هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳:۲۱ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#21
نماینده گریفیندور هستیم. خوش بگذره به همگی.


شهر لندن هنوز تو اوج جنب و جوش خودش قرار داشت. با اینکه آسمون قرارنبود تاریک تر از اینی که هست باشه و ماه هم قرار نبود بالاتر از جایگاهی که الان هست قرار بگیره؛ ملت غرق گشت و گذار در شهر و لذت بردن از نسیم خنک شبانه بودند.

مطمئنا لذت بردن از شب فقط مختص ماگل ها نبود و جادوگران نیز بطور مخفیانه در دل ماگل ها برای خود برنامه هایی دارند.
یکی از این برنامه ها شامل یک تئاتر بزرگی که در دل لندن قرار داشت میشد. ملت با هر ریخت و قیافه ای از در ورودی وارد آن میشدند. بعضا کت شلوار پوش و مجلسی. بعضا هم... مانند شخصی که تازه موتورش رو توی قسمت پارک ماشین های افراد معلول پارک کرد و با کت چرمی و موهای نسبتا بلند مشکی که داشت پیاده شد. دستی به ریش خود کشید و لوگوی گروه گریفیندور روی سینه کتش رو مرتب کرد و جان ویک وارانه به سمت تئاتر راه افتاد.
ساعتی که روی برج لندن بود به خوبی نشون میداد که چقدر دیروقته. دیروقت برای کسانی که سن مناسبی ندارند و والدین آنها حتما تاکید بر خونه بودن قبل از غروب آفتاب رو دارند. اما مشخصا بعضی از این افراد با شعار سن فقط یک عدده و فلفل نبین چه ریزه درحال گشت گذار در سطح لندن بودند.
همگی این افراد، از همه قشر جامعه جادوگری، چه مرگخوار و چه محفلی، چه پیر و جوون، چه کت شلوار قرمز یا کت چرمی پوش، چه ماشین لوکس سوار چه اسنپ سوار یا حتی اسب و خر و قاطر و تسترال سوار و... درحال رفتن به این تئاتر عجیب و هیجانی بودند.

داخل تئاتر پر از شلوغی بود. ولی ملت جادوگران با فرهنگ تر از این بودند که از سر و کول و گوش و دهن و بینی و شکم هم دیگه بالا برن تا بهترین جا رو برای خودشون تصاحب کنند. ملت از قبل جای مد نظرشون رو رزرو کرده بودند. بلاخره سال 2024 بود و فرهنگ رزرواسیون اینترنتی به جادوگران نیز سرایت کرده بود. هرچند جادوگران نیاز به اینترنت و وای فای و وای وای نداشتن بلکه با خوندن وردی و تکان دادن چوب دستی شان میز مورد علاقه در رستوران مورد علاقه رزرو میشد.

درست مثل شخصی که با سر کچل و دماغی که عمل کرده و هنوز جاش پر نشده، با ردایی سیاه که معلوم نیست چند تا هورکراکس توی جیباش چپونده و ماری که دور گردنش پیچیده در حال رفتن مسیری که روی تابلوی ورودی آن علامت VIP به چشم میخورد بود.
در طرفی افرادی مانند یک شخص پیری که بلندی ریشاش باعث میشد روی زمین کشیده بشه و از اونجایی که شخصی پر از انرژی مثبت، عشق، خاکی، دلی صاف و ساده و صادق بود. درحال رفتن به قسمت ارزون تر سالن یعنی اخرین ردیف های سالن بود. خودش هم میدونست از اون فاصله چیزی مشخص نمیشه ولی بهرحال، مهم عشق ورزیدن و نماد خاکی بودن بود.
حتی شخصی که بخاطر قد و قوارش خیلی سوسکی وارانه از لا به لای ردای ملت به سرعت رد میشد و سعی داشت همزمان با اینکه زیر پای ملت له نشه، خودشو به قسمت نمایش برسونه.

ساعت برای افراد درون تئاتر به تندی سپری میشد. ملت درحال نشستن روی صندلی های خودشون بودند. در یکی از ردیف های این سالن بانوی میان سالی بود که با چهره عجیب ولی مهربان نشسته بود. اما مهم خود شخص او نبود. مهم صندلی خالی کنارش بود که هنوز خالی بود ولی اهمیت بسیار زیادی برای ما داشت.
کل صندلی های آن ردیف پر بود اما حتی برای خود اون خانم میانسال نیز سوال شده بود که صاحب اون صندلی کجا میتونه باشه.

