هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دکتر بزیان به سوی فنریز آمد و به او گفت:
-ععععععسمت چیه؟
-فنریز.
-خععععلی خب فنریز. به پشت بخواب.

فنریز به پشت خوابید و دکتر بزیان روی پشت او رفت.فنریز در فکر یک نقشه جدید برای خوردن بز بود که فکری به ذهنش رسید.او به بز گفت:
-دکتر ،یه نکاه به دندونام می کنی؟
-بععععع؟
-فک کنم دندونام صورتی شده باشه.
-باععععشه.الان نگاه میکنم.

بز جلو رفت تا نگاهی به دندان های فنریز بیندازد،او ابتدا با اعتماد به نفس به جلوی دندان فنریز رفت ولی وقتی دندانهای فنریز را دید، گفت:
-بععععععععععععععععععععع

اما فنریز در یک حرکت شکم بز را سوراخ کرد و روده های بز به اطراف پاشیده شد.فنریز در حال خوردن چشم های بز به عنوان دسر بود که صدای مروپ آمد:
-دکتر بزیان، میوه میخواید؟

فنریز هول شد و با لهجه ای که بیشتر شبیه زوزه گرگ بود گفت:
-نه ،ماااااو داریم کاری سخخخخت میکنیم.

مروپ مشکوک شد و با خود گفت:
-این چرا صدای گرگه؟دکتر بزیان که اینجوری حرف نمیزد.

مروپ وارد اتاق فنریز شد و گفت:
-اینجا چه خبر.......جیییییییییغ

لرد وارد اتاق شد و گقت:
-چه خبر است مادر؟

اما لرد با دیدن روده های بز گفت:
-اینجا چه خبر است؟
-راستش...گشنم شده بود.
-مادر ما را ناراحت کردی؟کروشیوو!

فنریز از درد به خود پیچید و هر چه از بز خورده بود بالا آورد.لرد هم مادر خود را از آن اتاق خارج کرد و خطاب به مرگخواران گفت:
-فنریز بز معالج را خورد.دکتری دیگر بیاورید.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


به نظرتون اگه پسر برگزیده،نویل لانگ باتم بود،داستان هری پاتر چجوری پیش میرفت؟
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
به نظرتون اگه پسر برگزیده،نویل لانگ باتم بود،داستان هری پاتر چجوری پیش میرفت؟



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه هاگزهد
پیام زده شده در: ۹:۳۸ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرگخواران شال و کلاه کردند و از کافه هاگزهد خارج شدند.آن روز زمستان خیلی سرد و برفی بود.مردم کمی در خیابان های هاگزمید قدم میزدند.گروه مرگخوارانی که در هاگزهد به سر می بردند،پنج نفر بودند.سدریک،رودولف،پیتر،ادوارد و تام. دست تام شکسته شده بود و برای همین از خودش سر و صدا های عجیب در می آورد که باعث جلب توجه مردم به گروه مرگخواران شده بود.در این میان رودولف گفت:
-دو دیقه لال مونی بگیر ،نمیتونی وایسی تا شفا دهنده پیدا کنیم؟
-آی آخ اوخ دستم.

در میان جر و بحث رودولف و تام،پیتر گفت:
-راستی،به نظرتون چه کاری مونده که تا حالا نکردیم؟

ادوارد گفت:
-دعوا با محفلیا؟
-کردیم اونم زیاد.

هکتور گفت:
-خوراندن معجونای من به محفلیا؟
-معجونات حتی برای خودیم ضرر داره چه برسه به محفلیا.

رودولف گفت:
-قمه کشی و دید زدن دخترای مردم در انظار عمومی؟
-به نظرت ارباب این کارو غیر قانونی می دونه؟

تام ایده ای در ذهن داشت اما به دلیل رو ندادن مرگخواران به او و درد دستش اصلا نمی توانست حرف بزند. تا اینکه سدریک توجه سدریک به او جلب شد و گفت:
-بچه ها بیاید اینجا.تام داره نفسای آخرشو میکشه.

