هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#17

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
سرمیز غذا
ملت درحالیکه بی اشتها شده بودن داشتن با گراوپ نگاه می کردن که روی میز افتاده و هیچ غذایی رو باقی نذاشته!

کاساندرا : بیا ! من که پیشگویی می کردم این بوقی از این غلطا می کنه که!
و همچنان به چپ چپ نگاه کردنش به گراوپ ادامه داد!

دفتر رئيس سازمان قوانين جادويي
لارتن به صورت تعظیمی و دولا شده میاد روبه روی لیلی و همونجوری که خم شده میگه :
_ منشاً این گرومپ گرومپ ها اردوی یک مشت بچه بود!

لیلی که به سختی خودش رو نگاه می داشت غرید : چطور ممکنه یک مشت بچه این سر و صدا رو راه بندازن ؟ ها لارتن؟

لارتن کم کم خودش رو صاف کرد و اینبار جواب داد :
_ آخه بینشون گراوپ هم بود! اونا از طرف اردوی الف.دال و با ساپورت های مالی استرجس اومدن اینجا!

لیلی : من این چیزا حالیم نمیشه! خیلی سریع یک گردان ضربت بر میداری باید بریم همشون رو بفرستیم آزکابان!

لارتن : چشم!ولی یک چیز دیگه جیمز هم بین الف.دالی ها هست خوب اون هم جزو ما بود! اون رو هم باید دستگیر کنیم؟
لیلی اینبار جواب نداد فقط یک لبخند شیطانی زد و روش رو از طرف لارتن برگردوند.

اردوی الف.دال
گراوپ داره برای لاغر کردن طناب میزنه و با هر یک دور طناب زدن ، یک درخت از تو پارک از ریشه قطع میشه!
_ گراوپ خواست کرد بازی! گراوپ کرد بازی! گراوپ کرد پرواز!

فلیت ویک با دو دست میزنه تو سرش و میگه : ای بابا عجب غلطی کردیم گفتیم اینا بیان اردوی آمادگی! یالا جیمز برو بهشون بگو که...

ولی جمله فلیت ویک با صدای بلند گویی که از یک هلیکوپتر سیاه بالای سرشون شنیده میشد قطع شد :
_ شما در محاصره هستین! اعضای ویزنگاموت اخطار می کنند در صورت هرگونه حرکت به شما طلسم آواداکاداورا فرستاده میشه!تکون نخورید و دست هاتون رو بزارید پشت سرتون و رو زمین دراز بکشین!
بروبچز الف.دال :


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۵:۲۷:۳۷
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۵:۲۹:۱۷

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#16

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
دفتر رئيس سازمان قوانين جادويي
ليلي اوانز پشت ميز رياستش نشسته و در حال پك زدن به آب نباتشه؛ چندتا عينك دودي خفن رو با هم به چشمش زده تا هرچه بيشتر قيافه ش خفن به نظر بياد تا در خفانت و خفنيت چيزي از خواهرش سارا كم نداشته باشه.!
- لارتن يه نيگا بنداز ببين به اندازه ي كافي خفن به نظر ميام؟
- اين چندتا عينك دودي باهم خيلي شبيه چشم عنكبوت نيست؟... شبيه آدم فضايي ها شدي!
از پس عينك هاي دودي بيشمار مي شد چشمهاي خشمگين و رو به اشتعال ليلي رو ديد. ليلي مشتشو بالا برد و با شدت هرچه تمام تر روي ميز كوبيد...
- گرومپز...
ناگهان تمامي وسايل اتاق اعم از مبل هاي صورتي و لوازم نارنجي و حتي خود نارنجي به هوا رفتند و بعد از دقايقي سر جاي قبليشون فرود اومدند..
- ليلي تو چه جوري اينكارو كردي؟
- نمي دونم!
ليلي چندباري اون حركت رو انجام داد اما هيچ اتفاقي نيوفتاد اما در حالي با حالت مستاصل به نارنجي زل زده بود بار ديگر همه باهم رفتند هوا..!
- چند نفر رو بفرست ببينن اين پديده ي خارق العاده از كجا آب مي خوره..
-