- درود به همگی.

صدایی بلند توجه همه رو به خودش جلب کرد. بلاخره نمایش درحال شروع شدن بود. شخصی با لبخندی عجیب و غریب روی استیج حاضر شده بود. کاملا مشخص بود که او برای اینکار بدنیا اومده. برای روی صحنه رفتن و سرگرم کردن ملت. انرژی پایان ناپذیری درون وی مشخص بود. با لبخندی که زده بود، عصایی که در دست داشت و مدل کت شلوار و حتی گوش های خاصی که داشت دقیقا همین حس رو برای بینندگان منتقل میکرد.

- امروز مفتخرم تا قدردان تک تک شما باشم که افتخار دادین و مارو توی این تئاتر همراهی کردین. امید وارم نمایشی که توی این شب خاص، فقط برای شما تدارک دیدیم سرگرم کننده باشه. بلاخره دنیا چیه جز یک استیج برای سرگرم شدن و لذت بردن از اون؟.

حضار همگی برای گوینده صدای رادیویی دست زدند و حتی بعضی ها عربده کشی هم کردند!

- خانم؟ خانم؟ ببشین با شمام. خانم؟ الوووو! عووووی! کثافط بیریخت بدگواره ننه قندی با توعم!

خانمی که کنار صندلی خالی نشسته بود با شنیدن صدا سرش رو پایین اورد و متوجه حضور شخص کوچک اندامی شد و خوشبختانه اجازه نداد ادامه حرف های او به جاهای باریک کشیده بشه.
- اوه بانوی جوان. متوجه حضورتون نشدم. آخه شما... یکم...کوچولو؟... بهرحال، میتونم کمکتون کنم؟
- میشه بهم کمک کنید بشینم؟
- اوه البته!.. عامممممم، اون چیه دیگه دستته؟ شیشه ی انگوری چیزیه؟
- چی؟... این؟ نه نه! شیشه ی خونه.
- شیشه ی خون؟! اومممم... میتونم بپرسم از کجا آوردی؟
- مال خودم که نیست. مال یکی از دوستام، آستریکسه. اون خون آشامه اخه. بین خودمون بمونه، بعضی وقت ها با شیشه خون هاش بازی میکنم. ولی نمیدونم چرا شیشه ها خود به خود میوفتن زمین و میشکنن. اصلا هم تقصیر من نیست ولی آستریکس همیشه منو دعوا میکنه.
- اوه، شما توی هاگوارتزین؟ عجیبه!
- اره بابا. اولش نمیزاشتنم ولی من، منم. یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت. البته هنوز نمیزارن مثل بقیه جادو بازی کنم با چوبدستی.

نور ها خاموش شد! نمایش شروع شد و یک سری چراغ های خاص با زاویه ای دقیق به روی صحنه قرار گرفتند. چند نفر مرد و زن با لباس هایی جالب و رنگی به روی صحنه آمدند و با درحالی که سوار جاروی پرنده ی خود بودند مشغول پرواز و اجرای نمایشی بی نظیر شدند. همزمان با پرواز کردن از انتهای دم جارو نوری عجیب و خارق العاده خارج میشد که در کنار پرواز بقیه جارو ها و رقص آنها صحنه زیبایی رو خلق میکرد.

- واهاهاهاهاییی! چه باحاله.
- میبینم که خیلی خوشتون اومده.
- اره خب. من همیشه دوست داشتم سوار یکی از اینا بشم. ولی خب... میدونید... هرچند یکی از کوچیک هاشو برای خودم دارم. یروزی هم سوار این بزرگا میشم.

نمایش به اجرای خودش ادامه میداد و هر بار یک صحنه جدید و یک نمایش جدید اجرا میشد و لابه لای هر نمایشی، یک شخص کت شلوار قرمزی با حس و علاقه کامل و صدای رادیویی برای مدت کوتاهی سخنرانی میکرد.
همه حضار مشغول دست زدن و لذت بردن از نمایش بودند. البته نه همه! اشخاصی که پشت سر این شخص نشسته بودند با شیطونی هایی که او میکرد بطور کامل کفری شده بودند. ولی حتی برای اونهاهم مشخص شده بود شیطونی و شلوغی عضو جدایی ناپذیر این شخص بود.

ساعاتی بعد!

