بکنه که نا موفق بود.

- شرمنده اینم راه مخفی نبود.
- دندون من لقه!

ملت با فرمت به ممد مورد نظر نگاه میکنن اما چند ممد که هنوز امید دارن کلشونو تو حلق او میکنند تا شاید راه مخفی را در آن بیابند. ناگهان دری در وسط آشپزخونه باز شد. ممد سرش را از دهان فرد دیگر در آورد و گفت:
- چه جالب تا به دندونش دست زدم باز شد راه مخفی.

گیدیون به آرامی گفت:
- اوضاع داره مثل فیلمای علمی - تخیلی میشه.





ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۳

جرج ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۵۱ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
از چه گویم که جز شادی چیزی نیست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 97
آفلاین
گروه تدی رکسان و بقیه
تدی:
-راس میگی رکس ممد برو اون ور ببین کسی میاد یا نه.
-باش
تدی که همین طور مشغول هدایت بقیه ممدان بود.
ناگهان ممد یک دوان دوان آمد :
-تدی یکی داره میاد تدی یکی داره میاد تدی...
رکسان:
-اه ساکت شو ببینم.
تق تق تق تق
ناگهان ممدی با کفش های تق تقی وارد شد
-اوه بچه ها بالاخره پیدا شدین.
همه ممدان اوفی کشیدند.
-خوب برو تو دیگه
گروه گیدیون و جیمز و ممدان
گیدیون:
-ای بگم چی بشی ممد ما میخوایم از غذا خوری بریم بیرون راه مخفی چیه
باس صبر کنیم شب بشه.
گروه سیریوس و یوآن و ممدان
یوآن:
-ای بابا
سیریوس سه ساعت صدا بوغ در اوردم به فنا رفت.
سیریوس:
-خو دوباره سعی کن.
آنسوی امین آباد طوری که امین آبادی ها فکر میکنند


دفتر مدیریت:
-نه مخشون خوب کار میکنه . این نقشه عالیه.
-معلوم قربان.


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۵ ۱:۴۱:۱۰

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-

موی قرمز را به خاطر بسپار
ویزلی هرگز نمی خشکد







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.