هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶
پایان سوژه

نوبت مسابقه سوم بود که دامبلدور از این درگیری ها خسته شد. جلوی محفلی سوم رو گرفت و خودش روی میز رفت. وقتی چوب دستی به گردنش گرفت همه فهمیدن که سخنرانی طولانی در انتظارشونه. ولدمورت با ناراحتی و ناامیدی روی صندلی نشست.
-عزیزانم، محفلی و مرگخوار. الان وقت این نیست که ما با هم درگیر بشیم. وزارت خونه توسط یه فرد دیکتاتور به اسارت گرفته شده و رنک مرلین برگذار میکنه واسه خودش.

آرسینوس تا این حرفها رو شنید متوجه نگاه های عصبی ملت شد. سریعا به سمت وزارت خونه آپارات کرد. ولدمورت نظرش جلب شد و از رو صندلی بلند شد و روی میز رفت.
-چی شده پیرمرد؟ ترسیدی موضوع رو عوض کردی؟
-تام ، تو هیچوقت هیچ چیز رو درک نمیکنی پسرم.
-حالا که اینجوری شد به نظرم کل ترین ها رو حذف کنیم از سایت.

دامبلدور به ولدمورت توجهی نکرد و به حرف هاش ادامه داد. اما لرد سیاهی از این کار خوشش نیومد و چوب دستیش رو در آورد و طلسمی به طرف دامبلدور فرستاد. طبق معمول مرگخوارها وقتی دیدن ولدمورت و دامبلدور درگیر شدن سریعا غیب شدن به امید اینکه ولدمورت باز شکست بخوره و اونها بتونن به زندگی عادی برگردن.
دامبلدور هم مثل همیشه با یه دست طلسم میفرستاد، به یه دست هری رو به گوشه ای پرتاب کرد تا یه موقع خونی از دماغش نیاد.
-تام بس کن، به جای اینکه بریم وزارت خونه رو نجات بدیم دوباره میخوای دوئل شکست بخوری؟

ولدمورت اما ول کن نبود؛ طلسم با رنگ های مختلفی به سمت دامبلدور میفرستاد. دامبلدور هم به یه دست طلسم های ولدمورت رو دفع میکرد و با یه دستش جان پیچ نابود میکرد.
-آلبوس، بازم مثل اینکه دوئلمون برنده نداره.

ولدمورت این رو گفت و با طلسمی عجیب تبدیل به دود سیاهی شد و از کوچه ناکترن خارج شد. دامبلدور هم محفلی ها رو جمع کرد و به طرف تاپیک های دیگه با سوژه های جدید برد.

پایان.




پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶
هکتور به کتی کمک کرد که از گودال بیرون بیاد و بعد دستش رو گرفت تا به سمت آزمایشگاه برن.
-آزمایشگاه آتیش بزنم؟
-نه خیر.

هکتور که کمی ترسیده بود دست کتی رو ول کرد و چوب دستیش رو به سمت کتی گرفت.
-یه ذره جرقه ببینم حتی آودا رو میزنم بهت.
-آودا آتیش بزنم یعنی؟

هکتور سرش رو تکون داد و با تعجب به این فکر کرد چجوری یه نفر میتونه از آرسینوس هم دیوونه تر باشه. تو محفل چی به خورد این اعضای بیچاره میدن که اینجوری میشن. شاید آرسینوس هم از غذاهای محفل تو تالار گریفیندور میخوره که به اینجا رسیده. بالاخره تونسته بود رمز دیوونگی آرسینوس رو کشف کنه و قطعا ولدمورت از شنیدنش خوشحال میشد.
بالاخره به آزمایشگاه رسیدن. هکتور چوب دستیش رو به آرومی آورد پایین و کتی رو جلوی در آزمایشگاه روی صندلی نشوند. با طلسمی چندین متر طناب ظاهر کرد و کتی رو خیلی محکم به صندلی بست.
-همینجا بشین تا من برم تو معجونی که ارباب سفارش دادن رو بسازم بیارم.
-ارباب آتیش بزنم ؟

آهی کشید و وارد آزمایشگاهش شد. مواد اولیه لازم رو از کمد های دیواری برداشت و بیشترین سعیش رو کرد که لرزش باعث ریختن مواد اولیه نشه اما بازم یکیشون از دستش افتاد و شکست.
-اشکال نداره بدون اونم میشه درست کرد معجون رو.

