هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۷
-مجبوریم!
اشلی گوشیش رو بغل میکنه.
-نوموخوام!
-میخوای بلا مارو بخوره؟بدو!
الکتو بزور گوشی را از چنگال اشلی بیرون میکشد.اشلی که محکم زمین خورده است جیغ میکشد
-اونو بدددددهههههههه!میکشمت!
اما قبل از اینکه بتواند کاری کند الکتو گوشی را درون دیگ پرت میکند.
اشلی با نگاهی سرشار از نفرت به الکتو خیره میشود.چند دقیقه میگذرد و همه بی حرکت میمانند.
-فیلیپندوووو!
ورد به الکتو برخورد میکند.الکتو به سمت دیوار پرت میشود.به قفسه ها و کابینت ها برخورد میکند،تقریبا همه آنها شکسته میشود و روی سرش میریزد.الکتو زیر خرواری از چوب و آهن دفن میشود.
...
...
...
-ای آدم...حالا بقیه دستور پختو از کی بگیریم؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
آنتونیون پوکرفیس از وزارتخانه خارج میشود.

کمی بعد در ناکترن
-من مانده ام تنهاااااااااای تنهااااااااااااااااااااا...
مردی ناشناس به او خیره میشود.
-مردک چرا آهنگ های بریتانیایی نمیخوانی؟این که آهنگ فارسی است!حمایت از کالای بریتانیایی کجاست...
آنتونیون فکر میکند که مخ مرد تاب برداشته است.زیرا خود او همین الان داشت فارسی حرف میزد.تصمیم گرفت بی تفاوت از کنار مرد بگذرد.که ناگهان اعلامیه ای روی دیواری دید و از خوشحالی به هوا پرید.
((سازمان شکارچیان اژدها))
...
...
...
-خودشه!پلاک سیزده!
و وارد ساختمان میشود.یک صندلی که نصف آنتونیون است و یک میز که پوسیده است روبرویش است.همین!
روی صندلی که مینشیند مردی که خراش های زیادی روی صورتش دارد،ظاهر میشود.
-سلام قربان.چی میخوای؟
-ریسه ی قلب اژدها!دارید؟
-موجود که نداریم باید بریم یه دونه شکارکنیم.
-تضمینی؟
-با ضمانت 45کیسه گالیون ریسه ی قلب اژدهای تیغ دار نروژی و بدون ضمانت 39کیسه گالیون!
آنتنیون از همیشه،حتی بیشتر از هرکسی در طول تاریخ پیدایش زمین،پوکرفیس میشود.
-وات؟فکر کردی من سر گنجم مردک خراشی؟
مرد بی تفاوت میگوید:
-ریسه ی اژدهای پوزه کوچیک ژاپنی 20کیسه.بدون هیچ تضمینی.
-ینی ممکنه نتونید اژدها رو بکشید؟
مرد سر تکان میدهد.
-گور بابای ضرر!برو بریم!...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
-آوادا...
-دیفندو!
و دویل آغاز میشود.
...
...
...
...
-اهههههه!بس است دیگر تام!بگذار نفس بکشیم!
-چی شد آلبی؟خسته شدی پیرمرد؟
دامبلدور دوباره قیافه دهقان فداکار را به خود میگیرد.
-پسرم بدان که همه ما روزی فرتوت...
-خودت خسته نمیشی این همه جملات سنگین میگی؟ازکجا این همه میاری اصلا؟
-پتروفیکوس توتالوس!
-ای...دیفندو!نامرد!
...
...
...
...
-نگاه ما چقدر است داریم میدویلیم!این همه سه نقطه شده است!
-دامبی خواهشا ارتباط با این خواننده برقرار نکن نذار همه بگن داستانای کریس چرته!
...
تتتتتتتتتتتتتتتتققققققققققققققققققققققق
صدای بلندی از برخورد دو ورد نامعلوم به وجود میاید و همه مرگخواران را خبردار میکند.
بعد از شوک وارده،مرگخواران با حیرت به صحنه ی روبروی خود خیره میشوند.
ولدمورت و دامبلدور هردو بی حرکت روی زمین افتاده اند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
یک ساعت گذشته بود و لینی همچنان سعی در پاره کردن زنجیر داشت ام هر سری کتاب جیغ و ویغ میکرد و مادام پینس کتابدار هم مثل جن ظاهر میشد.اما لینی که در حالت پیکسی خودش بود میان کتاب ها قایم میشد.