پارك جادوگران..اردوي الف دال

- گراپ عزيز ميشه ديگه اينكار رو تكرار نكني؟
- گراپي اين رو خيلي دوست داشت استاد!..گراپ دوست داشت!
- ديگه دوست داشتن هم حدي داره باب ول كن ديگه تا اون روي سگم بالا نيومده!
- ow....استاد عصباني شد!
گراپ با اخم شديد فليت ويك لحظاتي آرام شد و با لبخند بزرگي كه بر صورت تخته سنگي اش نقش بسته بود به فليت ويك و ديگر اعضا نگاه كرد!
اعضاي الف دال هر كدام در اثر ارتعاشات شديد ايجاد شده به گوشه اي پرت شده بودند و انبوهي از گنجشكان و ستارگان دور سرشان مي چرخيد.
- خب فعلا تمرين كافيه .. مي ريم براي ناهار... بعد از اون دوباره ميايم و اين دفعه با چوبدستي تمرين مي كنيم!
- من پيش بيني مي كنم كه هيچ غذايي براي ما نمي مونه!
كاساندرا با نگاه هاي معني داري به گراوپ اين حرف رو زد و به قيافه هاي مايوس ديگران زل زد!
تدي و ويكتوريا رو به هم:
گراپ رو به بقيه:


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۳:۵۷:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۴:۰۳:۴۹

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#15

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
-فیلیوس اولین تمرینی که میخوایم بهشون بدیم چیه؟ بهتر نبود با برنامه میومدیم؟ همین الان یه ساعت و چهار دقیقه و بیست و سه ثانیه از یه هفته رزرومون گذشته
- ریموس تو هم کرنومتر میندازیا. مگه میخوای اجاره بگیری انقدر دقیق؟
- نه بوقی ولی قرار هست اجاره بدم یا نه؟
- نه. پس فکر کردی نیم ساعت اون معجون خواب فرمان رو برای چی آماده میکردم؟
سپس طی یک حرکت انتحاری برگه ای رو از جیبش در آورد و به ریموس داد

متن برگه:

طبق این قرار داد تمامی هزینه های الف دال به مدت یک سال بر عهده ی مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز است
امضا
استرجس پادمور


سران الف دال:
یک ساعت بعد
چادرهای اعضا برپا شده و همه در محدوده ی رزرو شده جمع شده بودند تا اولین تمرینات خودشون رو پشت سر بزارن.

فیلیوس فلیت ویک اولین جلسه ی تمرینات رو برعهده گرفته و هم اکنون پس از نیم ساعت معطلی و شنیدن صدای آخ و اوخ او از رختکن بیرون امده و با نمایان کردن لباسش که همانند نینجاهای سریال شبهای برره بود همه را متحیر کرد

سپس به آرامی در جای خود ایستاد و پس از قرار دادن کتب محبوبش در زیر پایش شروع به سخنرانی کرد:

- همونطور که میدونید برای تمرینات و پرورش شما به اینجا اومدیم. مسلما خیلی از شما میدونید وقتی طلسم مرگباری به سمتتون میاد که نمیتونید خنثی اش کنید باید جاخالی بدید. اما اگه طلسم از دو طرفتون و به سمت سرتون نشونه بره میخواید چطوری فرار کنید؟
ویکتوریا: خب میپریم جلو!

فلیت ویک که به خاطر ضایع شدنش مقدار 3 امتیاز منفی در دفترچه یادداشتش برای ویکتوریا ذکر میکرد دلیلی فوق العاده قانع کننده (!) آورد:

-چون دو طلسم به هم برخورد میکنند ارتعاش جادویی ناشی از برخوردش به شما صدمه میزنه و باعث تضعیف شما میشه. خب. اما جواب سؤال من، شما باید یاد بگیرید مثل یک نینجا بپرید. من نمونه ای از این حرکت رو در اینجا نشونتون میدم.

