هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#11
خلاصه:
دیوید کراور و آنتونین دالاهوف همراه هری عکس انداختند و پس از آن آنتونین به دفتر خود رفت و جغدی برای فرد و جرج فرستاد و پس از آن با کراور مواجه شد کراور گفت:

-به به آنتونین چطوری؟چی کار داشتی میکردی؟
-امممممم...من داشتم یه نگاه به دفتر جدیدم مینداختم مگه چشه؟
-خوب میخواستم بگم که...

حرف کراور قطع شد به خاطر اینکه آرتور ویزلی آمده بود تا به آن ها تبریک بگه:

-خوب بهتون تبریک میگم
-ممنون
-ممنون

آرتور به کراور گفت:

-آقای کراور بنده با آقای دالاهوف کار دارم میشه مارو تنها بگذارید؟
-بله چرا که نه!

و سپس چشم غره ای به آنتونین رفت و سپس به سمت دفتر خود راه افتاد پس از آن آرتور با آنتونین شروع به حرف زدن کرد:

-آنتونین نقشه ی غارتگر رسید حالا جرج و فرد دست به کار میشن!
-شما از کجا میدونید؟

سپس آرتور دستش را روی صورتش کشید و چهره ی واقعی خود را نشان داد،فرد در لباس پدر خود پنهان شده بود چون میخواست بدون دردسر با دالاهوف حرف بزند



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۲۶ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#12
سلام خانم پرنس آیا شما اجازه ی آن را میدهید که ما فروشگاهی با نام:

فروشگاه تجهیزات ماگلی


رو میدید آیا؟
اگر بدید که ممنون میشیم دست شما درد نکنه



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
#13
تازه واردم اونم از نوع گریفیش

برید، با یه جونوری برگردین، و این جلسه رو شما استاد ِ کلاس باشید! [ سی امتیاز! ]


آرتور در کلاس را باز کرد و وارد شد بچه ها چنان به او نگاه میکردند که خودش داشت از خجالت آب میشد. آرتور ویزلی روی صندلی معلما نشست و گفت:

-اهم...اهم...خوب فرد و جرج کجان؟

آشا گفت:

-خوب معلومه دنبال شوخی با یه بدبختن
-خوب بانو آشا 7 نمره از اسلیترین کم میکنم!
-چی مگه تو معلمی؟
-آره خوب کتاباتونو باز کنید.

آرتور چشمش به گیدیون پریوت افتاد که داشت کتاب را میخورد،آرتور گفت:

-اوه سلام گیدیون از مالی چه خبر سه روزه ندیدمش!
-ای بابا آرتور اینجا کلاسه اخ خدای من :vay:
-اوه ببخشید فکر کردم اینجا دفتر خودمه معذرت میخوام...خوب بچه ها درس امروز سانتورها هستن پس برای داشتن اطلاعات بیشتر بهتره که بریم به جنگلبه نظرتون این چطوره؟

تمام دانش آموزان با کمال میل قبول کردند و همراه آرتور آمدند.

آن ها وقتی به جنگل رسیدند آرتور ویزلی داد زد:

-آهای فایرنز کجایی بیا اینجا میخوام یه سانتور به بچه ها نشون بدم!

سانتوری دوان دوان به سمت آن ها آمد و گفت:

-اوه سلام آرتور خوب چیکارم داشتی؟
-ببین فایرنز امروز درسمون درباره ی سانتورهاست و...

حرف آرتور قطع شد به خاطر اینکه دوقلوهای ویزلی با ترقه های آتش زا یه سمت آن ها آمدند اما آرتور وردی خواند که تمام ترقه ها غیب شدند و آرتور گفت:

-خوب دوتا گل سرسبدمونم رسیدن بچه ها بشینید چون دیگه نمیبخشم کسیو که بخواد شلوغ بازی در بیاره...خوب فایرنز ما میخوایم بچه هارو با سانتور ها آشنا کنیم موافقی؟
-آره چرا که نه!
-خوب شروع میکنیم.

