روز افتاحیه آرسینوس که روی چند جعبه نشسته بود داشت ورود والدین رو میدید. کنارش نقاب نشسته بود و داشت پستونکشو میمکید. و لایتینا هم داشت والدین و بچه هاشون رو راهنمایی میکرد تا روی صندلی های پلاستیکی و درب و داغون بشینن.
ظاهر کارخونه دستمال کاغذی بهتر شده بود، ولی همچنان از ریشه مشکل داشت. بعضی لوله ها که شکسته بودن با چسب نواری بسته شده بودن و داشت قطره قطره ازشون آب میچکید. روی دیوار ها هم کاغذ های روغنی و قهوه ای چسبونده بودن. با اینکه کارخونه تمیز شده بود ولی هنوز میشد تیکه های دستمال کاغذی رو گوشه های کارخونه دید. و در یه گوشه هم مقداری دستمال کاغذی روی هم تلنبار شده بود و ازشون بو های بدی میومد.
ولی والدین این چیز ها واسشون مهم نبود. چون به اونها قول ساندیس و کیک داده بودن و فعلا این تنها چیز مهم بود. وقتی که همه نشستن لایتینا هم اومد و روی جعبه خودش کنار آرسینوس نشست.
_ خوش اومدین! شما اینجا جمع شدین تا...
_ساندیس و کیک بخوریم!
این حرف رو یکی از والدین در حالی که مشتش را بالا برده بود فریاد زد. و بقیه هم به تبعیت از او همین کار رو کردن.
_آره! اومدیم بخوریم.
_باید از خودمون پذیرایی کنیم.
_آقایون...خانوما...آروم باشید. وقتی من حرف هامو زدم میتونین هرچقدر که دلتون خواست از خودتون پذیرایی کنین.
لایتینا با تعجب به آرسینوس نگاه کرد و گفت.
_واقعا؟
_نه.
بعد از اینکه مردم ساکت شدن، آرسینوس تاجش رو صاف کرد و اهمی کرد و شروع کرد.
_همونطوری که داشتم میگفتم شما اینجا جمع شدین تا بچه هاتون رو تو مدرسه جادوگری ما ثبت نام کنین. و اینم بگم که تا موقعی که ثبت نام نکنین از اینجا نمیتونین برین بیرون.
_زوریه؟
_آره.
_ما زیر حرف زور نمیریم. نمیریم.
_پس از ساندیس و کیک خبری نیست.
بعد از این حرف آرسینوس مردم به صورت دایرهای جمع شدن و شروع کردن به همفکری کردن. بعد از چند دقیقه یک نفر پرسید:
_ثبت نام چجوریه؟
_اول باید یه تست بدین. بعد اگه قبول شدین ثبت نام کنین.
مرد دوباره به جمع برگشت و مشغول صحبت شد. یک دقیقه بعد مردم به صندلی هاشون برگشتن و همون مرد شروع به صحبت کرد.
_قبوله.
و به این صورت ملت اسیر شده بچه هاشون رو برای دادن تست به دست عوامل مدرسه سپردن.
روز اول مدرسه جادوگری
دانش آموزای کوچیک و بزرگ داشتن وارد سالن اصلی مدرسه میشدن. همگی از دیدن کارخونه شگفت زده شده بودن. چون کارخونه داغون تر از چند روز پیش شده بود.
قسمتی از کاغذ دیواری ها از بالا کنده شده بود و الان آویزون بود. صندلی آرسینوس و لایتینا و نقاب هم که متشکل از چند جعبه بود در گوشه هاش سوارخ هایی دیده میشد. صندلی ها دور و بر چندین جعبه که کنار هم بودن و کاربرد میز رو داشتن چیده شده بودن. چهار میزِ جعبه ای توی سالن بود. دانش آموز ها یکی یکی روی صندلی های پلاستیکی نشستن و منتظر سخنرانی مدیر مدرسه شدن.
_خوش اومدین. شما خیلی خوش شانسید که تو این مدرسه هستین. چون من هم اینجا هستم. تنها قانون اینجا اینه که از حرف های من پیروی کنین.
حالا، شروع کنین به خوردن.
با این حرف آرسینوس لایتینا بلند شد و شروع کرد بین میز ها راه رفتن و پخش کردن نون و ماست بین بچه ها.