به آرامی جلو رفت و سپس طی یک حرکت انتحاری و جوگیزرانه، به کفشش فشار آورد و به سمت آسمان پرید

لحظاتی بعد طی یک فرود انتحاری تر حدود سه متر جلو تر فرود آمد و در حالیکه سعی داشت فنر هایی که در کف پایش فرو رفته بودند را بیرون بکشد ، به آرامی گفت :

- خب حالا شما امتحان کنید. برای اینکار کافیه ذهنتون رو به پاها و درهوا بودن معطوف کنید و سپس بپرید. حالا یه داوطلب میخوام...

گراوپ که به شدت از فکر پرواز به وجد آمده بود گفت: گراوپ حاضر، گراوپ شد داوطلب

ساعاتی بعد کرنومتر مقدار گالیون هایی که از جیب استرجس کم میشد با هر فریاد گراوپ دوباره رو به فزونی میگذاشت.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۴:۰۷:۴۱

تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#14

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ملت الف دال !! برو بچ ! الهجووووووووم !!

ساعت 9 صبح _ اتاق ضروریات الف دال :

- شوت ! پاس ! گل !
- دیواری بود آقا ، دیواری بود ، یعنی چی؟

هوگو از جارویش پایین پریده و یقه ی دنیس را چسبید .
- گفتم گله ، گل !

دنیس اخم کرد و در مقابل فریادی کشید . تدی با فریاد دنیس جیغ کشید ، ویکتوار پس از شنیدن جیغ تدی غش کرد و کاساندرا برای به هوش آوردن او به سمتش دوید و ریتا را که سوسک شده بود زیر پایش له کرد و املاین با دیدن سوسک زیر پای کاساندرا جیغ کشید کلا همه جیغ کشیدند .
ملت الف دال هم دور آن ها جمع شده و کف زده و سوت زده و شادی کردن .

چندین قدم دور تر از اعضا ، دور میز چوبی کوچکی ، هر سه سر الف دال نشسته و بر سر موضوعی بحث میکردند .
فلیت ویک که بر روی شش کتاب قطور نشسته بود دستی به چانه اش کشید و گفت :
- هوممم... این بچه ها بالاخره باید با واقعیت روبرو شن... بالاخره باید دنیای بیرون رو ببینن ، وقتشه که آموزش ها رو به صورت جدی شروع کنیم .
ریموس ابرویی بالا انداخت و با صدای گرفته اش گفت : صد البته فلیوس ، کاملا موافقم ! جیمز..؟

جیمز سرش را به سوی آن دو برگرداند اما نگاهش هنوز بر روی بچه ها بود .
- عهه ، بلد نیس مشت بزنه ... بزنش دیگه دنیس !
جیمز لبش را لیسید و یویویش را با شادی تاب داد .
ریموس و فلیت :
فلیت ویک فکری کرد و دوباره گفت : یه اردوی آموزشی می بریمشون ، ساده و بی دردسر ! جنگ با دشمن فرضی ! چطوره؟
لبخندی بر لبان ریموس نقش بست .

یک ساعت بعد :

- دهه ! این چه کاریه ؟ دههه.. دههه ... دههههههه !
با هر سیخونک آلفرد به کاساندرا ، فریاد « دههه » ی فلیت ویک بلند می شد .

آلفرد : باو خب نمیره جلو ! لوووس !

کاساندرا در حالیکه بینی اش را بالا می کشید با صدایی بغض آلود گفت : خب تو میخوای بیای جای من وایسی ... نوموخوام !

فلیت ویک آهی کشید و از آغوش گرم گراپي واقع در سقف اتوبوس شوالیه پایین پرید ، دستانش را به کمر زد و نگاهی به صف الف دالیانش انداخت . راضی کردن استرجس به حد کافی وقتشان را گرفته بود ، دیگر نباید وقتشان را تلف می کردند .