بعد از چند دقیقه که هکتور همه چیز رو با هم قاطی کرده بود، با خیال راحت رو صندلی جلوی پاتیل نشست و منتظر موند. دود شدیدی تولید شده بود که یه ذره نگرانش میکرد. معمولا این معجون اینقد دود تولید نمیکرد. بلند شد و به معجون نگاهی انداخت. به نظر نمیرسید که دود از پاتیل بیاد. صورتش سفید شد و با عصبانیت فریاد زد:
-کتی!!!

هکتور از آزمایشگاهش بیرون رفت ولی کتی پیدا نکرد. مقابلش خونه ریدلی بود که به آتیش کشیده شده و اربابی که با نجینی به سمتش میومدن.


اونورتر، کتی از خونه ریدل خارج شد. قیافه مطمئن و موفقی داشت چون بالاخره تونسته بود یه چیزی رو آتیش بزنه. قدم زنان به طرف شهر لندن به حرکت افتاد و فکر نقشه بعدی آب دهنش رو جاری کرده بود.




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶
تد میخواست به طرف باباش بره و از رو زمین بلندش کنه ولی هری این اجازه رو بهش نداد. سریعا دست تد رو گرفت و تو دست های جیمز گذاشت.
-جفتتون برید عقب وایسید.
-ولی آقای پاتر ...

هری نگاه عصبی به تد کرد و با سرش به جیمز اشاره کرد که سریعا حرفش رو گوش کنن. جیمز میدونست که هری اینجور موقع ها شوخی با کسی نداره و تا همین الان هم کلی پدرش رو عصبی کرده. دست تد رو محکم فشرد و گفت:
-بیا بریم عقب. بابام میدونه چیکار داره میکنه.

تد نمیخواست که حرف هری رو گوش کنه ولی مجبور شد حرف جیمز رو قبول کنه. جیمز تا اینجای کار باهاش بوده و بهش اعتماد کرده و الان نوبت تد بود که به هری اعتماد کنه. دوتایی از ریموس فاصله گرفتن و کمی عقب تر ایستادن. هری که خیالش از بابت تد و جیمز راحت شد، چوب دستیش رو در آورد و به سمت ریموس حرکت کرد. تد نمیتونست نگاه کنه و گریه کنان تو بغل جیمز فرو رفت. هری همچنان جلو میرفت و چوب دستیش رو محکم دستش گرفته بود.
-ریموس؟ ریموس؟ جواب بده.

ریموس همچنان مشت به زمین می کوبید و فریاد میکشید.
-چرا ؟

هری بالاخره تونسته بود که فاصله خودش و ریموس رو کم کنه و به آرومی خم شد. دستاش رو با لطافت روی سر ریموس کشید و با صدای خیلی آرومی گفت:
-آروم باش. پسرت اینجاست، به زندگی برت گردونده. زنده ای ، تو دوباره زنده ای ریموس.

این جمله فریاد های ریموس رو قطع کرد ولی همچنان حرفی نمیزد. سرش رو به طرف هری برگردوند و بهش خیره شد. موهای بلند و نامرتبش به هری اجازه نمیداد که صورتش رو ببینه. بعد از چند ثانیه سکوت، ریموس سریعا از رو زمین بلند شد و به هری حمله کرد. حالا هری روی زمین افتاده ، ریموس گردنش رو محکم گرفته بود و فشار میداد.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶
آرتور به زمین خیره شده بود و به آرومی قدم میزد. کوییدیچ بازی کردن با سنگ های روی زمین تنها کاری بود که میتونست انجام بده. تمام افکارش پر تصویر ورژن ولدمورتی مالی بود.

-آرتور ؟

سرش رو بالا میاره تا ببینه کی صداش کرده ولی کسی رو نمیبینه. چشماش رو ریز میکنه، درشت میکنه، متوسط میکنه ولی بازم کسی رو نه در دور دست ها میبینه نه در نزدیکی. به نظرش میرسه که کم کم داره دیوونه میشه و شاید اونم بخشی از روح ولدمورت رو نیاز داشته باشه. همین فکر باعث میشه تصویر اتاق خواب ولدمورت با ولدمورت تو ذهنش پدید بیاد.

