هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: مشورت با آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۹:۴۳ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹

نقل قول:
با اجازه دامبلدور من یه چیزایی رو بگم. چون یه مقدار از حرفا مربوط به ما بود و یه چیزایی رو اگه من بگم بهتره تا این که دامبلدور بگه.


یه چیزایی هست که همه می تونن درموردش نظر بدن. یه چیزایی هم هست که مخصوص شخص یا گروه خاصیه.


ارباب ممنون از توضیحاتتون.
پرفسور توضیحات خودم رو با جغدی براتون ارسال کردم، فکر میکنم این طوری بهتر منظورم رو متوجه بشین.

نقل قول:
در مورد فعالیت، گذشته از سیاه و سفیدش، نظر من اینه که دلیلش هاگوارتزه. قسمت زیادی از انرژی و فعالیتی که قرار بوده صرف ایفای نقش اصلی بشه، صرف هاگوارتز می شه. من کسایی رو توی هاگوارتز می بینم که تو ایفای نقش اصلا نمی بینم. و متاسفانه به نظر من اصلا ارزششو نداره. این همه تلاش، این همه فعالیت و یه قهرمانی که دو روز بعد فراموش می شه! مخصوصا تازه واردا به جای آشنا شدن با ایفای نقش اصلی و سوژه ها، توی هاگوارتزن!



منظور از هاگوارتز چیه؟ یعنی کلاس ها ؟



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۲۹ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۹
درود
دوئل هاگوارتزی من و بیدل با برد من به پایان رسید.

+5


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۶:۵۸:۱۲


پاسخ به: مشورت با آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
درود

میدونم جاش اینجا نیست، شایدم باشه ولی به هر حال من حرفامو همینجا میگم که همه ببینن، هم مدیرای محفل، هم اعضای محفل.

محفلیا پس کجایین؟ آیا به خواب تابستانی فرو رفتین؟
آقا این چه وضعیه؟
تو هر تاپیکی، حتی دیگه به غیر از خانه ریدل ها، که وارد میشی یک گروه مرگخوار دارن تند تند پست میزنن. جذابیت سایت به جنگ بین سیاه و سفید نیست مگه؟ الان سفیدا خوابن، سیاها طفلیا با خودشون میجنگن با خودشون ماجرا درست میکنن.
من فعلا طرفدار هیچ جبهه ای نیستم!
اما بسته دیگه، پاشید یه حرکتی بکنین، یه تکونی بدین به خودتون.
شرایط عضویت تو محفل انقد سخته که کسی سراغش نمیاد.
مثلا من تمام مرگخوارا رو تک به تک میشناسم. از بس که فعالیت کردن، اما محفل چی؟ فقط میدونم مدیرشون پرفسور دامبلدور هستن.
خب معلومه هر کس وارد سایت میشه درخواست مرگخوار شدن میده.
واقعا این انتظار رو از سفیدا نداشتم! .



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
آهان متشکرم ارباب

نقل قول:

لرد ولدمورت نوشته:
سلام پلاکس

نتیجه شما رو اعلام می کنیم. وقتی یک طرف پستشو ارسال کرده باشه دوئل انجام گرفته و نتیجه اعلام می شه.
اینو همینجوری گفتم که ملت بی خیال دوئلاشون نشن. چون یه دوئل دیگه هم هست که مهلتش تموم شده و فقط یه طرف پستشو زده.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
نام: پلاکس بلک.
گروه: اسلیترین.
پاترونوس: گوزن ماده.
چوب دستی: 28سانت، چوب درخت مرگ، مغز رگ قلب اژدها.
جارو: نیمبوس 2006.
رنگ مورد علاقه :سبز، مشکی.
حیوان مورد علاقه: گوزن، مار.

ویژگی های ظاهری: قد متوسط، چشم و ابرو مشکی، مو مشکی و تا کمر، چشم درشت، بینی قلمی، لب معمولی.

