هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
-لوسیوس؟تو الان تو خونت دری ساختی که در مقابل طلسم های مخوف ارباب مقاومت کنه؟

جواب دادن به سوالات لرد هر لحظه برای لوسیوس سخت تر میشد.
-نخیر ارباب!

-نخیر؟پس این چیه؟مقاومت کرد دیگه.باز نشد!
-خب...بله ارباب!
-بله و بلا!شما بیجا کردی همچین در گستاخی ساختی.یکی بیاد این درو باز کنه.

انواع پاچه خوار و خودشیرین مرگخواران به سرعت بطرف در حمله ور شدند.ایوان باریک ترین استخوان هایش را لای در انداخت و سعی کرد به زور آنرا باز کند.رز دو دستی چارچوب در را گرفت و شروع به لرزش کرد.لودو تانکش را با صدای مهیبی روشن و بطرف در هدایت کرد...نارسیسا حرکت حاصی انجام نداد ولی به این موضوع فکر کرد که لودو چطور تانک را وارد خانه کرده.مورفین با هدف سست کردن اراده در، کمی "چیز" به در تعارف کرد...ولی دریغ از یک تکان!
در ثابت و استوار سر جای خود ایستاده بود.

لرد سیاه رو به لوسیوس کرد.
-ار روش های جادویی منصرف شدیم.کلیدشو بده!

صدایی که بی شباهت به صدای الادورا نبود از لای جمعیت به گوش رسید:
-ارباب، اینا باکلاسن.دراشون با کارت باز میشه.

-یعنی ما بیکلاسیم؟

صدا قبل از اینکه هویتش تعیین شود خاموش شد...ولی بعد ها لینی قسم یاد میکرد که خود الادورا بوده است!

لرد سیاه که کم کم داشت متوجه میشد ابهتش زیر سوال رفته از خشمناک ترین تن صدایش استفاده کرد.
-کارت یا کلید!ما نمیدونیم.اصلا از خیر اتاق لوسیوس گذشتیم.الان اراده ارباب در این راستا قرار گرفته که اینجا اتاقش باشه.سریع یکی برامون بازش کنه.ابهت ما اجازه نمیده با یک در فکستنی دست به یقه بشیم.




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
ما اومدیم!


نقل قول:
کتابای درسیمو هم هر صفحه رو که میخوندم پاره میکردم مینداختم دور و مامانم با نگرانی نگام میکرد.

منم همینطور!

نقل قول:
تمام درخت های مدرسمون رو بالا رفته بودم یه دور.

منم همینطور!

نقل قول:
حرف از هاگوارتز که میشه من ترجیح میدم کلا سایت رو ترک کنم:( بدتر از اون کوییدیچ که واقعا اصلا من تو کتاب و فیلم هم قسمتای مربوط به کوییدیچ رو رد میکردم.

منم همینطور!

نقل قول:
حتی یک بار یک سوزن قورت دادم که به جراحی منتهی شد

منم همینطور!

خب...الان دیگه فکر میکنم باید با هم ازدواج کنیم!
این همه تفاهم باید یه معنایی داشته باشه!


نقل قول:
فقط یادمه که لرد فعلی هرجایی که سوالی داشتم یا کمکی میخواستم در مورد ایفای نقش مخصوصا اون اولا با حوصله توضیح میداد برام.

اشتباه یادته خب!ما فقط سعی میکردیم شر و بدبختیتو از سرمون کم کنیم!


نقل قول:
آخرش دیگه یه بار بهش پیام شخصی دادم که من فکر میکنم و تشخیص دادم که الان به مرحله ای رسیدم که بخوام مرگخوار بشم : )) و بعد از اونم درخواست دادم و تاییدم کردا

رسما ما کچل شدیم تا این مرگخوار شد!فکر میکنم شصت تا پیام شخصی رد و بدل شد بینمون.


نقل قول:
ادمای دوست داشتنی که از این سایت باهاشون اشنا شدم، ازشون شماره یا چیزی دارم که با از بین رفتن سایت از دستشون ندم

ندین آقا...به این شماره تلفن ندین.زنگ میزنه تا هفت صبح رو مغز و اعصاب شما و خواهرتون پیاده روی میکنه به شرو بدبختی.


نقل قول:
نوشتن واقعا من رو سبک میکنه و مغزم رو خالی میکنه.

خالی نیست مگه؟!