پس با حرکتی بس ژانگولری به انتهای صف رفته و با تکرار زیرلب شعار « فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه! » همه ی ملت الف دال را از جمله دو رییس دیگر ، هل داده و در یک لحظه داخل اتوبوس چپانده و سپس ردایش را با خونسردی تکاند .
آنگاه لبخندی زد و دوباره با كمك گراوپ بالای سقف اتوبوس پرید .

دقایقی بعد ، اتوبوس شوالیه که پرده ای با مضمون " اردوی الف دال _ هاگوارتز تا پارک جادوگران " در مقابل شیشه اش تکان میخورد ، حرکت کرد .


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۱۴:۰۱:۰۴


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۰۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
#13

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
از اينا مي خواي؟!!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
اهم اهم..اين پستهاي آخر حسابي ارزشي شدن( علتش استفاده ي بي رويه از شكلكها بود) اما پست ريگولس باز يك كم بهتره و سوژه و داستان رو جلو برده..(چون اسلايترينيه ديگه!!) با اينكه پست ريگولس هم خيلي خوب نيست من اونو ادامه مي دم.شايد تاپيك برگشت به حالت اولش!
اگه خواستيد مي تونم پستهاتونو نقد كنم
==============
...پريد تا يقه ي ولدي رو بگيره.چوبش رو در آورد و گذاشت زير گلوي ولدي...

در اين لحظه ناگهان تصويير سياه مي شه و صداي ضرب و شتم عجيبي از ناحيه ي لرد و ايگور به گوش مي رسه. صداي هايي شبيه به صداي قلوه قلوه و مري مري و جريوس و صداي ناشي از درد بي نهايت !!

يكي از بيندگان اين مجموعه: اِ..چرا اينجوري شد؟ حمييييد!
حميد! : بــــــله؟!
همون بينندهه: چرا تصوير سياه شد ؟
حميد: رب تبركه
بيننده:‌
صداي مجهول: اشكال از فرستنده ست به گيرنده هاي خود دست نزنيد!
بيننده:‌حميييييد اين ديگه كيه؟
حميد : چاي تبركه
صداي مجهول: من وجدان تلويزيونم!!

بييوب بوق!
ناگهان سياهي به همان سرعتي كه آمده بود از بين مي ره و دوربين تصويري از كاركاروف را به نمايش مي ذاره در حالي كه صداي تلاوت قرآن پس زمينه داره پخش مي شه:
انا لله و انا اليه راجعون!!
بعد تصوير زوم اوت مي شه و به سمت لردي مي ره كه باعث مي شه نور زيادي به صحنه تابش پيدا كنه!‌به همين دليل بروبچ با صفاي گريم و نورپرداز به سمت لرد حمله ور مي شن و با يك گريم ماهرانه جلوي نور بي رويه رو مي گيرن و لامپ اضافه رو خاموش مي كنن.( سرمايه ي ملي = كله ولدي)
بعداز اينكه بروبچ پشت صحنه خارج مي شن لرد با نيش باز در مركز صحنه وايميسته و به انجام حركات فوق پيچيده ي فيگورينگ مي پردازه!
ملت محفلي هم در مقابل به تشويق لردي مي پردازن كور ممد هم جنازه ي ايگور رو از صحنه خارج مي كنه. كالين هم با سرعت زياد همي عكس مي گيرد از فيگورهاي باصفاي ولدي(). دامبل هم به افتخار اين عمل ولدي با تمام تواني كه در بدن داره بندري مي زنه
ملت مرگخوار هم به افتخار زور بازوي اربابشون تكنو مي زنن و به دليل وجود گراپ در اين محفل دوست داشتي در گوشه اي از زمين يك سونامي با قدرت و خشانت بالا رخ مي ده گراپي كه بسيار دچار جو شده به سمت لردي حمله ور مي شه تا اونو در آغوش بگيره اما در بين راه به دماغ ادوارد برخورد مي كنه و تعادلشو از دست مي ده و شيرجه زنان با سر ولدي برخورد مي كنه ( نكته ي علمي: در نتيجه تمامي زحمات بروبچ گريم و نورپردازي از بين مي ره..به همراه لردي البته)
ناگهان تصوير دوباره روشن مي شه!

