هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹:۰۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
مدیر به این باحالی
روندا آخه حال داری؟


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۳۴ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
لیگ دوئل نیست که گریف کُشونه.
منم ثبت کنید در طنز و جدی و اگه نمیشه. اول طنز بعد جدی. نه نه نظرم عوض شد. اول جدی.




ویرایش ناظر: جدی نویسی ثبت شد. لطفا تکلیف خودتون رو همون ابتدا مشخص کنید.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۵۶:۰۹

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی پاتریشیا وینتربورن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۴۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
سلام خانم دیگوری.

بله، همان‌طور که گفتم، قرار است سازمان‌های گوناگونی تاسیس کنم که یکی از آنها سازمان "حمایت از گل‌ها و گیاهان و حیوانات" است.



پاسخ به: ساختمان مخوف هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱:۵۹ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
- دیگه با چه رویی اسم خودت رو چوپون می‌ذاری؟

صحنه‌ی هولناک روبه‌رو و زخم‌ زبان جعفر گذشته، دست به دست هم دادند و ناگهان کنترل بدن جعفر دست خودش نبود. دیگر تحمل چنین شوک رعب‌آوری را نداشت. سیاهی اطرافش را فراگرفت، احساس کرد که دارد در خلاء تاریکی غرق می‌شود و درآخر، جعفر ماند و تاریکی مطلق.

ساعتی بعد

اولین چیزی که چشمان خسته‌ و بی‌فروغ‌ جعفر پس از به هوش آمدن در اتاقش دیدند، چهره عصبانی جعفر گذشته بود که دست به سینه جلوی او ایستاده و به او زل زده بود.
- پس بلاخره از خوابت دل‌ کندی؟

ناگهان طوفانی از خاطرات خونین بی‌امان به مغزش هجوم آوردند. صورت جعفر درهم رفت و به سرعت در جای خود نشست.
خواست حرفی بزند و از جعفر گذشته بپرسد که آنچه به یاد می‌آورد واقعا اتفاق افتاده بود یا تنها ساخته مغز او بود، اما قیافه خشمگین خود گذشته‌اش مهر تاییدی بر افکارش بود‌.
- باید برم.
- تو این وضعیت کجا می‌ذاری میری؟

جعفر جوابی نداد. جوابی هم نداشت. باید می‌رفت و رفت، حتی نمی دانست کجا میرود، مغزش به او میگفت برو و او گوش می‌کرد‌. نمی‌توانست یکی یکی تلف شدن گوسفندانی که یک عمر به پایشان گذاشته بود را ببیند. شاید به امید اینکه قاتل را پیدا کند می‌رفت. یادداشتی برای جکسی گذاشت و سفارش کرد خبر مجسمه پخش نشود.

خورشید داشت در آسمان ده غروب میکرد و در تمام هاگزمید یک نفر هم دیده نمی‌شد. کدخدا هیچ تعجب نکرد، گم شدن گوسفندها مردم را ترسانده بود، اگر مجسمه خون‌آلود را می‌دیدند که دیگر فاجعه می‌شد. بعضی چیز ها باید از مردم دهکده دور میماند.

ناگهان از دیدن آدمی جا خورد، دختری با بیخیالی مطلق قدم می‌زد و به محض دیدن جعفر دستانش را درون جیب هایش فرو کرد.
- شما مگه خبر دزدیدن حیوونا رو نشنیدید خانم؟
- همچین فرصتی کم گیر میاد، هیچوقت قبل از نیمه های شب هاگزمید انقدر خلوت نبوده. میرم قدم بزنم.
- پس اون قاتل گوسفندا چی؟
- در واقع کسی که اون قاتل باید ازش بترسه منم. چون ازش یه چیزایی دارم.

اسکارلت شانه هایش را بالا انداخت و هیجان‌زده لبخندی زد سپس خنجری با خون خشک شده را به کدخدا داد.
- این خدمت شما، نزدیک میدون روی زمین پیداش کردم. باید خون روی چاقو رو با مجسمه تطبیق میدادم، که غیبش کردن. بعدا می‌بینمتون.

