هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴
ارباب، به دلایلی که متوجهم کاملا درک می کنید علاقه ای به دویل با ایشون ندارم.
زیر سایه شما آتش پرست نیستیم!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴
خانه درختی مورگانا

جن تبرزینی که به حالت آماده باش بالا گرفته بود کمی پایین آورد و به چشم های ریگولوس خیره شد. چیز آشنایی شبیه یک خاطره دور در چشم های پسرک دودو می زد. با شک و تردید پرسید:
-من تو رو شناخت؟

ریگولوس که نگاهش را از تبرزین بزرگ بر نمیداشت شانه بالا انداخت. جن ها حافظه خوبی داشتند و چهره ها را پس از صدها سال به خاطر می آوردند. هرچند، مطمئن بود صد سال پیش هیچ جنی را ندیده که بخواهد چهره اش را به خاطر بیاورد.
-من که تو رو نشناخت بهرحال. اون تبر برات بزرگ نیست؟ میخوای بذاریش پایین که با آرامش حرفامونو بزنیم؟

نازلیچر سرش را کج کرد و با دقت به او نگاه کرد.
-تو احتمالا با ارباب الا نسبتی نداشت؟

نگاه ریگولوس به سرعت به طرف صورت جن برگشت.
-الا؟ الادورا بلک؟ ارباب توعه؟ اونم اینجاست؟!

ریگولوس سر چرخاند تا شاید نشانی از الا پیدا کند ولی تنها ساحره ای که حضور داشت، دراز به دراز کف کلبه افتاده و مرده بود. نازلیچر تبر را به زمین انداخت و پشتش را به ریگولوس کرد. صدایش جیغ جیغی شده بود.
-ارباب الا دوباره به تابوتش برگشت و نازلیچر رو تنها گذاشت...نازلیچر تبر ارباب رو نگه داشت! نازلی اومده بود تا از وینکی کمک خواست! ولی نتونست!

ریگولوس درحالی که دست میبرد تا تبرزین جواهر نشان را بردارد و زیر لباسش پنهان کند جواب داد:
-وینکی، آره...در موردش شنیدم. جن بارتی کراوچ بود نه؟ ببینم اونم میدونه باید چیکار کرد؟

گوش های بادبزنی نازلیچر لرزیدند. زمزمه کرد:
-وینکی هم می دونست...میدونست...ولی دیگه ندونست!
-چرا دیگه ندونست؟!

نازلیچر خم شد و یکی از شاخه های در هم تنیده درخت را که از کف خانه بیرون زده بود به طرف خودش کشید. چیزی با صدای ترق تروق از زیر شاخه ها آزاد شد و جلوی پای ریگولوس افتاد. نازلیچر هق هق کرد:
-ارباب مورگانا همیشه دوست داشت خونه ش تمیز بود...وینکی هم دوست داشت همه جا تمیز بود...ولی وینکی نباید اینجا بود!

جن بی نوا در بدترین لحظه ممکن تصمیم به تمیز کردن کلبه درختی مورگانا گرفته بود. شاخه های درخت وحشی همراه با ساحره باستانی، مهمان ناخوانده اش را هم به کام مرگ فروبرده بودند. ریگولوس وحشتزده نگاهش را از بدن خرد شده وینکی برداشت و به نازلیچر زل زد.
-همه شون همینقدر...ام...یهویی مردن؟

نازلیچر سری به تایید تکان داد و انگشت های لرزانش را بالا برد تا بشمارد:
-آرسینوس جیگر توی زندان خورده شد...بانو مورگانا رو درخت وحشی نابود کرد...ایوان روزیه توی آشپزخانه مرده بود...معجون ساز معجون سمی خورد...اژدها آشا رو له کرد...پله رودولف رو کشت...بقیه در خطر!

ریگولوس کاغذی که از یادداشت های مورا برداشته بود در مشتش فشرد. اگر جن ها میدانستند باید چه کار کرد، برگ برنده حالا توی دستان خودش بود. شاید هم نبود. مورگانا نوشته بود فقط خودت میتونی نجاتشون بدی... اگه بتونی! و ریگولوس خوب می دانست منظورش کی میتوانست باشد...


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۴
ینی یه بوریا هم تو بساط شما پیدا نمیشه ما بندازیم زیرمون؟! اونم باید خودمون بیاریم؟! دکی!

نه دادا غرض آتیش به پا کردن بود که به حول و قوه الهی با موفقیت انجام شد! دیه باقی تاپیک دست خودت!
ضمنا...
اهم...
بچه داری آلبوس؟بهت نمیاد! چقدر جوون موندی! با یه نوشیدنی تو پاتیل درزدار چطوری؟


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
دسترسی شما رو با پست دویلت میدن
آلبوس داداش این فایروال ما رو وردار بریم به ایفای نقشمون برسیم
اسپمر هم خودتی!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
هکتور با عجله آستین دست چپش را بالا زد و انگشت اشاره اش را روی آن فشار داد.

