هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده سال در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
سلطان رماتیسم؛ یوآن آبروکمونی!

بقیه هم جن خوب! ولی این یارو خیلی وینکی رو خندوند. وینکی خواست به ویولت هم رای داد ولی نویسنده بودن ویولت، به همه ثابت بود. پس وینکی به روباهه رای داد تا نویسنده بودنش به خود روباهه ثابت شد و تونست بهتر و بهتر نوشت.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بهترین تازه وارد سال
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
ریگولوس لوولین!

دای هم جن خوب بود. ولی ریگولوس جن خوب تر بود. پس وینکی به دای بلک ریگولوس بلک رای داد. وینکی جن مرء خووب؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴
-اعتراض دارم!

سالمندان موجودات شریفی هستند. سالمندان خون و خون ریزی را دوست ندارند. سالمندان نمی خواهند چشم کسی را با قاشق در بیاورند. سالمند جن خوب اصلا!
تراورز که تسبیحش را به قاشق نشسته ای بسته بود و آن را در هوا تاب می‌داد رو به سالمند معترض گفت:
-بفرما حاج آقا!
-منه فکر میکنم که قاشق نباید در چَشم هم فرو کرد. این کار خشونت داره. بدَه!

تراورز قاشق را از تسبیحش جدا کرد و مشغول صلوات گفتن شد. هاگرید که مهارت زیادی در ترجمه صلوات های تراورز داشت، رو به پیرمرد معترض گفت:
-برادرمون میگن که باید این حوری بهشتی رو در رود عسل شست و از تُفش پنجاه نوزاد رو سیر کرد تا ماه گرفتگی نشه!

تراورز با صدای بلندتری صلوات گفت.

-امــــ... من تراورز نیستم، من سگِ تراورزم؟

تراورز پس از هر صلواتش نعره ای می کشید.

-آها! بله! حاجی می فرماید که انقلاب ما انفجار نور بود!

هنوز جوهر اسمایلی هاگرید خشک نشده بود که تراورز بر رویش شیرجه زد و تسبیحش را در گوشش فرو کرد. دست اندر کاران صحنه با دیدن این حرکت وارد کادر شدند و سعی کردند دو تن از سران انقلاب را از هم جدا کنند.

یک جدا کردن بعد...

-انقلاب... همه... نتونست... باید... اینو... دونست!

البته که منظور پرسیوال این بود که "همه نمی توانند در انقلاب شرکت کنند و مردم باید این را بفهمند" اما تراورز که مثل همیشه به جنبه مستقیم هر چیزی نگاه می‌کرد داد زد:
-حاجی داره رپ میگه!

با این حرف تراورز آهنگی در فضا پخش شد و استاد سندی و دار و دسته اش از غیب ظاهر شدند و خواندند!

-دستا بالااا! بذار بگم که دیگه بهتون کِرِدیت نمی‌‌دم؛ تو پشت صحنه اصلا ریپیت نمیدم؛ هر کی که نیاد تو انقلابمونو، من اصلا دِلیت نمیگم! تصویر کوچک شده


سالمندان:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱۳ ۲۲:۱۳:۰۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴
مرگخواران همینطور بالا و بالاتر می رفتند و هواپیما به آنها نزدیک و نزدیک تر میشد. همینطور که روونا و سلستینا برای تبادل تارصوتی به یکدیگر نزدیک می‌شدند، مرگخواران در فکر باز کردن درهای بسته بودند و از ذهن هر کدام، پیشنهادی تراوش می‌کرد.

-معجون هواپیرو باز کن بدم؟
-منه به بعنوان یک روستایی باهوش پیشنهاد میدِم شیر گاومیش ره بریزِم توی در هواپیشتــه! چون شیر گاومیش یک شیر همه کاره هسته می‍تونه دره ره باز کنه.
-بسته موندن در رو حرام کنم؟
-درشو آتیش بزنیم ذوب شه.
-با کلیـــد اسرار بازش کنیم!
-بالای بالا؛ انگار رو ابرام؛ حسی که دارم؛ بهترین حس دنیاست!

گاومیش ها و مرگخواران پوکرفیس شده و به ماری مک دونالد نگاه کردند. ماری تا آن لحظه هیچوقت کاری نکرده بود که باعث پوکرفیس شدن گاومیش جماعت شود. ماری از این حجم پوکرفیس معذب شد. هوای اطراف ماری خفقان آور شده بود. ماری دیگر نمی توانست تحمل کند. ماری دیگر نمی توانست نفس بکشد. ماری بی تاب، ماری خسته، ماری تنها، ماری واسه من، ماری واسه تو، ماری از همه زیبا تری!
چیزی نگذشت که بقیه مرگخواران هم یکی یکی به وضعیت مک دونالد دچار شدند. هوای خفقان آور مثل یک شال دور گردنشان پیچید و آنها را به مرز خفگی کشاند.