-آرتور؟
-کی اونجاست؟

نه صدایی اومد نه تصویری. شاید آرتور نابینا شده بود و نمیتونست ببینه. فکر اینکه بخشی از ولدمورت بچه هاش رو بزرگ کنه دیوونش میکرد. با عصبانیت فریاد زد:
-چرا خودت رو نشون نمیدی مسخره ؟

دامبلدور به آرومی به زمین نزدیک میشه و وقتی پاهاش زمین رو لمس میکنن جاروی کوییدیچ رو تو دستاش میگیره.
-پسرم، به ذهنت نرسید بالاتو نگاه کنی ؟

آرتور متعجب به دامبلدور خیره شده بود. جادوگر به این قدرتمندی چرا از جارو برای رفت و آمد استفاده میکنه در حالی که میتونه به راحتی آپارات کنه؟ اما دامبلدور زودتر از اینکه آرتور بتونه به نتیجه ای برسه ، ریشه افکارش رو پاره کرد.
-آرتور اینجا چیکار میکنی؟ مگه ماموریت بهت نداده بودم بری دفترچه خاطرات محفل؟
-اونو انجام دادم پروف. ولی اتفاق بدی افتاده واسم ... واسمون ... واسه کل خانواده ویزلی. مالی دیگه نمیتونه یه ویزلی جدید به این دنیا بیاره. از جرج و فرد و رون و جینی خسته شدم، منتظر یه ویزلی جدیییید بودم.
-ببین پسرم ...

از اولین کلمه دامبلدور مشخص بود که میخواد سخنرانی طولانی رو شروع کنه. آرتور که وقت حرفهای معنوی دامبلدور رو نداشت، سریعا برگشت و به طرف بیمارستان حرکت کرد. الان وقت داستان های دامبلدور نبود و باید زن و بچه هاش رو حمایت میکرد.




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶
جیمز نمیخواست مزاحم تدی بشه ولی هیچ احساسی تو صورت ریموس نمیدید. بعد از چند دقیقه بالاخره تصمیم گرفت که به تد نزدیک بشه. دستش رو به آرومی روی شونه های تدی گذاشت و از بغل ریموس خارجش کرد.
-چیکار میکنی جیمز ؟

تدی با تعجب این رو به جیمز گفت و سعی کرد که دوباره به آغوش پدرش برگرده. جیمز این بار بین تد و ریموس قرار گرفت. باید مطمئن میشد که ریموس به تدی آسیبی نمیرسونه.
-آقای لوپین؟

جیمز منتظر جوابی موند که هیچوقت نیومد. با یه دست تدی رو عقب نگه داشته بود و خودش به ریموس نزدیک تر شد. صورت ریموس مثل رنگ دیوار سفید بود و هیچ نشونه ای از حیات توش دیده نمی شد. بی معنی و بدون هیچ هدفی فقط به دور دست ها نگاه میکرد، انگاری که جیمز و تدی وجود نداشتن.


دفتر مدیریت هاگوارتز

رز پشت در دفتر هزار بار عقب جلو کرد. نمیدونست که باید هری پاتر رو در جریان اتفاقات افتاده قرار بده یا به دوستانش خیانت نکنه. دستش رو به در نزدیک کرد و چند بار آروم روش کوبید. بالاخره تصمیمش رو گرفته بود و باید به همه چیز رو به هری میگفت.

-بفرمایید.

رز به آرومی در رو باز کرد و وارد اتاق مدیریت شد. لبخند هری با دیدن قیافه نگران و عصبی رز از بین رفت. سریع از جاش بلند شد و به طرف رز حرکت کرد.
-چی شده؟




ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۲ ۲۳:۲۱:۱۲



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶
گیدیون از تعجب دهنش اینقد باز شد که با زمین تماس برقرار کرد اما سریعا یادش اومد که مغازه چون سالهاست بسته بوده هنوز بسیار کثیفه. سریعا با جفت دست ها دهنش رو بالا میاره.
-چی شد؟ این کجا رفت؟

سکوت دوباره مغازه رو فرا گرفته بود. گیدیون خیلی آروم به گیتار برق نزدیک شد و با پاهاش ضربه ای بهش زد. بعد از ضربه سریعا عقب رفت و پشت پیانو قایم شد. بعد از چند دقیقه که مطمئن شد اتفاقی نیفتاده دوباره به طرف گیتار برگشت و لگد دیگه ای زد.
این بار هم سریعا عقب رفت و پشت فلوت جادویی قایم شد. ولی فلوت مثل پیانو نمیتونست ازش در مقابل گیتار برق مراقبت کنه. برای همین فلوت رو برداشت و با اعتماد به نفس بیشتری به گیتار نزدیک شد. فلوت رو همچون چوب بیسبالی در درست گرفت تا اگر خبری از دود بنفش شد بتونه از خودش دفاع کنه.