سپس کلاه خود را برداشت و روی زمین انداخت همینطور کتش را او آستینش را بالا زد و گفت:

-خوب بچه ها ببینید این سانتورها بدن خیلی سختی دارن و اینکه اونها پدرزادی ماهیچه دارن چون اونها ماده ندارن و اینکه هیچ وقت جفتگیری نمیکنن،خوب بریم سر اصل مطلب اونها هیچ وقت نمیذارن که کسی سوارشون بشه چون فکر میکنن که شانشون رو پایین میاره اما فایرنز اینجوری نیست خوب تکلیقتون اینه:برید و هر کدوم سوار یک سانتور بشید و گزارشی بنویسیدو بگید که چه احساسی میکنید [30 امتیاز]
و اینکه بریدو بگید که سانتور ها چه اعتقادی دارن[5 نمره اضافی]

خوب بزنین به چاک.

و بچه ها به داخل جنگل رفتند جز فرد و جرج ویزلی آرتور پرسید:

-شما چرا نمیرید؟
-خوب بابا ماها پسرای خوشگلتیم و نیازی نیست که بریم!
-باشه نرید و چون پسرامین الان نمره داغتون میکنم!

سپس با دو دست خود بر سر فرد و جرج کوفتندندی تا برایشان عاقبت خوبی بشوندندی

کارگردان:

-هوی آرتور چیکار میکنی به زبون فارسی حرف بزن نه فارسی دری!
-اوخ ببخشید معذرت الان درستش میکنم.

سپس با دودست خود بر سر فرد و جرج زد و فرد و جرج بیهوش شدند و عقوبت الهی بهشان داده شد و آرتور گفت:

- حالا برید.

و به راه افتاد تا به مدرسه برود


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۱ ۰:۲۳:۱۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#14
نام:آرتور
نام خانوادگی:ویزلی
گروه:گریفیندور
چوبدستی:چوب گردو و موی تک شاخ
علاقه مندی ها:معجون سازی و مبارزه با جادوی سیاه و همینطور نشستن تو خونه و روزنامه خوندن
سال:پروفسورا
سن:60 سال
شغل:بازنشستگی سو استفاده از ابزار مشنگی
توضیحات کلی:خیلی جدیو حساسم خیلی باهوشو کارکنم اهل زندگیم مرد عملم و مثل فرد و جرج از لباس های (مولی) خوشم میاد


تایید شد آرتور!
منتظر باش تا مدیران دسترسی ایفاتو بدن.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱۸:۲۲:۰۴


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ چهارشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۳
#15
سلام من آرتور ویزلی هستم کلاه جان خیلی جدیو با ادبو مو قرمزم خودتم منو میشناسی و امیدوارم مثل اجدادم منرو به گریفیندور بفرستی من خیلی باهوشو شجاع و درسخون بودم و هستم راستی به بچم ترقه ندید چون روحه نمیتونه بگیره زیر پاتون ترقه میترکه من موهام هیچوقت سفید نمیشه شیش تا بچه دارم 400 تا فامیل دارم آخ آخ بچه هام اینان بیل،چارلی،رونالد،فرد،جرج و جینی دختر کوچولوم حالا ببینم مارو کجا میفرستی



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#16
آنروز روز خسته کننده ای بود بچه ها با خستگی نهار خود را خوردند و به سمت خوابگاه رفتند.دامبلدور
هم مثل همیشه رفت تا در دفترش استراحت کند اما وقتی در را باز کرد دید که نامه ای روی میزش است
و از شدت کم حوصله گی روی صندلی اش نشست و گفت
-اکسیو نامه.
و نامه را گرفت و تلاش کرد که نامه را باز کند اما نامه مهر و موم شد بود سپس با خود گفت
-آره شاید با اون شمشیر بشه بازش کرد.
و گفت
-اکسیو شمشیر گریفیندور.
و شمشیر را گرفت آن را از غلاف بیرون آورد ناگهان صدایی آمد خرچ ... دامبلدور پاکت نامه را با
شمشیرش باز کرد و کاغذ متن را از آن بیرون آورد و تای کاغذ را باز کرد
در نامه نوشته بود

