هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵:۲۲ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
#11
حدس شخصیت گروه اسلیترین:
من جیرجیرکی دارم که نام او دنگ یا دینگ است ولی لرد او را دینگ صدا میکند بعضی وقتها هم ان را جیرجیرکِ منحوسِ جاستین بیبیر صفت صدا میزنیم و دوست داریم با دفتر نقاشی یا کفش ان را زیر پا له کنیم. من لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستم.


حدس شخصیت گروه گریفیندور:
بچه کوچیکی هستم ، با این سنم تو گریفیندورم و عضو مرگخوارام ، بستنی و خاله بلا رو دوست دارم . چند بار دزدیده شدم ولی خودمو نجات دادم ، میخواستن ازم فیلم بسازن ولی مامان بابام نزاشتن. من کوین دنی سدریک فرد تدی کارن کارتر هستم.


حدس شخصیت گروه هافلپاف:
مادر مهربونی واسه بچه هام هستم ولی اگر سرپیچی کنن....
علاقه ی زیادی به اواز خواندن اهنگ مورد علاقم دارم . هری رو مثل بچه های خودم دوست دارم . شوهرم توی وزارتخونه کار میکنه. من مالی ویزلی هستم


حدس شخصیت گروه ریونکلاو :
یه شب خون اشام میخواد بهش حمله کنه اینم بجای اینکه فرار کنه خوشحال میشه و با ذوق به سمتش میره و تبدیل به خون اشام میشه به محض فرو کردن دندونهای خون اشام به داخل گردن او ، وی پشیمون میشه و میخواد فرار کنه اما خون اشام نگهش میداره . وقتی خون اشام سیر شد میره و او مانند بی جون ها بر روی زمین می افتد. سر انجام دو محفلی نجاتش میدند و میره تو جبهه محفلیا.
من گادفری میدهرست هستم







پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵:۴۵ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
#12
درود!

حدس شخصیت گروه اسلیترین:

من هکتور دگورث گرنجر هستم. مرگخوار معجون ساز بسیار مشهور و معروف و محبوب! کلکسیونی از پاتیل های متنوع و آزمایشگاهی بزرگ دارم و معجون هام همیشه از فوق العاده از آب در میان! البته گاهی حوادثی هم پیش میاد که خب... اتفاقه دیگه! پیش میاد...

حدس شخصیت گروه گریفیندور:

من کوین کارتر هستم. ریزه میزه و عاشق بستنی! با وجود سن کم، عضو گروه گریفندور در مدرسه‌ی هاگوارتز هستم و به مرگخواران ملحق شدم تا در آینده به انسان مخوفی مثل لرد سیاه تبدیل بشم.

حدس شخصیت گروه ریونکلاو:
من گادفری میدهرست هستم. خون‌آشام ریونکلاوی و عضو محفل ققنوس. به خوردن انواع خون های مختلف اعم از: کودک، بزرگسال، زن، مرد، مرگخوار، علاقه‌مند هستم. مرکز خون دهی از اون طرفه!

حدس شخصیت گروه هافلپاف:
من مالی ویزلی هستم. عضو محفل ققنوس و مادر خانواده‌ی ویزلی، و البته انسانی بسیار مهربان! هر زمانی که من هستم، بوی دل‌انگیز پیاز در خانه‌ی گریمولد پیچیده! عاشق بقیه محفلی ها و خانواده‌م هستم.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴:۵۴ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#13
*بخش اول این پست، صرفا از عوارض خوردن معجون راستی تاریخ گذشته است! برای دیدن حدس‌ها به آخر رول مراجعه بفرمایید!

