یک ساعت گذشته بود و لینی همچنان سعی در پاره کردن زنجیر داشت ام هر سری کتاب جیغ و ویغ میکرد و مادام پینس کتابدار هم مثل جن ظاهر میشد.اما لینی که در حالت پیکسی خودش بود میان کتاب ها قایم میشد.
-لعنت به هرکی که داره این کتابارو جابجا میکنه!
لینی بالاخره تصمیمش را میگیرد.
-مادام پینس!
مادام پینس که قلبش را گرفته میگوید:
-تو از کدوم...
-میخواستم بپرسم چرا کتاب به این مفیدی زنجیر شده؟من برای تدریس نیازش دارم!
مادام پینس با عصبانیت میگوید:
-خب از وقتی که یه پسری به نام کریس چمبرز غیر قانونی یاد گرفت جانور نما شه!
-خب اون که بعد از اون جلسه محاکمه الان قانونیه.مگه نه؟
مادام پینس چشم غره ای میرود.
-میخوای هر کی دلش خواست بیاد اینجا جانور شدن یاد بگیره بعدم بره تو محاکمه بگه من پشیمونم ؟میخوای اصلا کل ریونکلاو رو تک تک بیار اینجا بهشون جانور نما شدن یاد بده!تو و اون پسره که واردید تو این قضیه!
چشمان آبی رنگ لینی برق میزند.
-مرسی مادام پینس!تو نابغه ای!
در تالار ریونکلاو
-ما وقت نداریم!بنابراین فقط بیست نفر میتونن بیان به کتابخونه!اونم تک تک!من و کریس هر روز به پنج نفر آموزش میدیم!تا چهار رو دیگه.
کریس اضافه میکند:
-ما هر روز بیست ساعت زمان میزاریم ینی برای هر کدومتون پنج ساعت!متاسفم ولی باید تو پنج ساعت یاد بگیرید و بقیه چهار روز رو همینجا تمرین کنید!فرصت تست نداریم که کی میتونه و کی نه!هر کس که میاد روزی که باغ وحش برنامه داره باید خودشو امتحان کنه!
ریونی ها با نا امیدی و ترس به لینی و کریس خیره میشوند.