آدم نیم ساعت با تو حرف بزنه سرگیجه میگیره!سرعت و عجله و هیجان حتی تو سلام کردنت هم موج میزنه!
گذشته از این, قلب خیلی خیلی بزرگی داری.همه رو به زور توش جا میکنی و حتی اجازه نمیدی اعتراض کنن.یه دختر شاد, دوست داشتنی, خوش قلب و همیشه ذوق زده!حتی بدون دلیل!نمیدونم خودت متوجهی که چقدر با دخترای همسن و سالت فرق میکنی یا نه.اونا به فکر چه چیزایی هستن و تو به فکر چه چیزایی.خیلی عاقل تر و پخته تر و منطقی تر از سنت رفتار میکنی.خیال دارم یه روزی بیام به بابا و مامانت تبریک بگم.البته اگه از ما نمیترسن!


هر چی هم از ما تعریف کردی همه رو تایید میکنیم.ما فوق العاده ایم.

تو ایفای نقش مورد داره..ولی اینجا میتونیم بغلت کنیم!


مصاحبه کامل و خیلی خوبی بود گرگه!ما که نه, ولی ایوان تشکر میکنه.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۷ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
درود بر شما و بسیار ممنونیم.
مرگخوارا هم فعلا باشن...لازمشون داریم.


بررسی پست شماره 310 زندگی به سبک سیاه فیلیوس فلیت ویک:


اول از خلاصه کامل ودرست و ساده و کافی تون تشکر میکنم!
بعضیا خلاصه مینویسن دو برابر یه پست.به نکته های ریز و غیر ضروری هم اشاره میکنن.خلاصه شما کل موضوع رو بصورت ساده میرسونه.


فضاسازی شما بسیار زیباست.حال و هوای مرموز و دلهره آور پست هاتون جذابه.خواننده خیلی راحت میتونه شخصیت هاتون رو درک کنه.همراه اونا بره جلو و بترسه و بخنده و ...
احساسات رو خیلی خوب منتقل میکنین.


نقل قول:
چوچانگ با هر قدم بیشتر مجذوبِ زیباییِ پنهان آن راهرو می شد؛ تابلوها و نگاهِ خیرة افراد درون آنها برایش همانند یک بازی کوییدیچ جذاب بود. چو، کلاهِ شنلش را از سر برداشت و در حالی که به درِ بزرگ سرسرای خانه ریدل، نزدیک می شد، برای آخرین بار وضعیت ظاهری اش را بررسی کرد.

فکر میکنم اینو قبلا هم گفته بودم.وقتی فقط یک شخصیت در صحنه حضور داره لازم نیست اسمشو تکرار کنین.اینجوری نوشته تون تاثیر گذارتر میشه:
...همانند یک بازی کوییدیچ جذاب بود.کلاهِ شنلش را از سر برداشت و در حالی که...


نقل قول:
رنگی تیره و پر از سیاهی داشت.

مفهومی که قصد داشتین برسونین منطقی و خوب بود.ولی اصطلاح " پر از سیاهی " زیاد براش مناسب نبود.شاید دلیلش این بود که به کلمه " رنگ" برمیگشت."رنگی پر از سیاهی" زیاد قابل تصور نیست.رنگ یا سیاهه یا نیست و معمولا نمیتونه حس خاصی رو منتقل کنه.ولی مثلا تصاویر میتونن مخوف و وهمناک باشن و سیاهی رو به بیننده شون یادآور بشن.


نقل قول:
چو با یادآوری حرف هایی که همین چند دقیقه پیش شنیده بود، لحظه ای مردد ماند. چهره اش در هم رفت. در وجودش آتشی بر پا بود اما لحظه ای بعد، دیگر خبری از آن چهره مردد و نگران نبود؛ به جان آن، یک چهره مصمم و عاری از ترس روی صورت او جا خوش کرده بود.

این قسمت خیلی قشنگ بود.تغییر حالت چو و نگرانی هایی که داشت و هر طور شده سعی میکرد بر اونا غلبه کنه.اینا رو خواننده به خوبی میبینه و درک میکنه.ولی اون وسط اگه یه توضیح کوتاه هم اضافه میشد میتونست بهتر بشه.دلیل این تغییر حالت!چی شد که چو مصمم شد؟یه خاطره کوتاه...یادآوری یه جمله, فکر کردن به هدفش...یا حتی کمی مکث و مسلط شدن به خودش!همه اینا میتونستن دلیل باشن.خود دلیل زیاد مهم نبود ولی یه وقفه کوتاه بین تردید و تصمیم چو میتونست جالبتر باشه.