دوریا که خوش و خرم به عنوان نماینده پستش را فرستاده بود، دم به دقیقه پشت صفحه‌ی جادویی ماگلی‌ش دکمه‌ی رفرش را میزد تا ببیند بقیه‌ی نماینده‌ها چه کرده‌اند. وقتی بالاخره پس از صدها بار صدای بسیار خوشایند کلیک، پست نماینده‌ی گریفیندور جناب آستریکس را دید، یک دور چشمانش گرد شد و شروع به پرسیدن سوال‌هایی همچون:«نکنه منم باید طولانی می‌نوشتم؟»، «رول کامل می‌خواستن؟»، «نوشته بود کوتاه بنویسین!» و غیره نمود. اما در آخر به این نتیجه رسید که وقتی گرداننده‌ی بازی تمام نوشته‌ها را چک کرده است، پس لابد می‌شود هر دو حالت را نوشت. و وقتی پست آستریکس را خواند متوجه شد که با تمام طولانی بودن رولش، بخش موردنیاز برای حدس شخصیت بسی موجز است پس خیالش راحت شد.
ناگفته نماند که دوریا بسی از رول آستریکس و خلاقیتش خوشش آمده بود اما به عنوان یک اسلیترینی مغرور، قصد نداشت کلامی بر زبان آورد.

به هرحال دوریا وقتی مشخصات شخصیت گریفیندور را خواند، تنها یک فرد به ذهنش رسید و آن کوین کارتر بود اما کوین پسر بود. هیچ شکی نداشت که کوین پسر بود. اسم کوین مثل عصمت و عزت و شوکت نبود تا بتوان برای هم بانوان مکرمه و هم آقایان محترم استفاده کرد؛ حتی اسمش مثل کریس (مخفف کریستوفر و کریستن و غیره) یا سم (مخفف ساموئل و سامانتا) یا الکس (مخفف الکساندارا و الکسوفر؟ (به وضوح اثرات معجون راستی هنوز در دوریا دیده می‌شود.)) هم نبود تا بتوان به جنسیت کوین شک کرد. به غیر از آن، اسم‌ وسط کوین، دنی سدریک فرد بود؛ به وضوح نام پسر است؛ نیست؟
به همین دلایل دوریا ساعاتی طولانی به این شکل نشسته بود و با استفاده از لیست شخصیت‌ها، پروفایل تک تک بانوان جوان سایت را خواند تا ببیند قد هر کدام چقدر است اما هیهات که حتی آن‌هایی که می‌گفتند کوتاهند، قدشان از ۱۶۰ بیشتر بود! به هرحال دوریا تصمیم گرفت تا کمی بیشتر صبر کند و وقتی نتیجه‌ای حاصل نشد و دید که هیچ‌کس حدس دیگری ندارد (بله! او منتظر جواب دیگران بود! اما هیچ‌گاه تقلب نکرد!) حدس زد که احتمالا در آن شب کذایی، کوین خود را به شکل دختران در آورده و با شیشه‌های خون آستریکس به سالن تئاتر رفته است تا شناخته نشود.

حدس شخصیت گروه اسلیترین:
آیا واقعا فکر کردین خودم چیزی که خودم طرح کردم رو حدس می‌زنم؟ یا منتظر تقلب بودین؟

حدس شخصیت گروه گریفیندور:
پاهای کوچکش را که صندلی آویزان شده بود تکان می‌داد و با ذوق به چوبدستی توی دستش نگاه می‌کرد. این بار موفق شده بود تا چوبدستی سدریک را وقتی خواب بود از زیر بالشتش بردارد و حالا قصد داشت شیشه‌های خون آستریکس را تبدیل به آب کند.

-کوین دنی سدریک فرد کارتر!

کوین با صدای فریاد خاله بلا سریع چوبدستی را زیر برگه‌های نقاشیش قایم کرد اما فرصتی نیافت تا شیشه‌های خون را که رنگشان سبز لجنی شده بود، پنهان کند.
بلاتریکس با خشم وارد شد.
-چوبدستی سدریک رو پس بده!

کوین سعی کرد از خودش دفاع کند.
-حاله! چژا فک می‌کنی تقشیر منه؟
-چوبدستی رو بده وگرنه بستنی بی بست...

نگاه بلا به شیشه‌های لجنی افتاد و چهره‌ی او هم سبز شد.

حدس شخصیت گروه ریونکلاو:
دندان‌هایش را در سمت راست گردن مرگخوار بیچاره فرو کرده بود و دست راستش با قدرت سمت چپ گردن او را گرفته بود تا نتواند تکان بخورد. مرگخوار مثل یک ماهی تکان می‌خورد و می‌لرزید اما قدرت این موجود که به معنای واقعی کلمه به خون او تشنه بود او را سرجایش نگاه می‌داشت.

