هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
خوب درست یادم نمیاد اولین بار که سال دوم بودم به چی فکر میکردم ولی الان به این که پاترونوسم یه ققنوسه فکر می کنم و این که فهمیدم یه ققنوس برا پاترونوس چیز عادیی نیست.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴
آقا من کلا عاشق جادو هستم و یک لیست تهیه کردم:
1. چوبدستی
2. شنل نامرئی
3. جارو ترجیحا آذرخش
4. گردنبند زمان برگدون
5. معجون خوش شانسی

چوبدستی خیلی خوبه؛ باهاش خیلی کارا میشه کرد.
شنل هم باهاش میشه کلی شوخی کرد.
جارو هم برای پرواز.
گردنبدن هم برای جبران یا عوض کردن کار های گذشته ام.
معجون هم برای موفقیت.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۱ ۱۴:۵۶:۱۱

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۵ جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۹۴
سلام با عرض معذرت اینو برام نقد کنین.
فقط یه خواهش، میشه یه مقایسه کوتاه با پست های قبلی دوئلم هم بکنین و بگین کلا نویسنده خوبی هستم یا نه؟ (نسبت به مشخصاتم، مثلا تازه واردیم، سنم و... )


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
ماموریت با هزاران بدبختی انجام شد.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
ماموریت عقاب تیز پرواز
کاراگاه اورلا کوییرک

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


- برا خانم ها این صحنه ها خوب نیس!

آرسینوس رو به لیلی این جمله را گفت. لیلی با ناراحتی ریش و میل بافتنی هایش را برداشت و از اتاق بیرون رفت ولی ناگهان دوباره وارد شد و گفت:
- پس اونا چی؟
- آملیا و مورگانا رو میگی؟ اینا اشکالی ندارن.

لیلی اخمی به آرسینوس کرد و از اتاق عمل خارج شد.

- خوب، خوب شد!

تمامی مرگخواران روی دامبلدور خم شدند تا او را عمل کنند.

5 دقیقه بعد...

- تاپ تاپ... گرین... دوالد!

قلب دامبلدور تکه تکه شده بود ولی هنوز هم کار میکرد ولی با قدرتی کم تر. مرگخواران با تعجب به دامبلدور خیره شده بودند.
- حتما بد عمل کردیم.
- وینکی خوب عمل کرد.
- نکنه مثل ارباب جاپیچ داره.
- به بابا!

مرگخواران هرکدام یک چیزی می گفتن. تا اینکه بالاخره سیوروس حرف تازه ای زد:
- بیاین کوییدیچتون رو بازی کنین و گرنه از هرکدوم 100 امتیاز کم میکنم.

وینکی سریع به سمت تکه های قلب حمله ور شد. یکی از تکه هایی که از همه بزرگتر بود را برداشت و به عنوان کوافل، تکه ی کوچکی را به عنوان بلاچر کنار گذاشت.

- اسنیچ چی؟
- صبر...

سپس وینکی با یک بشگن پرنده ای کوچک و زرد رنگی را ظاهر کرد و آن را در دست گرفت.
- اینم اسنیچ!

آملیا سریع یاد حقوق حیوانات افتاد.
- ولی حیوانات...

آملیا با دیدن مسلسل وینکی ساکت شد.

و طولی نکشید که بازهم مرگخواران در حال کوییدیچ بازی کردن بودند.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۸ ۱۹:۰۶:۴۷

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴
دوئل
اورلا کوییرک

VS
آیلین پرنس

سوژه: کوچه ی ناکترن


کوچه دیاگون طبق معمول پر از جنب و جوش ود. جادوگران و ساحره های مختلف دنبال خرید های خودشان بودند. ساحره ای حوان هم از این قاعده مستتثتنی نبود.
- ای بابا! آخه من زهر آکرومانتیولا از کجا گیر بیارم. چرا برا ترفیع تو اداره باید زهر گیر بیارم؟

اورلا کوییرک به سختی از میان مردم رد میشد. تا حالا از چندین نفر درباره محل فروش زهر آکرومانتیولا پرسیده بود و تنها چیزی که نسیبش شده بود، پرسش های پی در پی ای درمورد کاربرد استفاده ی آن برای اورلا بود.