-لعنت به هرکی که داره این کتابارو جابجا میکنه!
لینی بالاخره تصمیمش را میگیرد.
-مادام پینس!
مادام پینس که قلبش را گرفته میگوید:
-تو از کدوم...
-میخواستم بپرسم چرا کتاب به این مفیدی زنجیر شده؟من برای تدریس نیازش دارم!
مادام پینس با عصبانیت میگوید:
-خب از وقتی که یه پسری به نام کریس چمبرز غیر قانونی یاد گرفت جانور نما شه!
-خب اون که بعد از اون جلسه محاکمه الان قانونیه.مگه نه؟
مادام پینس چشم غره ای میرود.
-میخوای هر کی دلش خواست بیاد اینجا جانور شدن یاد بگیره بعدم بره تو محاکمه بگه من پشیمونم ؟میخوای اصلا کل ریونکلاو رو تک تک بیار اینجا بهشون جانور نما شدن یاد بده!تو و اون پسره که واردید تو این قضیه!
چشمان آبی رنگ لینی برق میزند.
-مرسی مادام پینس!تو نابغه ای!

در تالار ریونکلاو
-ما وقت نداریم!بنابراین فقط بیست نفر میتونن بیان به کتابخونه!اونم تک تک!من و کریس هر روز به پنج نفر آموزش میدیم!تا چهار رو دیگه.
کریس اضافه میکند:
-ما هر روز بیست ساعت زمان میزاریم ینی برای هر کدومتون پنج ساعت!متاسفم ولی باید تو پنج ساعت یاد بگیرید و بقیه چهار روز رو همینجا تمرین کنید!فرصت تست نداریم که کی میتونه و کی نه!هر کس که میاد روزی که باغ وحش برنامه داره باید خودشو امتحان کنه!
ریونی ها با نا امیدی و ترس به لینی و کریس خیره میشوند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
آنتونین همچنان به دنبال لودو میگردد.یک ساعت گذشته است.روی یک کاشی مینشیند.
-اه!بسه دیگه.
ناگهان فکری به ذهن آنتونیون میرسد.
-اون چی گفت؟وزیر ورزش و تفریحات جادویی؟
و از خوشحالی به هوا میپرد.
-پیش به سوی وزارتخونه!

دم در وزارتخانه

آنتونیون در باجه قرمز تلفن را بازمیکند.
-مرد که همین الان بیهوشش کردم یه عدد خاصی گفت...
و دکمه های تلفن را میزند.

-سلام. به وزارت سحر و جادو خوش امدید.نام و کارتان را ذکر کنید.
-اممم.آنتونین دالاهوف.با وزیر ورزش و تفریحات جادویی قرار ملاقات دارم!
دستگاه چیزی گرد از دهانه اش به بیرون پرت میکند:آنتونین دالاهوف.ملاقات با لودو بگمن.
-دارم میام لودو!اون قلب برای منه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
به نام خدا

منvsماتیلدا استیونز

اولین تغییر شکل من

کریس در اتاقش نشسته بود و سرش را میان دستانش قرار داده بود.
او همین یک دقیقه پیش یک ماگل را کشته بود.البته شاید منشا اصلی ناراحتی او چیز دیگری بود.
به زوی ماموران وزارتخانه همراه دیوانه ساز ها مثل مور و ملخ به خانه او و خانواده اش سرازیر میشدند.
دیوانه ساز...ترس همیشگی اش.
پدرش روبرویش ایستاده است.
-تو یه ماگل رو کشتی؟یه ماگل بی دفاع؟
-نمیخواستم بابا! نمیخواستم به خدا...نمیخواستم.
و گریه کنان ادامه میدهد:
-روی پشت بوم یه ساختمون بود من داشتم تو یه کوچه تمرین تغییر شکل میکردم.خب زیاد موفق نبودم ولی اون دید بدنم پر مو شد بینیم دراز شد و بعد دوباره به حالت اصلی برگشتم.مجبور شدم طلسم بیهوشی اجرا کنم روش.فکر میکردم میفته کف پشت بوم بعد من میرم روش طلسم فراموشی رو...

