هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
رودولف که خودش دم در بود با لگدی جانانه سو را از در به بیرون پرت کرد.
لرد گفت:
-این سو کجا رفت.

رودولف سریع گفت:
-رفت دستشویی.

رودولف می خواست حواس لرد را پرت کند تا بلکه از نصف شدن نجات پیدا کند.

-ما که همینجا در خانه دستشویی داریم چرا رفت بیرون.
-آخه ارباب چون شما از اون دستشویی استفاده میکنین اون می خواست دستشویی تمیز بمونه برای شما.
-بسیار خب ... خب ما داشتیم چه می کردیم.

بلا سریع گفت:
-قرار بود فرزندتون رودولف رو از وسط نصف کنه تا از شرش خلا ... تا توانایی های فرزندتونو امتحان کنید.
-بله یادمان آمد اره را بیاورید.

بلاتریکس گفت:
-ارباب اگه اجازه بدین من برم بیارم.
-باشد بلا برو.

بلا در حالی که جست و خیز کنان به سمت در میرفت و آهنگ همه چی آرومه / من چقد خوشحالم را زمزمه میکرد از جلوی رودولف رد شد و بی دلیل کروشیویی نثارش کرد.




پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
قطعا و صد در صد روونا ریونکلا.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
پلاکس از روی بلا بلند شد ولی بلا تکان نمی خورد.
-مُرد؟؟!
-نه فک کنم هنگ کرد.
-خب بهتر حالا بریم سراغ شارژر!
-اِاِاِاِکسی آدرس شارژر فروشی دومیه رو میدونه؟
-فک کنم فقط بلاتریکس بدونه.
-اِاِاِ یعنی بلندش کنیم؟
-چجوری؟

مرگ خوار ها همانجا که بودند نشستند و مشغول فکر کردن شدند که چطور بلا را بیدار کنند.
ناگهان ایوا داد زد:
-یافتم!یافتم! ... باید ریستارتش کنیم.

باقی مرگخوارها با تعجب به ایوا نگاه میکردند.
-ینی اون دکمه پس کلشو فشار بدین.

رودولف به طرف بلاتریکس حرکت کرد.
-اینجا که چیزی نیست

ایوا گفت:
-پشت موهاشه دیگه!

رودولف موهای بلاتریکس را کنار زد و با دکمه قرمز رنگ کوچکی مواجه شد.
-ینی الان فشارش بدم؟
-آره دیگه!

رودولف کمی فکر کرد و ادامه داد:
-به نظرتون الان همینجوری بهتر نیست؟ اینجوری راحت تره ها . تازه میتونیم بریم پیش ساحره های باکمالات.

در همان لحظه پیتر به جایی بلا کروشیویی به سمت رودولف روانه کرد.
پلاکس جلو رفت و با ترس و لرز دکمه را فشار داد.
چشم های بلاتریکس باز شدند.
ناگخان قرنیه چشم خایش شروع به چرخیدن کردند.
پیتر گفت:
-فک کنم داره لود میشه.

درست در همان زمان بلاتریکس از جا پرید.
-کی بود؟کی جرئت کرد بگه منو میکشه؟

صورت بلاتریکس از خشم سرخ شده بود و داشت منفجر میشد.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
بلا کنار لرد رفت و در گوشش گفت:
-ارباب قرار شد وانمود کنین تا کشته نشین.

لرد که نزدیک بود از دو سوراخ دماغ نداشته‌اش دود بیرون بیاد خودشو کنترل کرد و نفس عمیقی کشید و گفت:
-بسیار خب اما فقط همین یکبار.
-خیلی ممنون ارباب.
-ولی فقط به شرطی که پس از این ماجرا رودولف و داوران را بکشیم البته پس از اینکه نفری یک کروشیو نثارشان کردیم.
-قبوله ارباب.

لرد به سمت جمعیت برگشت و گفت:حق با دامبلدور است.
ما معنای عشق را درک نمودیم و در عالم برزخ به کار های بد خویش پی بردیم.