ویژگی های اخلاقی: شهرت بسیار زیاد او در مهربانی است، به حدی که گاها "مهربون" صدایش میزنند! با وقار و بسیار متین است، هوش بالایی دارد، آرام، سر به زیر و اکثرا تنهاست. از ویژگی های دیگر او میتوان علاقه به قهرمان بودن را ذکر کرد.
به دنیای جادو وابسته است و اعتقاد شدیدی به بی عقل و احمق بودن مشنگ ها دارد.
از یک موضوع در تمام طول زندگی اش رنج برده؛ زورگویی و خودخواهی پدر و مادرش، آنها فقط میخواستند پلاکس مشهور ترین و درس خوان ترین جادو آموز هاگوارتز باشد و به شدت زور میگفتند. برای همین پلاکس از بودن در هر جایی بجز خانه لذت میبرد و به قول معروف هاگوارتز را خانه خودش میداند!

زندگی نامه:
پلاکس ملقب به "پلا" در خانواده اصیل بلک متولد شد، وی با هری پاتر هم دوره بوده است.
از کودکی اش اطلاعات زیادی بجز جمله (پلاکس از اولشم بچه آرومی بود) در دسترس نمی باشد.
تا یازده سالگی هیچ آشنایی با دنیای جادو نداشت تا اینکه نامه هاگوارتز را دریافت کرد؛ او در یک هفته به کمک پدر و مادرش همه سوراخ سنبه های هاگوارتز را کشف کرد و تا حدود زیادی با جادو آشنا شد.
بعد از ورودش به هاگوارتز همانطور که پدر و مادرش آرزو داشتند اسلیترینی شد و با افتخار شروع به فعالیت کرد.
در طول هفت سال تحصیلش به عنوان جادو آموز مهربان اسلیترینی شناخته شد و علاوه بر آن از هر فرصتی برای شکستن قانون استفاده میکرد، تا آنجا که پرفسور اسنیپ آرزو داشت فقط فارغ و تحصیل شود تا از دستش راحت شوند.
در سال اول وارد قدح اندیشه پرفسور اسنیپ شد و تمام شش سال عشق سوزان او را در سینه نگاه داشت.
سال هفتم تصمیم گرفت همه چیز را به او بگوید اما جنگ هاگوارتز شروع شد و درست در روزی که قصد برملا کردن رازش را داشت جسد بی جان سوروس را در آغوش گرفت.
ده سال بعد به هاگوارتز دعوت شد و همچنان مشغول تدریس درس معجون سازی است.

اطلاعات: تنها همدمش در مدرسه تابلوی اسنیپ است. گاه ساعت ها رو به روی آن مینشیند و درد و دل میکند.


....................
جایگزین بشه لطفا!


انجام شد.
لطفا به پیام‌شخصی‌ای که برات ارسال شده مراجعه کن.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۸ ۱۳:۲۴:۳۵


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
نقل قول:

لطفا وقتی نمی تونین توی دوئلا شرکت کنین، نه کسی رو دعوت کنین، نه درخواست دوئل قبول کنین. یا حداقل مهلت معقول تری در نظر بگیرین.
بعد از اعلام سوژه، مهلت دوئل به هیچ عنوان، حتی با موافقت هر دو طرف، قابل تغییر نیست.


سلام ارباب
پس نتیجه دوئل منو بیدل چی میشه؟



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
پلاکس بلک vs بیدل نقال


-تنها راه درمان همینه!

پلاکس نگاهی به پزشک حاذق انداخت، بدجور غیر ممکن به نظر میرسید.
بوسیدن عشقش! اما عشق او به حدی غیر طبیعی بود که حاضر بود بمیرد، اما نه! حاضر نبود بمیرد. شاید هم فرصت خوبی بود برای اینکه به احساس درونش اعتراف کند؛ به هر حال باید راهی پیدا میکرد.
بلند شد و چند گالیون به دکتر مخوف داد، شنل سیاهش را برداشت و از آن دخمه بیرون زد.
قلبش باز هم درد گرفته بود، زیر لب هم گروهی هایش را مورد عنایت قرار میداد :
- اصلا همش تقصیر اوناست، اگه نمیخواستن ورد سیاه رو به سمت اون هافلی بدبخت بفرستن منم نمی رفتم که جلوشونو بگیرم، وردشون هم نمیخورد وسط سینه ام.

