تازه واردم اونم از نوع گریفیش
برید، با یه جونوری برگردین، و این جلسه رو شما استاد ِ کلاس باشید! [ سی امتیاز! ]
آرتور در کلاس را باز کرد و وارد شد بچه ها چنان به او نگاه میکردند که خودش داشت از خجالت آب میشد. آرتور ویزلی روی صندلی معلما نشست و گفت:
-اهم...اهم...خوب فرد و جرج کجان؟
آشا گفت:
-خوب معلومه دنبال شوخی با یه بدبختن
-خوب بانو آشا 7 نمره از اسلیترین کم میکنم!
-چی مگه تو معلمی؟
-آره خوب کتاباتونو باز کنید.
آرتور چشمش به گیدیون پریوت افتاد که داشت کتاب را میخورد،آرتور گفت:
-اوه سلام گیدیون از مالی چه خبر سه روزه ندیدمش!
-ای بابا آرتور اینجا کلاسه اخ خدای من :vay:
-اوه ببخشید فکر کردم اینجا دفتر خودمه معذرت میخوام...خوب بچه ها درس امروز سانتورها هستن پس برای داشتن اطلاعات بیشتر بهتره که بریم به جنگلبه نظرتون این چطوره؟
تمام دانش آموزان با کمال میل قبول کردند و همراه آرتور آمدند.
آن ها وقتی به جنگل رسیدند آرتور ویزلی داد زد:
-آهای فایرنز کجایی بیا اینجا میخوام یه سانتور به بچه ها نشون بدم!
سانتوری دوان دوان به سمت آن ها آمد و گفت:
-اوه سلام آرتور خوب چیکارم داشتی؟
-ببین فایرنز امروز درسمون درباره ی سانتورهاست و...
حرف آرتور قطع شد به خاطر اینکه دوقلوهای ویزلی با ترقه های آتش زا یه سمت آن ها آمدند اما آرتور وردی خواند که تمام ترقه ها غیب شدند و آرتور گفت:
-خوب دوتا گل سرسبدمونم رسیدن بچه ها بشینید چون دیگه نمیبخشم کسیو که بخواد شلوغ بازی در بیاره...خوب فایرنز ما میخوایم بچه هارو با سانتور ها آشنا کنیم موافقی؟
-آره چرا که نه!
-خوب شروع میکنیم.
سپس کلاه خود را برداشت و روی زمین انداخت همینطور کتش را او آستینش را بالا زد و گفت:
-خوب بچه ها ببینید این سانتورها بدن خیلی سختی دارن و اینکه اونها پدرزادی ماهیچه دارن چون اونها ماده ندارن و اینکه هیچ وقت جفتگیری نمیکنن،خوب بریم سر اصل مطلب اونها هیچ وقت نمیذارن که کسی سوارشون بشه چون فکر میکنن که شانشون رو پایین میاره اما فایرنز اینجوری نیست خوب تکلیقتون اینه:
برید و هر کدوم سوار یک سانتور بشید و گزارشی بنویسیدو بگید که چه احساسی میکنید [30 امتیاز] و اینکه بریدو بگید که سانتور ها چه اعتقادی دارن[5 نمره اضافی]
خوب بزنین به چاک.
و بچه ها به داخل جنگل رفتند جز فرد و جرج ویزلی آرتور پرسید:
-شما چرا نمیرید؟
-خوب بابا ماها پسرای خوشگلتیم و نیازی نیست که بریم!
-باشه نرید و چون پسرامین الان نمره داغتون میکنم!
سپس با دو دست خود بر سر فرد و جرج کوفتندندی تا برایشان عاقبت خوبی بشوندندی
کارگردان:
-هوی آرتور چیکار میکنی به زبون فارسی حرف بزن نه فارسی دری!
-اوخ ببخشید معذرت الان درستش میکنم.
سپس با دودست خود بر سر فرد و جرج زد و فرد و جرج بیهوش شدند و عقوبت الهی بهشان داده شد و آرتور گفت:
- حالا برید.
و به راه افتاد تا به مدرسه برود