نقل قول:
در را هل داد و با تمام توانش سعی کرد آن را باز کند. چند لحظه همین طور که در بازنمی شد و هیجان او هم به طرز سرسام آوری بالاتر می رفت، بالاخره از انجام این کار به صورت دستی منصرف شد.

اینجا جمله بندی اشتباه شده.گاهی سخت میشه که سرو ته جمله ها رو هم بیاریم.مخصوصا در پست های جدی که مجبوریم از جمله های زیباتر و تاثیر گذارتر و البته درست تر استفاده کنیم.اینجور مواقع بهتره جمله ها رو قیچی(کوتاه تر) کنین:
در را هل داد و با تمام توانش سعی کرد آن را باز کند. برای چند لحظه در بازنمی شد.با باز نشدن در هیجان او هم به طرز سرسام آوری بالاتر می رفت. بالاخره از انجام این کار به صورت دستی منصرف شد.
اینجوری هم احتمال اشتباه کمتر میشه و هم اون وقفه ها هیجان رو بالاتر میبره.


نقل قول:
با چند حرکت کوتاه در را باز کرد. در به آرامی باز می شد و پس از هر سانتی متر که تکان می خورد، صدای ناهنجاری از خود تولید می کرد.

زمان در دو جمله پشت سر هم تغییر کرده.البته هدفتون مشخص و درسته.
جمله دوم هیجان انگیزه و بهتره با افعال گذشته نوشته نشه.ولی به کمی تغییر احتیاج داره.به این شکلی که نوشته شده در نگاه اول میتونه این حس رو تداعی کنه که قسمت دوم افکار چو هستن.یعنی چو در را باز کرد.در به زودی باز میشد و موقع باز شدن صدای ناهنجاری تولید میکرد!
ولی مثلا در این حالت احتمال اشتباه وجود نداره:
با چند حرکت کوتاه, در را به آرامی باز کرد.
در, در حال باز شدن بود, و با هر سانتی متر تکان(یا تکانی که میخورد), صدای ناهنجاری از خود تولید میکرد.
در قسمت اولش برای جلوگیری از تکرار کلمه "در" میتونین با یه صفت بینشون فاصله ایجاد کنین.مثلا در تیره رنگ...در قدیمی...در بزرگ.


نقل قول:
در بالاخره باز شد. با باز شدن درب سکوت، همچون سربازی که مورد حمله صد ها تیرِ تیز قرار گرفته،

اینجا یه ویرگول بعد از "درب" هم لازمه...من موقع خوندن, اول فکر کردم "درب سکوت" اسم خاصیه که روی این در گذاشته شده و طبیعتا کل ساختار جمله برام به هم ریخت.


جمله آخر خیلی قشنگ و تاثیر گذار بود.و این مهمترین چیزیه که یه پست جدی لازم داره.


توضیحات اول و آخر پست ها حال و هوای خواننده رو از بین میبره.تاثیر منفی میذاره روش.مثلا خیلیا میان میگن ببخشید بد شد!حتی اگه خوب هم باشه ذهنیت خواننده رو نسبت به نوشتش خراب کرده.به نظر من کلا بهتره توضیحی داده نشه.


نقل قول:
در سوژه های محفل و مرگخوار ما هیچ وقت توصیف فضای واقعی خانه ریدل یا خانه شماره 12 رو نداشتیم.
همیشه مرگخواران رو خشن و در حال جنگ دیدیم. قصدم از این سوژه این بود که کمی فضای واقعی و لحظات تاریک اما شاید کمی غیر عادیِ مرگخواران رو در خانه ریدل ببینیم.

اتفاقا بیشتر سوژه های انجمن خانه ریدل و محفل در این موردن.و گروه مرگخوارا در اکثر اونا (شاید حتی همشون)بسیار شاد و بی خیال و سرگرم تفریح توصیف میشن.حتی گاهی بطور نامحسوس لرد سیاهم دست میندازن!کاری که در کتاب کسی جرات انجامش رو نداشت ولی اینجا دست نویسنده ها باز تره.
با وجود این, من این سوژه رو قبلا به این شکل ندیده بودم.اینکه یه جادوگر یا ساحره با این ذهنیت قبلی که قراره با گروهی خشن و تاریک مواجه بشه بره اونجا و برعکسشو ببینه!این زاویه دید جدید و جالب بود.