سراسر کره زمین، همان لحظه
-خرچچچچچ خرچچچچ ایییییینگگگگ!
-زیییییینگ!
[تصویر به چند قطاع ناهمگون تقسیم می شود. در هر قطاع یکی از مرگخواران دست به نشان شوم خود برده، پاسخ می دهد!]
-سفر های علمی؟
-سفر های علمی؟
-سفر های علمی؟ سفر های علمی؟


[کات!]
-قرچ قرچ...[افکت به عقب برگشتن نوار]
[تق!]

[تصویر دوباره به چند قطاع ناهمگون تقسیم می شود. در هر قطاع یکی از مرگخواران دست به نشان شوم خود برده، پاسخ می دهد!]
-هکتور صحبت می کنه!
[همه مرگخواران حاضر در تصویر دست چپشان را با دست راست می چسبند تا از پس لرزه های هکتور در آن سوی خط در امان بمانند!]
-...ارباب همین الان ماموریت بسیار مهمی رو به ما محول فرمودند...

ایرما در حالی که در تلاش برای متوقف کردن لرزش دست چپش، از چهار ستون بدن ویبره می رفت و به قفسه های کتاب برخورد می کرد، به ادامه پیام گوش داد و در انتها نیشش به لبخندی شیطانی باز شد. مورگانا در حالی که مرکب چکه چکه از خودنویسش روی دست نویس جلد هفتم تاریخچه سیاهی ها می ریخت، سر تکان داد. سوروس دستی به منوی مدیریتش کشید و لودو که نیمی از لیوان نوشیدنی کره ای اش کف کازینو پاچیده بود غرغر کرد.

هکتور جمیع این اصوات را نشانه موافقت مرگخواران تلقی کرد و تماس را قطع کرد؛ البته به جز جیغ وندلین که از بخت بد همان لحظه در حال سوزانده شدن در یکی از دهکده های جنوب غرب جزایر کالاهاری بود! خوشبختانه هکتور در برهه ای از تاریخ سیاهی ها می زیست که اگر سنگی را به صورت رندوم در یکی از سیصد و شصت و پنج درجه ممکن پرتاب می کردید، به احتمال قریب به یقین به مرگخواری برخورد می کرد -و آن مرگخوار اگر از دنده راست بلند شده بود و خوش خلق بود، دنده هایتان را با همان سنگ میشکست و از عرض توی مری تان فرو می کرد!- و میزان نفوذ مرگخواران در تمامی مشاغل، همانقدر بود که میزان نفوذ آب در بتن! اگر الان معترضید که آب در بتن نفوذ نمی کند می توانم بلوک بتنی را به خوردتان بدهم تا ببینم که بالاخره شما به آن نفوذ می کنید یا آن به شما...چون امروز از دنده راست بلند شده ام!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
با توجه به این پست و این پست که ثابت می کنه هرمیون گرنجر در امر پیچوندن دوئل سابقه داره:

نقل قول:
هرمیون گرینجر! اگه در این دوئل به موقع شرکت نکنین دیگه هیچ درخواست دوئلی رو از شما قبول نمی کنیم. همینطور دعوت هایی که از شما به عمل میاد.


و با توجه به اینکه دوئل مساله مرگ و زندگی و شرافت و نجابت و تو جورز پور می باشد، در مقام وارث بی چون و چرای مرحوم الادورا بلک، علیه گرنجر اعلام جرم کرده و نسبت بهش شکایت دارم! خواستار دستگیری این مجرم هستم که بره وردست کله زخمی و باشد که الف دال نباشد!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
ترین های سال 1393هافلپاف با اختلاف نفس گیر یک رای در هر رشته:| :


بهترین تازه وارد: زلر، رز!

بهترین نویسنده: در میان بهت و حیرت حضار، الادورا بلک :| که آن مرحوم تمام ما یتعلق بها را برای وندلین شگفت انگیز به ارث گذاشته است.

فعال ترین: آنتونین دالاهوف



تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۹۴
باش تا بیاد!

+پست کاربرد اسپم دارد :|

وندلین!
حالا که اقدام به اسپم پراکنی می کنی فعلا ًیه طلسم ضد حریق میذاریم روت تا یه کم بچه ی خوبی بشی.


ویرایش وندلین
1-ینی فک کن بتونی!
2-من بچه خوبی ام...مشنگا بچه های بدی ان رو اونا طلسم آنتی فایر بذارین!
3-[آیکن نگاه بسیار عشوه گر!]