و از جلوی چشمان مبهوت جعفر غیب شد.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴:۴۵ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
جعفر و روندا که عرصه رو برای شفادهنده شدن خودشون کاملا باز می‌دیدن، حالا با دیدن رزالین بعنوان مانع جدید غرولندی می‌کنن.
- بابام همیشه می‌گفت قوز بالای قوز بسیاره.
- واقعا نیاز دارم بشنوم که پیچ‌گوشتیت هنوز دم دستته!
- متاسفانه نه‌تنها یک‌بار مصرف بود که یکی دیگه هم ندارم.

رزالین با دیدن جعفر و روندا که همین‌طور در حال مکالمه بودن انگار نه انگار که خودش به تازگی وارد شده، شروع به صاف کردن گلوش می‌کنه.
- اهم اهم... هی؟ با شما بودما! اینجا چی کار می‌کنین؟

جعفر و روندا دچار چنان فروپاشیِ نقشه‌ای شده بودن که فراموش کرده بودن جلوی رزالین دارن بلند بلند حرف می‌زنن. اما جلب شدن توجهشون به رزالین کمک خاصی جز سکوت پیشه کردن بهشون نمی‌کنه. چون واقعا نمی‌دونستن در جواب چی بگن!

رزالین جلو میاد، جعفرو از رو میز هل می‌ده به پایین و روندا رو هم از جای شفادهنده بلند می‌کنه و خودش سرجاش می‌شینه. بعد صندلیو جلو می‌کشه و دستاشو روی میز می‌ذاره.
- خب... حدس می‌زنم شما مراجعه‌کنندگان بعدی هستین نه؟

جعفر و روندا که از شوت شدنشون توسط رزالین دلخور بودن، حالا با شنیدن این حرف از مرلین خواسته شروع به تایید حرفش می‌کنن. بالاخره نباید فراموش کرد که اونا سر آگلانتاین رو زیر آب کرده بودن!

- آگلانتاین زودتر گذاشت رفت نه؟ متاسفم که مجبور شدین منتظر بمونین ولی اینجا نوبتی بیمار رو معاینه می‌کنیم. لطفا یکیتون بره بیرون و بعنوان نفر بعدی بیاد.

جعفر و روندا همزمان به سرعت به سمت در می‌رن تا ازش خارج بشن. ولی در حالی که هردو تلاش داشتن زودتر از دیگری از اتاق خارج بشن، وسط در گیر می‌کنن.
- چی کار می‌کنی؟ بذار من اول برم.
- چرا تو اول؟ خودم!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی اما ونیتی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۵۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
گابریل عزیز! ( گب آیا خوبه؟)

نقل قول:
تو یک روحی اما؟

آیا همه ما روحهایی نیستیم زندانی در جسمی فانی؟
من به اصل خود برگشتم و جسم فانی رو نفی میکنم!

نقل قول:
ممکنه یهو بیای ملت جادوگران رو از جلو عقب راست و چپ پخ کنی؟ اگه بترسیم بهمون می‌خندی و شاد می‌شی؟


میاییم با هم محفلی جماعت رو پخ کرده و میخندیم. در راستای رد شدن از دیوارها و ترساندن جدی ملت هم هستیم ولی فعلا با کله به دیوار میخوریم!

نقل قول:
یک روح تاج‌گذاری شده به چه معناست؟ ملکه ارواح؟ من می‌تونم با ملکه ارواح تو دفترش تو وزارتخونه بازی کنم؟


ملکه سفیدی هستیم در تاریکی دنیای ارواح! ( وی تاج را از روی زمین پیدا کرده )
ما یک هیولای خوشگل و تاریک و خونخوار بدهیم بازی و تفرج کنید بهتر نیست؟ خیلی صفا میکنید!