---------
ادامه دارد!؟
از دوتا پست قبل بدتر نوشتم



Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#12

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
سيموس عزيز نميدونم شما چرا از اونجا ادامه دادين...پستتون معلوم نيست از كجا ادامه پيدا كرده.
به هر حال من از ادامه ي پست لاوندر ادامه ميدم ...
-----------
رودولف تو دلش زمزمه كرد: عجب! باز اين محفلي هاي بي عرضه() اين طرفا پيداشون شد. وبلندتر گفت:محفلي هاي عزيز!() ارباب ما امروز در تعطيلي به سر ميبرند و نميخوان بزنن كسي رو شل و پل كنن...لطف كنيد بريد پي كارتون.لرد حوصله ي "بچه جماعت" رو نداره!
ملت محفلي: با كي بود؟؟!!
بلاتريكس كه ديد شوهرش از اين بدتر نميتونسته گند بزنه،با طلسمي دهن رودولف رو ميبنده و از چادر مياد بيرون و گراپ و آنتونين هم ميان پشت سرش.
_براي چي اومدين اينجا؟
_اومديم دنبال ويولت ولارتن.
_اونا اينجا نيستن ...رفتن سنت ماگو.
_چرا اونجا؟
_پس كجا؟
_همين جا،تو چادر.
_چرا اينجا....اه چي ميگين شما؟به دليل خوردن اشبل نپخته ي ماهي مسموم شدن.ارباب هم لطف كردند گفتند بفرستيمشون سنت مانگو.
ملت محفل:
آلبوس :نكنه ماهي هاي من رو خوردن؟؟؟مگر اينكه دستم بهشون نرسه.بريم بچه ها؛ ما برين پارك حالشو رو ببريم...اونا هم دردشو ببرن!!!ها ها ها!و براي بلاتريكس دست تكون داد.
بلا:....آخيش اين هم به خوشي گذشت:no:...ارباب! و رفت تو چادر: ارباب! عجب گرفتاري شديم!!
لرد باچشاي خيره() داشت به ويولت(كه دهانش رو با جادو بسته بودند) نگاه ميكرد.و بلا پريد جلوي ديدش.لرد با يه حركت نرم بلا رو كوفوند به ديوار.(نكته ي مبهم: چادر كه ديوار نداره؟!)
_بساط عقد رو برپا كنين!! :banana:
ملت مرگخوار:
ويولت: ودر ذهنش فكر ميكرد: اين تو بميري از اون تو بميري ها نيست.لابد بعد براش كلفتي كنم و يخ حوض براش بشكنم؟؟!! اين با جريان مادري كلي فرق داره... عمرا"...هرگز.يه كچل بيريخت با اون دماغ ضايع...اون رداي سياه پاره پاره...اه اه. اگه بخواد به زور منو به عقد خودش در بياره، تو همون حجله ي عروسي با چوبدست خودمو ميكشم!
لارتن مثل اينكه بزرگي اين حادثه فراتر از قدرت گيراييش بود با ذوق گفت: عروسيتون شام هم ميدين؟؟يا به صرف ميوه شيرينيه؟؟!!!(ملت:)
ايگور بي هوا اومد تو چادر:هي ...بياين بيرون ببينين اين محفلي ها چقدر باحالن...؟؟!!دامبلي داره بلوتوس بازي ميكنه...به دخترا شماره ميده!!!؛نميدونم... تيكه زياد شده يا چشام تيكه تيكه ميبينه؟؟؟!!!!!!...هي چه خبره اينجا؟؟
بلا براش جريان رو توضيح ميده.رودولف_كه طلسم دهنشو يكي باز كرده بود_ ميپره وسط:بابا بيخيالش شين...حالا كه ولدي ميخواد با ازدواجش با يه محفلي نا اصيل زاده ،جنگ رو تموم...حرف رودولف تموم نشده بود كه ايگور:
ولدي غلط كرده! و پريد تا يقه ي ولدي رو بگيره.چوبش رو در آورد و گذاشت زير گلوي ولدي...