-ولش کن.

صدایی آرام اما محکم خون‌آشام را به خود آورد و به آرامی دندان‌هایش را گردن طعمه‌ش بیرون کشید و او را رها کرد. بدن کم‌جان مرگخوار به زمین افتاد.

-هنوز نمی‌فهمم چرا محفل باید یکی مثل تو رو نجات بده گادفری میدهرست.

گادفری لبخندی زد و با پشت دست قطره‌ی خون روی صورتش را پاک کرد.
-از مرگخوارها انتظار نمی‌ره چنین چیزهایی رو بفهمن!

حدس شخصیت گروه هافلپاف:
-مامان! جورج دوباره توی اتاقم بمب بوگندو انداخته!

مالی ویزلی درحالیکه سعی می‌کرد نگذارد آشوب همیشگی خانه زبانش را به دشنام باز کند، به سمت دخترش برگشت و فریاد زد اما مخاطبش او نبود.
-جورج! همین حالا بیا اینجا!

مالی خوب می‌دانست که پسرش نمی‌آید، پس خودش در حالیکه دستانش را با پیراهنش خشک می‌کرد، از پای سینک ظرفشویی به سمت پله‌ها رفت.
-جورج! اگه همین الان نیای اینجا از ناهار خبری نیست! اوه هری!

مالی با دیدن هری، لبخندی زد و صدایش از فریادهای زهرآلود تبدیل به نوای شیرین لالایی شد.
-هری عزیزم! برای ناهار چی دوست داری درست کنم؟

جورج که از پله‌ها پایین می‌آمد تا از ناهار محروم نشود، پشت چشمی نازک کرد.
-واقعا مامان؟! گاهی فکر می‌کنم من رو از پرورشگاه برداشتی و هری پسر واقعیته!

چشم‌غره‌ی مالی ویزلی، پسرش را در جا ساکت کرد.


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۶:۱۹:۵۵ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
#14
شخصیت گروه گریفیندور:
عاشق بستنیم و همیشه دوست دارم با خاله بلام بازی کنم. خیلی دوست دارم با ارباب برم پارک. بدلیل بچه بودنم هم لحن خیلی خاصی دارم. من کوین کارتر هستم.

شخصیت گروه هافلپاف :
شخصیت سفیدی دارم و مادر چندین بچه ام. یکی از دخترام با پسر برگزیده اومدن تو ارتباط و صاحب سه فرزند شدن. یه دختر باهوشم با یکی از پسرام وارد ارتباط شد. من مالی ویزلی هستم.

شخصیت گروه اسلیترین :
گوشتی ندارم و فقط استخونم. عضو جبه ی سیاهیم ولی رنگ خودم سفیده. همیشه در دسترسم و اگه ارباب کاریم داشت فوری میرم پیشش حتی اگه یه عالمه کار داشته باشم. من ایوان روزیه هستم.

شخصیت گروه ریونکلاو:

عاشق خونم و در واقع خوناشامم. دوست دارم هرکی که سر کوچه رد میشه رو بگیرم و گردنش رو گاز بگیرم. عوض جبهه ی سفیدیم. بنده گادفری میدهرست هستم.


یه کتاب خوب یه کتاب خوبه مهم نیست چندبار بخونیش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱:۰۲ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#15
شخصیت گروه اسلیترین:

من لادیسلاو پاتریشوا خانزفا... (نویسنده خسته شد)زاموژسلی هستم؛ وزیر دولت آه و فغان و بازجو جادوگرانی که از خودش هم بازجویی شد. موحودی دارم به نام دنگی که لردسیاه او را دینگ نامید یا برعکس که بشدت از او متنفرم. اغلب به گونه‌ای صحبت میکنم که نیاز به مترجم دارد و تمایل دارم اسم ها را به ریشه و معنی شان برگردانم.

شخصیت گروه گریفیندور:

من کوین دنی کارتر هستم. احتمالا کوچک ترین گریفیندوری تاریخ. پدر و مادرم هر دو ماگل بودن. بستنیم برام خیلی عزیزه! و به بازی کردن هم علاقه دارم. خاله بلا رو دوست دارم و تمایل دارم از رداهای ملت آویزون بشم. با این که سنم کمه مرگخوار هم هستم ولی نشان من مثل بقیه نیست.