دینگ دینگ

گیدیون به خاطر ترس زیاد باید به دنبال شلوار جدیدی میگشت. بعد از عوض کردن شلوارش به سمت فرد جدید برگشت و فریاد زنان گفت:
-نمیبینی دارم با یه موجود خطرناک دوئل میکنم ؟
- چرا دارم میبینم.

حتی گیدیون هم از اینکه یه نفر باهاش موافقت کرده تعجب کرد. شاید گیتار این فرد رو فرستاده تا اون رو هم با دود بنفشی غیب کنه. سریعا فلوت رو به سمتش گرفت و گفت:
-جلوتر بیایی با همین فلوت از وسط نصفت میکنم.
-نباشه نباشه ... جلوتر میام حتما.

گیدیون این حرف رو تهدیدی فرض کرد، فریاد زنان به آرنولد حمله کرد و دو نفر بعد از چند دقیقه کشتی به گیتار برق برخورد کردن. همون دود بنفش دوباره از گیتار بیرون اومد ، آرنولد و گیدیون رو بلعید.




پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
اسنیپ بسته جدید از ژل در آورد و رو سرش خالی کرد. بعد از اینکه جلوی آینه دقایقی رو گذروند تا موهاش رو درست کنه به طرف شرلوک برگشت و گفت:
-ولی ما فیلمایی که دیدم شما اینجوری رفتار نمیکردین که.

شرلوک بهش برخورد. همش با فیلم و سریال هایی که از روش ساخته بودن مقایسه میشد. این قضیه خیلی عصبیش میکرد ولی برای اینکه مثل لاکهارت لو نره سریعا خم شد و آب دهن فنگ رو لیس زد.
-بله همونطور هست که فکر میکردم.
-

شرلوک از زمین بلند شد و به طرف پنجره کلبه رفت. چند تا عنکبوت از کنار پنجره برداشت و تو دهنش گذاشت و به سختی قورتشون داد.
-آها درسته درسته.

مرحله بعدی شرلوک به طرف میز هاگرید رفت و تخم مرغ اژدهایی پیدا کرد. باید سریع فکر میکرد که با تخم مرغ چیکار میتونه بکنه. همینطور که فکر میکرد، ماهیتابه ای دید. تخم اژدها رو تو ماهیتابه زد و رو گاز گذاشت تا نیمروی خوشمزه ای درست شه.
بعد از اینکه نیمرو آماده شد،بهش نمک زد، با نون بربری یه دهن سیر غذا خورد و تک تک انگشتاش رو لیس زد.بعد به طرف دانش آموزا و اساتید برگشت و گفت:
-همونطور که فکر میکردم. به نظرم چند گروه بشیم و دنبالش بگردیم!

اسنیپ با افتخار به طرف دامبلدور برگشت و بعد از اینکه دید دامبلدور یه گوشه دراز کشیده و خوابش برده به طرف بقیه دانش آموزان برگشت و سعی کرد تا بالاترین حد افتخار حرف بزنه.
-دیدید گفتم زنگ بزنیم شرلوک بیاد؟ به نظرتون به ذهن ما میرسید آب دهن فنگ رو لیس بزنیم، عنکبوت قورت و بعد نیمروی اژدها بزنیم به بدن ؟

دانش آموزا خیلی پوکر شده بودن. در این حد که دورا از میزان پوکری زیاد ، خستگیش از بین رفت و سر حال شد. سریعا به طرف دامبلدور رفت و از خواب بیدارش کرد.
-پروف کمک!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
خونه ریدل:

دامبلدور جلوی در خونه ریدل وایستاده بود و حرکت نمیکرد. این همه راه اومده بود که خونه ریدل رو اصلاح کنه ولی به شک افتاده بود. آیا محفل به اندازه کافی اصلاح شده که حالا به فکر خونه ریدل هست؟ میخواست بدون اینکه کسی بفهمه به محفل برگرده که آرسینوس جلو صورتش ظاهر شد.
-اینجا چیکار میکنی ریش طلا؟

دامبلدور کمی عقب رفت تا فاصله ای بین شاه مرگخوار و خودش درست کنه. آرسینوس نیشخندی زد و گفت:
-میترسی سیاهی بگیری و مریض شی ؟ نگران نباش پیرمرد بیا بغلم.