...ولی همچنان باش تا بیاد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۴ ۱۶:۲۲:۰۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۴ ۱۶:۲۲:۴۴
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۴ ۱۹:۲۸:۲۷

تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: بنیاد آموزش داوطلبان کنکور (بادک)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴
برای چهارمین بار در باز شد و شخص شنل پوشی با کلاه دراز نوک تیز سیاه و صورت چروکیده، در حالی که یک بغل کتاب را به زحمت حمل می کرد، قدم به بادک گذاشت!

ایرما پینس در حالی که زیر بار وزن کتاب ها خم شده بود، آنقدر که نوک کلاهش به زمین کشیده میشد، اعلام کرد:
-ایرما پینس، دارای مدرک لیسانس در زمینه کنکور مشنگی، فوق لیسانس همین رشته با گرایش کودکان خنگ و دیرآموز، دکترای همین گرایش با تز تبدیل کودکان خنگ و دیرآموز به رتبه های تک رقمی، و فوق دکترای همین تز با تحقیقات عملی روی چندین مشنگ و جادوگر!

و با اتمام جمله اش، کتاب ها را روی میز کوبید. هکتور با تعجب دست برد از ستون لرزان کتابی که ایرما ساخته بود یکی برداشت.
-اینا چیه اونوقت؟

ایرما کمر راست کرد و با تفاخر جواب داد:
-کتاب های کمک درسی نوشته فوق دکتر ایرما پینس، دارای مدرک لیسانس در زمینه کنکور مشنگی، فوق لیسانس همین رشته با گرایش کودکان خنگ و دیرآموز، دکترای همین گرایش با تز تبدیل کودکان خنگ و دیرآموز به رتبه های تک رقمی، و فوق دکترای همین تز با تحقیقات عملی روی چندین مشنگ و جادوگر! چون به هر حال من هنوز مقروضم و از گدایی در دیاگون پول چندانی به دست نمیاد، بنگر!

و کلاهش را از سر برداشت تا چند سکه ای که از صبح کاسب شده بود نشان بدهد! هکتور کتاب «کم حجم و مقوی: شیمی خیلی ایرما!» را سر جایش گذاشت و تصمیم گرفت تا عطا صادقی و نیما سپهری و دست اندرکاران دیگر وارد نشده اند، پرونده استخدام معلمین را ببندد. بنابراین...
-خیله خب ایرما، تو استخدامی.

ایرما کلاهش را روی سرش میزان کرد و لبخند خشکی زد.
-سپاس گزارم. ضمنا ارباب فرمودند حالا که دارم میام اینجا پیغامی برات بیارم. ایشون به زودی به اینجا میرسن تا کارشون رو به عنوان استاد جادوی سیاه شروع کنن. بنابراین بهتره دانش آموزان تا اون موقع آماده باشن، چون ارباب از بی نظمی متنفرن و در صورت مشاهده، فَرد رو با کروشیو از کلاس بیرون خواهند کرد.

هکتور خشکش زد!
-ولی...ولی جادوی سیاه که...دانش آموزا که...

ایرما با حرکت چوبدستی چندین قفسه ظاهر کرد؛ یک دسته از کتاب ها را توی بغل هکتور جا داد و خودش مشغول چیدن تعدادی دیگر در قفسه ها شد.
-ضمنا ایشون از اونجا که بسیار با درایت هستند در ادامه گفتند «ولی و زهر دخترمان، همینه که هست»! بیکار نشین، اون کتاب ها رو بذار سر جاشون...نویسنده ی کتاب «کتابخانه در همه جا، همه جا در کتابخانه» میگه «مکانی که کتابخونه نداره، مثل کتابیه که نویسنده نداره»!

در همین لحظه جیمز سیریوس پاتر که از سوژه قبلی تا کنون، سوار بر جارو، کلاسور پوست اژدها نشان به این دست و قلم پر آبی بیک به آن دست در راه بادک بود، پنجره را شکست و شترق وارد بادک شد!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: دفتر وكلای پایه 1
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۴
آیا شما با قوانین وکالتی آشنایی دارید؟ (نداشتید هم مهم نیست حالا!)
همونقدر که یه تیکه چوب داره!

شما تا چه حد متهم مورد نظر (هری پاتر) را میشناسید؟
در حد صرف پنج سال عمر گرانبها برای خواندن سرگذشت نکبت بارش!
تو این پنج سال درخت اگه کاشته بودم الان هیزم سه ماه تابستون واتیکان فراهم بود!

آیا شما میتوانید این متهم را از مجازات نجات دهید؟
آیا شما می توانید تضمین کنید من هر بار میرم پای تیرک واسه سوزونده شدن زنده بیرون میام؟ هیهات که خودم هم نمی تونم والله! حالا من چه تضمینی بدم واسه این بشر؟ هان؟ شما بگو!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.