شخصیت گروه ریونکلاو:

من گادفری میدهرست هستم. توسط یه خون‌آشام گاز گرفته و به خون‌آشام تبدیل شدم. محفل من رو از مرگ نجات داد و به اون ها پیوستم. با دو نفر به اسم رزالی و ناتان تو رابطم. به خون مرگخوار ها به شدت تشنم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من مالی ویزلی هستم. مادر تعداد زیادی فرزند، همسر آرتور ویزلی. عضو محفل و گریفیندوری. تو جنگ هاگوارتز شرکت داشتم و یکی از بچه هامو از دست دادم. از هری پاتر مثل بچه هام نگهداری کردم.



پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹:۵۹ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#16
شخصیت گروه گریفیندور:

من کوین کارتر، یه بچه ۴-۳ ساله هستم. من به دلایلی توی هاگوارتز به گروه گریفیندور میرم. خانواده ام ماگل اند. چوبدستی ندارم و جاروی پرنده ام خیلی کوچیکه.عضو کوچیک مرگخوارام و علامتم، فقط یه برچسبه. یه مدتی شهردار لندن بودم. بلاتریکس لسترنج رو خاله بلا صدا میکنم.

*****

شخصیت گروه اسلایترین:

من لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستم! وزیر فعلی وزارت سحر و جادو و دولت آه و فغان. یه اسلایترینی مرگخوارم. یه جیرجیرک به اسم دنگ(دینگ) دارم و دوست دارم با دفتر نقاشی اونو له کنم.

*****


شخصیت گروه هافلپاف:

من مالی ویزلی ام. یه گریفیندوری. همسر آرتور ویزلی و مادر پرسی، فرد، جرج، بیل، چارلی، رون و جینی ویزلی. موهای قرمزم نشون دهنده ویزلی بودن منه. آشپز حرفه ای هستم. شاید بعضی اوقات عصبی باشم ولی خونواده ام رو خیلی دوست دارم. عضو گروه محفل ققنوس هستم.

*****


شخصیت گروه ریونکلاو:

من گادفری میدهرست هستم. یکی از اعضای گروه ریونکلاو و محفل ققنوس. یه شب خیلی عادی که داشتم توی خیابون قدم میزدم، توسط یه خون‌آشام، به شدت زخمی شدم. محفلی ها بدن بی جونم رو به خونه گریمولد بردن و منو درمون کردن. حالا من یه خون‌آشام محفلی هستم و خون مرگخوارا رو میخورم.


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲:۱۸ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#17
رول معرفی شخصیت تشریح شده توسط دوریا بلک، نماینده اسلیترین:

من از کودکی علاقه ای به هاگوارتز نداشتم. و اینو بارها با نقض قانون های مضحک اون مدرسه ثابت کردم. من علاقه ی زیادی به جادوی سیاه دارم و به همون مقدار از جادوگران سفید متنفرم. توی یک جنگل به فراگیری جادوی سیاه پرداختم و وقتی خودم رو آماده دیدم، برای کمک به ارباب ولدمورت از جنگل بیرون اومدم. من ایوان روزیه هستم.

رول معرفی شخصیت تشریح شده توسط آستریکس، نماینده گریفیندور:

بدلیل سن و قواره کوچیکم، از ورود به هاگوارتز منع شدم. سه سال بیشتر نداشتم اما باز ننشستم و تونستم حق خودمو بگیرم تا گروه بندی بشم. عاشق و کشته مرده بستنی هستم. همیشه از ردای سیاه ارباب آویزونم و عاشق بازی ام. خاله بلامو خیلی دوست دارم. یه مدتم شهردار لندن بودم. تجربه ی جالبی بود! لحن گویشم خیلی خاصه و هرکسی نمیفهمه. من کوین کارتر هستم.