-نگفتم این وزارت... عوهو عوهو... از پایه مشکل داره؟ حالا که جامعه ـمون خفقان آور شده و توی باتلاق فساد شنا میکنه باید به حرف من... عوهو هوعو... برسین؟
-جامعه شنا میکنه؟
-با راهروهای فیـلــتـردار تن تاک از شر هوای خفقان آور وزارت خلاص بشید.
-بنده به عنوان وزیر سحر و جادوی مملکت، شایعات رو... عوهو عوهو... تکذیب می‌کنم.

روونا با دیدن وضع مرگخواران به فکر فرو رفت. نورون های مغزش را در هم پیچید و توی فضای مغزش با آن ها گل کوچیک ـی هم زد تا کمی از استرس های روزانه اش کم شود. از آن جایی که مغز روونا ها بسیار فشرده و پرچگالی و در نتیجه پُر تر از افراد عادی است، توپِ نورونی روونای قصه ما خیلی زود به در و دیوار مغزش خورد و او را دچار ضربه مغزی ناقص کرد.
-عه! چه باحال! داریم خلبانی یاد می‌گیریم. من برجای دوقلو رو سه قلو میکنم. من این بازی کثیفو جمع می‌کنم. من بِن لادنم!
-
-

-خااااااااااک عالم! اینم که دیوونه شد. هواپیما هم الانه که برسه. چه گِلی به سرمون بگیریم؟

-گِل گاومیش ره بگیر حل میشه.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۱:۵۵:۲۱
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۱:۵۶:۴۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴
خرها موجودات بسیار سودمندی هستند. خرها می توانند از درخت بالا بروند، با سرعتی باورنکردنی بدوند، با دندان های تیزشان تن حیوانات دیگر را پاره کنند، زیر آب نفس بکشند، روی دو پا راه بروند و کلی کار برای راحتی انسان ها انجام دهند. همچنین می توان از لقب خر برای تعریف کردن از کسی استفاده کرد.
مشکل اینجاست که هیچکس قدر خر جماعت را نمی داند. از همان روز اولی که بشر چشمش به این موجود نجیب و زیبا افتاد، پرید رویش و مثل خر از آن کار کشید. این شد که خر دیگر نتوانست از توانایی های منحصر بفردش استفاده کند و برای ادامه عمر و تامین مخارج زندگی اش مجبور به باربری شد.

لرد سیاه با تعجب به خری که دور تر از بقیه حیوانات و خارج از قفس به طناب بسته شده بود نگاه کرد.
-اوهوی خره! تو چرا تو قفس نیستی؟

خر که تازه متوجه حضور لرد شده بود با شور و اشتیاق به او زل زد.
خر: تصویر کوچک شده

-قیافتو اونطوری نکن برای ما! نذاشتن اون طاووسه رو فراری بدیم، به جاش تو بیا طنابتو ببُریم.

خر، با دو دست سرش را گرفت و عقب برد که منجر به سقوط قسمت جلویی بدنش شد.
لرد گفت:
-خود زجرده هم هستی. میتونیم وینکی رو بفرستیم پیشت تا ازت یه چیزایی یاد بگیره.

خر به نشانه نارضایتی سرش را تکان داد و "بع بع" کرد.
-دوگانه سوز هم که هستی. پول بنزین نمیدیم برات. به جاش سوخت پاک به خوردت میدیم.

خر نمی‌خواست سوخت پاک بخورد. خر حتی نمی‌خواست در مورد عوامل سازنده سوخت پاک فکر کند. خر می‌خواست به لرد بفهماند که خر نیست! یعنی الان که خر است اما قبلا موجودی بسیار فرومایه تر از خر بوده است. خر می‌خواست سرگذشتش را برای لرد توضیح دهد. از سالهایی که در کوه های راکی شمشیر می زده؛ از روزهایی که در محضر آرنولد کونگ فو می آموخته و از دورانی که با خرچنگ ها به ماهیگیری می رفته بگوید. خر می خواست روزی را که اولین مسلسل عمرش را دیده بود برای لرد تعریف کند.
خر می خواست کل داستان زندگی اش را برای لرد بازگو کند. از روزهایی که جن خانگی بوده تا آن روز که تبدیل به الاغی شده بود و او را برای حمل وسایل سیرک خریده بودند. اما همانطور که می دانید تاریخ انقضای حافظه ی اجنه بسیار کوتاه است. و وقتی این کوتاه بودن با مغز کوچک خرها ترکیب شود، فاجعه به بار می آورد. این شد که خر تا خواست خودش را به لرد معرفی کند، به یاد آورد که فیزیک بدنی خرها برای سخن گفتن مناسب نیست. اینجا بود که مغزش ریسِت شد و مثل خرِ آدم شروع به جفتک پرانی و در آوردن صداهای گوشخراش کرد.

لرد در حالی که از خر دور می‌شد گفت:
-خوبی به شماها نیومده اصلا. تو همون جهالتتون بمونید.