نقل قول:
خب دیگه به این سوال جواب داده میشه در پست بعد :
1. چو دقیقا چی می بینه؟

بهتره مستقیم تعیین نکنین که نفر بعد باید چیکار کنه.اینجوری تاثیر عکس میذاره.اگه دوست دارین سوژه به مسیر خاصی هدایت بشه یا توضیح خاصی داده بشه ضمن رولتون نفر بعدی رو مجبور کنین اون کار رو انجام بده.مثلا رول شما با این جمله تموم میشد:
چو با تعجب به صحنه ای که در مقابلش قرار داشت خیره شد!
الان نفر بعدی مجبوره صحنه ای رو که چو دیده توصیف کنه.ولی این اجبار نامحسوسه و آزارش نمیده.البته بازم میتونه این کارو انجام نده...ولی اون در صورتیه که کلا به هیچ عنوان مایل نباشه صحنه رو توصیف کنه که کاریش نمیشه کردو البته شروع جالبی براش نمیشه!

سوژه رو خیلی خوب هدایت کردین.جمله هاتون بسیار زیبا بودن.خیلی آروم و بدون عجله جلو رفتین.از کل فضا, احساسات چو و حتی تابلو های روی دیوار استفاده کردین.این کارتون خیلی خوب بود.قبلا هم نشون دادین که هدف نهایی داستان براتون اونقدر اهمیت نداره که جزئیات و مسیرش داره!و این طرز فکر کاملا درست و خوبیه و باعث میشه بقیه روی نوشته های شما حساب کنن!

خوب بود.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۵۶ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲
چه درخواست مودبانه ای!مسرور شدیم!
البته که لازم نیست برای درخواست نقد مرحله ای رو بگذرونین.


بررسی پست شماره 69 جانورنماها، مرلین:


این داستان دو تکه اس.یه قسمتش در خانه ریدل جریان داره و یه قسمت در محفل.وقتی داستان دو تکه میشه اصولا بهتره از قسمتی که در پایان پست قبلی دربارش نوشته شده ادامه بدیم.یعنی درست کاری که شما انجام دادین.پایان پست قبلی در محفل بود و شما هم از همون قسمت ادامه دادین.چند خطی نوشتین و رفتین سراغ خانه ریدل.اگه یه راست از خانه ریدل شروع میکردین یکپارچگی داستان از بین میرفت.علاوه براین مشکل کوچیکی که برای سوروس ایجاد کردین هم حرکت مثبتی بود.
شروع خوبی داشتین.


ظاهر پستتون کاملا مرتب و منظمه.همین خواننده رو تشویق میکنه که نوشته های شما رو با حوصله بخونه.پاراگراف بندی، علامت گذاری، جداکردن مکان ها از بقیه متن، شکلک ها به اندازه کافی و مناسب...همشون خوب و درست بودن.


نقل قول:
- تا سه میشماریم و اگر کسی داوطلب اینکار نشد، خودمون یکی رو از بین شما انتخاب میکنیم!

شخصیت ها مهمترین بخش نوشته ما رو تشکیل میدن.همین جمع بستن فعل ها توسط لرد سیاه و جمله آمرانه اون نشون میده که شما روی شخصیت ها تسلط کافی دارین.


نقل قول:
با صدای هق هق الادورا شکسته شد:
- این گوشی زندگی من بود، چرا اینکار رو کردی آخه بلا؟

نکته ای که از پست های قبلی گرفتین و ازش استفاده کردین جالب بود.اصولا هق هق کردن یه مرگخوار حرکت اغراق آمیز و دور از باوریه.ولی وقتی به جا و مناسب استفاده بشه یه طنز خوب و موفق رو ایجاد میکنه.شما متوجه این موضوع هستین.همیشه ازش استفاده کنین.حتی میتونستین بیشتر هم اغراق کنین.میتونستین چند بار دیگه هم به الادورا و ناراحتیش اشاره کنین.حتی کمی با اعصاب لرد سیاه بازی کنین!ولی همین اشاره هم کافی بود.مخصوصا با توجه به اینکه از این ابراز وجود الادورا استفاده کردین و حرف زدن بی موقعش باعث شد لرد اونو انتخاب کنه.نفر بعدی هم میتونه از وضعیت خاص الادورا و گوشیش استفاده کنه!


