هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




کله پزی سلطان هاگرید
پیام زده شده در: امروز ۱۰:۴۷:۰۶
#1
در راستای ایجاد هرج و مرج بیشتر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: امروز ۷:۱۲:۱۵
#2
خلاصه: لرد ولدمورت با دامبلدور مسابقه میده و طبق شرطی که قبل از مسابقه بسته بوده، باید کشته بشه. مرگخوارا نمیخوان که لرد واقعا کشته بشه، وانمود میکنن که مرده و شروع به شیون و زاری کردن میکنن.
اما مامورین وزارت‌خونه به خاطر اینکه جسد هنوز شسته نشده، اجازه دفنش رو نمیدن. وقتی مرگخوارا موفق میشن توی غسالخونه با تابوت تنها بشن، متوجه میشن تابوت و اشتباهی برداشتن و داخلش یه آدم زنده دیگه است.
لرد سیاه هم داخل تابوتش با وجدانش صحبت میکنه.


مرد بیچاره، سعی میکرد از دست لشکر مرگخوارا و مشت و لگد هاشون فرار کنه. اما زورش به این همه آدم نمی رسید.
- نزن! آیی... نه!

بلاتریکس درحالی که طلسمی روانه او می کرد فریاد زد.
- اگه تابوت تو با تابوت ارباب جابجا نشده بود... الان ایشون اینجا بودن...
- بلا! اجازه هست یه چیزی بگم؟

بلاتریکس سرش رو به طرف صدا چرخوند و با تلمایی که روباه کنارش بود روبرو شد. سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

- اگه تابوت ها عوض شده باشه، الان تابوت ارباب جای تابوت اینه! و فکر کنم قراره دفنش کنن. و مطمئنم که این مرد میدونه قرار بود کجا دفن بشه. و ما...

مروپ با بغض و ناراحتی و درحالی که اشک می‌ریخت گفت:
- اینطوری لیمو شیرین مامانم پیدا میکنیم!

بلاتریکس نگاهی به مرگخوارا انداخت و فکر کرد.
شاید اگه یه وقت دیگه بود، ایده تلما رو قبول نمیکرد و بعد، همون حرف رو تکرار و اون ایده رو به اسم خودش تموم میکرد. اما حالا وقتی واسه تلف کردن وجود نداشت.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: امروز ۰:۲۱:۴۵
#3
نام:

گدلوت

گروه: گریفندور

ویژگی های ظاهری:

قد بلند که همواره با ردای خاکستری همراه می‌شود. ابرو های کمانی به هم پیوسته و ریش بزی کوتاه به چهره استخوانی اش ابهت خاصی می‌دهند، اما امان از زمانی که چشم در چشم هایش می‌شوید، دیگر اندازه ارزنی برایش احترام قائل نیستید.
تمام آن عظمت و عصمت در لحظه ای جایش را به قورباغه ناموزونی می‌دهد که سعی دارد شما را طلسم کند. دستان کشیده و لاغرش به مانند آرواره های ملخ به دور ابرچوبدستی حلقه زده اند تا از هیکل نحیف و لاغرش محافظت کنند. کفش های کهنه و موهای بلندی که می‌تواند رقیب جدی ای برای مرلین باشد نشان از کهولت سن و زوال عقل او می‌دهد.

سرگذشت و ویژگی های اخلاقی:

گدلوت، یا گدلوت عصبانی، کنت گدلوت، کنت قورباغه و یک خروار لقب دیگر، همیشه در حال دشنام دادن و فریادزدن است. البته اگر شما هم یکی از صاحبین ابرچوبدستی بودید ولی در طول تاریخ بخاطر ظاهرتون شناخته می‌شدید احتمالا همینقدر کله عصبی داشتید.

باری به هر جهت، گدلوت یکی از صاحبین ابرچوبدستی به حساب می‌آید که توسط پسرش کشته و طعمه مرگ شد. گدلوت علیرغم خشونتش همواره خودش را جزو جادوگران خادم به سفیدی می‌داند. اصلاً برای همین هم صاحب ابرچوبدستی شد. صاحب قبلی را -که تبهکار بود- در درون شکم یک اسب ماده زنده جا داد و به اعماق رودخانه فرستاد تا اسب بیچاره و جادوگر تبهکار با همدیگر تلف شوند.
گدلوت همچنین یکی از پیشگامان جادوی سیاه بوده است که چندین کتاب هم با همین موضوع نوشته است. از وی به عنوان یکی از توسعه دهندگان اصول و مبانی جادوی سیاه در قرون نخستین جادوگری یاد می‌کنند.
هرچند که از بعد از گذشت صدها سال از آن توانایی حیرت انگیز در جادوگری فقط پای لنگان و دهان پر تفی مانده که دشنام می‎‌دهد.

