هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
فاینالی ایتز کامینگ!
درخواست دوئل دارم با تاتسویا باقیش سخته هماهنگ که شده؛ مهلتش هم دوهفته باشه بی زحمت.
فعلا!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
لردسیاه به دنبال محل دقیق یک مکان بودند! تام هم مثل همیشه برای نشان دادن خود آماده بود.
- تام برای خدمت‌رسانی حاضره قربان!

تام این را رو به لردسیاه گفت و به جوگل، که منبع اطلاعاتی موجودش در وزارتخانه بود وصل شد. لردسیاه تصمیم گرفتند تا برای اولین بار به تام اعتماد کنند.
- امید ما به توست تام.

چندثانیه ای گذشت، تام به حالت خلسه رفته بود؛ ناگهان شروع به صحبت کرد.
- هیچ جا جایی‌است که چیزی نیست. یعنی چیزی نیست که هیچ چیزی باشه و میشه هیچی که هیچ‌جا میشه جایی که هیچ‌جا...
- خلاصه تاممان.
- هیچ‌جا هیچ‌جا نیست. یعنی جائیم باشه هیچ‌جا نیست. یعنی این هیچ‌جا که میگن جا نیست، اگه باشه مث هیچ‌جا نیست.
- دروغ گفتیم... امید ما به تو نیست.

لردسیاه این را گفتند و با ضربه ای تام را به کناری راندند. سپس به سمت جای خالی فرمان رفتند.
- مایلیم هیچ‌جا را برایمان توصیف کنی.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۹ ۰:۲۵:۴۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۹ ۰:۲۸:۵۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
- نمی‌خواهد اگلا.

لردسیاه فکرمی‌کرد که چه کسی را با چه بهانه ای به سمت خانه بفرستد تا راضی به ورود مرگخواران شود.

- ارباب. برم؟
- گفتیم نه اگلا.

لردسیاه دوباره به سمت مرگخوارانش برگشت، هیچ‌کسی برای ورود به خانه مناسب به نظر نمی‌رسید. پشت سر بلاتریکس ماموری را دید که درخانه ای را زد و صاحب خانه اورا به راحتی به خانه راه داد... راهی به ذهنش رسید.
- فهمیدیم چه کسی را بفرستیم. اگلانتاین، تو میری داخل.
- واو! چه ایده ی عالی ای به ذهن اربابمون رسید.
- همیشه ایده های طلایی مال ایشونه.

و لردسیاه درمیان پاچه خواری مرگخواران وردی روی اگلانتاین اجرا کرد و او را به شکل مامور گاز درآورد.
- بهت اعتماد کردیم. وای به حالت اگر موفق به خارج کردن خانه از ناراحتی نشدی.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
وقتی اسم پیش‌قدم شدن میاد، اولین اسمی که به ذهن هرکسی می‌رسه چیه؟ مسلما مروپ گانت، مادر لردسیاه! مثل همیشه مروپ اول از هرکسی داوطلب شد.
- فرنیِ مامان! مامان حاضره برای خونه کیک درست کنه و بره باهاش مذاکره کنه تا بامیه عسلی مامان بتونه وارد خونه بشه.

لردسیاه نگاهی به مادرش کرد. ایده ی جالبی نبود، ولی از طرفی اگه مخالفت می‌کرد مثل همیشه فیل مروپ یاد خانه ی سالمندان می‌کرد. پس کمی فکر کرد.
- مادرمان هم می‌رود. ولی مایلیم فرد دیگری را اول بفرستیم تا به مادرمان آسیبی نرسد.

لردسیاه اربابی بود دوراندیش! با یک صحبت دو گوش را زد و هم مادرش را دست به سر کرده و هم درخواست مرگخواری دیگر کرد!
مرگخواران هرکدام دوباره به فکر برای مذاکره فرو رفتند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرگخواران اما، بیشتر از توجه به درخت؛ سعی داشتند تا خود را آماده کرده و راهی برای ورود به خانه پیدا کنند.
- ارباب فهمیدم چرا ناراحت بوده!

لردسیاه با کمی امیدواری به سمت مرگخوار مذکور برگشت؛ اما با دیدن چهره ی تام همان "کمی" هم از بین رفت.
- چرا؟
- ارباب تقصیر پیپ اگل...