اورلا گوشه ای در خلوتی ایستاد تا اطلاعتش را بررسی و مرور کند. او کاغذ پوستی تا خورده ای را از درون ردایش بیرون آورد و شروع به خوادن کرد:
- خوب این که انجام شد... انجام شد... انجام... همشون انجام شده به غیر از این زهر آکرومانتیولا...
- ببخشید؟

اورلا با سرعت برگشت. مردی با صورتی کشیده جلوی اورلا ایستاده بود. اورلا او را نمی شناخت و این برایش عجیب بود که چرا همچین کسی با او کار دارد. مرد ادامه داد:
- فکر کنم دنبال زهر آکرومانتیولا می گردین؛ اگه میخواین تا بهتون آدرس مغازه اش رو بگم؟

اورلا که خیلی از پیشنهاد مرد خوشحال شده بود سریع کاغذ پوستی را در دستش پشت و رو کرد و بعد از آن با حرکت قلم پرش که از درون کیفش بیرون آورده بود، به مرد علامت داد که آدرس را بگوید.
- آها. همین مسیر رو ادامه بدین بعد بپیچین سمت راست و بعد چپ. اسم مغازه هم "مواد فروشی" ـه!

اورلا نوشتن آدرس را تمام کرد و بعد از این که از مرد ناشناس تشکر کرد، به راه افتاد.

کوچه پس کوچه های دیاگون

اورلا مدت ها بود که در دیاگون گم شده بود و دنبال راهی میگشت تا برگردد.
- خوب یه جوری میگفتی که من بتونم برم. هرچی باشه آخرین باری که اومدم اینجا هفت هشت سال پیش بود که اومدم کتاب های سال هفتم رو بگیرم. فکر کنم اینجاست!

بالاخره کوچه ای پیدا شده بود که بن بست نباشد. اورلا بدون هیچ فکری داخل کوچه شد.
-وای!

آخر کوچه دیگر آن دیگون همیشگی نبود. بوی بدی می آمد. همه جا کثیف بود و از همه بدتر جادوگر ها و ساحره هایی که در آن جا بودند، به نظر می آمد معتاد باشند. ناگهان پیرزنی آشفته جلوی اورلا سبز شد.
- مغازه من خیلی خوبه! وسط کوچه ناکترنه. همه چی هم داره. از سبزی دریایی گرفته تا زهر آکرومتیولا. همین راه...
- صب کن صب کن. اینجا ناکترنه؟

پیرزن با چشمان ریزش به صورت اورلا خیره شد و بعد با چهره ای عبوس گفت:
- بله! حالا میای مغازه من یا نه؟
- آره!
- خوب پس من میرم اونجا تو هم بیا.

پیرزن به راه افتاد. اورلا بدون اختیار دنبال پیرزن به راه افتاد. درون دلش از کاری که داشت میکرد راضی نبود ولی مجور بود این کار را بکند.

بعد از مدتی راه رفتن و برخورد کردن با تعداد زیادی جادوگر، بالاخره پیرزن وارد یک مغازه شد که بر روی تابلوی بالای آن نوشته بود:
مواد فروشی

اورلا با تعجب به تابلو خیره شده بود. یعنی آن مرد آدرس کوچه ناکترن را به او داده بود. با شک و تردید وارد مغازه شد.

سر تاسر مغازه را مواد عجیب فرا گرفته بود. اورلا دور تا دور مغازه را نگاه کرد که ناگهان زنگ کوچک بالای در با وارد شدن چندین جادوگر و ساحره با هم وارد مغازه شدند.
- بیاین!
- مغازه ما خیلی خوبه!

آن ها دور اورلا حلقه زدند و هرکدام از او میخواستند تا اورلا به مغازه اشان برود.