بلاخره نمایش تموم شد و ملت مشغول ترک سالن شدند. خانم میان سال که مشغول جمع کردن وسایل خود بود حتی نفهمید که کی صندلی کناریش خالی شده.
تنها چیزی که تدنست در ثانیه های آخر ببینه گم شدن شخصی لا به لای پاهای ملت بود.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۲۲:۲۵:۵۴
دلیل ویرایش: اصلاح چند اشتباه نگارشی کوچیک.

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱:۳۲ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#22
درود بر اهالی جادوگران و طرفداران بازی!
نماینده‌ی اسلیترین هستم و بی‌معطلی می‌رم سراغ معرفی:

نقل قول:
مثل همیشه با طمانینه و آرامش، جوری که انگار هیچ‌چیز و هیچ‌کس برایش مهم نیست، با پشتی صاف و گردنی صاف‌تر در راهروهای عمارت ریدل پیش رفت تا به اتاق ساده‌ش رسید. قبل از آن‌که بتواند در اتاقش را باز کند، دوریا با دستانی که جلوی سینه‌اش ضربدری بود و لبخندی مرموز بر لب صدایش زد.

-معجون خوشمزه بود؟
-نمی‌دانم.

در اتاق را گشود و وارد آن شد. با بسته شدن در، از خاطرش رفته بود که حتی لحظه‌ای پیش با کسی سخن گفته است. پرتویی از نور خورشید از بین پرده‌های آبی با دوردوزی نقره‌ای، روی دفتر نقاشی که روی میز بود افتاده بود. به امید اینکه حشره‌ای له شده را زیر دفتر نقاشی بیابد آن را برداشت اما زیر آن هیچ چیز نبود. یکی از همین روزها آرزویش به حقیقت می‌پیوست و حشره‌ی مذکور را از این دار فانی به دیار باقی می‌فرستاد.


همگی موفق باشید و امیدوارم بهتون خوش بگذره!


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۳:۳۲:۴۳ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
#23
سلامی چند باره!

تاریخ شروع و اتمام بازی:

نمایندگان عزیز هر گروه از ساعت 20:00 پانزدهم اردیبهشت ماه تا ساعت 23:59:59 همان روز ملزم به ارسال پست های خودشون هستند.

بعد از این ساعت تاپیک برای عموم باز و شرکت کنندگان تا ساعت 23:59:59 روز 20 اردیبهشت ماه می توانند پست های نتیجه خودشون رو ارسال کنند.
.

همین و فعلا!


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱:۴۱ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#24

سلامی دوباره!

نحوه نوشتن پست نتیجه توسط شرکت کننده:


شاید براتون سوال پیش اومده باشه که من به عنوان یکی از شرکت کننده ها چطور باید پست خودم رو بفرستم؟!

من الان اینجام تا بهتون بگم.

بعد از معرفی سوسکی نماینده گروه ها، شما باید چهار شخصیت رو حدس بزنید.
دقت کنید که چهارتا اجبار نیست، هر تعدادی که دلتون خواست رو میتونید حدس بزنید. حالا بیاین فرض کنم یکی از شرکت کننده ها میخواد پست خودش رو بفرسته ، پست ایشون باید این شکلی باشه:


نقل قول:
سلام و احوالپرسی و اینا...

شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

شخصیت گروه گریفیندور:
اسم من آقای ایکس هست. من عادت دارم هر روز لباس قرمز بپوشم. توی خواب خر و پف میکنم. همسرم عموما از دستم عصبانیه ولی برای من اونقدرا مهم نیست. در دوران جادوآموز بودنم، جزو بهترین مدافع های کوییدیچ بودم. ویژگی خاصی که همه من رو با اون میشناسند آشپزیه منه. جوری غذا می پزم که انگشت هاتون رو هم می‌خورید.

شخصیت گروه اسلیترین:
من امیلی ام، دختری لوس از خاندان مالفوی. از وقتی یادم میاد هیچ دوست صمیمی نداشتم و تنهایی با من اُخت گرفته. این تنهایی اونقدرا به ضرر هم نبود. داخل همون تنهایی بود که تونستم به بیشتر طلسم ها چیره بشم و تبدیل به یکی از قوی ترین ساحره های خاندان مالفوی و دوران خودم باشم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من سوگورو گتو ام. پسری با ملیت ژاپنی. من به وسیله بهترین دوستم ساتورو گوجو به بقیه شناخته شدم. دوستی من و گوجو زبان زد خاص و عام بود. این دوستی اما پایدار نبود. اواخر دوران تحصیلات هر دوی ما بود که گوجو کم کم داشت در تکنیک و طلسم ها از من پیشی می گرفت. همون جا بود که حس کردم من دیگه در کنار گوجو جایگاهی ندارم. بنابراین برای نشان دادن قدرتم ، دست به بزرگترین اشتباه زندگیم، یعنی کشتن مردم قبیله خودم زدم.*


پست شما در کل باید یه همچین قالبی داشته باشه.
رول های جوابتون رو هم در حد امکان خیلی کوتاه و یا خیلی بلند نباشه.