--------------
ايگور چه وردي را به كار ميبرد؟؟
آيا ولدي رو ميكشد يا فقط حافظه اش را اصلاح ميكند؟؟
ادامه دارد.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#11

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
ولدی بر روی تاب نشسته بود و با دست آزادش داشت بر سر کچلش دست می کشید. () ناگهان آلبوس با سرعت زیاد از پشت تام کوچولو رو هل داد.تام شروع کرد به گریه کردن و به آلبوس گفت:به مامان ویولتم میگم.
آلبوس گفت:برو هر غلطی دلت می خواد بکن بچه سوسول
چند متر آن طرف تر بلا که داشت با یه بچه مشنگ سرسره بازی می کرد این حرف آلبوس را شنید( ) وبه تام میگه :بیا اینجا ،با بجه های بی ادب دوست نشو
تام تا صورت بلاتریکسو می بینه از ترس میاد به آلبوس می چسبه و میگه : کلفتیتو می کنم نذار منو بخوره
آلبوس میگه :اون تورو نمی خوره می خواد باهات دوست شه گوگولی مگولی.جذابیت سر تو همه رو جذب می کنه.
تام :بهتر از تو هستم که نصف وزن بدنت ریشته با موهات :lol2:
آلبوس :حالا که اینطور شد الان بلاتریکسو صدا می کنم بیاد بخورت
تام :نه،نه،غلط کردم صداش نکن
در همین هنگام ویولت آمد و پسر عزیز دردونه و البته کچلش را برد.
ویولت:تامی،باید بری حموم الان یک هفته ست که حموم نرفتی.
آلبوس:آخه رو سرش مسابقات جهانی هاکی شپش هاست
ویولت:بی ادب،به مامانت میگم که چه دست گلی تربیت کرده
آلبوس تام را نگاه کرد و دید که شلوارش خیس شده ( )و به محلی که او زل زده بود توجه کرد. بلا داشت به سمت تام می آمد
ویولت گفت چه بوی بدی میاد و اینطور کرد.به تام نگاه کرد. از تام صداهای مختلفی همراه با بوی بد به نام(به خاطر حفظ ارزش های اخلاقی از گفتن اسمش می پرهیزیم)بیرون می آمد.
ویولت :ای خاک بر اون سر کچلت کنم . آخه من چه قدر باید مس بسابم کهنه ی بچه بشورم یخ حوض بشکنم تا دستم تا اینجا(او به کتف خویش اشاره کرد)پاره بشه.
بریم خونه حسابتو برسم
و آنها رفتند. بلا از اینکه تام رفت پکر شد.و آلبوس هم تاب بازی کرد


ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۱۷:۰۰:۴۹


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۷:۲۶ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#10