پ.ن: شناسه های قبلی: رون ویزلی، کنت الاف، مرلین.

تایید شد.
لینک شناسه‌های قبلیت رو هم وارد پروفایلت کردم. لطفا اگه نمی‌خوای بگو تا پاکشون کنم.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۰:۲۷:۱۶


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: امروز ۰:۰۷:۵۴
#4
رزروی مدت‌دار تا اتمام سوژه.


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۵۵:۵۹
#5
سلام تلما.
آماده‌ای برای یه نقد مفصل؟

اول از همه نکته‌ای رو باید بگم. پست‌های کوتاه صرفا بی محتوا نیستن. داخل پست‌های کوتاه می‌تونیم به اندازه‌ای که باید سوژه رو پیش ببریم یا هدایتش کنیم. این دقیقا کاری هست که تلما انجام داده و خیلی خوبه.

نقل قول:
بورگین تا چشمش به آزکابان افتاد، تو دلش بخاطر اینکه جاروی اسقاطی یهو وسط آسمون خراب نشد، مرلین رو شکر کرد. اما تا اومد یکم برای سالم رسیدن به مقصد ذوق کنه، یهو یه جغد از ناکجا آباد میخوره به جارو.

توی اولین پاراگراف سوژه رو یه قدم بردی جلو و توی مسیر درست هم هدایتش کردی. چرا؟ چون اکثر مواقعی که داخل سوژه همه چیز داره خوب پیش می‌ره، برای جلو رفتن سوژه نیازه یه اتفاقی بی‌افته که بزنه توی کاسه و کوزه طرف.

نقل قول:
جارو چند دور میچرخه و اینور اونور پرت میشه و با نهایت سرعت به سمت زمین سقوط میکنه.
بورگین که از خساستش عین تسترال پشیمون شده بود، توی این تکون خوردن ها، روده هاش به هم گره میخورن!

توضیحات به اندازه و خوب!

نقل قول:
جاکسی و راننده و بورگین، با همدیگه روی کیسه ها آشغال می‌افتن.
بورگین که الان هم روده هاش به هم گره خوردن و هم کمر و دست و پاش بخاطر افتادن از بالا روی آشغالا درد میکنه، به سختی از جاش بلند میشه.

اینحا یکم جمله بندی مشکل داره. بهتر بود بنویسی: " جاکسی و دو سرنشینش با همدیگه روی کیسه آشغال‌ها می‌افتن. بورگین با روده‌های گره خورده و دست و پایی که از سقوط درد می‌کنه، به سختی از جاش بلند میشه‌‌. "

نقل قول:
_آخه من تو رو چیکارت کنم؟ هان؟ مرلین هم تورو، هم اون جاروی پوسیده تو لعنت کنه!

راننده جاکسی، با نهایت پررویی جواب میده:
_مگه زوری سوار جاروم کردمت؟ میخواستی سوار نشی!

دیالوگ‌ها و شکلک‌ها خوب بود. بهتر بود توی دیالوگ راننده جاکسی از شکلک استفاده نمی‌کردی.


در مجموع پست خوبی بود. طنز نویسی و پیش بردن سوژه رو بلدی.
آفرین تلما.





•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: دیروز ۱۸:۳۸:۲۸
#6
گابریل با تمام توانش سعی کرد به محفلی های عصبانی و آشفته اطرافش لبخند بزنه.
-امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه... چیز... ایشالا که تو شادی هاتون جبران کنیم...

نه گابریل و نه سایه الستور اجازه ورود به خونه گریمولد رو نداشتن و تلاش های مخفیانه شون برای باز کردن در اتاق خون و فرار و حتی آپارات کردن به هیچ جایی نمی رسید.

-من فکر میکنم اینکه به فکر نیکی و سفیدی دنیا هستید عالیه... من حتی تو پناهگاه اومده بودم که عضو بشم... یادتون نیست؟

گابریل با نگاهی مظلومانه از اطرافیانش می خواست که باورش کنن اما خب اونجا اتاق خون بود و اعضای محفل که تا چندساعت قبل با انواع روش ها در حال شکنجه شدن توسط مرگخوارا بودن، خون جلوی چشمشون رو گرفته بود.
-من که میگم باهاشون سوشی درست کنیم.
-بیاید به عنوان شام بدیمشون به گادفری تا به هوش بیاد.
-نه اون سریعه و راحت میشن، باید عذاب بکشن.
-میگن بهترین راه عذاب دادن، بی محلی کردنه.
-ولی به قیافه ش نمیخوره مرگخوار باشه ها.