مرگخواران با سرعت به سوی تام که روی زمین از درد غلت میزد رفتند تا حرفهای او را بشنوند:
-بگو تام.ایدت چیه؟
-گرین......
-سبز کردن دامبلدور؟
-گوتز.......
-گرین گوتز؟ تو گرین گوتز چیکار کنیم؟حساب باز کنیم؟
-نهههههههه.سرقت از گرین.....گوتز......

پیتر از خوشحالی بالا پایین پرید و گفت:
-خودشه. سرقت از گرین گوتز خفن ترین کاریه که میتونیم بکنیم.

اما مشکلات از همین جا شروع شده بود.تام در اثر درد دست بیهوش شده بود.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۲ ۱۰:۱۹:۱۸


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام
درخواست نقد این پستو داریم
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=347942
خلاصه:ولدمورت یه پیرزنو میخوره و برای همین فکر میکنه سبزیه و محفلی ها هم اونو توی آش میریزن.مرگخوارا متوجه میشن و میخوان همه آش هارو بخرن ولی پولشون نمیرسه برای همین رودولف و تی گابریل رو به یه نون خشکی میدن تا عوضش به اونا پول بده ولی گابریل با تی فرار میکنه.




پشت سر هم درخواست نقد نکنین. برای بر طرف شدن اشکالاتتون احتیاج به تمرین دارین. بین هر دو درخواست نقدتون حداقل چهار پنج پست فاصله باشه که بشه تغییری دید. وگرنه مجبور می شیم همون حرفا رو توی هر نقد تکرار کنیم یا نقد رو خیلی خلاصه کنیم.

لینک رو اگه نخواستین به صورت آدرس بدین، این جا توضیحش رو دادم.
چون خیلی وقتا توی پست ها یا حرفامون لازم می شه لینک بدیم و نمی شه وسط حرفا آدرس گذاشت.


نقد پست شما ارسال شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۱ ۱۵:۱۱:۱۲


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
بلاتریکس عصبانی شد و گفت:
-رابستن،ادوارد،برید دنبال گابریل. ادوارد،مواظب باش تی رو نبری.

رابستن و ادوارد با سرعت به دنبال گابریل رفتند اما رابستن گفت:
-راستی چرا ما دنبال تی کردن شد؟
-برای این که نون خشکی فقط تی رو میخواد.
-چرا دنبال تی کردن شد؟چرا تی نخریدن شد؟
-راست میگیا. چرا به فکر خودم نرسید؟بیا از همین فروشگاه وسایل نظافت وایتکس خوران تی بخریم.رو کن ببینم چقد پول داریم؟
-من 2 گالیون داشتن شد. فکر کردن کافی بود.
-بیا بریم.من که یه نات هم ندارم.

ادوارد و رابستن وارد فروشگاه شدند و ادوارد پرسید:
-تی هاتون چنده؟
-پنج گالیون.
-پنج گالیون؟مگه سر گردنه است؟
-همینه که هست.
-نخواستیم.رابستن بیا بریم.

ادوارد و رابستن خواستند از فروشگاه خارج شوند که صاحب مغازه گفت:
-اون چیه تو دستت؟
-قیچیه.
-قیجیتو بده،تی رو بگیر.
-چی گفتی؟قیچی قسمتی از زندگی منه.اصلا از دستم جدا نمیشه.
-پس من اینجا چیکارم؟برات جدا میکنم.

ادوارد مردد شد.رابستن او را به گوشه ای کشاند و گفت:
-تو برای ارباب هر کار کردن شد؟
-آره.
-پس قیچیتو دادن شد.

ادوارد با بغض به سمت مغازه دار رفت و دست چپ خود را در دست مغازه دار گذاشت.
...........................
ساعتی بعد
..........................
بلاتریکس همچنان با نون خشکی در حال مذاکره بود.
-پیترمون رو ببر بچه خوبیه.اذیت نمیکنه،نق و نوق هم نداره.
- نه بابا بچه مودب بدردم نمیخوره. الان بچه تخس و شیطون مده اونم نصفه به پایینش.
-خب پس...رودولف!قمه تو بیار تامو از وسط نصف کنیم.
-نه نه نه.من بچه خیلی مودبیم هیچکیم اذیت نمیکنم. نهههههههههه

قمه رودولف داشت پایین می آمد که صدا ادوارد رسید:
-بلاااااااا.تی رو گرفتم.