پاسخ گوی هرگونه سوال از جانب تک تکتون هستم.

ممنونم و فعلا!

نکته: تمام اون چهار شخصیت عزیز ساخته و پرداخته ذهن بنده ست. زیاد جدی نگیرید.


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰:۴۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#25
سلام
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه.

بی معطلی میریم سراغ نحوه بازی!


نحوه بازی ناتو( به سبک جادوگران):

این بازی در یک مرحله برگزار میشه. بازی از اونجایی شروع میشه که در ابتدای مرحله هر یک از نمایندگان گروه های چهارگانه هاگوارتز (این نماینده ها قبلا انتخاب شدن دوستان!) طی یک پست سعی می‌کنه یه شخصیت از کتاب یا ایفا رو بدون اشاره مستقیم به اسم و تا حد امکان بدون اشاره به ویژگی خاص اخلاقی و یا ظاهری شخص (به قول سیریوس عزیز خیلی سوسکی و مخفیانه) فرد مورد نظرش رو به بقیه معرفی کنه.

به طور مثال:

نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو :

یک صبح دیگه در خانه ریدل ها آغاز میشه. جنب و جوش همیشگی دوباره به راه می افته. مامان مروپ داره صبحانه رو آماده می کنه، مرلین در حال راز و نیاز و امور معنویه، سدریک همچنان خوابه و رودولف نیز داره با بلاتریکس سر و کله میزنه.

اما یکی مثل همیشه سرش توی لاک خودشه.‌ همیشه شکست میخوره ولی قرار نیست دست بکشه. هنوز به بزرگترین هدفش نرسیده، بنابراین باید باز برای رسیدن بهش تلاش کنه. همچنان هم می‌دونه که خانواده ش با هدفش مخالف هستن ولی خب کیه که اهمیت بده. درست مثل زمان تحصیلش که بعد از چند سال بیخیال درس و هاگوارتز شد و هر چقدر هم که هم گروهی هاش بهش اصرار کردن که بمون ، رفت. تا جایی که یادش میاد جز نظر چند نفر آدم مهم زندگیش، نظرات بقیه آنچنان براش اهمیت نداشت. در حدی این سر این موضوع جدی بود که خانواده ش اون رو ترک کردن.

از اینکه عضو ریونکلاو بود، خیلی خوشحال بود ولی از نظر اون هوش سرشاری که به اون ارث رسیده باید جای دیگه ای خرج بشه.



بعد از این مرحله شرکت کنندگان عزیز فقط باید طی یک رول شخصیتی که معرفی شده رو حدس بزنند و یک رول کوتاه در مورد اون شخصیت بنویسند.
این رول می‌تونه ادامه رول فرد معرفی کننده باشه یا یک رول آزاد، طنز باشه یا جدی. فقط دقت کنید رول کوتاه و جامع باشه و حتما اسم شخصیت معرفی شده، داخل رولتون ذکر بشه.

الان داخل رول بالا شخصیت مد نظر من، دیزی کران بود. اگر بخوام به عنوان شرکت کننده، شرکت کنم باید یک رول مثل رول پایین بنویسم.

مثلا:
نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

به هر جواب درست چهار امتیاز تعلق میگیره، سه امتیاز بابت حدس درست شخصیت و یک امتیاز بابت رول. بنابراین اگر فردی هر چهار شخصیت رو درست حدس بزنه ، 16 امتیاز میگیره.

در آخر مجموع امتیازات اعضای هر یک از گروه های چهارگانه هاگوارتز، میشه امتیاز نهایی اون گروه. هر گروهی که امتیاز بیشتری بیاره برنده" ناتو "میشه.



نکات :

1- هرگونه تقلبی که صورت بگیره با برخورد جدی رو به رو خواهد شد.
2- لطفا به ساعت و تاریخ شروع و اتمام هر مرحله دقت کنید.
3- در صورت هرگونه مشکل یا سوال میتونید به من پخ بدید.


تاریخ و ساعت شروع بازی طی پیام های بعدی اعلام میشه.


همین و فعلا.


