فرست سوژه:
لرد در اتاق خودش نشسته بود و بی حوصله در و دیوار را نگاه میکرد. نجینی با مونتی تصمیم داشتند سالگرد ازدواجشان را به پارک جادوگران بروند و قدم بزنند و اکنون لرد تنها شده بود. در این مدت اخیر زندگی در خانه ریدل به شدت کسل کننده و یک نواخت شده بود. نه جنگی با محفل و ماجرایی. لرد مرگخوارانش را احضار کرد تا همه به اتاق بیایند.
مرگخوار ها تک تک وارد شدند و به لرد خیره شدند؛ شاید ماموریتی برای آن ها داشت.
پس از ورود همه مرگخوار ها لرد لب به سخن گشود: مرگخواران من! امروز من شما را احضار کردم تا برایتان صحبت کنم! در آخرین نبردی که با سفید های بوقی داشتیم مرگخوار های زیادی از دست دادیم و به همین دلیل نمیتوانیم جنگ جدیدی راه بیاندازیم. البته من یک طنه همه ی اون بوقی ها رو تار و مار میکنم ولی دل ارباب نازکه و براشون میسوزه! در همین راستا باید بگم که نجینی و مونتی رفتند پارک جادوگران. لذا امروز ناهار ماباقالی پلو داریم و باید اضضافه کنم که ...
یک ساعت و نیم بعد لرد همچنان داشت برای مرگخواران سخنرانی بی هدفی میکرد و همه چیز را به هم میبافت. هیچ یک از مرگخوار ها نمیدانست منظور لرد از این حرف ها چیست.
لرد: و از آن جا که من دیشب ساعت 1:23 دقیقه خوابیدم سر نجینی درد میکند. به همین دلیل است که موهای بلا وزوزی شده و شامشو ایوان به موهایش نمیسازد ...
مرگخوار ها با شنیدن حرف های بی سر و ته لرد چهره شان مانند
و
و
میشد.
در همین حال که لرد آسمان ریسمان میبافت بالاخره از میان مرگخوار ها رابستن جرئت کرد و وسط حرف لرد پرید: ببخشید ارباب ... برای ما کاری داشتید که احضارمون کردید؟
- بله! من حوصلم سر رفته! یه فکری بکنید.
- همین؟
- ینی چی همین؟ ارباب قراره چه کار دیگه ای داشته باشه با شماها مگه؟
- خوب پس این چیزایی که گفتید ...
- کروشیو! ارباب داشتم مقدمه چینی میکردم!
پس از چند دقیقه رودلف گفت: ارباب، موافقید که یک کلاس برگزار کنید و جادوی سیاه رو به اصیل زاده ها آموزش بدید تا جادوی سیاه زنده بمونه و اصیل زاده ها بر خون لجنی ها غلبه کنن؟
لرد:
آفرین رودلف! فکر خوبی بود - البته ارباب خودش میخواست همین رو بگه ولی تو زود تر گفتی - وقتی این کارو کردیم اون وقت هاگوارتز و وزارتخونه رو هم تسخیر میکنیم
پرسی ... آگهی کلاس رو منتشر کن.
دو هفته بعدلرد در آشپزخانه نشسته بود و داشت نهارش را میخورد.مورگانا با خودشیرینی جلو آمد و گفت: باب میل هست ارباب؟
- خیلی خوبه مورگانا!
- مای لرد این غذا رو من درست کردم ... مورگانا فقط نمک ریخته توش!
شترقدر با شدت باز شد و ایوان وارد شد.
ولدمورت سوپش را ریخت روی خودش و با فریاد گفت: این چه وضع ورود ایوان؟ کروشیو!
- ببخشید مای لرد، شاگردای کلاس اومدن. ببرمشون همون سالن طبقه پایین که گفته بودید؟
- آره همون جا ببرشون. چند دقیقه بعد من میام براشون سخنرانی میکنم
5 دقیقه بعد لرد وارد سالن بزرگ طبقه پایین شد که از قبل پرسی برای کلاس آماده اش کرده بود.
لرد به بالای سالن رفت و سرش را بلند کرد تا به جمعیت لبخند بزند اما به جای لبخند چهره اش مانند
شد.
به آرامی ایوان را صدا زد و در گوشش گفت: اینا که میانگین سنیشون چهاره! کی اینا رو ثبت نام کرده؟
- پرسی، ارباب.
- مگر دستم به پرسی نرسه، یه کروشیو جانانه نثارش میکنم. شایدم آوادا کداورا
لرد رو به بچ ها کرد و گفت: سلام بر شما اصیل زادگان! ما امروز در این جا جمع شده ایم تا با یادگیری جادوی سیاه که برترین و والاترین نوع جادوست را یاد بگیریم تا به وسیله آن به مقام واقعی خود که حکومت بر تمام موجودات دنیاست برسیم...
به جز چند نفر که 12 سال بیشتر نداشتند بقیه یک کلمه از حرف های لرد را نمیفهمیدند و فقط به خاطر هیبت او و جذبه اش بود که آنان را گرفته بود و مشغول بازی نمیشدند!
پس از چند دقیقه سخنرانی لرد به گوشه ای رفت و به ایوان و ترورس و بلا گفت کارشان را شروع کنند.
مرگخوار ها نگاهی به لرد کردند و با نارضایتی مشغول سر و کله زدن با بچه ها شدند.
هر کدام گروهی از بچه ها را به گوشه ای از سالن بردند و مشغول یاد دادن طلسم های سیاه ابتدایی شدند.
ناگهان در باز شد و پرسی وارد شد و روبه لرد گفت: با من کاری داشتید یا لرد؟
بلافاصله بچه ی 6 ساله ای از شاگردان ترورس چوبدستی اش را به سمت پرسی گرفت و گفت: آوادا کداورا!
در عرض یک لحظه بدن بی جان پرسی روی زمین سالن آموزشگاه افتاد.
لرد:
مرگخوار ها:
ترورس با تعجب از بچه پرسید: چه طوری این کارو کردی؟
- این طوری، آوادا کداورا!
بلافاصله بلاتریکس از پشت سر یک افسون بی هوشی را به سمت بچه فرستاد و سپس به همه گفت: جلسه امروز تموم شد.
همه بیرون!لحظاتی بعد - جلسه مرگخوارانبدن بیهوش پسر بچه روی میز بود و مرگخوار ها دور میز نشسته بودند.
- به نظرتون با این بچه چی کار کنیم مای لرد؟ یک دقیقه ای دو مرگخوار رو کشت!
- میکشمش!
- نه ارباب! وزارتخونه و محفل خیلی روی این کلاس حساسند، اگر بفهمند کسی کشته شده بیچاره میشیم!
- لرد ولدمورت بیچاره نمیشه!
- اما این کار به ضرر ماست لرد، پول آموزشگاه رو ازمون میگیرند! تازه با پدر و مادرش چه کار کنیم؟
من نمیدونم! خودتون یک فکری بکنید. البته من کشتنشو ترجیح میدم.
جایی در دوردست!- اگر اون کلاس زود تموم نشه چی؟
- نگران نباش! اون دو پارچ معجون مرکب پیچیده خورده