هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
-چی کار نمی‌کنه؟!

مشنگ با تردید به لرد نگاه می‌کرد.
-کولر!
-آها!

لرد نمی‌دانستند که کولر چیست. لاکن چیستی کولر هم اهمیتی نداشت. فقط باید یک دستگاه خراب را تعمیر می‌کردند.
وارد اتاق شدند و به سمت اولین وسیله ای که به چشمشان خورد، رفتند و کمی وراندازش کردند.
-هوم... یعنی سیمش اینجاشه؟... نه نه! یادمون اومد. لایتینا یه رشته هایی داشت که بهشون می‌گفت سیم... باید این باشه... اما سیمای لایتینا نرم تر بودن... این خیلی سفته!
-جناب؟... کولر خرابه نه تلویزیون! کولر اونجاست.

لرد هم که بادی نبودند که با این بیدها بلرزند... شاید هم برعکس البته، آنتن تلویزیون را رها کردند و به سمت مشنگ برگشتند.
-می‌دونیم. اما این تلویزیون هم به نظر خراب میاد.
-خیر... سالمه سالمه.

لرد در دل مرلین را شکر کردند و به سمت دستگاهی که مشنگ نشان داده بود رفتند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
نتایج شصت و سومین دوره ترین ها


در مجموع 69 رای داده شد که پس از حذف آرای باطله در نظر سنجی، سه مدال مرلین طلا، نقره و برنز به ترتیب به لردولدمورت، هوریس اسلاگهورن و پنه لوپه کلیرواتر به پاس تشکر از زحماتشان اهدا شد.

لرد ولدمورت: 16 رای در 3 عنوان
هوریس اسلاگهورن: 9 رای در 3 عنوان
پنه لوپه کلیرواتر: 9 رای در 2 عنوان


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۹۷
نتایج شصت و سومین دوره ترین ها


در مجموع 69 رای داده شد که پس از حذف آرای باطله در نظر سنجی، آرای قابل قبول هر فرد به شرح زیر است:

لرد ولدمورت: 16 رای در 3 عنوان (مجموع آرای باطله: 5)
هوریس اسلاگهورن: 9 رای در 3 عنوان (مجموع آرای باطله: 4)
پنه لوپه کلیرواتر: 9 رای در 2 عنوان (مجموع آرای باطله: 5)
فنریر گری بک: 8 رای در 2 عنوان (مجموع آرای باطله: 4)
لایتینا فاست: 4 رای در 1 عنوان ( مجموع آرای باطله: 4)

در نهایت سه مدال مرلین طلا، نقره و برنز به ترتیب به لردولدمورت، هوریس اسلاگهورن و پنه لوپه کلیرواتر به پاس تشکر از زحماتشان اهدا شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۷/۸ ۱۷:۲۶:۲۰

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۷:۴۸ شنبه ۷ مهر ۱۳۹۷
-همه جا كثيفه... اين چه وضعشه... اه اه... خاك اينجا، خاك اونجا! اه اه!... اين كمد زشت چيه اينجا؟
-زشت موهاته!
-هى... كى بود؟!
-من! اينجا... تو كمد!

بلاتريكس با شك به كمد زشت رو به رويش نگاه و در كمد را باز كرد.
-اگه مردى بيا بيرون تا نشونت بدم زشت موهاى منه يا تويى!
-تو بيا تو!

بلاتريكس وارد شد... اما كمد خالى بود. با حرص از كمد خارج شد و...

بوم!

با سر به ستون ضخيم و سياه رنگى اصابت كرد.
چندين ثانيه زمان برد تا علامت هاى شومى كه دور سرش مى چرخيدند ناپديد شده و بتواند موقعيتش را بفهمد.
قدم به قدم ستون هاى سياه رنگ و كلفتى كه طولشان معلوم نبود تا كجا ادامه دارند، ديده مى شد.
كمد همچنان پشت سرش بود.
-چه بلايى سر خونه اومد؟... سه ثانيه هم اون تو نبودم! كن فيكون شد؟!

به آرامى و با چوبدستى كشيده جلو رفت.
-هى... اين چقدر شبيه... شبيه آچار چرخيه كه امروز قايم كردم!

آچار چرخى كه به طور اتفاقى در ميان وسايل لايتينا يافته و به نظرش، بسيار خوش دست براى استفاده در شكنجه گاه آمده بود؛ آن را از لايتينا قرض گرفته بود، البته لازم نديد اين موضوع را به لايتينا هم اطلاع دهد و آن را قايم كرده بود. در ميان...
-موهام! اينو تو موهام قايم كردم!... يعنى من الان تو موهامم؟!

دانستن همين كه در ميان موهايتان مشغول به قدم زدن هستيد، حتى براى بلاتريكس لسترنج ها هم عجيب است... البته شايد هم ترسناك!
-اونم شامپومه كه بعد حموم گذاشتم تو موهام... من الان دارم روى سر خودم راه مى رم!... ايناهم موهاى منن!