-ولی اون افتاد پایین.
گریه کریس شدیدتر میشود.
-من بی احتیاطی کردم بابا...
چشمان پدرش تنگ میشود.
-تو باید بری پسرم!توی آزکابان دووم نمیاری.
وحشت چشمان قهوه ای کریس را پر میکند.
-به نظرت یه نوجوون رو به... به...
-نه.بوسه که نه ولی حبس ابد...
حالا پدرش هم با او گریه میکند.
-باورم نمیشه همه اینا واسه یه تمرین تغییر شکل سادس!
-اگه من برم شما...
-مادرت رو بیهوش کردم و بردم به یه پناهگاه امن.بالاخره اون یه ماگله دیگه.نه؟
-شما چی؟
پدر کریس شانه بالا میاندازد
-خب من میرم یه جای دیگه.شاید بتونن رد منو بزنن.ها؟
-بابا...من...شرمندم.
و به آغوش پدرش میرود.قطره های اشک شانه پدرش را خیس میکند.
-تقصیر منه...همش بخاطر یه تمرین تغییر شکل مسخرس!
صدای گریه پدرش را میشنود.ناگهان آسمان را مه غلیظی فرا میگیرد.
کریس با ترس به پدرش نگاه میکند.

-برو پسرم!الان میان!
-ولی من شما رو تنها...
پدرش با لحن ملتمسانه ای میگوید:
-فقط برو...
کریس به سمت پنجره میدود.خودش را به حیاط پشتی میرساند.
-تو میتونی کریس.درسته کم تمرین کردی ولی تو با استعدادی!
مه آسمان غلیظ تر میشود.
درد شدیدی بدن کریس را فرا میگیرد.فقط بار اول اینگونه است یا؟
کم کم موی قهوه ای تمام بدن کریس را میپوشاند.بینی اش دراز میشود و...
دیگر اثری از کریس نیست.به جای او سگی قهوه ای،که چوبدستی را میان پوزه اش گرفته است از حیاط پشتی بیرون میپرد.صدای ماموران وزراتخانه را میشوند.پدرش حتما رفته است.باید رفته باشد...
به پشت سرش نگاه نمیکند.میدود.فقط میدود.نمیداند مقصدش کجاست.شاید مناسب ترین جا برای او کنار لرد تاریکی باشد.هم خودش دوست دارد به او خدمت کند هم او از پسری که در نوجوانی یک ماگل را کشته است خوشش میاید.
حتما خوشش میاد...
ناگهان چیزی در پایش فرو میرود.نقش بر زمین میشود آخرین تصویری که میبیند تصویر یک دمنتور یا مامور وزارتخانه نیست.تصویر یک ماگل است...
چشمانش را که باز میکند درون کامیونی بزرگ است در قفسی چوبی که شکسته است.معلوم است جنسش زیاد مرغوب نیست.نمیداند چند ساعت گذشته است.اما هنوز به شکل سگ است.متوجه سگ های دیگری که در اطرافش هستند میشود و دستبندی که روی دستانش است:سازمان جمع آوری سگ های ولگرد لندن.
ناسزا میگوید.اما فقط صدای پارس ملایمی از دهانش خارج میشود.
چوبدستی اش نیست.به سمت در میرود و محکم پارس میکند و سرش را به آن میکوبد انقدر میکوبد که از سرش خون بیرون میزند.صدای کسی میاید
-چه مرگتون...
دیگر فرصتی برای مرد نمیماند که حرف بزند.از آنچه که کریس فکر میکرد بهتر شد.مرد بدون هیچ سر و صدایی روی زمین افتاده است.
به سمت در راننده میرود.راننده که اصلا به او نگاه نمیکند میگوید:
-اشلی؟چش بود؟
چوبدستی کریس جلوی آیینه آویزان شده است.
-هی اشلی.دقت کردی امروز چه روز عجیبیه؟اون از سگه که این چوب عجیبو با خودش میاورد...
چوبدستی کریس را لمس میکند.
_یا اون مه غلیظ که یهو اومد تو آسمون...
کریس به سمت او میپرد.پرش قابل ملاحظه ای است.راننده هم با چند ضربه چنگال و گازهای متععد بی حرکت روی صندلی میفتد.این بار با سر و صدای زیاد.