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
لرد با اشتیاق بطرف ویولت رفت..ویولت با تعجب و ترس به لردکه هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه کرد و بالاخره لرد خودشو تو بغل ویولت انداخت.
-مادرجان...مادر جان..
-اه..اه! حداقل رو کله ات آب بگیر ولدی!
-باشه مادر جان..شما جون بخواه!
ویولت:هوممم..جون بخوام...اره..فکر جالبیه!
ویولت دستی به شونه ی لرد میزنه که اشک تو چشاش جمع شده و بعد میگه:
-یادت نره ولدی!پسرم..تو نباید با رفیق ناباب بگردی...
بلا که داره از عصبانیت دق میکنه به سمت ویولت میاد که از روشای مشنگی وارد عمل شه ولی لرد با یک سری عملیات به صورت به بلا نگاه میکنه. همه جا تاریک میشه و بلا جیغ میزنه..
- ای ای!قلوه رو ول کن..قلوه قلوه!
دوباره همه جا روشن میشه. و ویولت با روزنامه میکوبه تو سر ولدی..(نقدی بر نمایشنامه: ویولت روزنامه از کجا اورد؟)..ولدی که اشک تو چشاش جمع شده میگه:
-وای..چرا اخه منو زدی؟
-بی تربیت چرا اینو نکشتی!خیلی بی چشم و رویی تامی!
در همون لحظه لرد با صدایی شبیه "خوعین!"(ها ای منصورخان باغ مظفر چه جوری همه چی یادش میرفت!؟این اون صداس!)به صورت درمیاد و بعد میگه:
-ای وو!()...من کی ام؟اینجا کجاست..اووو..عجب خانوم با شخصیتی هستند...با من ازدواج میکنی..
دوباره چهره ی لرد به صورت در میاد و میگه:
-ای وای!مدرسه ام دیر شد.دیدی؟
بلا و ویولت:

از اون طرف،محفلی ها

-نه..البوس جون هرکی دوست داری نه!سیبیل نه..سیبیل..اوخ!
البوس سیریوسو از گردن گرفته و داره دونه دونه سیبیل کنی رو روی اون انجام میده...
البوس با کندن هر سیبیل:مردشوره...سیبیلتو...باخودتو...ببرن...!
متاسفانه سیبیل دیگری نبود که جمله اشو ادامه بده!
در همون لحظه که اون سیریوسو میندازه و به ادوارد خیره میشه با اون ریشاش!سارا برای نجات جون اعضا جلوی البوس میپره.
-نه! بسه دیگه البوس!تمومش کن!تو چت شده؟
البی:بروباب حال...شیتیلی شیتیلی شیتیلی شیتیلی...بو!
البوس با حالت به ملت نگاه میکنه و میگه:
-من..من چم شده بود؟ هیچی یادم نمیاد!پس..چرا ماهی نگرفتم!؟
-البوس؟
-چیه؟
سارا با حالت شروع میکنه صحبت کردن:
-تو قلب مارو اوردی تو دهنمون! یعنی چی این حرکات مسخره..چرا گفی تو پسر ولدی هستی؟ چرا میخواستی مارو بکشی؟ چرا سیبیلای سیریوسو کندی؟ چرا با ماها این طوری میکنی؟
البوس:نمیفهمم..به جون خودم من بی گناهم....من هیچی نمیدونم! اشتباه گرفتی عزیز من...
-نه!من مطمئنم...ببینم..اصلا تو پیش مرگخوارا چی کار میکردی؟
البوس:
وقتی بالاخره ملت از سلامتی البوس مطلع شدند،به اون گفتن که ویولت و لارتن گم شده ان و باید دنبالشون برن...
ملت با زره و این حرفا میرن به سراغ مرگخوارا (کلا طبع شعر داریم!)
-ای...زرت که نمیشه...برو ببین دارن چی میگن..رودولف..فقط اگه گند بزنیا!
ردولف از داخل چادر بیرون اومد و با حالت به چهره های خوفناک () محفلی ها خیره شد.


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#9

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلا که ترجیح میداد بمیرد و این صحنه را نبیند جلوی پرش لرد به بغل ویولت را گرفت.

-نه...شما رو به ریش سالازار قسم میدم..ارباب نه..اون نه..لا اقل سارا اوانز باشه..ویولت نه...

لرد با اشتیاق به ویولت نگاه کرد.
-ولی اون مامان من...مامان ویولت...

بلیز با دیدن جمعی از محفلی ها که به مرگخواران نزدیک میشدند به کمک بلا رفت و لرد را به زحمت وارد چادر مخصوصش کرد.