محفلی ها اصولا آدمای جوانمرد و پاکی هستن و تو مرامشون نیست که به کسی صدمه بزنن. اما در مقابله با مرگخواران و کسایی که به دوستاشون صدمه زدن هیچوقت کوتاه نمیان. بنابراین دقایقی بعد گابریل طناب پیچ و سایه الستور توسط هاله ای از نور محاصره شده و هردو روی زمین لزج از خون قرار داشتن.

-من خواهرم توی تیم شماست ها. هر هفته توی ویلای صدفی همگی با هم کوییدیچ دستی بازی می کنیم و خوش میگذرونیم. بیاید دوستانه حلش کنیم

اما محفلی ها به حرف های گابریل گوش نمی دادن و فقط میخواستن درد و رنجی که دیده بودن رو جبران کنن. اما در همون لحظه ای که اتاق خون می رفت تا خون دیگری به خودش ببینه و فضای انتقام همه جارو پر کنه در اتاق با صدای بلندی باز شد و هیکل پرریش و باابهتی وارد شد.
- دست نگهدارید فرزندانم.

دامبلدور خسته و زخمی اما با ریشی پرپشت در وارد شد و لبخند پدرانه ای زد که هیچکدام از محفلیا ندیدن، چون ریش دامبلدور نه تنها لبخندش بلکه نصف صورتش رو پوشونده بود و حالا ترکیبی از ریش سفید کنده شده ی خودش و ریش سیاه کنده شده از مرلین بود و اون رو تبديل به علامت یین و یانگ متحرک و پرابهتی کرده بود.
-پروفسور ما فکر کردیم شمارو از دست دادیم.
-من از یه مرگخوار شنیدم که سه بار شمارو شکنجه شدید کردن. خیلی خوشحالم که سالمید.
-ببینید چه خوب داریم حساب این مرگخوارای جانی رو کف دستشون میذاریم.
-پروفسور چرا ریش‌تون دورنگ شده و انقدر زیاد؟

دامبلدور سعی کرد قامتش رو صاف کنه، نقطه یانگ ریشش را خاروند و با آرامش به محفلیون نگاه کرد.
-چقدر خوشحالم که میبینمتون، متاسفانه ما قربانی یه حمله غافلگیرانه شدیم، خوشحالم که مقاومت کردید و متاسفم اگه رنج کشیدید. خود من تا چندساعت پیش زخمی و بدون ریش روی زمین افتاده بودم و در این شرایط حس انتقام و خشم احساسات طبیعی هر انسانی هستن.

محفلی ها گابریل و سایه الستور رو ول کرده بودن و دور دامبلدور جمع شده بودن تا حرف هاشو بهتر بشنون.

-اما همونطور که شما هم میدونید انتقام یه حس پوچ و توخالی‌ه. حق دارید، منم عصبانی ام ولی با صبر کردن و پراکنده کردن روشنایی در بین همون مرگخوارانی که دشمن ما هستن تونستم یک نفر رو به راه روشنایی بکشونم و اون شخص دلیل اینه که من الان اینجا هستم و علاوه بر ریش خودم ریش مرلین ارباب مرگخواران رو هم دارم و الان ریش‌م دوبرابرتر جادار از قبلیه و سیاه و سفیده که این یه نشانه ست.

محفلی ها نگاه دامبلدور رو دنبال کردن و به گابریل رسیدن که روی زمین افتاده بود.

-بعله فرزندانم، گابریل از اول هم فرزند روشنایی بود و توی همین عذاب دادن ها هم تظاهر می کرد که سیاهه و شکنجه های نمایشی رو انتخاب می کرد. اون با دل پاک و سفیدش به من کمک کرد تا به ریش دوبرابر و رهایی از ارتش تاریکی برسم.

-گابریل میتونه همین نقطه سیاه رنگ یین درون هاله یانگ سفید ما باشه. بیاید ورودش رو به محفل ققنوس بپذیریم و با سفید کردن جادوگرهای سیاه از ارتش تاریکی انتقام بگیریم.

