*بخش اول این پست، صرفا از عوارض خوردن معجون راستی تاریخ گذشته است! برای دیدن حدسها به آخر رول مراجعه بفرمایید!دوریا که خوش و خرم به عنوان نماینده پستش را فرستاده بود، دم به دقیقه پشت صفحهی جادویی ماگلیش دکمهی رفرش را میزد تا ببیند بقیهی نمایندهها چه کردهاند. وقتی بالاخره پس از صدها بار صدای بسیار خوشایند کلیک، پست نمایندهی گریفیندور جناب آستریکس را دید، یک دور چشمانش گرد شد و شروع به پرسیدن سوالهایی همچون:«نکنه منم باید طولانی مینوشتم؟»، «رول کامل میخواستن؟»، «نوشته بود کوتاه بنویسین!» و غیره نمود. اما در آخر به این نتیجه رسید که وقتی گردانندهی بازی تمام نوشتهها را چک کرده است، پس لابد میشود هر دو حالت را نوشت. و وقتی پست آستریکس را خواند متوجه شد که با تمام طولانی بودن رولش، بخش موردنیاز برای حدس شخصیت بسی موجز است پس خیالش راحت شد.
ناگفته نماند که دوریا بسی از رول آستریکس و خلاقیتش خوشش آمده بود اما به عنوان یک اسلیترینی مغرور، قصد نداشت کلامی بر زبان آورد.به هرحال دوریا وقتی مشخصات شخصیت گریفیندور را خواند، تنها یک فرد به ذهنش رسید و آن کوین کارتر بود اما کوین پسر بود. هیچ شکی نداشت که کوین پسر بود. اسم کوین مثل عصمت و عزت و شوکت نبود تا بتوان برای هم بانوان مکرمه و هم آقایان محترم استفاده کرد؛ حتی اسمش مثل کریس (مخفف کریستوفر و کریستن و غیره) یا سم (مخفف ساموئل و سامانتا) یا الکس (مخفف الکساندارا و الکسوفر؟ (به وضوح اثرات معجون راستی هنوز در دوریا دیده میشود.)) هم نبود تا بتوان به جنسیت کوین شک کرد. به غیر از آن، اسم وسط کوین، دنی سدریک فرد بود؛ به وضوح نام پسر است؛ نیست؟
به همین دلایل دوریا ساعاتی طولانی
به این شکل نشسته بود و با استفاده از لیست شخصیتها، پروفایل تک تک بانوان جوان سایت را خواند تا ببیند قد هر کدام چقدر است اما هیهات که حتی آنهایی که میگفتند کوتاهند، قدشان از ۱۶۰ بیشتر بود! به هرحال دوریا تصمیم گرفت تا کمی بیشتر صبر کند و وقتی نتیجهای حاصل نشد و دید که هیچکس حدس دیگری ندارد (بله! او منتظر جواب دیگران بود!
اما هیچگاه تقلب نکرد!) حدس زد که احتمالا در آن شب کذایی، کوین خود را به شکل دختران در آورده و با شیشههای خون آستریکس به سالن تئاتر رفته است تا شناخته نشود.
حدس شخصیت گروه اسلیترین:آیا واقعا فکر کردین خودم چیزی که خودم طرح کردم رو حدس میزنم؟
یا منتظر تقلب بودین؟
حدس شخصیت گروه گریفیندور:پاهای کوچکش را که صندلی آویزان شده بود تکان میداد و با ذوق به چوبدستی توی دستش نگاه میکرد. این بار موفق شده بود تا چوبدستی سدریک را وقتی خواب بود از زیر بالشتش بردارد و حالا قصد داشت شیشههای خون آستریکس را تبدیل به آب کند.
-
کوین دنی سدریک فرد کارتر!
کوین با صدای فریاد خاله بلا سریع چوبدستی را زیر برگههای نقاشیش قایم کرد اما فرصتی نیافت تا شیشههای خون را که رنگشان سبز لجنی شده بود، پنهان کند.
بلاتریکس با خشم وارد شد.
-چوبدستی سدریک رو پس بده!
کوین سعی کرد از خودش دفاع کند.
-حاله! چژا فک میکنی تقشیر منه؟
-چوبدستی رو بده وگرنه بستنی بی بست...
نگاه بلا به شیشههای لجنی افتاد و چهرهی او هم سبز شد.
حدس شخصیت گروه ریونکلاو:دندانهایش را در سمت راست گردن مرگخوار بیچاره فرو کرده بود و دست راستش با قدرت سمت چپ گردن او را گرفته بود تا نتواند تکان بخورد. مرگخوار مثل یک ماهی تکان میخورد و میلرزید اما قدرت این موجود که به معنای واقعی کلمه به خون او تشنه بود او را سرجایش نگاه میداشت.
-ولش کن.
صدایی آرام اما محکم خونآشام را به خود آورد و به آرامی دندانهایش را گردن طعمهش بیرون کشید و او را رها کرد. بدن کمجان مرگخوار به زمین افتاد.
-هنوز نمیفهمم چرا محفل باید یکی مثل تو رو نجات بده
گادفری میدهرست.
گادفری لبخندی زد و با پشت دست قطرهی خون روی صورتش را پاک کرد.
-از مرگخوارها انتظار نمیره چنین چیزهایی رو بفهمن!
حدس شخصیت گروه هافلپاف:-مامان! جورج دوباره توی اتاقم بمب بوگندو انداخته!
مالی ویزلی درحالیکه سعی میکرد نگذارد آشوب همیشگی خانه زبانش را به دشنام باز کند، به سمت دخترش برگشت و فریاد زد اما مخاطبش او نبود.
-جورج! همین حالا بیا اینجا!
مالی خوب میدانست که پسرش نمیآید، پس خودش در حالیکه دستانش را با پیراهنش خشک میکرد، از پای سینک ظرفشویی به سمت پلهها رفت.
-جورج! اگه همین الان نیای اینجا از ناهار خبری نیست! اوه هری!
مالی با دیدن هری، لبخندی زد و صدایش از فریادهای زهرآلود تبدیل به نوای شیرین لالایی شد.
-هری عزیزم! برای ناهار چی دوست داری درست کنم؟
جورج که از پلهها پایین میآمد تا از ناهار محروم نشود، پشت چشمی نازک کرد.
-واقعا مامان؟! گاهی فکر میکنم من رو از پرورشگاه برداشتی و هری پسر واقعیته!
چشمغرهی مالی ویزلی، پسرش را در جا ساکت کرد.