هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ویلبرت.اسلینکرد)



پاسخ به: دفتر اساتید هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲
استاد بیل ویزلی.

شما مطمئنی اشتباه نکردی؟ یه اشتباه کوچولو نه! یه اشتباه بزرگ!؟!


ببخشید استاد، اما دابز توی کدوم گروه بود؟
راونکلاو استاد؟ نه دیگه. اسلیترین بوده.
درسته رفته بای امتحانات سمج ولی نمره ی اون رو باید به اسلیترینی ها بدید.
در حالی که به راون دادید.

رسیدگی کنید، لطفا.




پاسخ به: هری پاتر و سوگند روح
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
درود.
خب، آفرین. همه ی دوستان نقاط ضعف و قوت رو بهت گفتن.
یه سوالی که برام پیش اومده اینه که شما یه وبلاگی، چیزی نداری که فن ها توشون بذاری؟
اگه نه، به من خبر بده تا بهت چند تا راه مفید ارسال کنم.




پاسخ به: دفتر توجیهات محفلیه (عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
1- نظرتون درباره ی محفل ققنوس و انتظارتون از محفل ؟

نظرم اینه که....نظری ندارم(چون عالی هستش )

انتظارم اینه که در عضویت ما سختگیری نکنند(می دونم که این طور نیست)

2- چقدر به سران محفل اعتقاد داری ؟ به چیشون اعتقاد داری دقیقا ؟

آنقدر که اگه بخواهند جونم رو براشون میدم.من به تصمیم گیری های درست آن ها اطمینان و اعتقاد دارم.

3- اگر یک طرف نجینی ( مار محبوب تام ) و طرف دیگه فوکس ( ققنوس محبوب دامبلدور ) باشه و در خطر باشن ، کدومشون رو نجات میدی ؟ چرا ؟

من که فوکس رو نجات میدم ولی فکر کنم فوکس قدرت دفاع در برابر نجینی رو داشته باشه.و چرا؟؟؟چون که از نجینی متنفرم.

4- به نظرت قداست دامبلدور شکسته شده ؟

خیر زیرا کسی جراتش رو نداره تا اون رو از بین ببره.

5- حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر دامبلدور چی باشه؟

نمی دونم که دامبلدور به چی علاقه داشت ولی حدس میزنم که رمز این باشه ( هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید! )

6- انقدر شجاع هستی که تام رو ولدمورت صدا کنی یا هنوز هم بهش میگی اسمشو نبر ؟

هر کسی توی این دنیا یه عظمتی داره که باید به اون احترام گذاشت، مانند دامبلدور که ولدرمورت را به نام تام ریدل صدا می کرد. نباید مثل بعضی ها بود که به ایشان می گویند ولدک و یا ولدی کوچولو. من ایشون رو با همون نام لرد ولدمورت یا تام ریدل می نامم.


امیدوارم به اندازه ی قابل قبول شما، پیشرفت کرده باشم.




خوش اومدی به محفل ، تایید شد
پرسی ویزلی


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۲۲:۰۰:۴۱



پاسخ به: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲
می خواستم بگم که اگه فردی به عنوان منشی قاضی وجود داشته باشه، من این پست را می خواهم و اگر هم نه، همان قاضی خوب است.

یک پیشنهادی برای شما دارم.
می خواستم خدمت شما عرض کنم که برای افرادی که نقشی را گرفته اند مانند سردسته ی مافیا، یک نشانی طراحی شود تا افراد در امضای خودشان از آنان استفاده کنند تا دیگران هم بدانند که آنان نقشی را دارند.

با تشکر، ویلبرت اسلینکرد.




پاسخ به: نامه ای به هری پاتر
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
تغییر کار تاپیک به صورت ایفای نقش

سوژه ی جدید.


صبح یک روز تابستانی بود. دافنه گرینگراس وارد تالار عمومی شد. جام آتش هنوز در حال بر افروختن شعله هایش بود و پنسی پارکینسون اولین دختر اسلیترینی، اسم خودش رو توی جام آتش انداخت.
نزدیک بود دافنه با یک حرکت چوبدستی پنسی رو به دیوار آویزان کنه و بعد هم داغونش کنه که ویلبرت اسلینکرد، نویسنده ی کتاب های درسی که به طور مهمان در هاگوارتز درس میداد جلوی دافنه را گرفت.

- دخترم، تو حالت خوبه؟

- اوه... آره خوبم استاد.

سپس دافنه با بی میلی ادامه داد:

- با من کاری داشتید استاد؟

- آره. یه کار خیلی مهم و خصوصی دارم برای شما. فردا صبح ساعت پنج صبح بیا دفترم.

- پنج صبح!؟!؟ یا مرلین!

- چیزی گفتی عزیزم؟

- نه... نه. گفتم وقتش...

- وقتش خوبه؟

زییییییییییییینگ ( افکت صدای زنگ مدرسه )

- خب دخترم، برو که از کلاست جا نمونی.

و ویلبرت قبل از این که به ادامه ی حرف دافنه توجهی کند در را محکم بست.

