-ولی اونا رو از کجا پیدا کنم؟ نمیتونم که همینطوری برم بگم سلام، خوب هستین؟ من هرمیون گرنجر رو میخواستم!
هری بار دیگر وسایل همراهش رو چک کرد، تمام وسایلی را که برای اقامت چند روزه اش در جنگل را لازم داشت، به همراه خود آورده بود، اما مهمترین چیز را با خود نداشت! نقشه ای برای پیروزی!
هری یک بار دیگر نگاهی به مرلینگاهی انداخت و با به یاد آوردن حرف های دامبلدور، فکری به ذهنش رسید؛ لبخندی زد و حرکت خود را به سوی سرنوشت نامعلومش آغاز کرد.
خانه ی مالفوی ها- مقر لردولدمورت- هر چه سریعتر بگین که کدومتون این طلسم رو خنثی کرده! فکر نکنین که نمیدونم، من خودم آژیر خطر گذاشته بودم و میدونستم که نمیشه به شماها اعتماد کرد!
- ولی سرورم، ما هیچ خطایی مرتکب نشدیم، ما حتی نمیدونیم طلسمی که شما به کار بردین چطوره، تقصیر ما نبود ارباب.
- ساکت باش، تو هیچوقت یاد نگرفتی روی حرف من حرف بزنی مالفوی؟
- معذرت میخوام ارباب! :worry:
لرد سیاه چوبدستی شو به سمت خانواده ی سه نفره ی مالفوی ها که از ترس به یکدیگر چسبیده بودند، میگیره و با تمام نفرتی که از شنیدن این خبر به وی دست داده بود، طلسم شکنجه رو روی اونها اجرا میکنه!
- تا شما باشین که به من دروغ نگین. مخصوصا تو مالفوی کوچک!
جنگلباران دوباره شروع به باریدن کرده بود و شدید تر از قبل ادامه داشت، گویی وقفه ی چند ساعته ای که برای بارش باران پیش آمده بود، قدرت قطرات باران را بیشتر کرده بود! آسمان تیره بود و جنگل بدون هیچ روشنایی ای در برابر هری گسترده شده بود.
هری چندین بار سعی کرده بود که غیب و ظاهر شود، ولی طلسم ولدمورت رفته رفته قوی تر میشد و اجازه ی این کار را به هری نمیداد. چند ساعت از شروع حرکتش گذشته بود و هری مسافت زیادی را درون جنگل طی کرده بود ولی هنوز نمیدانست کجاست!
- اه، لعنتی، بر اساس این نقشه من باید بیست ساعت دیگه هم پیاده روی کنم تا به حاشیه ی جنگل برسم!
یادم میمونه لرد، قبل از اینکه بلایی سرت بیارم، میندازمت تو یه اتاق غیر قابل آپارات و مجبورت میکنم آپارت کنی!
هنوز لبخندش از لبانش محو نشده بود که سایه ای سیاه را روبه روی خود دید که به سمت او در حال حرکت بود و هر لحظه نحوه ی راه رفتنش در پیش چشمان هری آشنا تر میشد!