دوئل
اورلا کوییرک
VS
آیلین پرنس
سوژه: کوچه ی ناکترن
کوچه دیاگون طبق معمول پر از جنب و جوش ود. جادوگران و ساحره های مختلف دنبال خرید های خودشان بودند. ساحره ای حوان هم از این قاعده مستتثتنی نبود.
- ای بابا! آخه من زهر آکرومانتیولا از کجا گیر بیارم. چرا برا ترفیع تو اداره باید زهر گیر بیارم؟
اورلا کوییرک به سختی از میان مردم رد میشد. تا حالا از چندین نفر درباره محل فروش زهر آکرومانتیولا پرسیده بود و تنها چیزی که نسیبش شده بود، پرسش های پی در پی ای درمورد کاربرد استفاده ی آن برای اورلا بود.
اورلا گوشه ای در خلوتی ایستاد تا اطلاعتش را بررسی و مرور کند. او کاغذ پوستی تا خورده ای را از درون ردایش بیرون آورد و شروع به خوادن کرد:
- خوب این که انجام شد... انجام شد... انجام... همشون انجام شده به غیر از این زهر آکرومانتیولا...
- ببخشید؟
اورلا با سرعت برگشت. مردی با صورتی کشیده جلوی اورلا ایستاده بود. اورلا او را نمی شناخت و این برایش عجیب بود که چرا همچین کسی با او کار دارد. مرد ادامه داد:
- فکر کنم دنبال زهر آکرومانتیولا می گردین؛ اگه میخواین تا بهتون آدرس مغازه اش رو بگم؟
اورلا که خیلی از پیشنهاد مرد خوشحال شده بود سریع کاغذ پوستی را در دستش پشت و رو کرد و بعد از آن با حرکت قلم پرش که از درون کیفش بیرون آورده بود، به مرد علامت داد که آدرس را بگوید.
- آها. همین مسیر رو ادامه بدین بعد بپیچین سمت راست و بعد چپ. اسم مغازه هم "مواد فروشی" ـه!
اورلا نوشتن آدرس را تمام کرد و بعد از این که از مرد ناشناس تشکر کرد، به راه افتاد.
کوچه پس کوچه های دیاگوناورلا مدت ها بود که در دیاگون گم شده بود و دنبال راهی میگشت تا برگردد.
- خوب یه جوری میگفتی که من بتونم برم. هرچی باشه آخرین باری که اومدم اینجا هفت هشت سال پیش بود که اومدم کتاب های سال هفتم رو بگیرم. فکر کنم اینجاست!
بالاخره کوچه ای پیدا شده بود که بن بست نباشد. اورلا بدون هیچ فکری داخل کوچه شد.
-وای!
آخر کوچه دیگر آن دیگون همیشگی نبود. بوی بدی می آمد. همه جا کثیف بود و از همه بدتر جادوگر ها و ساحره هایی که در آن جا بودند، به نظر می آمد معتاد باشند. ناگهان پیرزنی آشفته جلوی اورلا سبز شد.
- مغازه من خیلی خوبه! وسط کوچه ناکترنه. همه چی هم داره. از سبزی دریایی گرفته تا زهر آکرومتیولا. همین راه...
- صب کن صب کن. اینجا ناکترنه؟
پیرزن با چشمان ریزش به صورت اورلا خیره شد و بعد با چهره ای عبوس گفت:
- بله! حالا میای مغازه من یا نه؟
- آره!
- خوب پس من میرم اونجا تو هم بیا.
پیرزن به راه افتاد. اورلا بدون اختیار دنبال پیرزن به راه افتاد. درون دلش از کاری که داشت میکرد راضی نبود ولی مجور بود این کار را بکند.
بعد از مدتی راه رفتن و برخورد کردن با تعداد زیادی جادوگر، بالاخره پیرزن وارد یک مغازه شد که بر روی تابلوی بالای آن نوشته بود:
مواد فروشیاورلا با تعجب به تابلو خیره شده بود. یعنی آن مرد آدرس کوچه ناکترن را به او داده بود. با شک و تردید وارد مغازه شد.
سر تاسر مغازه را مواد عجیب فرا گرفته بود. اورلا دور تا دور مغازه را نگاه کرد که ناگهان زنگ کوچک بالای در با وارد شدن چندین جادوگر و ساحره با هم وارد مغازه شدند.
- بیاین!
- مغازه ما خیلی خوبه!
آن ها دور اورلا حلقه زدند و هرکدام از او میخواستند تا اورلا به مغازه اشان برود.
-
ساکت!با فریاد پیرزن فروشنده، هم ساکت شدند.
-
از مغازه من برین بیرون!فروشنده ها بدون هیچ حرفی رفتند.اورلا نفسی راحت کشید؛ سپس رو به پیرزن گفت:
- ازتون ممنونم! حالا اینا از من چی میخواستن.
- این رفتار عادیه! هرکی اومده اینجا این کارو کردن. راستی چی میخوای؟
اورلا پس از مرتب کردن ردایش گفت:
- یه شیشه زهر آکرومانتیولا لطفا!
پیرزن برگشت تا از قفسه پشتش زهر را بردارد و سپس آن را روی میز گذاشت. اورلا سریع شیشه ای داخلش پر از زهر بود را برداشت و بعد از ده گالیون روی میز گذاشت.
- همین قدر؟!
- پس چقدر؟
پیرزن با اخم به اورلا نگاه کرد و بعد با سرش به کاغذ پوستی ای که روی دیوار بود اشاره کرد. روی آن نوشته شده بود:
زهر آکرومانتیولا تازه
30 گالیون
اورلا با تعجب به پیرزن و کاغذ نگاه میکرد و بعد از بالاخره راضی شد؛ پس بیست گالیون دیگر روی میز گذاشت و بدون هیچ حرفی در همان جا آپارات کرد.