در کلبه باز شد.
-سلام پروفسوووووور اسلاگهووووووووورنن!
پروفسور اسلاگهورن از همه جا بی خبر از صدای وحشتناک بلند هاگرید از جا پرید و انواع و اقسام طلسم های نابخشودنی رو به سمت هاگرید روانه کرد.
هاگرید چند تا جاخالی داد و همه وردا به در و دیوار خوردن.
-هو!چته مردک؟
اسلاگهورن به سختی دهن باز کرد.
-هاگرید؟
-از کی تا حالا منو با وردای نابخشودنی میزنی مرگخوار؟
-از کی تا حالا عین دانش آموزا منو پروفسور صدا میزنی محفلی؟
هاگرید سرخ میشود.
-ببین مردک...
لگدی از جایی نامعلوم توسط پنه یا ماتیلدا به کمر هاگرید وارد میشود.
-ولش کن دوست قدیمی!بیا این اختلافارو کینار بیزاریم و عین قدیما آب شنگولی...ینی آب کدو حلوایی بیزنیم تو رگ!
اسلاگهورن کمی آرام تر میشود.
-بیا بشین رو میز.
تقققققققققققققققققققققققق.
_منظورم این بود که جلوی میز بشین نه رو میز!اه!
زیر شنل پنه و ماتیلدا به مرز گریه کردن نزدیک میشدن.هاگرید داشت کار رو خراب میکرد.
-هاگرید از رو کاغذ که متنتو نوشتی بخون.
اسلاگهورن با تعجب به پشت سر هاگرید نگاه میکند.
-صدایی اومد؟
-نه اصلا هم صدا نیومد!
لگد دیگری به سمت هاگرید روانه شد.
هاگرید یواشکی از رو کاغذی که تو دست پهنش گم شده بود سخنرانی رو شروع کرد.
-سلام من روبیوسم...
پنه در گوشی به هاگرید میگه:
-اینو باید اول میگفتی!از خط سه بخون!
-چیزه اینو باید اول میگوفتی از خط سه بخو...
-نه چی میگی خط سه کاغذ رو بخون!
-نه چی میگی خط سه...
اسلاگهورن با ترس به هاگرید نگاه میکند.
-تو حالت خوبه؟
هاگرید کاغذ تو دستش رو له میکنه.
-اره خوبم.بیا یه لیوان بخوریم دوست قدیمی!