کریس چوبدستی اش را به دندان میگیرد از کامیون بیرون میپرد و به سمت لاین دیگر خیابان میرود.دراز میکشد.
ناگهان صدای ترمز وحشتناکی میاید.
کریس بلند میشود تازه متوجه میشود به حالت انسانی برگشته است.
اتوبوسی قرمز رنگ روبرویش ایستاده است.پسری ککی مکی از در اتوبوس بیرون میاید و از روی برگه ای میخواند:
-به اتوبوس شوالیه،اتوبوس حمل و نقل جادوگران سرگردان...
سپس با سوظن به کریس و سپس به پیام امروزی که در دست دارد خیره میشود.
_تو...تو؟
_ایمپریو!
پسر با حالتی گیج و منگ میگوید:
-خب بفرمایید.
کریس از پله ها بالا میرود و سریع روی تختی دراز میکشد.
کله ای که روی شیشه آویزان شده است میپرسد:
-کجا میری بچه؟
کریس کمی با خودش فکر میکند.
-خانه ریدل ها
و اتوبوس با سرعتی وحشتناک به سمت سرنوشت او راه میفتد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۹۷
_خب کریس که سگه باغ وحشه!
کریس پوکر فیس میگوید:
_کریس منظورت کریس چمبرزه یا؟؟
هیلاری سری تکان میدهد و میگوید:
_اره دیگه!مگه تو نمیتونی سگ بشی؟
کریس چشم غره میرود و میگوید:
_اخه یه سگ چه جذابیتی داره؟
لایتینا وارد بحث میشود و میگوید:
_یه سگ نه..ولی سگی که حرکاتی جالب میکنه دقیقا مثل یه انسان چطور؟؟
کریس همچنان پوکر فیس میگوید:
_نوموخوام
لینی با عصبانیت میگوید:
_تو خودت بودی که این پیشنهادو دادی!بچه پرو!!
کریس که اصلا دوست ندارد لینی را عصبانی کند میگوید:
_ام..باشه خب..ولی بقیه چی؟
هیلاری میگوید:
_لینی که پیکسی میشه بقیه هم هستن.
کریس که بالاخره قانع شده است میگوید:
_باشه.ولی من حوصله ندارم بازدید کننده هاشون بیان مسخره بازی در بیارنا میزنم از وسط نصفشون میکنما!
لینی چشم غره ای به کریس میرود و کریس بلافاصله سکوت میکند.
_خب پس پیش به سوی باغ وحش!...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷
لرد با عصبانیت هرچه تمام تر فریاد زد:
_بس است دیگر وگرنه تک تکتان را..تک تکتان را...
بلاتریکس سریع گفت:
_میکشید
_اوه اره میکشیم بدم میکشیم ما فکر کردیم حالا که این راه حل جواب نداد ومطمعنیم هیچ وقت نمیدهد از راه حل گویل استفاده کنیم!
بلاتریکس جلوی دهانش را گرفت و گفت:
_یعنی بریم پیش یه ماگل ارباب؟این در شان شما...
_مجبوریم بلا!درضمن حال هم میدهد!به اسم مو کاشتن که نمیرویم میزنیم کسایی که انجا هستند را میکشیم بعدم رو دکتر طلسم ایمپریو اجرا میکنیم که مثلا خشن به نظر بیاد فردا تو پیام امروز بنویسن.
بلاتریکس که نظرش عوض شده بود با لبخندی ترسناک گفت:
_چشم ارباب بریم!
همه مرگخوران بلند شدند
لرد فریاد زد:
_مگه داریم میریم عروسی؟؟بنشینید سرجاتون باو!بلا و هکتور و لینی با من بیان.ادوارد تو هم بیا که رعب و وحشت ایجاد کنی
یادت باشد برای این پیشنهاد مسخره ای که دادی هم سر فرصت یه طلسم نابخشودنی روت به اجرا درآوریم.
ادوارد که محزون شده بود گفت:
_باشد ارباب فقط چرا شما گاهی کتابی و گاهی بسیار عامیانه سخن میگویید.
لرد یک نگاه خیره ای که یعنی من باید به توهم جواب پس بدم؟کرد و گفت:
_برویم...