-----------

پ.ن: با تشکر از دست اندر کاران این رول برای ساکت کردن جیگَر در پشت صحنه که اگر آنان نبودند گوشتان پر می شد از فریادِ جیگَرم؛ جیگَرم؛ جیــگَرم!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ ۲۲:۱۸:۲۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ جمعه ۲ بهمن ۱۳۹۴
لاکرتیا پیش خودش فکر کرد: "من یه بی استعدادم!"
چندین و چند ساعت میان پیچ و خم های آزکابان گشته بود. بارها با شنیدن صدای خرناس کشیدن موجودی در میان سایه های خصمانه زندان، پا به فرار گذاشته و در این میان، تنها چیزی که یافته بود، گربه ای دیگر بود که کنار لاشه حیوانی بیچاره چمباتمه زده و دلی از عزا در می آورد. البته که لاکرتیا کسی نبود که به گربه ها پشت کند. حتی به گربه های مشکوکی که ناگهان در میان تاریکی ها پیدا می شوند و به لاشه های مردم نظر دارند. پس گربه ریز اندام را توی جیب ردایش انداخته بود و با خود به این سو و آن سو می برد.
این اولین اشتباهش بود!

-هی "دندون دراز"! اونی که می خوردی که انسان نبود؟ ها؟

گربه با چشمان درشتش به تاریکی زل زده بود. می دانید؟ گربه ها یک سنت قدیمی دارند به نام: "به هر چی زل بزنی بهت غذا میده."
اشتباه دوم لاکرتیا این بود که به مسیر چشمان درشت گربه ای که "دندون دراز" نامیده بودش، دقت نکرد.
-چون چندتا از همگروهی های من اون بیرونن. امیدوارم بلایی سرشون نیومده باشه. نمیدونم چطوری میخوام به موجودی که اونا رو کشته غذا بدم و تو خونه ام نگهش دارم. آم... هی! چرا اینطوری به من زل زدی؟

گربه کوچک خودش را از جیب ردای لاکرتیا بیرون انداخت. در مسیر دایره شکلی قدم زد و ناگهان سر جایش ایستاد و به تاریکی پشت سر لاکرتیا نگاه کرد. یک نگاه طولانی و عمیق! عمیق تر از دالان های آزکابان؛ عمیق تر از هر چه که به عمرتان دیده اید.
اشتباه سوم لاکرتیا این بود که فرار نکرد!

***


روباه، اسباب بازی را از جیبش در آورد و آنرا به سمت دیوانه ساز ها گرفت.
-چرا جنگ؟ چرا دعوا؟ ما که با هم دوستیم. ببینین ما بهتون شلغم میدیم، پیپ میدیم، مسلسل میدیم!

وینکی مسلسلش را محکم تر گرفت.
-نه خیرم! خنگی ها اول باید به وینکی پول داد تا آش خرید و بعد تونست مسلسل وینکی رو از روی جنازه اش برداشت.

یوآن پس کله ی جن زد و شلغمش را توی دهان وینکی جا داد.
-تازه! بهتون دوغ هم میدیم. دوغ خوردین تا حالا؟ از این دوغ هایی که تو قوطیه. با طعم نارگیلای نیاگارا و انار نعنایی! اصلا اگه راضی نیستین این جوراب رو سرم رو هم میتونم بدم بهتون.

کله اژدری ها خرناس می کشیدند. انگار آن ها هم رشوه می خواستند.
یوآن سریعا وینکی را برداشت و رو به کله اژدری ها گرفت.
-اینم میدم بهتون. ببینین چقدر خوش ساخته. کلی واستون کار میکنه. به تنهایی به پا آرنولد خانومه واسه خودش.

دیوانه ساز ها و کله اژدری ها دیگر از وعده های پوچ روباه خسته شده بودند. آن ها فقط برای یک کار آن جا بودند و فقط هم از انجام همان کار لذت می بردند. کشتن! با هیچ حیله دیگری نمی توانستید از شرشان خلاص شوید جز اینکه روح و جسمتان را برای تاخت و تاز در اختیارشان قرار می دادید.
لبخند روی لبان سنگی کله اژدری ها و صدای زوزه ی خفیف دیوانه سازها فقط یک منظور را می رساند: "غلط کردی!"


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲ ۱۲:۰۱:۱۷
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲ ۱۷:۴۲:۳۷


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴


ماموریت دارین! ماموریت دارین!

آیلین پرنس، اورلا کوییرک، فیلیوس "غیر دیلاق" فلیت ویک و رون ویزلی تا ساعت 23:59 روز پانزدهم بهمن وقت دارین تا ماموریت بالا رو انجام بدن. باشد تا رستگار شوند.

+گزارش حتما داده بشه.
+بالای پست ذکر بشه که در حال انجام ماموریت هستین.
+انجام ندادن ماموریت باعث کاهش نمره انضباط میشه.

موفق باشین.



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴
هکتور "معجون" گرنجر!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴
دای لوولین!

لووَلین؟ لووُلین؟ ولووین؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴
ویولت بودلر! جن خووب!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.