پایان پستتون واضح و روشن و منطقی بود.نفر بعدی میتونه الادورا رو ببره محفل و مسیرش رو تعیین کنه.
طنز پستتون کمی کمرنگ بود...کمی محتاطانه رفتار کردین.به نظر من بهتره شخصیت هاتونو کمی آزادتر بذارین.بدون اینکه از محدوده و چارچوبشون خارج بشن آزادانه تر رفتار کنن.از شخصیت های حاضر استفاده کنین.از ویژگی های خاصی که هر کدومشون دارن.شما شناخت خوبی از شخصیت ها دارین.مطمئنم میتونین نکته های طنز آمیز هرکدومو ازش بگیرین.
قسمتهای طنز آمیز پست شما خوب بودن...فقط احتیاج به تاکید بیشتر داشتن.قسمت مربوط به "ممد - مرگخوار های هافلی" ایده جالب و خنده داری بود.ولی باید کمی مسخره تر از اینی که هست میشد!کمی اغراق آمیز تر...در قسمت اول پستتون، موقعیت سوروس در آشپزخونه خوب بود مثلا.
پست شما هیچ ایراد و اشکال خاصی نداشت.خوب بود.فقط اگه نکته های طنزش کمی تقویت بشه میتونه بهتر بشه.


موفق باشید.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۴۲ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
خلاصه:

تسترال ها مردن و بلا بعد از تحقیق متوجه میشه که مسئول مرگشون کسی جز پروفسور گرابلی پلنک نبوده.گرابلی در مقابل بقیه مرگخوارا، در اثر برخورد آواداکداورای بلا کشته میشه و بلا به فکر فرو میره...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-حضور گرابلی پلنک در اصطبل تسترالهای خانه ی ریدل تنها یک معنی داره...اونم اینه که...

-که ایوان دیشب درا رو قفل نکرده؟
-که پلنگ شبا تسترال شکار میکنه؟
-که تو هاگوارتز گوشت تسترال به خورد بچه هامون میدن؟
-که ترحم بر پلنگ تیز دندان...

بلا با عصبانیت افکارش را متوقف کرد.
- من فقط داشتم فکر میکردم.دفعه بعد لطف کنین با دقت متن رو بخونین.شما چرا به فکرای من جواب میدین؟ضمنا جوابهاتون مزخرف بود.ولی حالا که علاقه دارین در بحث من و مغزم شرکت کنین بگین ببینم حضور گرابلی پلنک در خانه ریدل چه معنایی میتونه داشته باشه؟


رز که با وجود سن کمش همیشه برای جواب دادن به هر نوع سوالی، صرفنظر از اینکه جوابی داشته باشد یا نه، داوطلب میشد جلو رفت.
-ارباب هزار بار تو نقداشون گفتن مسئولیت سنگین نذارین به عهده نفر بعدی...الان این نفر بعدی چطور تعیین کنه که تنها دلیلی حضور گرابلی در اینجا چی میتونه باشه؟

بلاتریکس مغرورانه موهایش را از جلوی صورتش کنار زد.
-البته ارباب همیشه درست میگن.ولی این نفر بعدی هم میتونه کمی مغزشو به کار بندازه...

رز سوت زنان به آواتار نویسنده اشاره کرد و بلا متوجه اشتباه گستاخانه اش شد.
-بله بله...البته ایشون همواره از مغزشون استفاده میکنن.ولی الان موضوع مهم اینه که چرا گرابلی اینجا بوده؟جواب اینو بده!

رز کمی شاخ و برگهایش را تکاند و با غنچه تازه روییده اش مشورت کرد.
-ایشون گفتن تنها دلیل...ولی به نظر من دو دلیل داره.یا اومده تسترالا رو بکشه...یا با خودش ببره!که در صورت درست بودن احتمال دوم اشتباهی زده اونا رو کشته.شاید میخواسته از پوستشون برای تولید پارچه و لباس استفاده کنه؟

لودو بگمن از لابلای جمع فریاد کشید:من کاملا موافق این طرح هستم...لباسی که دیده نمیشه!عالیه!

بلاتریکس که کاملا از نظر خواهی پشیمان به نظر میرسید به لودو یاد آوری کرد که همه مرگخواران بارها و بارها مرگ را دیده اند و طرح مذکور فقط به نفع ملت محفلی است و دوباره به فکر فرو رفت...




