پست پایانی:همچنان که روونا داشت میرفت که با چک و لگد شاگرد زیرک خود را ببرد و آموزشش دهد، ناگهان فکری بسیار بکر، دست نخورده و کشف نشده، همچون لامپ یک پروژکتور بسیار پر نور بالای سرش روشن شد.
روونا کاملا بیخیال شاگرد مذکورش شد، از مغازه خارج شد و به سمت هاگوارتز آپارات کرد.
دقایقی بعد وی در هاگوارتز بود و ناگهان با مشاهده گودریک، سالازار و هلگا در آنجا متعجب شد.
- شماها مگه نرفته بودید دنبال شاگرد؟ غیر از سالازار البته!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
- والا ما ها رفتیم، یهو دیدیم که خیلی خسته ایم و چیزی هم که نیست، شاگرده! نامردا همشون استادی بودن واسه خودشون!
- درسته... حتی همون مرلین هم که من پیدا کردم استاد جادوگری بود.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
- حالا مهم نیست. من با یه ایده خیلی عالی اومدم اینجا.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4daabd491.gif)
سه موسس دیگر به سرعت گوش هایشان را تیز کردند و روونا نیز لامپ بالای سرش را خاموش کرد و شروع کرد به صحبت کردن:
- ببینید، مگه از جغد ها واسه نامه رسانی استفاده نمیشه؟ ما هم خب نامه مینویسیم، جغد هارو پخش میکنیم... به هرکس برسه که جادوگر باشه، قطعا میاد اینجا!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4daabd491.gif)
موسسین دیگر از این فکر روونا بسی استقبال کردند و رفتند برای نوشتن نامه...
روز اول مهر:- هنوزم کسی نیومده!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413a50bb0ac.gif)
- میان!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil3dbd4daabd491.gif)
- حتی هنوزم نیومدن ها!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
- عه... یه شیر داره رد میشه از این جلو... من به همین آموزش میدم ولی نمیذارم کلاسم خالی بمونه!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil532068b21cdbe.gif)
بقیه موسسین که دیدند گودریک حتی به یک شیر نیز رحم نمیکند و جاندار بخت برگشته را تبدیل به شاگرد خود میکند، با سرعتی معادل سرعت شکستن دیوار صوتی دویدند و اولین جک و جانوری که دیدند را برداشتند بردند سر کلاس که در نتیجه این موضوع، سالازار به یک مار آموزش داد، روونا به یک کلاغ و هلگا نیز به یک گورکن. اما مهم این بود که آنها شاگردانشان را پیدا کردند و هاگوارتز به صورت رسمی افتتاح شد.
- خب دیگه... بسه... سینما تعطیله، نخود نخود هرکه رود خانه خود!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5320697087344.gif)
بدین ترتیب، راوی که بی اعصاب شده بود و داشت داستان را از تاریخ شیشم اردیبهشت نود و یک تعریف میکرد، یکهو زد همه را از سینما پرتاب کرد بیرون که در نتیجه کارگردان هم ورشکست شد و راوی را مجبور کرد برود ظرف های رستوران اکبر آقا قصاب سر کوچه را بشوید و داستان هم به پایان نرسید و تسترال نیز به خانه اش رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر ایده ای برای سوژه جدید دارید، به ناظر انجمن خبر بدید!