آخرین گزارش ریتا اسکیتر از دفتر نخست وزیر مشنگ ها:ویز ویـــــز ویززززززز، من بال میزدم و به گوشه و کنار اتاق آقای نخست وزیر میرفتم. مدت زیادی بود که خبر خاصی نبود و در نتیجه از بیکاری روی یک تکه شیرینی خامه ای نشسته بودم و آن را لیس میزدم.
ناگهان انسان داخل تابلوی نقاشی اتاق نخست وزیر که مشخص بود در قرن 16 میلادی میزیسته، با صدای بلند شروع به حرف زدن کرد:
_ پیام فوری: به نخست وزیر مشنگ ها: وزیر سحر و جادو تقاضای دیدار با شما را دارند. لطفا هر چه زودتر جواب خود را اعلام کنید.
ولی نخست وزیر مشنگ ها پشت میزش روی صندلی لم داده بود و در حالی که هندزفری داخل گوشش بود، کتابی را مطالعه میکرد.
مجددا انسان داخل تابلوی نقاشی:
_اهِم ... اِهم ... پیام فوری: به نخست وزیر مشنگ ها: وزیر سحر و جادو تقاضای دیدار با شما را دارند. لطفا هر چه زودتر جواب خود را اعلام کنید.
نخست وزیر مشنگ ها:
مجددا انسان داخل تابلوی نقاشی:
_ الووووو؟ عموووووو؟ هووووووی! پیشته!!
نخست وزیر مشنگ ها:
مجددا انسان داخل تابلوی نقاشی:
-******************
نخست وزیر مشنگ ها، هندزفری را از داخل گوشش درآورد و گفت: کیه؟
انسان داخل تابلو: منم!
نخست وزیر: چیزی گفتی؟ یه صدایی شبیه فحش دادن شنیدم!
انسان داخل تابلو: کی؟ من؟ نه بهیچ وجه. من گفتم وزیر سحر و جادو تقاضای دیدار فوری با شما را دارند.
نخست وزیر: نه وقت ندارم.
در همین لحظه آتش شومینه اتاق نخست وزیر، تا ارتفاع زیادی بلند شد و از میان آن ...
شترق!روفوس اسکریم جیور، وزیر سحر و جادو ظاهر شد.
نخست وزیر: مثلا من جواب منفی دادما!
روفوس اسکریم جیور در حالی که دوده های روی ردایش را می تکاند و کمی تا حدودی می لنگید جلو آمد، با نخست وزیر دست داد و گفت:
_کار فوریه. باید حتما میدیدمتون.
نخست وزیر: هووم، باشه زوریه دیگه. بفرمایید بنشینید. حالا چی شده که یاد ما کردید؟
روفوس: با خبر شدم این شهر شما دچار آلودگی شدید هوا شده.
نخست وزیر: بله درست متوجه شدید. اونم چه آلودگی ای. شهر به حالت نیمه تعطیل در اومده و بیمارستان ها مملو از بیماران قلبی و تنفسی شده.
روفوس: متاسفانه باید بگم بنظرم این یه مورد معمولی نیست و کار مرگخوارهاست.
نخست وزیر: نه بابا وارونگی هوائه.
روفوس: این وارونگی را باحتمال قوی مرگخوارها بوجود آوردن. شما باید اجازه بدید کارآگاه های من داخل شهر بشن و تحقیقات کاملی انجام بدن که در نهایت بنفع شهروندان خودتونه.
نخست وزیر: مرگ خورها؟ همون جادوگرای بدجنس؟
روفوس: مرگخوار! بله همونا! ... این چیه روی کتتون نشسته؟ سوسکه؟
نخست وزیر: چی؟ کی؟ کو؟ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی سووووووکس! سوکس سیاه بالدار!!
نخست وزیر مشنگ ها از روی صندلی به پایین افتاد و منم مجبور شدم بال بزنم و از زیر در اتاق نخست وزیر به بیرون فرار کنم.