نقل قول:
و آیا مگه روحا بیشتر شبا در حرکت نیستن؟ پس چرا عینک آفتابی؟ چه کسی پاسخگو خواهد بود وقتی ما اِما و اَمّا رو با هم قاطی کنیم و حتی این دو کلمه پشت سر هم بیان؟ تو به اَمّا اولویت داری یا اِما به اون اولویت داره؟ اگه وزیر بشی یعنی باید اون یکی رو همیشه با تشدید بنویسیم که مبادا خودشو جات نزنه؟


ما متفاوتیم و روح روزانه میباشیم. روزانه پیام جادو.
عینک افتابی را هم برای تغییر قیافه میزنیم. اصلا چگونه ما را شناختید؟
همچنین در شب و اوج تاریکی وظایف شکنجه و پخ کردن و حذف ملت را بر عهده داریم.
دولت تاریک ما برای این مشکل اخر هم راه حل دارد.
اول استفاده از کلمه مبارک و میمون « ولی» در جملات و
در کنار آن به ما بگویید وزیر ونیت ( ی را هم حذف کردیم که صفا کنید) یا همان ونیت خالی ( خیلی هم مجلسی است)


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹:۱۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
درود

آمادگی خود را برای شرکت در بخش جدی اعلام می‌کنم.




ویرایش ناظر: ثبت شد.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۱۴:۴۷

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲:۴۰ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
عجب المپیکی! همش گوشت و رقابته!

من برای حضور در المپیک اعلام آمادگی میکنم. اولویتم شرکت در بخش طنز نویسی هستش. اما با کمی اختلاف مایل به جدی نویسی هم هستم. به همین خاطر هرجا برنامه دوئل رو هماهنگ‌تر میکنه و خود ناظر صلاح میدونه، من رو هم توی همون بخش بزاره.




ویرایش ناظر: طنز نویسی ثبت شد.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۱۴:۲۴

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: بيلبورد وزارت خانه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶:۱۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
آیا هنوز تصمیم خود را نگرفته‌اید و نمی‌دانید به چه کسی رای بدهید؟
آیا پرسش‌هایی در ذهنتان هست که هنوز پاسخ‌شان را نگرفته‌اید؟

به ستاد وفادارترین حیوان بشری مراجعه کنید و از نزدیک با او صحبت کنید!


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

دولت دوستی و دوپامین،
دوستدار مردم، خاک پای دوپامین مردم!
-------------------------------------------------------



تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are



پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱:۰۵ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
کلمات فعلی: بوسه، روزنامه، کرم ابریشم، شاپرک، کراوات، آزکابان، آغوش


پرنده‌ای در پهنه‌ی آسمان از این سو به آن سو می‌رفت و با ضربات بی‌امان باد می‌جنگید. گلرت یازده‌ساله یک چشمش را بسته بود و با انگشت سبابه‌اش پرنده را دنبال می‌کرد.
او بود که پرنده را به این سو و آن سو می‌برد یا پرنده بود که انگشت او را مسحور خود ساخته بود؟
به ساعتی قبل فکر می‌کرد. مادر پریشان‌حال آغوش خداحافظی را از او دریغ و او را راهی مدرسه کرده بود.
بی‌شک حتی با معیارهای سنگ‌دلانه مادرش، یک بوسه نمادین کوچک از راه دور هم کافی بود، اما تمام محبتی که از آن روز صبح از مادر به یاد داشت، غرغرش به جان او بود به خاطر کج بودن کراواتی که طرح کرم ابریشم و شاپرک روی آن به طرز احمقانه‌ای قرار بود او را مضحکه‌ی دانش‌آموزان تخس دورمسترانگ کند.
به یاد آوردن همین موضوع، خون را در رگ‌هایش به جوش آورد. پرنده آخرین چرخ‌هایش را در آسمان زد و آتش گرفت.
گلرت کراوات را از دور گردنش باز کرد و با دقت آن را در روزنامه‌ای که در کوله‌اش گذاشته بود پیچاند.
روزنامه انگلیسی بود و تصویر هولناک زندان مخوف آزکابان روی صفحه اول آن خودنمایی می‌کرد.

به روزهای پیش رویش فکر کرد. مدرسه برای او چندان تفاوتی با آزکابان نداشت...


کلمات نفر بعدی: جاودانه‌ساز، سبد، دندان نیش، خودنویس جادویی، نفرین طلایی، پیر، ساختمان


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.