از آن روز زخم بزرگی روی سینه اش؛ درست جایی که قلبش قرار داشت به وجود آمده بود و درد های بدی به سمت قلبش هجوم می آورد؛ دکتر گفته بود این زخم در شبی که ماه کامل شود جانش را میگیرد، مگر آن که در همان شب قبل از نیمه شب عشق واقعی اش را ببوسد.
عشق واقعی!
جمله غریبی نبود، پلاکس عشق واقعی اش را میشناخت؛ دل او فقط و فقط یک بار آن هم برای پرفسور قد بلند هاگوارتز و موهای روغن زده اش لرزیده بود.
در تمام شش سال تحصیلش این عشق را غیر ممکن و گاه احمقانه توصیف میکرد؛ اما حالا... حالا جانش به این عشق بسته بود.

**************

شب چهاردهم _ هاگوارتز

هم گروهی هایش نگران بودند؛ البته تظاهر میکردند که نگرانند، چه کسی برای او نگران میشد!؟
پلاکس، لشکر یک نفره ای ترتیب داده بود تا نقشه بی نقصش را اجرا کند.
همه چیز آماده بود، راه رو های هاگوارتز خالی بود، حتی پر مشغله ترین پرفسور ها هم برای جشن آخر سال رفته بودند.
راه رو های خالی را از زیر قدم گذرانید و رو به روی بانوی چاق ایستاد:
- نوشیدنی کره ای.
در باز شد، پلاکس چند قدمی جلو رفت، خوابگاه گریفندور هم مانند تمام قلعه خالی بود. به سمت خوابگاه پسران رفت و چمدان هری را از زیر تختش بیرون کشید.
به محض باز کردن چمدان با قاب عکس جیمز پاتر و لیلی اونز مواجه شد.
با خودش فکر کرد بر خلاف تمام بلا هایی که سرش می آید، شانس خوبی دارد؛ او سال اولی خوش شانسی بود زمانی که وارد قدح اندیشه اسنیپ شد. چون بعد از شش سال هنوز هم کسی این موضوع را نمی دانست.
پلاکس تنها کسی بود که از همان ابتدا میدانست پشت چهره عبوس و چشمان سرد سوروس چه میگذرد، اگر نمیدانست هم سوروس آنقدر برایش جذاب و با وقار بود که عاشقش میشد.
با فکر کردن به او لبخند پهنی روی صورتش نقش بست، اما باید از تفکر دست بر میداشت و مشغول کارش میشد.
قاب عکس را در دست گرفت و از جیب ردایش گیاهی را بیرون آورد؛ همان گیاهی که صد گالیون برای به دست آوردنش پرداخت کرده بود. بوی خیلی بدی میداد، چشمانش را بست و به سختی گیاه را بلعید.
چشمانش را باز کرد، به تصویر لیلی خیره شد، اگر جای او بود هرگز سراغ پاتر نمیرفت. مگر سوروس چه چیزی کم داشت؟ از لیلی هم بدش می آمد، چون دلیل تمام غصه های سوروس عشق لیلی بود.
قاب عکس را داخل چمدان گذاشت و همه چیز را مرتب کرد.
از خوابگاه خارج شد، ده دقیقه دیگر تبدیل به لیلی میشد و باید تا آن زمان پودر گیج کننده را به خورد سوروس میداد تا متوجه نشود لیلی تقلبی است؛ البته سخت ترین بخش نقشه اش همینجا بود.
با سرعت به سمت تالار جشن ها به راه افتاد، از میان جمعیت گذشت. در گوشه ای خلوت سوروس را ایستاده یافت، در حالی که نوشیدنی در دست داشت و به نقطه ای نامعلوم نگاه میکرد.

