پایان سوژه -هری بیا اینجا بشین ببینم.
هری به اطرافش نگاهی کردو هری دیگه ای ندید. رون رو جلو انداخت تا رو صندلی بشینه ولی رون زرنگ تر از این حرفا بود و خودش رو کنار کشید تا هری با صورت به طرف صندلی بره.
-خب پسرم ؟
هری بازم به عقبش نگاه کرد تا شاید یه پسر دیگه پیدا کنه که دامبلدور بهش حس پدری داشته باشه ولی بازم کسی رو پیدا نکرد. میخواست به آملیا اشاره کنه که جلو بیاد ولی آملیا با چشمکی بهش فهموند که دامبلدور اون رو دختر خودش میدونه. هری که دیگه راه فراری نداشت به آرومی گفت:
-پروف ، من که الف دال رو تاسیس کردم. به نظرم خیلی منطقی میرسه که به هاگوارتز برم و خودم رئیسش باشم.
دامبلدور دستی به ریشش کشید. یاد درگیری های هری با اسنیپ و آمبریج افتاد. جز بدبختی و فلاکت چیزی برای الف دالی هایی که با خیال راحت تو هاگوارتز زندگی میکردن نداشته. نمیتونست این بدبختی رو به دانش آموزای هاگوارتز برگردونه.
-نه پسرم. الف دال رئیس داره. آملیاست که قبل تو قرار شد برگرده هاگوارتز.
-باشه خب پس اشکال نداره همین محفل میمونم.
دامبلدور بازم دستی به ریشش کشید. اینقد دست به ریش شده بود که کم کم موهاش داشت از ریشه کنده میشد. از سیریوس یادی کرد که به خاطر کارهای هری کشته شده بود.
-نه پسرم، محفل هم جای خوبی واسه تو نیست و اینکه تازه غذا هم نداریم و میخوایم غذاخورهای محفل کم شن.
هری نگران شد. با نگاهش دنبال هرمیون بود که با هوش و ذکاوت کمکش کنه. اما هرمیون بعد از اینکه دامبلدور رو گول زده بود با اولین قطار به هاگوارتز رفته و 100 تا کلاس هم برداشته بود. دامبلدور ادامه داد:
-به نظر من پیش خاله ات برگردی بهتره. اصلا اشتباه کردیم از اول آوردیمت بیرون. هم اونجا ولدمورت نمیتونه کاریت کنه و هم اینکه چهار تا نون خشک حداقل میدادن بهت بخوری.
دامبلدور از جاش بلند شد و هری رو روانه پرایوت درایو کرد. بعد از اینکه خیالش راحت شد هری از خونه گریمولد خارج شده به محفلی ها گفت:
-خب حالا که هری هم رفت دیگه بودجه به اندازه کافی برای بقیه اعضای محفل داریم. الف دالی ها که رفتن، بقیه تون میتونید بمونید.
اون شب هم تو محفل جشن و پایکوبی انجام شد هم تو هاگوارتز. هری به اتاقی کوچیک تو پرایوت درایو برگشت و تنها چیزی که براش باقی مونده بود خاطره های شکست دادن ولدمورت بود.
پایان