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#26
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰:۲۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#27
هدویگ شروع کرد به ناسزا گفتن:
_هوهو هوق هوق!(بوق جغدی میشه هوق)
در این فکر بود که اگه غذای مروپ میشد کمتر افسرده می شد حداقل وقتی که مرد بهش میگفتن غذای مامان یا این که برگرده و با ساکورا خودکشی دونفره کنه ولی از شدت عصابانیت برنگشت و خواست وارد باشگاه بشه که این قدر ذهنش درگیر بود با سر خورد به در شیشه ایی باشگاه یه لحظه فکر کرد مرده ولی بدبختانه هنوز زنده بود!
اروم و با کمال دقت وارد شد دید که یه جغد مشکی نشسته رو یه قفس و داره برای یه مشت جغد مکمل غذایی معرفی میکنه .هدویگ جلو رفت و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن :
-هوهو! هوهوهو! هوهوق ، هوق هو ؟!
که یعنی "این چه وعضیه ؟ این کاد ته نژاد پرستیه ! از کی تا حالا حق ما سفید ها رو خوردین ! بوق! ماحقمون رو میخوایم!"
جغد مشکی جواب داد:
-هو هو ! هوق هوق ؟ هوهوهو.
که یعنی "کی این و این جا راه داده ؟ بندازینش بیرون!
هدویگ هم جواب داد :
- هوهو! هوق هوق هو ؟ هوهو.
که یعنی "مادر نزاییده که هدوییگ رو بیرون کنه ! شما که همش باد هستین ! ورزشکارشم که بیاد نمیتونه منو بیرون کنه !"
جغد مشکی هم گفت: هوه ! هوهوهو.
که یعنی "که این طوریه ! بچه ها بریزید!"

این وسط یه جنجالی به پا شد که فقط مرلین می تونست جمعش کنه !


سرم را کلاه گذاشتند گفتند کلاه گروهبندی است، گروهم را مشخص کردند و کلاه برداری کردند، دیدند ردایم پاره است به من وصله چسباندند، دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، ریاضیات حالیم نبود پس حسابم را رسیدند، روزگار واقعا جادویی است زیرا هیپوگریفمان تخم نمیگذارد اما شیردالمان هرروز می زاید! آری اینگونه بود که جادوگر شدم.


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۹:۱۶:۵۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#28
در حالی که هدوینگ خوشحال بود و هو هو کنان داشت پرواز میکرد به سمت برج جغدهای هاگوارتز تا شاید اونجا هری پاتر رو پیدا کنه یکی از هیپوگریف های کلاس مراقبت از موجودات جادویی پروفسور لاکهارت از کنترل خارج شد و با یک پرش بلند در آسمان با هدوینگ برخورد کرد و هدوینگ بیچاره اینبار واقعا داشت سقوط میکرد که ...
پروفسور لاکهارت سریعا با پرواز روی جارویش به او رسید و اورا نجات داد اما هدوینگ بالش شکسته بود و گریه کنان تصویر جغد توی پیام رو به پروفسور نشان داد.
- ای جغد نگران نباش ! من لاکهارت هستم و با اجرای یک ورد ساده هم تو رو درمان و هم به تو چنین اندامی رو میدم!
پروفسور چوبدستیش رو بیرون کشید ولی یکی از دانش آموزان روی پروفسور وردی رو اجرا کرد و لاکهارت رو تبدیل به یک جغد کرد!
هدوینگ بیچاره که الان یک بال شکسته هم داشت هو هو کنان همانجا ماند تا اینکه یکی از دانش آموزان دلسوز شبانه برای گردش و تفریح به بیرون قلعه آمد و هدوینگ رو زیر سایه درختی خسته و نا امید دید.
- ای جغد بیچاره احتمالا صحابت گمت کرده، بیا برایت کمی غذا دارم.
- هو هو
هدوینگ پس از گرفتن جانی تازه همراه آن دانش آموز به خوابگاه گریفندور رفت و آنجا هری را دید که آشفته و نگران بود و به دنبال هدوینگ میگشت!
- هدوینگ!کجا بودی؟ به ریش مرلین قسم کل هاگزمید و هاگوارتز رو دنبالت گشتم!
- هو هووووو
هدوینگ شروع به پرواز دور هری کرد و شادی کنان با چشمانش به کیف پول هری اشاره کرد و هری به اون 1 گالیون داد!
هدوینگ پس از تمام آشوب هایی که کشیده بود توانست یک استراحت حسابی بکند و صبح روز بعد با سرعت به سمت باشگاهی که در دهکده هاگزمید برای جغد ها قرار داشت رفت و اما ناگهان با پیامی که روی تابلوی ورودی بود مواجه شد...
-از ثبت نام جغد های سفید معذوریم!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۹ ۱۶:۵۹:۳۶
دلیل ویرایش: برداشتن متنی که اشتباها به جای خلاصه قرار گرفته بود.


اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۴:۲۹ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#29
اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز


با سلام و درود فراوان.

به تاپیک «اتاق بازی‌ هاگوارتز» خوش آمدید.
هدف از ایجاد و تاسیس چنین تاپیکی، انجام بازی‌های جادویی ‌و تفریحات سالم بین گروه‌های چهارگانه مدرسه جادوگری هاگوارتز هستش. نحوه کارکرد این تاپیک بدین نحو هستش که هر فصل از سال یک بازی جذاب پس از انجام هماهنگی‌های لازم بین ناظران تالارها و مدیران ایفای نقش، انجام خواهد گرفت.

بازی تعیین شده برای فصل بهار، «ناتو» و برای فصل تابستان، «مافیا» هستش. بازی‌های فصل‌های پاییز و زمستان پس از تعیین و تایید، معرفی خواهند شد. در هر دوره، یکی از ناظران تالارها، بازی مربوطه رو اجرا و مدیریت خواهد کرد.

در حال حاضر تصمیم براین هستش که پست‌های شما جهت شرکت در بازی‌ها، به صورت رول‌های کوتاه (ادامه دار یا تک پستی، با توجه به نوع بازی) باشه. میزان حداقل و حداکثر کلمات پست شما برای مشارکت در بازی، توسط گرداننده بازی در ابتدای کار معلوم خواهد شد. (حالا یا به صورت کمی، و یا به صورت کیفی)

بازی اول بزودی آغاز خواهد شد!

نام بازی: ناتو
طراح و گرداننده: دیزی کران
توضیحات مربوط به نحوه انجام بازی و زمان مشارکت توسط دیزی کران ارسال خواهد شد.

درصورت ایجاد هرگونه تغییر در عملکرد تاپیک و یا اضافه شدن قانونی، تغییرات لازمه انجام و این پست ویرایش خواهد شد.

باتشکر و احترام.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹:۲۰ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#30
هدویگ هو هوی بلندی سر می‌ده و با تمام قدرت بال‌بال می‌زنه بلکه بتونه از دست ساکورا رهایی پیدا کنه. اما ساکورا بی‌توجه به تلاش جان‌گدازِ جغدِ بنده مرلین، پاشو سفت چسبیده بود و در حال حرکت در خیابون بود.
- دوست داری از چه راهی به زندگیمون پایان بدیم جغد من؟
- هو هو.

به نظر ساکورا در تعبیر حرف‌های هدویگ اصلا خوب نبود، چون در حالی که هدویگ گفته بود "ولی من نمی‌خوام بمیرم"، ساکورا خیال دیگه‌ای کرده بود.
- هممم اشک می‌ریزی به معنای این که سم رو ترجیح می‌دی؟
- هو هو هو!

هدویگ که برای دقایقی به نظر تسلیم شده بود، با شنیدن این حرف ساکورا دوباره بال‌بال‌ زدنشو از سر می‌گیره. ساکورا هم هم‌چنان در حال تعبیرهای ساکورا پسند از هوهوهای جغد نگون‌بخت بود.
- نظرت عوض شد؟ می‌خوای چشمات بزنه بیرون؟ فکر کنم دار زدن راهکارش باشه.

اینجاس که فکری به ذهن هدویگ خطور می‌کنه. بالاخره هدویگ جغد بود و جغد در داستان‌ها بعنوان دانای خردمندِ حیوانات محسوب می‌شد. این موردو به این که هدویگ جغد پسر برگزیده بود اضافه کنید، که در واقع هدویگ رو هم به جغد برگزیده تبدیل می‌کرد. اینطوری می‌تونیم به این نتیجه برسیم که هدویگ جغدی بود که در این لحظه بفهمه می‌تونه ساکورا رو با روشی گول بزنه که بعنوان یک پرنده ازش جون سالم به در ببره. مثلا سقوط از بلندی!

بنابراین هدویگ سعی می‌کنه با رها کردن خودش به گونه‌ای که چپکی از دست ساکورا آویزون بشه، حرکت خودکشی به شکل سقوط رو برای ساکورا تداعی کنه.
- هو هو.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.