دامبلدور بازم عقب تر رفت و با وحشت گفت:
-سیاهی چیه ... بوی حیوون مرده میدی مرتیکه. خودت رو شاه هم میدونی؟ تا حالا تو عمرت چیزی به نام حموم شنیدی ؟

آرسینوس به فکر فرو رفت که حموم چی میتونه باشه . اسمش آشنا به نظر میرسید.
-حموم جایی برای شکنجه ماگل هاست؟

دامبلدور دستی به سرش کوبید. وقتی برنامه بهبود خونه ریدل رو ریخته بود بیشتر به این فکر میکرد که مرگخوارها رو به خوبی و عشق دعوت کنه و از سیاهی دور کنه ولی گویا از خیلی چیزهای مبتدیانه تری باید شروع میکرد. یه تیکه چوب از رو زمین برداشت و دور گردن آرسینوس گذاشت و در حالی که همچنان فاصله شون رو حفظ کرده بود ، وارد خونه ریدل شدن.

لحظاتی بعد:
دامبلدور دست تو جیبش کرد و یه بسته گالیون به جن های خونگی هاگوارتز داد. اونها هم سوار وانتی شدن و در حالی که شعر میخوندن از خونه ریدل خارج شدن.
دامبلدور به طرف مرگخوار ها برگشت و گفت:
-به این میگن حموم. میرین توش، آب رو باز میکنید و شامپو و صابون میزنید تا تمیز بشید. بعد ردا هاتون رو تو این دستگاه که بهش ماشین لباسشویی میگن میندازید تا تمیز شن.

مرگخوارها با تعجب به هم نگاه کردن و منتظر بودن که ببینن کجای این حموم برای شکنجه ماگل ها درست شده.




پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
ستاره ها خیلی قشنگ به نظر میرسیدن. همیشه آرزو داشت که از نزدیک بتونه باهاشون در ارتباط باشه. بتونه بهشون نزدیک بشه و تو ابهتشون گم شه. خیلی ها این آرزو رو مسخره میدونستن و دوستاش دنبال پول و ثروت و یا عشق و زندگی بودن اما آملیا به هیچ کدوم از اونها اهمیت نمیداد. فقط دوست داشت که به خورشید نزدیک بشه تا قدرت واقعی رو از نزدیک درک کنه. ولدمورت دنبال قدرت بود اما هیچوقت قدرت واقعی رو درک نکرده بود. اینکه چند تا مرگخوار دنبالت باشن یا هفت بار شانس زندگی داشته باشی برای آملیا بچه گانه به نظر میرسید. قدرت واقعی رو خورشید داشت که میتونست یه منظومه شمسی رو از بین ببره. یه چشمک اضافی، یه ذره گرمای بیشتر یا کمتر و همه چیز تموم میشد. حتی ولدمورت و جان پیچ هاش در ثانیه تموم میشدن.

از پشت تلسکوپ در اومد و به طرف میز کارش رفت. تقویم رو نگاهی کرد و لبخندی زد. 19 سال از نبرد هاگوارتز گذشته بود و همچنان به ولدمورت فکر میکرد. ولدمورتی که با حماقت خودش از بین رفت. فردی که نتونست درک کنه قدرت واقعی چیه. به چوب دستی مرگ فکر کرد و بلند خندید. چقد مسخره چند تا جادوگر مثلا بزرگ با هم درگیر شدن تا چنین چیز مزخرفی رو به دست بیارن و آخرش هم هفت سال درگیری به خاطر یه تیکه چوب تموم شد. هری پاتر قهرمان دنیای جادوگری بود یا ولدمورت احمق ترین جادوگر زمانه که دنبال یه چوب ساده رفت؟

دلش نمیخواست از تلسکوپش استفاده کنه. هر موقع پشتش میرفت از خوبی هاش کمتر میشد و به بدی هاش اضافه میشد. به قدرت فکر میکرد و باعث میشد که خون تو بدنش با سرعت دو برابری حرکت کنه. اینقد غرق در افکارش بود که صدای در اتاق لحظه ای ترسوندش.
-بفرمایید.