- ساکت!

با فریاد پیرزن فروشنده، هم ساکت شدند.

- از مغازه من برین بیرون!

فروشنده ها بدون هیچ حرفی رفتند.اورلا نفسی راحت کشید؛ سپس رو به پیرزن گفت:
- ازتون ممنونم! حالا اینا از من چی میخواستن.
- این رفتار عادیه! هرکی اومده اینجا این کارو کردن. راستی چی میخوای؟

اورلا پس از مرتب کردن ردایش گفت:
- یه شیشه زهر آکرومانتیولا لطفا!

پیرزن برگشت تا از قفسه پشتش زهر را بردارد و سپس آن را روی میز گذاشت. اورلا سریع شیشه ای داخلش پر از زهر بود را برداشت و بعد از ده گالیون روی میز گذاشت.

- همین قدر؟!
- پس چقدر؟

پیرزن با اخم به اورلا نگاه کرد و بعد با سرش به کاغذ پوستی ای که روی دیوار بود اشاره کرد. روی آن نوشته شده بود:
زهر آکرومانتیولا تازه
30 گالیون


اورلا با تعجب به پیرزن و کاغذ نگاه میکرد و بعد از بالاخره راضی شد؛ پس بیست گالیون دیگر روی میز گذاشت و بدون هیچ حرفی در همان جا آپارات کرد.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴
خوب سلام خدمت رییس برگذاری لیگ.
بنده به این نتیجه رسیدم تا یه شرکت بزنم و این طوری که فهمیدم یه شرکت فقط یه نفره اس.
خوب به نظرم اینو بکنین یه تیم و ریاستش.
امیدوارم درست فهمیده باشم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
به عنوان یه بازیکن فعال قصد دارم عضو یه تیمی بشم.
منم راه بدین...


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
زمین بازی خاکی بود. دروازه ها بسیار کوتاه بودند چون جارو ها بیش از یک حد مشخصی نمیتوانستند بالا بروند. اما همان دروازه ها از بامبو درست شده بودند.
هوای گرم آفریقا عرق تمامی تماشاگران را جاری کرده بود، مخصوصا وقتی قرار بود بدون صندلی کل بازی را تماشا کنند. آن ها از هیجانشان بازی را بدون وقفه تماشا میکردند ولی بعضی مواقع به وزیر سحر و جادو و زیر دستانش ناسزا می گفتند که چرا زمین بازی را در اعماق جنگل ساخته است.

دور تا دور زمین بازی را پرندگان آفریقایی پر کرده بودند و بالای سر تماشاگران آواز میخواندند. اما هر از گاهی وسط بازی هم می امدند و باعث جنجال در زمین می شدند. دو درخت در کنار دروازه های تیم ها بود که پرچم های دو تیم را به آنها بسته بودند. جایگاهی برای گزارشگر وجود نداشت و درواقع گزارشگری وجود نداشت. تنها جایگاهی که وجود داشت، جایگاه وزیر سحر و جادو بود که بسیار با شکوه از چوب درختان درست شده بود.
چندین بوته در وسط زمین روییده بودند و کسی هم آن را از بین نبرده بود. بعضی اوقات هم بازیکنان در وسط آن بوته ها شیرجه میرفتند.

بازیکنان با سرعتی آرام تر از سرعت سه چرخه های ماگلان پرواز میکردند و توپی به سبکی بادکنک را به همدیگر پاس میدادند. اسنیچی در کار نبود و در واقع فقط کوافل بود که در هوا میچرخید. انقدر بازی ابتدایی بود که حد نداشت البته این عادی بود چون بازیکنان اصلا با کوییدیچ آشنایی نداشتند.

نقاشی!

فقط اون دایره ها سر آدم ها هستن.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۹ ۲۱:۵۰:۳۱
ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۹ ۲۱:۵۳:۳۰

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
وینکی مگه نگفتی فعلا انجام ندیم؟


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.