ارنی در حالی که با دستمالی سفید عرق روی صورت خودش رو پاک می کرد به دو خبرنگار جوانی که تازه وارد اتاق کنفرانس شدند نگاهی کرد. در چشمان آن دو جوان چیزی بود که ارنی را وادار به حرف زدن کرد:
- ببخشید... باید بگم که خستگی راه باعث شده که نتونم به تمامی سوالات شما جواب بدم، پس اگه ناراحت نشید من فقط با این دو خبرنگاران در اتاق خودم در هتل گفتوگویی داشته باشم.
ارنی که از این حرف خودش تعجب کرده بود و از اینکه نمی تونست کنترل حرف زدن خودش رو بدست بیاره با عصبانیت از اتاق کنفرانس خارج شد و به سوی اتاق خودش حرکت کرد.
کتابخانه ی عمومی نیویورک، ساعاتی قبل- گوش کنید ببیند چی میگم. من میدونم که اونجا آبرو ریزی میشه. شما باید جلوی این اتفاق رو بگیرید.
صدایی پرشور که جوانی را در خود آمیخته بود جواب داد:
- ولی... آخه... چه جوری؟
- مثلا شما جادوگرید. من که نمی دونم. خودتون باید یه جوری درستش کنید. حالا می تونید برید.
- باشه. فقط بگو اسم طرف چی بود؟
-
کینگزلی شکلبوت اتاق مخصوص وزیر بریتانیا در هتل، هم اکنون- خب، هر سوال داریــــــ....
خبرنگار جوان که صورتی پر از جوش داشت حرف ارنی را قطع کرد و گفت:
نیاز نیست خودتون رو اذیت کنید. ما ماموریت خودمون رو انجام دادیم.
- چی؟ کدوم ماموریت؟
- آروم باش کینگزلی. من ویلیام بک لایت سرکتابدار شماره ی دو در کتابخونه ی عمومی نیویورک هستم و بردارم ویکتور بک لایت، کتابدار ویژه ی کتابخونه ی نیویورک هست. ما باید برای دوست عزیزمون کاری رو انجام می دادیم.
کینگزلی گفت:
پس چرا از اول نگفتید که از طرف ارنی اومدید. داشتم توی اون کنفرانس لعنتی عصبانی میشدم.
- کینگزلی، ما از طرف ارنی نیومدیم. ارنی الآن داره توی وزارتخونه ی اینگلیس پادشاهی میکنه. شاید هم... نمیدونم. ولی ما از طرف اون نیومدیم.
کینگزلی که داشت کم کم گیج میشد گفت:
پس... به جز ارنی و چند تا بچه های دیگه کسی نمی دونه که من ارنی نیستم.
- درسته. این کار ها برای اینه که مورفین خراب کاری نکنه. ما داریم میریم.
- ولی شما نگفتید که از طرف کی اومید.
- باشه... ما از طرف ویلبرت اسلینکرد اومدیم.
- چی؟ ویلی؟ اون که یه مدت پیداش نبود.
- اون از ده روز پیش اومده بود اینجا. ما باید بریم. داره دیر میشه. پروفسور اسلینکرد گفت که نباید این موضوع رو به کسی بگی.
فقط باید مودی خبردار بشه که پروفسور توی نیویورکه. فهمیدی؟
- آره. آره. من هم سعی می کنم جلوی مورفین رو بگیرم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویلی بازگشت......
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۱ ۲۳:۵۷:۳۰