بلاتريكس نمى خواست در ميان جنگل موهايش محبوس شود. كمد هنوز همانجا بود و حالا مى دانست كه هميشه مى تواند براى ماجراجويى و كمى خودشناسى، از طريق كمد وارد موهايش شود... پس ترجيح داد فعلا ماجرا را هضم و بعدا دوباره به روى سرش برگردد. پس به كمد برگشت... غافل از آنكه كمد، هربار محل جديدى را براى مسافرانش در نظر مى گيرد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲:۱۷ جمعه ۶ مهر ۱۳۹۷
-نجینی؟! این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی؟!.. صدبار نگفتیم اینارو به سر و صورتت نمال جوش میزنی؟... شالتم که نبستی! اصلا برامون اهمیت نداره که هوا گرمه! تو باید همیشه اون شال رو ببندی.

بومیون معنی صحبت های لردسیاه را نمی‎فهمیدند. نه که لرد به زبان دیگری صحبت کنندها...نه! نمی‌فهمیدند که چرا بر سر مار مقدسشان داد میزنند.
-هی عامو! داد نزن که اگه به تنه صدایه... صدای مو بلندتره! نجینی چیزه؟! ایشون بانو مولومبا.. رئیس مقدس و افسانه ایه قبیله ماست!

بومی بغلی سقلمه ریزی به بومی از کوره در رفته زد.
-دوست عزیزم... این همه داد میزنی تمدنت درد می‌گیره ها! در محضر بانو مولومبا داد زدن دور از شان ماست. حالا متمدن شو بانو ببینه!
-بله بله... بانوی من عذر این بنده حقیر رو پذیرا باشین.
جماعت مرگخواران:

-خب... شما! پاشید ببرم حموم رو نشونتون بدم! پاشید که وقت شام نزدیکه.

مرگخواران نمی‌خواستند تبدیل به شام بشوند... لاکن حمام کردن پیشنهاد خیلی خوبی بود.
-نمی‌شه فقط حموم کنیم و بعد رفع زحمت؟
-اصلا از قبیله ای به کمالات شما بعیده آدم خواری!

-فس!

در کسری از ثانیه بومیون مرگخواران را فراموش کرده و مشغول رمزگشایی صحبت بانو مولومبایشان شدند.
-شاید گرمشونه.
-شاید حوصلشون سر رفته.
-شاید...

-گفت شام من کو!... گشنه اش شده باز.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
مرگخواران سعی کردند از حیله همیشگیشان استفاده کنند. پس همه یک قدم به عقب برداشتند. مرگخواران قدیمی تر همه با این حیله آشنا بودند. لاکن در میان آنها، مرگخواران نوظهور هم وجود داشت... البته مرگخواران نه!... مرگخوار... یک مرگخوار تازه وارد... آمی!

-ما به تو افتخار می‌کنیم آمی!

آمی نمی‌دانست چرا لرد به او افتخار می‌کنند... اما اهمیتی هم نداشت. مهم مورد افتخار واقع شدن او بود! او باعث افتخار لردسیاه شده بود... لاکن نمی‌فهمید که چرا بومی ها به سمتش هجوم آورده و او را کشان کشان به سمت دیگ می‌بردند... او که داوطلب نشده بود.
اما باز هم مهم نبود. از تنها کاری که در حوزه جادوگری درش استعداد داشت، یعنی ناپدید شدن استفاده کرد و خب... ناپدید شد!

-هی... این جناب داوطلب کجا تشریف بردند؟... چرا غیب شدند؟!
-آمی! برگرد اینجا! ما به تو الکی افتخار نکردیم که فرار کنی. برگرد و افتخار ما رو هدر نده!
-سرورم نه که نخوام ها! میخوام... لاکن نمیتونم! ولی توجهتون رو به یه موضوعی جلب می‌کنم! بانز کجاست سرورم؟

لرد سیاه در میان مرگخواران رو به رویشان، به دنبال ردای بی دست و پایی که نشان دهنده بانز بود گشتند. نبود!
-بانز!... لخت شدی باز؟
-بله سرورم! لخت شده! به محض اینکه بحث پخته شدن پیش اومد رداش رو درآورد!
-بانز؟

شاید بانز قصد پنهان شدن داشت، لاکن نمی‌توانست به لردسیاه پاسخ ندهد.
-بله سرورم؟
-کجایی؟

شاخه درختی در میان مرگخواران تکان خورد. به یکباره تمامی مرگخواران به سمت شاخه هجوم بردند و با پرتاب خودشان به روی بانز، مانع از فرارش شدند.

-جنابیون بومی! اوناها! گرفتنش! همین بانز رو بپزین و بخورین! نوش جونتون!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
-ارباب؟... ارباب جانم؟...سرورم؟

درست در همان لحظه که بلاتریکس چشم هایش را چپ کرده و به خیال خودش، دلبری می‌کرد، نگاهش به آینه افتاد. از قیافه ای که به خودش گرفته بود، غرق در خجالت شد.

-گفتیم خیر بلا. برو دور شو!... یه جوری برو که لااقل سه، جهار روزی نبینیمت ها!
-سرورم... برم؟ مطمئنین؟... بعد چجوری برم؟ از اینا که برم دم در تا اعصابتون آروم شه و بعد بیام، یا از اینا که برم تو اتاقم و فردا صبح بیام، یا از اینا که...