برای پروفسور دامبلدور
با سلام خدمت شما امیدوارم سالم و سلامت باشید ما از گروه دفاعی هاگوارتز به شما پیام میدهیم .ما
چندروزیست که متوجه رفتار مشکوکی از بعضی شهروندان شدیم خیلی از آنها شنلی سیاه به تن دارند و
به سرعت راه میروند گویا جاسوسان ولدمورت هستند چون با هیچ یک از شهروندان عادی حرف نمیزنند
و فقط با هم نوعان خود یواشکی چیزهایی میگویند اما از دیروز تا به حال ندیدمشان خواهشمندم که
بچه هارا آماده کنید چون گویا جنگ وحشتناکی در انتظارمان است
با تشکر رئیس دفاعی هاگوارتز

سپس با خود گفت

-حتما امشب باید سر شام به بچه ها بگم .


بیشتر منظورم این بود که یه متن جدید بنویسی. به هر حال...
آخر "گفت" ها هم دونقطه بذار. نوشته هات قوت لازم رو ندارن که بعد از ورود به ایفا و خوندن و نوشتن و نقد شدن رول هات به مرور قوی تر میشی.
تایید شد!

سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱ ۱:۲۲:۱۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
#17
آنروز روز خسته کننده ای بود بچه ها با خستگی نهار خود را خوردند و به سمت خوابگاه رفتند.دامبلدور

هم مثل همیشه رفت تا در دفترش استراحت کند اما وقتی در را باز کرد دید که نامه ای روی میزش است

و از شدت کم حوصله گی روی صندلی اش نشست و گفت
-اکسیو نامه.

و نامه را گرفت و تلاش کرد که نامه را باز کند اما نامه مهر و موم شد بود سپس با خود گفت
-آره شاید با اون شمشیر بشه بازش کرد.

و گفت

-اکسیو شمشیر گریفیندور.

و شمشیر را گرفت آن را از غلاف بیرون آورد ناگهان صدایی آمد خرچ ... دامبلدور پاکت نامه را با

شمشیرش باز کرد و کاغذ متن را از آن بیرون آورد و تای کاغذ را باز کرد

در نامه نوشته بود

برای پروفسور دامبلدور

با سلام خدمت شما امیدوارم سالم و سلامت باشید ما از گروه دفاعی هاگوارتز به شما پیام میدهیم .ما

چندروزیست که متوجه رفتار مشکوکی از بعضی شهروندان شدیم خیلی از آنها شنلی سیاه به تن دارند و

به سرعت راه میروند گویا جاسوسان ولدمورت هستند چون با هیچ یک از شهروندان عادی حرف نمیزنند

و فقط با هم نوعان خود یواشکی چیزهایی میگویند اما از دیروز تا به حال ندیدمشان خواهشمندم که

بچه هارا آماده کنید چون گویا جنگ وحشتناکی در انتظارمان است

با تشکر رئیس دفاعی هاگوارتز

سپس با خود گفت

-حتما امشب باید سر شام به بچه ها بگم .

شب شده بود بچه ها داشتند شام میخوردند آلبوس این را اعلام کرد فردای آن روز بچه ها کاملا آماده

بودند ولدمورت هم با افردش تازه به طرف مدرسه آمدند هری و دوستانش به سرعت نقشه ای جور کرده

و از پشت به افراد ولدمورت حمله کردند و آنها را نابود کردند ولدمورت هم به سرعت آنجارا ترک کرد تا

دوباره قوی شود و بازهم به آنها حمله کند


زدن 2 بار اینتر فقط در آخر هر بند توصیه میشه ولی شما آخر هر خط و حتی وسط جمله اینکارو انجام دادی که باعث میشه پستت ظاهر زیبایی نداشته باشه. غیر از آخر بندها در بقیه ی موارد زدن یکبار اینتر کافیه.
در آخر جملاتت هم حتما از علائم نگارشی مناسب مثل نقطه، دونقطه و... استفاده کن.
اتفاقات 7-8 خط آخر خیلی سریع رخ داده. یا باید باحوصله ی بیش تری توضیح می دادی یا اصلا اون چند خط آخر رو نمی نوشتی و با جمله ی دامبلدور پست رو تموم می کردی.
یه بار دیگه تلاش کن و سعی کن اشکالاتی که گفتم رو برطرف کنی.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۳۱ ۱۶:۱۴:۲۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.