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲:۳۹ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲
نداشتیم که همچین تاپیکی...
داشتیم؟
نداشتیم!
تاپیک ادامه دار درباره ماموریت های مرگخواران.
داشتیم؟
نداشتیم!

شما ماشاالمرلین سن و سالتون اونقدر زیاده که هر تاپیکی بخوان بزنن به دیوار کپی رایت شما برخورد میکنن.


نقل قول:
یک پیرمرد مفلوک از بهشت رانده و از جهنم مانده

و تحت تعقیب!

گذشته از سوپ مرگ شما(!)ما به کپی رایت و ایده های دیگران احترام میذاریم.اگه واقعا مشابهش هست بگین نزنیمش!




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱:۱۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
با این توضیحات, به نظر من خوبه.موضوعش مقطعی نیست و همیشه میشه فعالش کرد.فقط به نظر من حالت یا زمان یا شکل خاصی بهش ندین.صرفا مربوط به ماموریت های مرگخوارا باشه.اگه حالت یا زمان یا شکل خاصی مد نظرتون هست در سوژه ها اعمال کنین.اصل تاپیک یه حالت کلی داشته باشه.درباره اسمش هم همون خورندگان مرگ بد نیست.گرچه معمولا ترجیح میدم اسم تاپیک تا حدودی موضوعش رو مشخص کنه.ولی همینجوری بهتره.طولانی ترش نکنیم.

مجوز رو از نجینی بگیرید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ ۱:۲۵:۴۹



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۱۲ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 686 دژ مرگ، رز ویزلی:


کوتاه بودن پست یه اشکال نیست!حتی گاهی یه امتیاز مثبته.پست شما کوتاه نیست.اندازش کاملا مناسبه.ولی یه مسئله ای این وسط هست.تعداد محدودی از نویسنده ها هستن که خواننده ترجیح میده توضیحات بیشتری ازشون بخونه.رز هم یکیشونه.اینا کسایی هستن که خلاقیت دارن.زیاد کاری به کار سوژه ندارن.خود نوشته هاشون جذابه نه اینکه موضوع رو تا کجا و چطوری پیش بردن.
مثلا به جای این جمله:
نقل قول:
و مرگخوارا هم در مقابل طلسما به شکل های خلاقانه ای جاخالی میدادن.

احتمالا خواننده ها ترجیح میدن شما تک تک اون عکس العمل های خلاقانه رو توضیح بدین.البته بعدا توضیح دادین.فقط میخواستم بگم شما اگه کمی کشش بدین هم اشکالی نداره!


نقل قول:
و هشتاد زد و طلسم از زیر پای اونم رد شد و رز هم نشست روی زمین و طلسم از اونم رد شد و بعدش یک عدد مرگخوار ممد راونکلایی با دیدن رنگ آبی جو گیر شد، دستاشو باز کرد و طلسمو به آغوش کشید و قبل از اینکه بتونه بگه "یه بُل داریم دوسش داریم" در اثر طلسم به چهار قسمت مساوی تقسیم شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

جمله ها واضح و ساده هستن.کاملا قابل فهمن.با وجود این بهتره اینقدر جمله ها رو به هم ربط ندین.به جاش از جمله های کوتاه تر، ولی کامل استفاده کنین.اینجوری خواننده تا به ته پاراگراف برسه اولشو گم میکنه!


نقل قول:
در این حین که آیلین داشت پیش خودش فکر میکرد که یعنی کی ممکنه سود ببره و داشت به نتایجِ قابل توجهی هم میرسید که اونو به سمت سه نفر راهنمایی میکرد، لینی در پی تصمیمش برای فهمیدن ماجرا،از پشت در اتاق ارباب رد شد و رفت به سمت شکنجه گاه تا مجددا وسایل شکنجه رو بررسی کنه.

اینجا هم همون مشکل بالا وجود داره به اضافه کمی پراکندگی بیشتر.اینجا دیگه احتمالا خواننده مجبور میشه پاراگرافو دوباره بخونه!یا حداقل کمی بیشتر تمرکز و دقت کنه.

حرکات بلا و اصطلاح "ارباب نشناس ها" خیلی خوب بود.
طلسم آبی رنگ و عکس العمل ملت در مقابلش هم همینطور!


آخر پست خیلی خوب بود.دادن حق انتخاب به نفر بعد همیشه خواننده رو به ادامه دادن تشویق میکنه.با وجود این من ترجیح میدادم کمی مستقل تر از سوژه مینوشتین.البته اول پست استثنا بود ولی بعدش فقط به توصیف بیشتر صحنه داخل شکنجه گاه میپرداختین.کمی بی قید و بند تر.چون روش شما اصولا همینجوریه.مثل پاراگراف طلسم آبی.با وجود همه اینا خوب بود.