آدر کانلی در رو باز کرد و به آرومی وارد شد. به اطرافش نگاهی کرد و فقط تلسکوپ نظرش رو جلب کرد. سریعا به طرفش رفت و قبلش کمی مکث کرد و به آملیا نگاهی کرد.
-میتونی ازش استفاده کنه آدر.

آدر به آسمون ها خیره شد و همزمان مکالمه ای شروع کرد.
-همه بچه ها تو ویلای صدفی جمع شدن. دامبلدور براشون جلسه ای گذاشته.

بچه ها. چه کلمه مسخره ای. 19 سال پیش که بزرگ تر ها تو محفل فعالیت میکردن ، آملیا و آدر و بقیه بچه ها عضو الف دال بودن. اما الان با گذر زمان محفلی ها بازنشسته شده و الف دالی های قدیم اعضای جدید محفل رو تشکیل داده بودن. آملیا با عصبانیت گفت :
-بچه ها ؟

ولی منتظر جواب نموند. آدر رو تو اتاق تنها گذشت و به طرف ویلای صدفی حرکت کرد.





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ سه شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶
پایان سوژه

-هری بیا اینجا بشین ببینم.

هری به اطرافش نگاهی کردو هری دیگه ای ندید. رون رو جلو انداخت تا رو صندلی بشینه ولی رون زرنگ تر از این حرفا بود و خودش رو کنار کشید تا هری با صورت به طرف صندلی بره.

-خب پسرم ؟

هری بازم به عقبش نگاه کرد تا شاید یه پسر دیگه پیدا کنه که دامبلدور بهش حس پدری داشته باشه ولی بازم کسی رو پیدا نکرد. میخواست به آملیا اشاره کنه که جلو بیاد ولی آملیا با چشمکی بهش فهموند که دامبلدور اون رو دختر خودش میدونه. هری که دیگه راه فراری نداشت به آرومی گفت:
-پروف ، من که الف دال رو تاسیس کردم. به نظرم خیلی منطقی میرسه که به هاگوارتز برم و خودم رئیسش باشم.

دامبلدور دستی به ریشش کشید. یاد درگیری های هری با اسنیپ و آمبریج افتاد. جز بدبختی و فلاکت چیزی برای الف دالی هایی که با خیال راحت تو هاگوارتز زندگی میکردن نداشته. نمیتونست این بدبختی رو به دانش آموزای هاگوارتز برگردونه.
-نه پسرم. الف دال رئیس داره. آملیاست که قبل تو قرار شد برگرده هاگوارتز.
-باشه خب پس اشکال نداره همین محفل میمونم.

دامبلدور بازم دستی به ریشش کشید. اینقد دست به ریش شده بود که کم کم موهاش داشت از ریشه کنده میشد. از سیریوس یادی کرد که به خاطر کارهای هری کشته شده بود.
-نه پسرم، محفل هم جای خوبی واسه تو نیست و اینکه تازه غذا هم نداریم و میخوایم غذاخورهای محفل کم شن.

هری نگران شد. با نگاهش دنبال هرمیون بود که با هوش و ذکاوت کمکش کنه. اما هرمیون بعد از اینکه دامبلدور رو گول زده بود با اولین قطار به هاگوارتز رفته و 100 تا کلاس هم برداشته بود. دامبلدور ادامه داد:
-به نظر من پیش خاله ات برگردی بهتره. اصلا اشتباه کردیم از اول آوردیمت بیرون. هم اونجا ولدمورت نمیتونه کاریت کنه و هم اینکه چهار تا نون خشک حداقل میدادن بهت بخوری.

دامبلدور از جاش بلند شد و هری رو روانه پرایوت درایو کرد. بعد از اینکه خیالش راحت شد هری از خونه گریمولد خارج شده به محفلی ها گفت:
-خب حالا که هری هم رفت دیگه بودجه به اندازه کافی برای بقیه اعضای محفل داریم. الف دالی ها که رفتن، بقیه تون میتونید بمونید.

اون شب هم تو محفل جشن و پایکوبی انجام شد هم تو هاگوارتز. هری به اتاقی کوچیک تو پرایوت درایو برگشت و تنها چیزی که براش باقی مونده بود خاطره های شکست دادن ولدمورت بود.

پایان









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.