در افکار دافنه

ای بابا، من باید فردا پنسی رو می کشتم. این ویلبرت هم که خیلی... :vay:

- خانوم دافـــــــــــــــــــــــنه گرینگراس. من چه سوالی از آقای مک میلان پرسیدم.

- چیزه خانوم...

- مورفین گانت هم بیداره و داره به درس گوش میده. 5 امتیاز از راونکلاو کم میشه.

دافنه زیر چشمی به مورفین نگاه میکنه که دو ردیف اونور تر نشسته بود و با صدای خروپفش حواس قسمت اعظمی از کلاس رو پرت می کرد.

[b]زییییییییییییینگ
( افکت صدای زنگ مدرسه )

خوابگاه دختران راونکلاو


- چیه دافنه؟ چرا عصبانی هستی؟ می دونم از دست مورفین با اون داف گفتنش خسته شدی.

- از دست مورفین خسته نشدم. دیگه به داف گفتنش عادت کردم. دارم به کاری که...

ناگهان دافنه به یاد حرف های اسلینکرد افتاد:

یه کار خیلی مهم و خصوصی!!!

- دافنه؟ کدوم کار رو میگی؟

- ولش کن. بگیر بخواب. شب بخیر.

- شب بخیر.




پاسخ به: بهترین ایده
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
الستور مودی برای اتاق خون!!!




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
رای من مورفین گانت، همین!!




پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
اتاق وزیر بریتانیا در هتل، سی دقیقه مانده به اجلاس

- رون... رونالد... گوشی رو بردار.

- بوق .. بوق .. بوق .. مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد، لطفا دوباره تماس حاصل فرمایید.


کنیگزلی در حالی که سعی می کرد با رون تماس برقرار کند به دیوار رو به رو خیره شد.

شترق!

- چی؟ ویلبرت؟ خوب موقع اومدی. بدبخت شدم.

ویلبرت در حالی که داشت خاک های روی کت قهوه ای اش را می تکاند به کینگزلی خیره شد.

- چی شده کینگزلی؟ من که نترسوندمت؟

- نه... ویلی... ویلی، مورفین معجون مرکب پیچیده ی من رو خورد.

- وای! الآن مورفین کجاست؟

- روی تخت خوابیده. البته فکر کنم بهتره بگی ارنی شماره ی سه کجاست؟

مورفین:

کینگزلی:

ویلبرت:

- حالا شنیدم که اجلاس بعدی باید وزیر هم باشه. درسته؟

- آره. مودی هم تا چند دقیقه دیگه میرسه. رون هم که گوشی رو بر نمی داره. ارنی واقعی هم که فراموشی گرفته.

- چی؟ ارنی فراموشی گرفته. چه جوری؟

- بهتره مودی بهت بگه.

شترق!

مودی در حالی که به قیافه ی بهت زده ی ویلبرت و چهره ی نگران کینگزلی نگاهی انداخت چمدان هایش را رو تخت انداخت و شروع به صحبت کرد:

سلام ویلی. سلام کینگزلی. چی شده؟ قیافه هاتون درهمه.

ویلبرت در حالی که داشت به مورفین نگاه می کرد گفت:

مودی. بیا و ببین کینگزلی چی کار کرده.

کینگزلی گفت:

به من چه. خودش نباید معجون پیچیده ی من رو می خورد.

- کینگزلی. آروم باش. ویلبرت، شنیدم کارم داشتی. البته بعدا بگو، الآن وقت این کارا رو نداریم. اینجا فروشگاهی چیزی ( منظور چیزی که مورفین میزنه نیستا! ) هست تا یه پاتیل بگیریم با چند تا ماده ی اولیه؟

- آره. دست من رو بگیر.

کینگزلی در حالی که داشت بر سر خودش میزد گفت:

پس من چی؟ اگه یه وقت کسی بیاد داخل...

ویلبرت گفت:
خودت باید دست به سرش کنی. خداحافظ.

شترق !


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۳ ۲۲:۱۲:۲۴
دلیل ویرایش: :cry3:



پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
- شما احمقا دارید بر علیه من کودتا می کنید؟

- آبلیــــــــــــــوی اَت!

مودی چوبدستی خودش رو در آورده بود و به سوی ارنی طلسم فراموشی رو فرستاده بود.

- مودی. چرا همچین کاری رو کردی؟

- رون. تو فکر بهتری داشتی؟

ناگهان صدای کینگزلی ادامه ی حرف مودی را قطع کرد:
چی شد؟ حرف اشتباهی زدم؟ مودی؟ رون؟ یکی جواب بده.

- کینگزلی... الآن تو کاری کردی که نباید می کردی. ما می دونیم که ارنی داره یه کارای مشکوکی می کنه ولی تو الآن جلوی ارنی این حرف رو زدی.

کینگزلی در حالی که صدای خودش رو به زور صاف می کرد تا لرزش صدایش را پنهان کند گفت:
خب الآن ارنی کجاست؟ مـ..من... :worry:

- نترس کینگزلی. حال ارنی خوبه. فقط یادش نمیاد که امروز اینجا بوده.

