همه چشمها بطرف هری پاتر، رهبر مقتدر برگشت.هری که دوباره همه حواسها رو متمرکز به خودش دید شروع به سخنرانی کرد:
ببینین، اصلا لازم نیست ما بریم دنبالش.اون خودش به اینجا میاد.
هرمیون کمی فکر کرد و گفت:این دیالوگ اسمشو نبر نبود؟وقتی تو جنگل منتظر تو بود که بیای و ...
هری پرید و شال گردنش را در حلق هرمیون فرو کرد و هرمیون برای مدت نامشخصی خاموش شد.
طی همین مدت، هری پی به مزخرف بودن ایده اش برد و دوباره بخش دموکراتیک روحش زنده شد:
--خب حالا که رهبرتون ایده هاشو بیان کرد نوبت شماست.کسی میدونه چطوری میشه فهمید که لرد اون توئه یا نه؟
سیریوس با حالتی پدرانه دستی به سر هری کشید و گفت:من فکر میکنم بدونم.تو رو میبرم میگم پاترو آوردم تحویل بدم.برین به لرد بگین بیاد.بعد تا رفتن تو میفهمیم لرد اونجاست و جیم میشیم!
رون:و اگه گفتن بله، بفرمایید تو، چیکار کنیم؟
سیریوس ترجیح داد به نوازش پدرانه اش با شدت بیشتری ادامه بدهد.پیشنهاد های بعدی دست کمی از پیشنهاد سیریوس نداشتند:
-شامپوی تقویت مو بذاریم دم در.میپره بیرون.نمیپره؟
-یه جراح پلاستیک مشنگی با تجهیزات کامل بذاریم.
-با تکیه بر شجاعت ذاتیمون بهشون حمله کنیم.جیمزم موقع حمله جیغ بکشه.شاید ترسیدن.
هرمیون که بالاخره موفق شده بود شال گردن هری را از حلقش خارج کند شروع به حرف زدن کرد:
-ظاهرا راه حلی برای این موضوع نداریم.مجبوریم وارد خونه بشیم.یکی یه پنجره ای،محفظه ای ، دریچه کولری، مجرای فاضلابی چیزی پیدا کنه که بتونیم ازش بریم تو.
هری که اقتدارش را در معرض خطر میدید شال گردن را مجددا وارد حلق هرمیون کرد و دستور آخر هرمیون را دوباره تکرار کرد.