جلوی در مرکز کاشت موی دکتر عبیدی شعبه لندن

لرد نگاهی به در انداخت و گفت :
_وارد میشویم

به محض ورود دربان به سمت انها حرکت کرد و گفت:
_بفرمایید؟
_آوادا کداورا!
_آفرین بلا هرکه امروز بیشتر ماگل بکشد برنده است!بلا یک هیچ فعلا از شما جلو است!
و سه نفری به سمت پله ها میروند...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷
به نام خدا

به نام خدا
نام:کریس چمبرز
گروه:ریونکلاو
چوبدستی:چوب شاه بلوط با ریسه ی قلب اژدها۱۲سانتی متر انعطاف پذیر
پاترونوس:سگ
شکل جانور:سگ
رتبه خون:دورگه
بوگارت:دمنتور
سرگرمی ها:کوییدیچ،کتاب،خدمت به ارباب تاریکی
محل زندگی:خونشون.
شغل:فعلا دانش اموز و بازیکن کوییدیچ.در آینده شاید یکی از معلمای هاگوارتز
مهاجم تیم کوییدیچ ریونکلاو.
یک پسر که فکر میکرد معمولیه ولی با نهایت خرسندی فهمید جادوگره پدرش جادوگر بود ولی چون فکر میکرد همسرشو از دست میده هیچ وقت اینو به کریس نگفته بود.اما بعد از اینکه نامه هاگوارتز اومد اعتراف کرد و برخلاف باورش اتفاق بدی نیفتاد.
عاشق هاگوارتز و گروهشه و به درس دفاع در برابر جادوس سیاه و معجون سازی خیلی علاقه داره.
دوست داره عضو مرگخواران بشه و به لرد بزرگ خدمت کنه.
منطقی هست و عاشق ریونکلاو ولی با ادمای بی منطق رفتار وحشتناکی میکنه(مثل مرحوم ساحره ردا فروشی که اظهار داشت که ردایی که یه اینچ بهش کوتاه بود اندازشه)
ساحره ها بهش علاقه نشون میدن البته متقابله
نمیدونم شاید مهره مار داره بچه!!
گفتم که عاشق ریونکلاوه؟البته بغیر از مواقعی که عجله داره و نمیتونه سوال در ورودی خوابگاهشونو جواب بده

من قبلا عضو شدم الان میخواستم بنا به دلایلی بعضی اطلاعاتو تو توضیحاتم تغییر بدید ممنون.

انجام شد.


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۱۸:۵۰:۴۲
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۱۸:۵۱:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۲۲:۳۲:۴۹

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
_لوسیوس چه خاکی به سرمون بریزیم؟؟
نارسیسا این را گفت و به سمت آتش وردهای مختلفی سرازیر کرد.
_من نمیدونم فقط میدونم که غذا..یعنی بانز آمادست!
پای بانز را در دیس میگذارد و سعی میکند شکل انسانی اش را تا حد ممکن کم کند.
نارسیسا میگوید:
_اتیشو چیکار کنیمممم؟
لوسیوس که سرگرم زدن سر و ته پای بانز است میگوید:
_میتونیم دراکو و بلاتریکس رو بندازیم روش خاموش...
نارسیسا فریاد میزند:
_سااااکتتت!
ناگهان از بیرون صدای ارباب به گوش میرسد
_لینی مقاومت بی فایدس.چه راهی بهتر از اینکه در راه سیر کردن فرزند ما خورده شوی؟
لوسیوس با حالتی پوکر فیس مانند میگوید:
_فعلا تو اینجا باش تا من اینو ببرم برای ارباب
و از پله ها پایین میرود
_بفرمایید اینم غذا!
لرد با نگاه خیره ای میگوید:
_الان وقتشه؟بدیم نجینی بخورتت؟
لوسیوس با حالتی مظلوم میگوید:
_ببخشید ارباب یک دیر پخته گوشتای قصابیه محلمون..
_خب بیاور که شروع کنیم!
لوسیوس دیس را روی میز میگذارد.
لرد اول به غذا سپس به لوسیوس مینگردو میگوید:
_همه چیز خوب است فقط بگو این علامت:زنده باد ارباب روی این گوشت چیکار میکند؟
لوسیوس نگاهی هراسان به لرد میاندازد و زیر لب میگوید:
_بانز خدا لعنتت کنه!آخه روی پا جای خالکوبیه؟؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.