دامبلدور با لبخند دیگری به قسمت ریش سفیدش اشاره کرد و محفلی ها به فکر فرو رفتن. واقعا این مرگخوار از درون یک محفلی بود و میتونست به محفل ققنوس کمک کنه؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۸:۴۴:۴۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۸:۴۶:۵۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۸:۴۸:۴۱


پاسخ به: مرکز مشاوره جادوگران
پیام زده شده در: دیروز ۱۷:۴۶:۳۳
#7
پــســـت دوم


ادامه ی پست تلما هلمز

- از اینکه به بقیه آسیب میزنی ناراحتی؟
- نه! هرکس به هرچی حقشه میرسه. من فقط نمیخوام بدون فکر کردن عمل کنم. باید خونسردیم رو حفظ کنم تا کار درست رو انجام بدم. همین!

میدونی ،،،
من یه روان دهنده ام
میدونستی خیلی از روان دهنده ها برای اینکه مشکلات خودشون رو حل بکنن وارد این رشته میشن ؟ البته که من از اون جور آدماش نیستم
ولی وقتی دروغ میگی میفهمم
حتی اگه روان دهنده هم نبودم فهمیدنش کار سختی نبود

گفتی کجا درس میخونی ؟
-هاگوارتز
-کدوم گروه ؟
-گریفیندور
-اگه راستش رو بخوای عادت دارم این حجم از غرور و صد البته همچین وقار چشم نوازی رو توی بچه های اسلیترین ببینم ؛ در هر حال لوپین هنوز اوجا درس میده ؟
-نه . برای امسال استعفا داد
-حیف شد ؛ پروفسور مورد علاقه ی من بود . بسه دیگه بیا در باره ی بقیه حرف نزنیم
-با توجه به حرفای قبلیت فکر نمیکنم نیازی باشه که ازت سوال کنم چای یا قهوه درسته ؟ میل داری ؟
-بله لطف میکنید

بعد از آماده کردن قهوه توی یه فنجون چینی طرح گل سرخ با خار های سبز روی صندلی روبروی تلما نشست و :
خب گفتی اسمت تلما بود دیکه ؟
-بله
_مثل اون دینی که آلیست کرولی آورده بود ؟ یا مثل اون فیلمه ؟؟ البته که شوخی میکنم راستش هیچ وقت طنز پرداز خوبی نبودم
تلما با خودش گفت : خوبه که خودش میدونه
-به هر حال پیشنهاد من اینه که زندگیت رو به دو بخش تقسیم کنی
توی یک طرف قراره آدم هایی مثل من رو تحمل بکنی و توی قسمت دیگه اونا رو بترکونی
وقتی آدما ناراحتت کردن باید کاملا رک و مودبانه بهشون بگی
اگر هم جواب نداد بعد از اینکه او وضعیت رو به شیوه ی خودت مدیریت کردی برو و یه مکان امن و ترجیحا داخل جنگل پیدا بکن و هر چیزی که دیدی رو نابود کن
-جدی میفرمایید؟؟
-آره چرا که نه
اینجوری هم اسپل های تهاجمیت پیشرفت میکنه و هم روانت رو تخلیه کردی
میخواستم بگم بعد از اینکه کارت تموم شد همچیز رو مثل روز اول درستش کنی ولی شک کردم که آیا واقع میتونی یانه
در هر صورت اگه تونستی حتما این کارو بکن
اگه تغییری نکردی شاید برات قرص یا دمنوش تجویز کنم
جلسه ی امروز تموم شده اگه بخوای میتونی بری
-هزینه ی جلسه رو چطور میتونم پرداخت بکنم
-هم با پول جادو گری و هم با پول ماگلی میتونی این کارو بکنی همچنین برای نو جوون های جادوگر نصف قیمته
حقیقت اینه که شغل من توی دنیای ماگل ها بیشتر به کار میاد در نتیجه مشتری های ماگل زیادی دارم
-ممنونم
تلما بعد از اینکه هزینه ی کامل رو داخل پاکت و روی میز گذاشت خدا حافظی کرد و رفت
(برای اونایی که نمیدونن : تلما یه نیمه الفه و سنش رو داخل بیو نامشخص اعلام کرده)

و در نهایت خانم تلما هلمز!!!
ازت میخوام توی یه رول در باره خونوادت بیشتر توضیح بدی. در ادامه توضیح بده چی شد به قهوه علاقه پیدا کردی ؟؟ همین طور بگو چطور میشه یه قهوه ی نابی درست کرد چون واقعا تا حالا قهوه خوب نخوردم . تکلیف محدودیت زمانی نداره

حالا من از هرکسی که داره این میخونه مخصوصا تلما سوال میکنم ...
آیا این متن راضی کننده بود ؟

نقل قول:
برای مرده ها دلسوزی نکن هری ، برای زنده ها دلسوزی کن و کسانی که بدون عشق زندگی میکنند


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۷:۵۰:۲۳
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۷:۵۶:۵۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۷:۵۹:۴۶
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۹:۵۲:۳۷


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: دیروز ۱۶:۰۰:۰۸
#8
مدت زمان عضویت در ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه‌ی پیشین، آن را ذکر کنید):
۵ ماه و ۲ روز.