ادوارد و رابستن در حالی که ادوارد دست چپش را پانسمان کرده بود رسیدند و تی را به بلا دادند.
-پس گابریل کو؟
-اون فرار کرد.
- دستت چی شده ادوارد؟
-چیزه... تو دعوا زخمی شده.

بلا تی با رودولف را به نون خشکی داد و 20 گالیون گرفتوسپس همه ی مرگخواران به سمت میدان گریمولد شماره 12 حرکت کردند.
-بلا چرا صف جلوی خونه محفلیا بسته شده؟
-چمیدونم.خودت برو ببین.

پیتر به سمت ابتدای صف رفت اما سریع برگشت و گفت:
-بلااااااا!بلااااااا!اربابو دارن میفروشن!اربابو دارن میفروشن!

بحرانی جدید برای مرگخواران ایجاد شده بود.همه باید کاری میکردند تا لرد ولدمورت را نجات می دادند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
چیکار؟
قضای حاجت میکردن.
بارتی کراواچ بیست و سوم مارس ٫دستشویی با میرتل قضای حاجت میکردن(گلاب به روتون )



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام و نادرود بر لرد ولدمورت.
درخواست نقد این پست را داشتم
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=347900
خلاصه:مرگخوارا از ماندانگاس کمدی میخرن که میتونن باهاش داخل خواب دیگران بشن.که ساحره ای عشق پراکن از کمد بیرون میاد و همه مرگخورارو دچار عشق میکنه.رودولف تو بغل اون میپره و لرد هم اونارو با یه لگد داخل کمد میندازه و اونا هم وارد خواب هاگرید میشن.بعد لرد و بلاتریکس و هکتور وارد خواب دامبلدور میشن و میبینن تو خواب دامبلدور هری پاتر با لرد دوئل میکنه و اونو شکست میده و لردم دیوونه میشه....


سلام

ممنون که خلاصه کردین. چه سوژه در هم و برهمی!

نادرود...هان؟
نقد شما رو با حلزون پیر و خسته دست دومی که موتور لاک پشت روش نصب کردن فرستادیم.

باشد که نرسد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۰ ۲۲:۴۵:۵۴


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: عتیقه فروشی و فروشگاه لوازم جادوگری گل نیلی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
ولدمورت در حالی که جیغ و داد میکرد میخواست وارد خواب شود و از شکست نخوردن خودش در دوئل جلوگیری کند که هکتور گفت:
-نه ارباب.وارد خوابش نشین.اگه ببینه دوتا لرد سیاه توی خوابش هست از خواب میپره و ما تا ابد توی ذهن دامبلدور میمونیم.
-تو از کجا این مزخرفات را میدانی هکتور؟
-ارباب مگه فیلم اون مشنگه نولانو ندیدین؟
-پس تو فیلم مشنگی نگاه میکردی و ما نمیدانستیم؟وقتی به خانه رسیدیم پیتزایی از تو برای نجینی درست خواهم کرد که....
-ارباب هری پاتر شمارو خلع سلاح کرد.میخواید من به جنگ هری پاتر برم و آواکداورا نثارش کنم؟
-برو بلاتریکس،فقط برو تا بیشتر از این تحقیر نشدیم.

بلاتریکس با حرکتی جیمز باند وارانه وارد خواب دامبلدور شد و گفت :
-آواکداورا.

اشعه سبز خارج شده درست وسط پیشانی هری پاتر خورد و مرد.دامبلدورآب میوه اش را ده متر دور تر پرتاب کرد و در حالی که زانو زده بود و گریه میکرد گفت:
-نهههههههههههههه هری. فرزند روشناییی.تو نباید بمیری.

لبخندی بسیار سرد بر لبان ولدمورت واقعی پدیدار شد و گفت:
-کار من در فرستادن تو بسیار خوب بود بلاتریکس. حالا وارد کمد شو تا داخل خواب دیگر محفلیها شویم.