و با ضربه ی بلاتریکسی که اصلا حوصله ی حرف زدن نداشت، تام ساکت شد.
چند دقیقه به همین شکل گذشت... مرگخواران که نخوابیده بودند، خسته و کوفته در مسیر خانه قدم می‌زدند.

- مرگخوارانمان! ما فهمیدیم. صرفا صحبت نکنید تا خودمان حلش کنیم.

لردسیاه از همین حالا با مرگخواران اتمام حجت می‌کرد. همان‌طور که مرگخواران در مسیر خانه می‌رفتند چشمشان به پینوکیو خورد.
- مایلیم قبل از رسیدن به خانه، درسی نیز به این ملعون بدهیم.

بلاتریکس به سمت پینوکیو رفت و یقه اش را گرفت.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۵۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
چند دقیقه ای گذشت، تام سرگرم خواندن دون کیشوت بود که ناگهان سرش رو بالا آورد و به پشت سر دروئلا نگاه کرد. پشت سر او، فرشته ای بلند قد و هیکلی ایستاده بود. تام فکر کرد که قرار است مجازات شوند. از جایش بلند شد.
- درروئلا!
- چیه؟ چرا اسممو داد میزنی؟
- میگم درروئلا!
- خب می‌دونم اسممو میگی؛ چیکارم داری؟
- در رو ئلا!

و تازه دوزاریِ ئلا جیلینگی گفت و به قسمت مخچه ی مغزش رسید. اما کمی دیر بود! چون تا تصمیم به دویدن گرفت فرشته از یقه اورا و از پا تام را گرفت.
- چرا فرار می‌کردین؟
- می‌خواین بفرستینیمون به جاهای ترسناک جهنم، نه؟

تام با چهره ای غمناک این را رو به فرشته گفت.

- نه بابا خواستم بگم مشکلاتون حل شد. دیگه شاکی خصوصی ندارین، میتونین برین بهشت.

تام چندلحظه فکر کرد... بهشت! حوری! دعا و مناجات مرلین! نوشیدنی های معنوی!
- بریم!

فرشته بدون پرسیدن نظر دروئلا، آن دو را به سمت بهشت برد و درآنجا ول کرد.
محیط بهشت بسیار بهشتی بود! درخت هایی که بسیار بلند و زیبا بودند. یک کتابخانه ی کامل با تمام آثار نویسندگان برای دروئلا و یک کارگاه کامل ریاضی برای تام. آنها آنجا ماندند و عمر اخروی خود را گذراندند.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
تام در جهنم می‌گشت و سعی می‌کرد تا سر از داستان جهنمی شدن هم‌دنیایی هاش دربیاره. نگاهش به مرد میان‌سالی افتاد که گوشه ای نشسته بود؛ مرد انگشت های پایش را نگاه می‌کرد و زیر لب چیزهای می‌گفت.

- آم... آقا... شما چرا این‌جائین.
- دمپایی... پا... لعنتی.
- میشه واضح تر حرف بزنین؟

مرد بینی اش را بالا کشید.
- رفتم دستشویی... خواستم بیام بیرون... با شلنگ آب ریختم تو دمپاییا.
- والا حقته.

و از سیل اشک های مرد فرار کرد.
کمی جلوتر رفت، ناگهان از دور چهره ی آشنائی رو دید که تپه ای کاغذ کنارش بود. نزدیکش شد.
- این کی می‌تونه باشه؟!

به چند قدمیِ دختر رسید.
- این که دروئلاست!

دروئلا روزیه، کتابخوان قهار مرگخواران کنار تپه ی کتابهایش نشسته بود.

- تو دیگه چرا اینجائی؟

دروئلا سرش رو بالا آورد.
- تام! ببخشید.
- چرا خب؟
- بود کتابَ رو میخواستی نمی‌دادمش بهت؟
- خب...
- برای ندادن زکات علم که نشرشه آوردنم جهنم.

حساب و کتاب آن دنیا خیلی دقیق بود! تام کنار دروئلا نشست و کتابی از کتاب هایش را برداشت و مشغول خواندن شد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۱۵ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
پس دستشو بالا آورد و با ضربه ای به زندگی قطره ها روی سرش پایان داد.
- حالا که فکرشو می‌کنیم... میشه کنار بیایم.