رون با دقت به حرف هایی که بین مودی و کینگزلی رد و بدل می شدند گوش می داد ولی چیزی ذهن رون را درگیر کرده بود. رون رو به مودی کرد و گفت:
مودی! من که یادم نمیاد که به کینگزلی چیزی گفته باشم درباره ی شکمون به ارنی. از تو هم مطمئنم. پس کی به کینگزلی گفته؟

مودی در حالی که از رون رو دست خورده بود تعجب کرد و گفت:

برای اولین باره که به موضوعی به این مهمی توجه نکرده بودم! آفرین رون. داری کاراگاه خوبی میشی.
کیگزلی، کی بهت گفته که ارنی داره یه کارایی می کنه؟

پس کینگزلی تمامی داستان آن دو جوان کتابدار و پروفسور اسلینکرد رو برای مودی و رون تعریف کرد.

مودی رو به کینگزلی کرد و گفت:

گوش کن ببین چی میگم. من فردا وسایلم رو جمع می کنم میام نیویورک. آدرس هتلتون رو برام با یه جغد بفرست.

رون با حالتی مظلومانه گفت:
پس من چی؟

- شما اینجا هستی و جایی با من نمیای.

- برا چی؟

- باید یکی باشه که حواسش به ارنی باشه.

- پس واسم سوغاتی بیاریا.

- رون... اگه کارت رو خوب انجام بدی، برات یه نیمبوس 5000 مدل آمریکایی رو برات می گیرم. ( آش به همین خیال باش )

و رون در حالی که داشت خودش رو بر روی نیمبوس 5000 تصور می کرد ارتباط رو با کینگزلی قطع کرد.




پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
ارنی در حالی که با دستمالی سفید عرق روی صورت خودش رو پاک می کرد به دو خبرنگار جوانی که تازه وارد اتاق کنفرانس شدند نگاهی کرد. در چشمان آن دو جوان چیزی بود که ارنی را وادار به حرف زدن کرد:

- ببخشید... باید بگم که خستگی راه باعث شده که نتونم به تمامی سوالات شما جواب بدم، پس اگه ناراحت نشید من فقط با این دو خبرنگاران در اتاق خودم در هتل گفتوگویی داشته باشم.

ارنی که از این حرف خودش تعجب کرده بود و از اینکه نمی تونست کنترل حرف زدن خودش رو بدست بیاره با عصبانیت از اتاق کنفرانس خارج شد و به سوی اتاق خودش حرکت کرد.

کتابخانه ی عمومی نیویورک، ساعاتی قبل

- گوش کنید ببیند چی میگم. من میدونم که اونجا آبرو ریزی میشه. شما باید جلوی این اتفاق رو بگیرید.

صدایی پرشور که جوانی را در خود آمیخته بود جواب داد:

- ولی... آخه... چه جوری؟

- مثلا شما جادوگرید. من که نمی دونم. خودتون باید یه جوری درستش کنید. حالا می تونید برید.

- باشه. فقط بگو اسم طرف چی بود؟

- کینگزلی شکلبوت


اتاق مخصوص وزیر بریتانیا در هتل، هم اکنون


- خب، هر سوال داریــــــ....

خبرنگار جوان که صورتی پر از جوش داشت حرف ارنی را قطع کرد و گفت:
نیاز نیست خودتون رو اذیت کنید. ما ماموریت خودمون رو انجام دادیم.

- چی؟ کدوم ماموریت؟

- آروم باش کینگزلی. من ویلیام بک لایت سرکتابدار شماره ی دو در کتابخونه ی عمومی نیویورک هستم و بردارم ویکتور بک لایت، کتابدار ویژه ی کتابخونه ی نیویورک هست. ما باید برای دوست عزیزمون کاری رو انجام می دادیم.

کینگزلی گفت:
پس چرا از اول نگفتید که از طرف ارنی اومدید. داشتم توی اون کنفرانس لعنتی عصبانی میشدم.

- کینگزلی، ما از طرف ارنی نیومدیم. ارنی الآن داره توی وزارتخونه ی اینگلیس پادشاهی میکنه. شاید هم... نمیدونم. ولی ما از طرف اون نیومدیم.

کینگزلی که داشت کم کم گیج میشد گفت:
پس... به جز ارنی و چند تا بچه های دیگه کسی نمی دونه که من ارنی نیستم.

- درسته. این کار ها برای اینه که مورفین خراب کاری نکنه. ما داریم میریم.

- ولی شما نگفتید که از طرف کی اومید.

- باشه... ما از طرف ویلبرت اسلینکرد اومدیم.

- چی؟ ویلی؟ اون که یه مدت پیداش نبود.

- اون از ده روز پیش اومده بود اینجا. ما باید بریم. داره دیر میشه. پروفسور اسلینکرد گفت که نباید این موضوع رو به کسی بگی.
فقط باید مودی خبردار بشه که پروفسور توی نیویورکه. فهمیدی؟

- آره. آره. من هم سعی می کنم جلوی مورفین رو بگیرم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ویلی بازگشت......



ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۱ ۲۳:۵۷:۳۰







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.