- حتما داره خاطراتش با لیلی رو مرور میکنه.
پلاکس لبخند تلخی زد و نقشه جدیدش را که چند ثانیه پیش کشیده بود مرور کرد.
نفس عمیقی کشید و به سمت سوروس دوید...
ایستاد تا نتیجه کارش را ببیند، لباسش خیس شده بود. سوروس در حالی که از تعجب ابرو هایش بالا رفته بود نگاهی به پلاکس انداخت:
-عجله داشتی بلک؟
-شـ...شب...بخیر...پـ..پرفسور.
سوروس با نگاهی سرشار از تاسف به لیوان شکسته خیره شد:
- باید یکی دیگه بریزم!
پلاکس به خودش آمد:
- م..من براتون میریزم پرفسور.

سوروس تازه مکان خوبی برای استراحت پیدا کرده بود و اصلا دلش نمیخواست دوباره وارد شلوغی شود؛ برای همین با سکوتش به پلاکس اجازه داد این کار را انجام دهد.
پلاکس به سمت میز خوراکی ها رفت، زمان به سرعت سپری می شد و استرس تمام وجودش را احاطه کرده بود.
لیوانی برداشت و پودر گیج کننده را درون آن ریخت، مرلین را شکر کسی آن اطراف پرسه نمیزد. نوشیدنی را به لیوان اضافه کرد و آن را بویید(!) همه چیز مرتب بود. به سمت سوروس رفت و لیوان را به دستش داد.
سوروس حال عجیبی داشت، دلتنگ بود، انگار از دنیای واقعی دل کنده بود.
در سکوت سنگینی نوشیدنی را به سمت دهانش برد و دوباره به همان نقطه نامعلوم خیره شد.
دلش برای سوروس میسوخت، تحمل ناراحتی او را نداشت و مسلما نمی توانست کاری انجام دهد:
- متاسفم پرفسور.

منتظر جواب نماند و از تالار خارج شد. هرچه زمان جلوتر میرفت سوزش زخم و درد قلبش بیشتر میشد.
به خوابگاه رفت تا لباس کثیفش را عوض کند و کمی وقت تلف کند که معجون گیج کننده تاثیر خودش را بگذارد.
لباس طوسی رنگی که تا بالای زانو هایش میامد به تن کرد، برای پلاکس کمی بزرگ بود ولی برای جثه لیلی کاملا اندازه!
به قیافه جدیدش نگاهی انداخت، لیلی بودن آنقدر ها هم بد نبود.
مشغول فکر کردن درمورد چهره لیلی بود که درد شدیدی به قلبش حمله کرد. فشار دستش نتوانست کمکی بکند بنابراین روی زمین افتاد. چند دقیقه ای از درد به خود میپیچید...
قطع نشده بود اما کمتر شده بود، در حالی که نفس نفس میزد بلند شد، لباس هایش را تکاند. زخم خیلی اذیتش میکرد، خوشحال بود که به زودی از شرش خلاص میشود، شاید هم فقط امیدوار...