دامبلدور گفت : دیدید فرزندانم؟
خودتان شنیدید که تام چه گفت!
پس با این حساب نیازی به اعدام او نیست.

داوران که هم مشکوک بودند هم متعجب فریاد زدند:
-جلسه اضطراری داوران.

سپس حلقه زدند و شروع به حرف زدن کردند.

....................

نیم ساعت بعد

....................

داوران حلقه را باز کردند و از وسط حلقه داور اول که بیرون آمد.
سپس داور اول دستش را در جیبش کرد و چکشی بیرون آورد و بر فرق سر داور چهارم فرود آورد و فریاد زد:
-حکم را اعلام میکنیم.

همه نفس هایشان در سینه حبس شده بود و منتظر حکم داور اول بودند.
-بر اساس شهادت دامبلدور و به دلیل اعتراف لرد ... جناب لرد لازم نیست اعدام بشه.

مرگخواران از خوشحالی سر از پا نمی شناختن و داشتن موج مکزیکی میرفتن و لرد و بالا پایین مینداختن که :

-حبس ابد

صدای داور اول بود که به گوش رسید و بعد از آن صدای برخورد دوباره چکشش بر سر داور چهارم به گوش رسید.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰

خلاصه

لرد سیاه متوجه میشه که مرگ خواران شنا بلد نیستن و برای اینکه یاد بگیری ی معلم به اسم قوری رو استخدام میکنه ولی موفقیت آمیز نیست و معلم انصراف میده.
مرگ خوار ها هم تو یه جزیره گیر میفتن بعدش هم یک موج پلاکس رو میبره.
مرگخوارها تصمیم میگیرن خودشون شنا یاد بگیرن ولی یهو یه کوسه میاد و بلاتریکس رو میگیره و میره‌.
الان هم مرگخوارا میخوان بلاتریکس و پلاکس رو نجات بدن.

...............................

مرگ خوار ها که فهمیدن از مایکل آبی گرم نمیشه تصمیم گرفتن به جریره برگردن و تا صبح صبر کنن.
.
.
.
صبح روز بعد پیتر با صدای عجیبی از خواب بیدار شد.
صدا از سمت ساحل می آمد.
برگ هایی را که به عنوان پتو رویش انداخته بود کنار زد و خمیازه‌ای کشید.
-باز چه خبره؟؟!!

سپس به سمت ساحل به راه افتاد.
کم کم می توانست صدای دو نفر را بشنود که با هم حرف می زدند و صدای جیغ چند نفر دیگر هم به گوش میرسید.
-همونی که گفتم اگه میخوای اینو بگیری باید اونو بهم بدی.
-من میخوام اینو نگه دارم تازه اونی که تو داری هی چیزای براق دردناک میزنه.
-خب اینم هی جیغ میکشه.همینی که هست.اونو بده اینو بگیر.
-اِاِاِممممم بذار فک کنم ...
در همان لحظه پیتر صدای بلاتریکس رو شنید که فریاد میزد و کسی را تهدید میکرد.
-کوسه احمق ولم کن ... میدونی من کی هستم؟

پیتر که بعد از شنیدن صدای بلاتریکس کنجکاو شده بود از پشت درخت ها بیرون آمد و با دیدن صحنه خشکش زد.
کوسه ای که بلاتریکس را برده بود و همان موجی که پلاکس را گرفته بود کنار ساحل ایستاده بودند و با هم صحبت میکردند.
کوسه بلاتریکس را زیر بغلش زده بود و پلاکس هم روی موج به سمت بالا و پایین پرت می شد و جیغ میکشید.
کوسه محکم با بال آزادش روی سر بلاتریکس کوبید و بیهوشش کرد.
-بفرما اینم راه حل برای چیزای براق دردناک.