رول معرفی شخصیت تشریح شده توسط دیزی کران، نماینده ریونکلا:

از اینکه چجوری به این وضعیت افتادم خاطره خوشی ندارم. اما به هرحال مسبب همون خاطره، جون منو از مرگ حتمی نجات داد. خیلیا منو نجات دادن. معشوقه هام، هم جبهه ای هام. همشون وقتی حالم بد بود و به خون احتیاج داشتم یا زیر نور آفتاب نمیتونستم برم، به کمکم اومدن و منو نجاتم دادن. تنفرات زیادی دارم ولی راهب ها معنی تنفر رو بهم آموختن. من یه خون آشام جذابم. من گادفری میدهرست هستم.

رول معرفی شخصیت تشریح شده توسط سدریک دیگوری، نماینده هافلپاف:

من و همسرم، میتونیم بگیم صاحب بزرگترین خونواده با تعداد فرزند پسر هستیم. حتی یه جفت فرزند دو قلوی پسر هم داریم، اما تا مدتی توی حسرت فرزند دختر مونده بودیم که فرزند آخرمون دختر شد. یه پسر که معروف به پسر برگزیده بود وارد زندگیم شد و یه پسر دیگه رو جزو فرزندای پسرم حساب کردم. آخرش هری پاتر با دخترم جینی ویزلی ازدواج کرد و منم شدم مادربزرگ فرزنداشون. من مالی ویزلی هستم.



تصویر کوچک شده



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


تو آغوش پروفسور! درحال خوردن شکلات های مهتابی!
از زیر سایه هر دوشون!


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸:۵۰ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#18
اینجانب، سیریوس بلک، به عنوان اولین شرکت کننده قدم به این عرصه خطیر نهادم و مشارکت خویش را اعلام می‌دارم.
_______

حدس شخصیت تشریح شده توسط دوریا بلک، نماینده گروه اسلیترین:
رول کوتاه و مرموز دوریا، سیریوس را دیوانه کرده بود. سیریوس به هر دری (البته به جز تقلب) می‌زد تا شخصیت مذکور در رول دوریا را پیدا کند. سوار بر جارو شد، به خانه ریدل رفت و خاطرات تک تک مرگخواران را ورق زد تا بلکه بتواند پرده از هویت این شخصیت مرموز بردارد. به راستی چه کسی اینگونه با طمانینه و شق و رق بود؟ چه کسی اینگونه دچار نیهیلیسم شده بود؟ سیریوس ناامیدانه نام ایوان روزیه را نوشت و از درب پشتی تاپیک فرار کرد.

حدس شخصیت تشریح شده توسط آستریکس، نماینده گروه گریفیندور:
سیریوس تازه از دست رول کوتاه و مرموز دوریا نجات پیدا کرده بود که به رول طولانی و سخت آستریکس برخورد کرد. اما تا به قسمت توصیف شخصیت خودش در رول آستریکس رسید، لبخند زد و کمی جلوتر که این رول جدی خنده‌دار شد، در دل ریسه رفت. شخصیت کوچولو و دوست داشتنی مدنظر آستریکس که همیشه هم با شیشه خون‌های اون بازی می‌کرد کسی جز کوین کارتر نبود. که البته خیلی مطمئن انکار می‌کرد که شکستن این شیشه خون‌ها تقصیر اون نیست. سیریوس که امیدوار بود حداقل شخصیت نماینده گروه گریفیندور را درست حدس زده باشه، به سراغ رول بعدی رفت...

حدس شخصیت تشریح شده توسط دیزی کران، نماینده گروه ریونکلاو:
شخصیت دیزی قطعا سفید پوست بود(چشم بسته غیب گفتم). متاسفانه سیریوس هرچی میگشت سیاه‌پوستی در بین اعضای فعلی ایفای نقش پیدا نمی‌کرد تا حداقل آن‌ها را از لیست حذف کند. اما پوست سفید نشانه بارز خون‌‌آشام ها بود. تنها خون‌آشامی محفلی که سیریوس می‌شناخت گادفری میدهرست بود که با موهای بلند و مشکی‌اش یک شکارچی واقعی مرگخوار بود.