لردسیاه دقیقا قبل از اینکه هتل‌دار در هتل را قفل کند، رو به او کرد و این را گفت.

- خب... پس راضی ای ساحره ها جدا و جادوگرا جدا باشن؟
- فعلت رو درست کن ملعون.

هتل‌دار دوباره جمله اش را تکرار کرد.
- راضی‌این ساحره ها جدا و جادوگرا جدا باشن؟
- بله.

هتل‌دار دوباره مرگخوارا و لردسیاه رو به درون لابی هتل آورد.

- خب، این لختِ اتاق جادوگرا. این نقاله به دستِ هم اتاق جادوگرا. این کلاهیِ ساحره ها...

و به ترتیب ادامه داد تا به رابستن رسید.
- این فضائیه! باید اتاق جدا براش بگیرین.

مرگخوارها پول اتاق جدا رو نداشتن!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۲۷ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
- خب، داشتم می‌گفتم. بهشت نمیری، جهنم!

تام سرجایش خشکش زد... او در این چند لحظه مکث برنامه هایی بس وسیع برای بهشتش ریخته بود! او می‌خواست با حوری های بهشتی کلاس معنویات مرلینی برگزار کند، از نوشیدنی های الهی بنوشد... اما در یک لحظه، تمامش خراب شد!
- یعنی...الان...میرم تو آتیش جهنم میسوزم؟
- متاسفم، اسپویل میشه نمی‌تونم توضیح بدم!

مثل اینکه فرشته ی مذکور کارگر بود! زیرا چکشش کنارش بود.
تام به فکر جهنم بود... اینکه چه عذاب هایی در آنجا می‌دید. آتش ها... چاه ها... چه زندگی سختی درپیش داشت.

- جاگسن، تام!
- خودمم.
- بیا جلو.

تام جلو رفت، فرشته ی دربان جهنم شماره ای را به او داد.
- این همراهت باشه.
- چشم.

و در جهنم باز شد...
- شت! اینا که همه آشنائن!

محیط جهنم محیطی بود بس بزرگ، اما برخلاف تصورات تام اصلا گرم نبود، اصلا همه غمگین نبودند و اصلا خبری از آتش نبود.
- اینجارو! نیوتون! تو چرا اینجایی آیزاک؟
- شکایت داشنجوها. خیلی بدی کردم بهشون.

تام می‌توانست کنار آیزاک نیوتون باشد! دانشمند مورد علاقه اش.

- تو دیگه چرا اینجایی مادر ترزا؟
- آخ ننه! نگم برات! ساعت 7صبح بود... روز جمعه... یهو هوس جارو کردم.

مادر ترزا کاملا مستحق جهنم بود! اما برای تام اهمیتی نداشت؛ مهم تر از این، تام هم‌دنیایی های مهیجی داشت!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱:۵۸ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرگخواران و در صدرشان لردسیاه وارد اصطبل شدند. اصطبل اما به هیچ وجه با تصورات مرگخواران برابر نبود، درگوشه ای چند تکه کاه افتاده بود و فضای اصطبل کوچک تر از اتاق لردسیاه بود. لردسیاه که از دیدن این شرایط خشکش زده بود کاملا انتظار همچین چیزی را از اصطبل داشت، رو به درخت کرد.
- گفته بودیم اینجا فقط به درد تو میخوره، بفرما راحت باش.

سپس رو به مرگخواران کرد.
- به دنبال جای دیگری می‌رویم، از اول هم می‌دانستیم اصطبل در شان ما نیست.

هتل‌دار که از دو پست قبل هنوز درجای خود ایستاده بود، بالاخره تکانی خورد.
- اتفاقا براتون یه جا دارم که کاملا با بودجه و ابهتتون سازگاره.
- خوشمان آمد. نشانمان دهید.
- حتما، با من بیاید.

و لرد و مرگخوارانش را به گوشه ای از خیابان برد.
- ایناهاش.
- این خیابان نیست؟
- دقیق تر نگاه کنید.

مرگخواران دقیق‌تر نگاه کردند... در گوشه ای از خیابان چندین کارتن به چشم می‌خورد.

- کارتُن خوابی! بسیار هم پسندیده و خوبه!

لرد نگاهی به هتل‌دار کرد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.