پیتر به سرعت به سمت جایی رفت که دیشب در آنجا خوابیده بودند و همه را بیدار کرد.
-پاشییییین اون کوسه و موجه اومدن اینجا دارن پلاکس و بلا رو عوض میکننننننن.پاشییین دیگهههههه

مرگخواران از جا پریدند و همگی به سمت ساحل شروع به دویدن کردند.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۰ ۱۵:۱۴:۱۰



پاسخ به: نظر کلی تون درباره ی هری پاتر؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۳:۱۸ جمعه ۱۱ تیر ۱۴۰۰
-اِاِاِاِاِ...چیزه.ما انقد از مرگ اربابمون ناراحتیم که هرکی بخواد بهش نزدیک بشه عصبانی میشیم.شما به دل نگیرین.
داور به آرامی به سمت سطل آشغال پشت لرد رفت ولی موقع برگشتن پاش به یه سنگ گیر کرد و پرت شد رو لرد.

لرد هم اصلا جریان مردن و فراموش کرد و چنان فریادی کشید که تو هاگزمید هم شنیده شد.
داورا و محفلیا با هم از جاشون پریدن و داد زدن:
-این که هنوز زنده اس.
مرگخوارا هم همشون انکار میکردنو میگفتن:
-نه اصلا ارباب مردن.
و چنان رو زمین میغلتیدن و زار میزدن که دل سنگ هم آب شد.
ولی همچنان داورا با قیافه عبوس بهشون نگاه میکردن و گفتن:
-کارشناس بره.
مروپ جلو رفت و با قیافه ای خشمناک به داورا نگاه کرد
-زدین شلیل مامانو کشتین طلبکارم هستین؟؟؟
برای اولین بار تو چهره داورا آثار نگرانی و ترس به چشم می خورد.
-حالا که انقد طلبکارین باید منتظر عواقبشم باشین.هر کی خربزه می‌خوره پای لرزشم میشینه.
و از کیفش مقدار زیادی میوه بیرون آورد و تو چشم و دهن نزدیک‌ترین داور فرو کرد و با چنان شدتی این کار رو کرد که داور از روی صندلیش افتاد.
بعدش هم بقیه داورا رو میوه مهمون کرد بقیه مرگخوار ها هم رفتن کمکش و یه عالمه میوه تو هوا داشتن پرواز میکردن و اینور و اونور میرفتن.

محفلی ها هم که شوکه شده بودن میوه هایی که رو زمین افتاده بود رو ورمیداشتن و پرت میکردن سمت مرگخوارا.
داورا هم رو زمین سینه خیز دنبال سرپناه بودن و خلاصه آشوبی به پا شده بود که بیا و ببین.
یدفه یکی از داورا داد زد
-اونجارو
همه به داور نگاه کردن و بعد به جایی که اشاره میکرد لرد نشسته بود و داشت تیکه های یک گلابی له شده رو از رو صورتش پاک میکرد.
داور گفت:
-پس زنده‌س!!!!!!
مرگخوار ها هم دیگه حرفی برای گفتن نداشتن و مجبور بودن که قبول کنن لرد زندست.
دامبلدور گفت:
-تام من میدونم که پشیمونی.تو عشق رو پیدا کردی.تو تقریبا مردی مطمئنم که حالا که مرگو تجربه کردی پشیمونی.ببخشیمش.من مطمئنم که هدایت شده.
لرد گفت:
-دیگه مطمئن شدیم قبل از مسابقه یه چیزی به خوردت دادن.این خزعبلات چیست که میگویی.
داورا اما همچنان با همون قیافه عبوس نگاه میکردن:
-گردن زنی یا سم؟؟؟