شرح "سوابق اجرایی / خدماتی، فعالیت‌های آزاد" در وزارتخانه‌ى سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان یا موزه):
متاسفانه ندارم.

شرح "سوابق برجسته، خدمات نظارتی / مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:
تاسیس چند تاپیک، عضویت در محفل ققنوس

شرح برنامه‌های آینده‌ی خود برای وزارتخانه‌ی سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:
۱- راه‌اندازی انجمن آزکابان با کاربردی دیگر
۲- استخدام کارمند برای وزارتخانه و دادن نوعی حقوق
۳- راه‌اندازی سازمان‌های گوناگون در وزارتخانه
۴- تبدیل وزارتخانه به نوعی دولت
۵- برگزاری دادگاه برای زندانیان آزکابان
۶- نوشتن قانون برای جامعه‌ی جادوگری
و ده‌ها ایده‌ی دیگر...

شعار انتخاباتی:
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۸:۴۲:۴۵
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۹:۴۸:۰۵
ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۵ ۱۹:۵۰:۲۵

آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۵۷:۴۳
#9
سلام من میخوام عضو محفل شم و کاملا وفادار به البوس دامبلدور و محفلیون. بدون هیچ قصد و نیت و خواسته ی مخفیانه ای. (زیر چشمی ققنوس را میپاید)

من مقداری طلا ذخیره کردم که میتونیم باهاش برای مدت های زیاد هزینه ی ارتش محفل رو بدیم. اصلا هم نیاز نیست این پولو برگردونید. فقط اینجارو امضا کنید برای یادگاری.

دو تا گولم هم دارم. بچه های خوبی هستن و بی آزارن.

-هی.. تفش کن. تفش کن بچه رو.

اوهوم..داشتم چی میگفتم؟ .هیچی دیگه..اجازه هست بیام تو؟




تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید
پیام زده شده در: دیروز ۱۳:۲۸:۰۵
#10
مامان مروپ درگیر زنگ زدن به آتش‌نشانی با شماره گیری 110 بود. همینطور که با عجله انگشتشو روی شماره ها می‌کوبوند و شماره گیری می‌کرد، کمی اونطرف تر مردی از میون تماشاگرا که حوصله اش سر رفته بود به دو گوسفند انسان‌نمایی که بغل دستش نشسته بودن نگاه کرد و گفت:
- حیف پولمون! این تئاتر چی برای تماشا داشت اصلا؟ ذره ای هنرمندانه نبود! ست دومژ!
- بـــعله! بعیس اصلا باعزیگری بعلد نیستن!
- به غیر از اون فرد هندونه به سر که یه عنصر آوانگارد بود و یکم هنرمندانه بود... باقیش چنگی به دل نزد.

جعفر حواسش نبود که کنار دستی هاش، با اینکه شبیه انسان بودن؛ اما گوسفند بودن. پوست هندونه جزو محبوب‌ترین خوراکی های گوسفندی حساب می‌شد و جعفر کنار دو گوسفند، از هندونه حرف زده بود. مثل فندک زدن، کنار انبار باروت. جعفر تا به خودش اومد و جلوی گوسفنداشو بگیره، گوسفندا به سمت جلوی صحنه حمله ور شدن.

- دو تماشاگر میبینیم که به سمت ما می‌آیند تا از ما امضا بگیرن. ما از امضا دادن خوشمون نمیاد.

دو گوسفند از دهنشون دریاچه‌ی آبی جاری شده بود و کل سالن و جلوی سن خیس و لیز شده بود. تمام چیزی که می دیدن هندونه بود و اینکه سر فردی راست قامت و با ابهت توی هندونه فرو رفته بود، براشون اهمیت نداشت. خیلی گوسفند بودن.

- روی کله هندوانه ای ما زوم کردن. از زوم کردن دیگران روی کله‌امون خوشمون نمی...

ناگهان لرد روی بزاق ترشح شده از دهان گوسفندان لیز خورد و پس از سه دور چرخش، سرش بیشتر توی هندونه فرو رفت و به روی زمین افتاد. مامان مروپ که حواسش به لرد پرت شده بود، بجای شماره گیری 110 سه بار یک رو فشار داد و 1110 رو گرفت.

- الو. جاکسی تلفنی، بفرمایید!



تصویر کوچک شده



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.