موفق باشید.






پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۷:۴۹ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲
با توجه به اینکه فیلم مورد اشاره شما رو ندیدم ،بطور کامل متوجه هدف و محتوای تاپیک نشدم.ولی کلمات "هنرهای مبارزه و کماندو" یه حس مشنگی در ما ایجاد کرد!و اصولا موافق تاپیک هایی که بیشتر حس و حال مشنگی دارن تا جادویی، نیستم.اینجور تاپیکا فقط در سوژه اول موفق عمل میکنن.بعدش به دلیل کمبود سوِژه و محدودیت موضوع جذابیتشون رو از دست میدن.

بنابراین...به نظر ما، گوشه ای از هنرهای اژدهاهای مرگخواما را به رخ جهانیان نکشانین!


این وسط چیزی که برای من جالب بود اسم تاپیک بود!




پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱:۳۷ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
احتراما

به دنبال دریافت نامه محرمانه شما, پس از بررسی و تفحص کافی, نتیجه را اعلام میکنیم:


به گزارش تیم تحقیقاتی خانه ریدل ها موسوم به "ت.ا.و" (تحقیق و اثبات واقعیات/تشویش اذهان وزارت) فرد نامبرده طی سالهای 1878 تا 1883 در دهکده هاگزمید رویت شده.
مظنون به دلیل پیشینه خانوادگی و موقعیت خاص خود, بارها مجبور به تغییر قیافه شده.شاهدان عینی ظاهر ایشان را در خلال سالهای 1878 تا 1878(بله...همان سال...ماهش فرق میکند) به شکل جوانی رعنا(سمت چپی,زیرا راستی کمی جلف است و به اندازه کافی رعنا نیست) و در سال های بعدی به ترتیب به شکل موسیقیدانی کوتولهبانویی آبی مو!-ساحره ای نقاب چهره , توده ای بی شکل ولی شرور, و سرانجام پیرمردی بی مصرف و بدرد نخور و رنجور و فرتوت و کلا رو به مرگ مشاهده کرده اند.(اگه احیانا خواستید بگردید, دنبال همین آخری بگردید).

آدرس های یافت شده از این شخص به ترتیب متعلق به کشور های تانزانیا-اکوادور-مصر-اوکراین و گینه نو است. همانطور که میبینید این فرد در کل جهان بصورت پخش و پلا و در هم حضور دارد.حتی مواردی از مشاهده ایشان در کرات, و حتی کهکشان های دیگر گزارش شده است.

همسایه ای ادعا میکرد همین چند سال پیش, صبح روزی آفتابی, با چشمان خودش ایشان را بصورت لکه ای نامشخص روی خورشید مشاهده کرده است و همسایه دیگری مدعی میشد که چیزی به نام ماه وجود ندارد و ماه, سر بی موی همین فرد گمشده است که توسط پدرش پس از لعن و نفرین, به دور دستها پرتاب شده.

پیرزنی عفریت چهره, پس از گرفتن چند نات اعلام کرد که تام ریدل و مروپ گانت هرگز بچه دار نشدندو این فقط یک شایعه و جعل تاریخ است و حتی تام به همین دلیل قصد تجدید فراش داشت که لعنت مرلین بر او باد!(پیرزن گفت)
لازم به ذکر است که باغبان خانه ریدل سوگند یاد میکنند که پسر این خانواده فردی مشنگ دوست بوده و در خلال جنگ جهانی سوم در اثر برخورد اشعه ایگرگ به طرز فجیعی به شهادت رسیده و بقایای او در همان باغچه جلوی در دفن شده و بلافاصله از آن بوته های خرزهره روییده است.
حال تصمیم با خودتان است.میتوانید ارتشی را در این موقعیت حساس تجهیز کرده و مامور یافتن فرزند گمشده گانت و ریدل کنید.ولی پیشنهاد ما این است که به دلیل تغییر چهره های متعدد این شخص گمنام, گم آدرس و گم چهره, بهتر است کلا بی خیال تعقیب ایشان شوید و بودجه وزارت را صرف امور مهمتری نمایید.


امضا....یک دوست!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۹ ۲:۰۱:۰۴







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.