محفلی ها با چهره های خشمگین به جمع مرگخواران نزدیک شدند.بلا جلوی چادر ایستاد که خدایی نکرده لرد از چادر خارج نشود و آبروی چندین و چند ساله مرگخواران را نبرد.

-چی میخوایین؟

ویولت چوب دستیش را با حالت تهدید آمیزی بطرف بلا گرفت.
-اولا که لارتنمونو پس بدین.خودمون دیدیم که با سرعت زیاد به این طرف اومد.

ایگور جسم مچاله شده نارنجی رنگی را از روی زمین جمع و بطرف ویولت پرتاب کرد.

-دوما ما باید اونو ببینیم...
-کی رو؟
-اونو..همونو دیگه..همون اونو.

بلابه شدت سعی میکرد جلوی لرد را که درحال بیرون آمدن از چادر بود بگیرد.

-آخ...اوخ..فکر کنم منظورشون لرده...شما برای چی میخوایین لردو ببینین؟

-خوب راستش یه مشکلی برای آلبوس پیش....
لاوندر با عجله حرف ویولت را قطع کرد.

-چیزه بابا..میخواییم تولدشو تبریک بگیم..حالا میشه بگین اون کجاست؟
بلیز درحالیکه سعی میکرد محفلیها را از چادر لرد دور نگه دارد:نه نمیشه..ارباب سرگرم بررسی موضوع مهمی هستن.وقت ندارن.

-کروشیو...
بلا با ضربه وحشتناکی به دوردستها پرتاب شد.ظاهرا ضربه مغزی روی تواناییهای جادویی لرد تاثیر چندانی نگذاشته بود.

لرد با اشتیاق بطرف ویولت رفت..ویولت با تعجب و ترس به لردکه هر لحظه نزدیکتر میشد نگاه کرد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۴:۵۴:۴۸

عضو اتحاد اسلیترین

تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#8

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
کمی تا قسمتی اونور تر:محفلیا.
آلبوس که به شدت عشق پدر در قلبش لونه کرده با چشمانی اشکبار دنبال محفلی ها میکنه:آوادکداورا!کروشیو.جریوس.منفجریوس.بلاکیوس!(همین لحظه روح کوییرل ظاهر میشه و تذکر میده که این ورد فقط مخصوص مدیراس ولی آلبوس در منتهی الیه جوگیری یه دونه آواداکداورا میفرسته طرف کوییرل! )
ویولت:جیییغ!نکن آلبوس جون!نکن!من بهت قول میدم برات یه آب نبات نارنجی بخرم!!
لارتن در حالی که داره ماتریکسی جاخالی میده به این شکل در میاد: کو کو آب نبات نارنجی؟!بده به من!
ویولت با عصبانیت میره طرف لارتن و طی یک عملیات انتحاری لارتن رو به اونور پرچین ها پرت میکنه!!لارتن صاف میره و میره و میره تا دقیق میخوره تو مغز سر ولدی!
بلا،رودولف،بلیز و بقیه ملتی که سعی دارن ولدی رو سر حال بیارن احساس میکنن یه نفر با سرعت نور ز جلوروشون گذشت!
بلیز:موشک بود!
رودولف:نه جت بود!
بلا:بوق بر هردوی شما باد!هوخشتره بود!
ولدی با چشمانی اشکبار:نه بابای منه!
بعد یه نگاه دقیق به لارتن که به حالت دو نقطه دی داره به ولدی نگاه میکنه میندازه و میزنه زیر گریه:نـــــــــــــه!این بابای من نیست.چه رنگ موهای خزی داره!من مامانم رو میخوام.مامان من کو؟!
قبل از این که بلا طی یک اقدام شهادت طلبانه خودش رو به عنوان مامان ولدی معرفی کنه یک صدای کمی تا قسمتی آشنا از اون ور پرچین ها میاد:کدوم گوری رفتی لارتن؟!بوقی نشستی داره با ولدی خوش و بش میکنی؟!!
ولدی:مامان!


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۲:۱۸:۴۹

But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.