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
بلاتریکس گفت :
-یعنی این دور و بر هیچ ماهی ای چیزی پیدا نمیشه ازش بپرسیم .
-تو فرض کن ماهی پیدا کردیم . تو مگه زبونشونو میفهمی ؟
-فضولی موقوف بگردین ماهی پیدا کنین !
پیتر داد زد :
-فک کنم یکی اونجاست . بریم از اون بپرسیم.
پیتر به ماهی بزرگی اشاره میکرد که در نزدیکی آنها در حال شنا بود.
بلا گفت :
-خوبه بریم بپرسیم ببینیم چی میگه.
-خب اگه میتونستیم شنا کنیم بریم پیشش که لازم نبود اصلا ازش بپرسیم.
بلا گفت :
-خب صداش کنین شاید بشنوه بیاد.
همه مرگخوارها تو همون حالی که دست و پا میزدند تا روی آب بمونند برای ماهی دست تکون میدادند و داد میزدند:
-آهااااای یاروعهههه بیااااووو.
-فک نکنم اگه یارو صداش کنیم خوشش بیاد.
-باشه.جناب آقای ماهی میشه برای چند لحظه تشریف بیاریییید؟؟
-تو تا حالا کی رو دیدی که یه ماهی رو جناب خطاب کنه آخه؟؟
-خب پس چی صداش کنم؟
-من از کجا بدونم؟
-پس لطفا فضولی نکن.ماهیییی جاااان. یه لحظه بیاااااا. یه سوال داریم.
ماهی برگشت و به مرگخوار ها نگاهی انداخت و به سمت آن ها حرکت کرد.
-آخیش داره میاد.
-اِاِاِاِاِاِ.بچه اون چیزه چیه پشت ماهیه.
-من چمیدونم حتما بالشه دیگه.
بلاتریکس زودتر از بقیه دوزاریش افتاد و داد زد :
خاک به سرم کوسه اسسسسسسست.فرار کنیییییییین.الان میخورمووووووون.
همه مرگ خوار ها با سرعت دو برابر دست و پا زدند ولی از اونجا که شنا بلد نبودند هر کدوم فقط یه دو سه لیتر آب دریا نوش جان کردن.کوسه همینطور به سرعت نزدیک میشد و به شامش نگاه میکرد.
-حالا چیکار کنیم؟
-من چمیدونم.
-تو چی میدونی آخه خنگ خدا؟!
کوسه به جمع مرگخوارانی که تند تند در آب دست و پا میزدند نزدیک شد و یکراست به طرف بلاتریکس رفت.
-واااااااااااااای داره میاد سراغ منننننننننن.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
بلاتریکس گفت :
-حالا یه کوچولو که اشکالی نداره.
-بلااا.ارباب خراب میشه.
-خیله خب بابا . بریم تو آشپزخونه یه چیزی بخوریم تا ارباب شارژ بشه.

همه مرگخوار ها به سمت آشپزخونه رفتند و سر راه از کنار همون چند تا گربه وحشی هم رد شدند که چند تا مرگخوار سعی داشتند آرومشون کنن ولی از قرار معلوم گربه ها قصد آروم شدن نداشتن و بیشتر به مرگ خوار ها به چشم میان وعده نگاه میکردن.

خلاصه همه مرگ خوار ها وارد آشپزخونه شدن و تا نشستن بلاتریکس یهو از جاش پرید گفت :
-آخ کلا یادم رفته بود . نجینی جان می تونی اون جناب دکترو هضمش کنی دیگه لازمش نداریم.
نجینی با نگاه تشکر آمیزی به بلاتریکس نگاه کرد و گوشه آشپز خونه خودشو جمع کرد و شروع کرد به هضم جناب دکتر.
.
هنوز ۵ دقیقه نشده بود که از تو هال یه صدای انفجار اومد.
-وای خاک بر سرم ارباب ترکیدن.
-زبونتو گاز بگیر خدا نکنه.
-دیین گفتم باید بکنیم تو چشمشون.هی گفتم ولی شما ها گفتین بزنم تو سوراخ دماغشون.
-حالا هنوز که نمی دونیم چی خبره بیاین بریم شاید اصن ارباب شارژ شده باشه.
مرگخواران پشت سر بلاتریکس به سمت هال رفتند و دیدند که شارژر منفجر شده و جناب لرد هم از شدت انفجار رفتن تو دیوار و همچنان خاموش هستند.
رودولف گفت :
-ای بابا نکنه شارژرش فیک بوده.
-کیک بوده؟؟؟؟؟
-نه گفتم شاید فیک بوده یعنی تقلبی؟
-از بقالی سر کوچه که شارژر نخریدیم از اپل استور گرفتیم.
-شاید شارژرش زیادی قوی بوده.
-خب چه ربطی داره.
-مدل ارباب چیه.
-نمی دونم.
-خب برین نگاه کنین.
رودولف جلو رفت و پشت ردای لرد را بالا زد.
-اووووووووووووهههه.
-چی شده؟
-ارباب چه قدیمیه!
-مگه چیه؟
-ارباب نوکیاست.
-خب حالا شارژر نوکیا از کجا گیر بیاریم.
-اون یارو دکتره آدرس یه شارژر فروشی دیگه رو هم داد بریم اونجا.
-خب پول نداریم که.
-یه کاریش میکنیم دیگه.
-یعنی نقشه داری.
بلاتریکس که داشت از در خارج میشد برگشت و گفت :
-نه بابا بریم همین جوری الله بختکی یه کاریش میکنیم دیگه.




پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
بچه های مرگ خواران همگی با هم نعره ای از خوشحالی کشیدند.
پسر پیتر باز هم شروع کرد به کپی کردن بالشت ها.
بلا و رودولف و گری بک تند تند طلسم های انفجاری به‌ در و دیوار کوبیدند.

لرد هم آن بالا ایستاده بود و با لذت آن شلوغی رو نگاه می ‌کرد.
ناگهان دختر بلا چوبدستی اش رو سمت دهن خودش گرفت.
بلا از اون گوشه جیغ کشید : چیکار میکنی خنگ خدا...

یکدفه دختر بلا داد زد : بطنین
و بعد صدایش پنج برابر شد.
همه بچه ها هم از او تقلید کردند.
ولی پسر رودولف که کلا خنگ بود طلسمو اشتباه خوند و صداش به جای پنج برابر پنجاه برابر شد.
بعدش هم با همون صدای نخراشیدش
راه افتاد تو اتاق و باز هم به هر دختری می‌رسید جیغ می زد : چه ساحره با کمالاتی

پسر پیتر هم همچنان مشغول رسوندن بالشت و سطل رنگ به بقیه بود

پسر رودولف که جوگیر شده بود هم چوبدستیشو گرفت سمت بالشتش و با صدای بلند داد زد :
وینگاردیوم له ویوسا

یدفه لرد دید روش یه سایه افتاده خوب که نگا کرد دید یک موج از بالشتا دارن میان سمتش.

بعله دیگه چون پسر رودولف خان همونطور که عرض نمودم کلا ملنگ بود بازم طلسمو اشتباه خونده بود و به جای یه بالشت کل کوه بالشت رو ورداشته بود و شوت کرده بود تو صورت جناب لرد.

لرد بدبخت هم برای بار دوم تو اون روز شوت شد و چسبید به دیوار و بازم بیهوش شد.

بچه ها هم از این پیروزی جوگیرتر شدن‌ و چنان به سرعت طلسم در میدادن که مرگخوارا کم آوردن و جیغ زنان به این ور و اونور میرفتن.آخرش هم یک عدد طلسم شوت نماینده کوبیده شد تو کمر رودولف و ایشونم با یه پرواز مستقیم تشریف بردن تو بغل بلا خانم و دو تایی رفتن تو دیوار.
رودولف هم که هم از ترس و هم از تعجب زبونش بند اومده بود مخش هنگ کرد و نفهمید چی شد که یهو گفت چه ساحره باکمالاتی.
یدفه بلاتریكس صورتش از عصبانیت سرخ شد و ... (متاسفانه این بخش به درخواست سازمان پیشگیری و مبارزه با خشونت از پست بنده حذف گردیده)

خلاصه رودولف لنگ لنگان داشت میرفت طرف در که فرار کنه که...


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۵ ۲۲:۵۴:۳۴
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۵ ۲۲:۵۵:۲۵







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.