حدس شخصیت تشریح شده توسط سدریک دیگوری، نماینده گروه هافلپاف:
سدریک خواب‎‌آلود وارد تاپیک شده بود. اما باعث امیدواری و چشم روشنی سیریوس شده بود. آنچه از یک شخصیت ADHD، مهربان و البته منظم شرح داده بود، کسی جز مالی ویزلی نبود. کسی بوی غذایش احساس حیات و زندگی را به ویزلی‌های قد و نیم قد همیشه گرسنه منتقل می‌کرد. کسی که توانسته بود با حضورش یک خانه امن و گرم را کند. چیزی که این روزها خیلی کمیاب بود...

سیریوس پس از ساعت‌ها کلنجار و خودزنی برای حدس شخصیت‌ها، آخرین حدس خود را زد و با موتورش به سمت چای خانه رفت تا کمی دود وارد کله خالی شده‌اش بکند و نفسی تازه کند.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲:۰۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#19
با اجازه، اومدم که بعنوان نماینده هافلپاف این رو بدم خدمتتون و برم.


"طبق روال هر روز صبح، با اولین پرتوی خورشید که از پشت کوه‌ها بیرون زد، چشمانش را باز کرد. اهمیت زیادی برای سحرخیزی قائل بود. هر چه باشد، برای کارهای بسیاری که در طول روز باید انجام می‌داد، حتی اگر اصلا نمی‌خوابید هم باز وقت کم می‌آورد!

کارهای روزانه‌اش را شروع کرد. آشپز ماهری بود و خانه‌ی گرم و نرمش بویی شبیه به بوی امنیت می‌داد.

- هی! بیدار شین دیگه. ده دقیقه‌ از طلوع گذشته و شماها هنوز خوابین! خجالت نمی‌کشین؟

در پس این فریادهای به ظاهر خشمگینانه‌اش، مهر و محبتی بی‌نهایت نهفته بود. کسی نمی‌توانست منکر عشق و علاقه‌ای که در وجودش فوران می‌کرد، بشود.

جد اندر جد گریفیندوری بودند و جوش و خروش گودریک کبیر در تک تک سلول‌هایش نمایان بود. موهای انبوهش را با چوبدستی بالای سرش جمع کرد و درحالیکه آوازی را زیرلب می‌خواند، رفت تا بصورت حضوری اعضای خانه را بیدار کند."


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲:۳۹ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#20
به عنوان نماینده ریونکلاو امیدوارم برای ثانیه هم که شده طی این گیم بهتون خوش بگذره!

_____________


پا به پای ریموس لوپین قدم بر می‌داشت.
هر دو در یکی از شلوغ ترین خیابان های شهر به سر می بردند. باید سر ساعت هشت شب به جلسه ای که در خانه دوازده گریمولد بود ، می رسیدند. با اینکه می‌توانستند تا رو به روی در خانه تلپورت کنند اما ترجیح داده بودند که پیاده راه را طی کنند.

- شب سردیه! امیدوارم مالی دست کم یه قهوه ای چیزی درست کرده باشه.
جمله اش را تمام کرد و به آدم هایی که از کنارش می گذشتند نگاه کرد. در ظاهر شبیه به هریک از آنها بود ولی در باطن زمین تا آسمان با آنها فرق داشت. نفس عمیقی کشید و سرش را پایین انداخت. سوز سرما بر پوست سفیدش میخورد ولی کاری از دستش بر نمی آمد.
همین چند پیش بود ترتیب یکی از مرگخواران لرد سیاه را در همچین هوایی داد بود اما در این مورد به کسی چیزی نگفته بود. چند باری در ملع عام به او هشدار داده بود که از او و هم قطارانش خوشش نمی آید ولی آن مرگخوار مذکور زیاد این هشدار ها را جدی نگرفته بود. نگاهش به فردی بی جانی که در گوشه از خیابان کز کرده بود، افتاد. خاطره ای خیلی سریع از مغزش عبور کرد و همانند فیلمی کوتاه جلوی چشمانش پدیدار شد.

- یادته ؟ من و سیروس کنار یکی از همین خیابون ها تن بی جونت رو پیدا کردیم. پسر کی فکرش‌ رو میکرد تو عضو محفل بشی؟! معلومه هیچکس.

همزمان با ریموس خندید و پشت به پشت او به سمت قرارگاه محفل راه را در پیش گرفت.





تصویر کوچک شده

~ only Raven ~






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.