اما اتفاقی که نباید می افتاد افتاد.آن زن رویا گونه و رودولف که کمرنگتر شده بودند،وارد خواب دامبلدور شدند و از آن قلب های ریز در فضا پخش کردند.ناگهان چهره دامبلدور و بلاتریکس و لرد ولدمورت داخل خواب تغییر کرد و لبخندی حاصل از عشق در چهره هر سه پدیدار شد.دامبلدور گفت:
-فرزندان روشنایی .بیاید و در آغوش محفل پناه بگیرید. در محفل برای شما همیشه باز است.

صحنه پریدن لرد ولدمورت خیالی و بلاتریکس در بغل دامبلدور به قدری نفرت انگیز بود که لرد سیاه با لگدی هکتور را به داخل خواب پرتاب کرد و گفت:
-هکتور بوووووووق.بیا و این گندی که زده شده رو جمعش کن. تا تو را پیتزای دو نونه نجینی نکردم.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
کی؟
بیست و سوم مارس



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۸:۵۸ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
هیچکس به زاخاریاس در محفل اهمیت نمیداد.تا زمانی که رون و هری و هرمیون در محفل بودند،کی به زاخاریاس اسمیت خائن کار داشت.اما او خائن نبود. او تنها از گریفنوری ها بدش می آمد اما هیچوقت دست از مبارزه برای محفل برنداشته بود.نه مالی هنگام ناهار و شام اسم او را صدا میکرد نه حتی کریچر به او محل میگذاشت و زیر لب درباره او حرف میزد.
یک روز دیگر خونش به جوش آمد. چمدانش را بست و دم در خانه گریمولد شماره 12 گذاشت و منتظر اتوبوس شوالیه بود که کریچر پیش او آمد و گفت:
-آقای دامبلدور با شما کار دارن. گفتن وقتی سوار اتوبوس شدید ، یک راست برید به هاگوارتز
-اما اون از کجا میدونه من منتظر اتوبوسم؟

اما با رسیدن اتوبوس نتوانست حرف خود را کامل کند.

.....................

در سرسرای عمومی دامبلدور منتظر زاخاریاس بود.سرسرای عمومی تا به حال آنقدر خلوت نبود آن هم وسط تابستان که مدام جن های خانگی در حال رفت و آمد بودند.
دامبلدور نگاهی با مهربانی به زاخاریاس کرد و گفت:
-بشین اینجا کنار من.راحت باش.

وقتی زاخاریاس روی صندلی نشست دامبلدور سر صحبت را باز کرد و گفت:
-تا حالا به این فکر کردی که چرا ما تو محفل بهت محل نمیزاریم؟
-ـآره خیلی
-به این فکر کردی که چرا مال تورو برای شام صدا نمیکنه؟کریچر بهت محل نمیزاره و حتی مادر سیروس هم با دیدن تو قشقرق به راه نمیندازه؟
-وایسین ببینم.نکنه شما به اونا دستور دادین؟
-بله.اما اینا فقط برای امتحان کردن تو بود تا ببینیم شایسته ماموریتی که بهت محول کردیم هستی.که مفتخرم بهت بگم قبول شدی.
-ممممممن؟چه ماموریتی؟
-ماموریت تو خیلی مهمه و اینقدر سنَگینه که حتی آرتور ویزلی هم از انجام دادنش شانه خالی کرده. تو باید به دفتر فاج نفوذ کنی و بفهمی داره اون تو چه اتفاقی میفته .
-چرا من؟چرا یه بچه مدرسه ای رو برای این کار میفرستین؟
-تو دیگه بچه مدرسه ای نیستی. تو به سن قانونی رسیدی و میتونی تو وزارتخونه به عنوان کار آموز پذیرفته شی.فاج هم کمترین اهمیتی که میده به کار آموزاست.
-خیلی از اعتمادتون ممنونم پرفسور . قول میدم که نا امیدتون نمیکنم.
-خیلی خب.حرف درباره کار بسه.آماده ای بریم کاقه مادام رزمرتا و چند تا نوشیدنی کره ای مهمونت کنم؟
-البته پروفسور

او در محفل محبوب شده بود.مالی او را برای شام صدا میزد،کریچر زیر لب درباره او غیبت میکرد و حتی مادر سیریوس با دیدن او داد و قال راه مینداخت.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۶ ۱۱:۵۱:۳۹


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.