پشت دفتر سوروس ایستاد و در زد؛ جوابی نیامد. خواست دوباره در بزند که متوجه پیچ راه رو شد، خودش بود!
سوروس با گام های بلند به سوی او می آمد.
پلاکس خیلی زود پشت مجسمه سنگی پنهان شد، سوروس آرام بود، خیلی آرام!
در اتاقش را باز کرد و وارد شد، چند ثانیه بعد صدای کوبیده شدن در راه رو را لرزاند.
پلاکس کمی صبر کرد، البته کمی بیشتر از کمی!
به سمت دفتر رفت و چند تقه ای به در زد، باز هم صدایی نیامد.
در را باز کرد و وارد شد؛ سوروس، آشفته روی مبل گوشه دفترش دراز کشیده بود.
چند قدمی جلو رفت، انگار بیهوش بود!
به خودش جرئت داد و تا بالای سرش رفت، اما دریغ از حرکت کوچکی.
روی زمین نشست؛ دستش را روی پیشانی سوروس کشید و موهای پریشانش را نوازش کرد:
-سو! نمیخوای ازم استقبال کنی؟
سوروس با شنیدن صدای آشنای لیلی چشمانش را باز کرد. با دیدن لیلی پوزخندی روی لبش نشست و همانطور که سعی میکرد بی تفاوت باشد چشمانش را بست:
- دیر اومدی، لیلی!
قلب پلاکس درد میکرد اما نه بخاطر زخم، بخاطر بی نهایت غمگین بودن سوروس!
- نگو که...منتظرم نبودی.
سوروس منتظرش بود، با تمام وجود منتظر بازگشت لیلی بود. اصلا چرا لیلی برگشته بود؟
آب دهانش را به سختی بلعید و بر خلاف میلش گفت:
-از همون راهی که اومدی برگرد.
اشک باعث شد چشمان پلاکس برق بزند. دیگر خودش هم متوجه رفتارش نبود، فقط میخواست هر طور شده سوروس را خوشحال کند:
- اما..اما من...دوستت دارم!
سوروس از جا پرید، انتظار هر چیزی را داشت بجز این جمله! برای او جمله غریبی بود. سال ها بود کسی دوستش نداشت!
به چشمهای سبز لیلی چشم دوخت.
احساسات مختلفی در قلبش میجوشید.
از روی مبل پایین رفت، دستش را دو طرف صورت لیلی گذاشت.
قطره های اشک بی وقفه از چشمان هر دو شان میبارید. پلاکس بخاطر لیلی بودنش گریه نمیکرد؛ گریه میکرد چون بزرگترین عشقش بخاطر شخص دیگری اشک میریخت، گریه میکرد چون میدانست قلب سوروس زخمی و شکسته است، گریه میکرد چون عاشق شده بود!
سوروس از پشت اشک هایش لبخند زد، لبخندی سرشار از خوشحالی. سپس صورتش را نزدیک برد و پیشانی لیلی را بوسید.
زخم شروع به سوختن کرد، به حدی شدید می سوخت که پلاکس توان نفس کشیدن نداشت، دیر شده بود.
به سختی خودش را کمی جلو کشید و در حالی که از درد نفس نفس میزد گونه سوروس را بوسید.
سوزش زخم بیشتر و بیشتر شد و در لحظه ای ناگهان از بین رفت.
قلبش مانند گله گوزن های وحشی رم کرده بود.سوروس لیلی را در آغوشش کشید و چشم هایش را بست.
پلاکس تصمیم گرفت تا خوابیدن سوروس صبر کند.
یک بار دیگر آرام زمزمه کرد:
-عاشقتم، سوروس!


پایان





ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۴ ۱۶:۳۶:۰۵


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
درود
ضمن عرض تشکر بابت رسیدگی به امور باشگاه دوئل، سوالی داشتم :
در تاپیک امتیاز دهی کسر بیست امتیاز از اسلیترین صورت گرفته که دلیلش نقل نشده؛ دلیلش چیه؟



پاسخ به: دوست داشتین با کدوم یکی از شخصیتای هری پاتر نامزد میکردین؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
به نظرم این که سوروس دوستت داشته باشه یا نامزدت باشه خیلییییییییییییی خوبه
پس سوروس



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۶ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹
سلام ارباب
خوب هستین؟
ببخشید که مزاحمتون شدم.
ارباب میشه بی زحمت پست 606باشگاه دوئل رو برام نقد کنید؟
درسته تو جمع مرگخوار ها نیستم ولی دلم میخواد شما نقدش کنید لطفا !


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۸ ۱۲:۳۸:۲۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.