لردسیاه که از پرسش های او به ستوه آمده بودند، یقه اش را گرفته و داخل کمدی که معلوم نبود چگونه سر از آنجا درآورده، پرتاب کردند.

-آها فهمیدم سرورم! همین تو بشینم تا اعصابتون آروم شه؟... چشم!... خوبه. باز لااقل نزدیک اربابم اینجوری.

ساعت ها گذشت.

-ارباب؟... بیام بیرون؟... ارباب بیام دیگه... اربــــــــــــاب؟!

از لای در کمد نگاهی به بیرون انداخت. لاکن همه جا تاریک بود.
-شب شده؟ ارباب رفتن و چراغ هارو خاموش کردن؟... هوم... گشنمه! میرم بیرون و یه چی میخورم و باز میام اینجا.

از کمد خارج شد.

-هی... اینجا...این... اینجا اتاق لرد نیست! این درازا چین اینجا؟ :-O
-ماکارونی! من ماکارونیم. تو هم ماکارونی... اونم ماکارونیه... ما همه ماکارونی هستیم.
-ماکارونی؟!... من بلاتریکس لسترنجم! وفادارترین مرگخوار لردسیاه. دست راستشون. به من میگی ماکارونی؟!

ماکارونی روبه‌رویی که اتفاقا خیلی به بلاتریکس نزدیک بود، سری از تاسف تکان داد.
-همه اولش همینو می‌گن. تو ماکارونی هستی جانم! امشبم شام ماکارونی داریم! الان میان می‌پزنمون!

ماکارونی؟... نه! بلاتریکس قطعا آرزوهایی داشت. اما تبدیل به ماکارونی شدن قطعا یکی از آنها نبود.
اما او تبدیل به ماکارونی نشده بود. دست داشت، پا داشت... حتی برای اطمینان، دستش را لای موهایش فرو کرد... و بله! مو هم داشت! اما چیزی که معلوم و واضح بود، او اکنون در یک بسته حاوی ماکارونی گیر افتاده بود!
قبل از اینکه بتواند قضیه را هضم کند، تکان های شدید خورد.
خانوم خانه، بسته ماکارونی که خیلی سنگین تر از حالت عادی بود، برداشته و آماده ریختن آن در قابلمه آب جوش بود.
-هعی! خدا ازشون راضی باشه... هی مردم میگن تورمه تورمه! کجا تورمه؟... بیا همین ماکارونی! گرون شده ولی وزنش حداقل سی چهل کیلو بیشتر از همیشه است...

و بسته را پاره کرد و محتوایش را درون دیگ آب جوش ریخت.
بلاتریکس سوخت... لاکن قبل از آنکه بپزد، آب جوش منبسطش کرد...
در اثر انبساط او، دیگ ترکید و محتوایش به اطراف پاشید... اما بلاتریکس نپاشید. او از پنجره آشپزخانه به بیرون پرتاب شد و سوخته و بریده شده، راهی خانه ریدل ها شد.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷
-هكتووووور!
-نداريم!

دروئلا با تعجب نگاهى به فضاى خالى از آدم اطرافش انداخت.
-كى بود؟... جواب بده!... خودت رو نشون بده!
-اينجام ديگه! كورى؟

چشم هاى دروئلا گرد شد!
-كوووور؟... به من ميگى كور؟! بيا بيرون و خودت رو نشون بده تا چشمات رو بزنم سر سيخ!

نبود! هيچكس نبود! پشت پرده، زير فرش، داخل گلدون و حتى داخل قندون هم كسى نبود.
دروئلا انسان صبورى نبود.
-كروشيو!

چوبدستى كشيد و تمام زمين و زمان را كروشيو كرد. اما هيچ انسانى از هيچ سوراخى بيرون نپريد.

شپلق!

هيچ انسانى ظاهر نشد، لاكن او توسط كمدى كه حرصش درآمده بود، بلعيده شد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۹۷
نتايج ترين هاى خرداد و تابستان ٩٧، تالار خصوصى اسليترين:


بهترين دانش آموز هاگوارتز: نجينى
بهترين نويسنده: لردولدمورت
بهترين عضو تازه وارد: سلينا مور
فعالترين عضو: بلاتريكس لسترنج


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: مدال مرلين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷
لرد ولدمورت: جادوگر ماه، بهترين ناظر، فعاليت بالا و باكيفيت

چند وقتيه كه شاهدم لرد با چه صبر و حوصله اى تازه واردين رو راهنمايي ميكنن. مرحله به مرحله، مراحل ورود و عضويت و نحوه ارسال پست و چجورى لينك بديم و فلان رو به ده روش مختلف توضيح مي دن. هنوزم برام سواله كه اين همه صبر و حوصله از كجا مياد. همينطور هركس كه يكبار وارد جبهه مرگخوارا شده باشه هم شاهد كمك هاى بى دريغ ايشون بوده. و مي دونم و مطمئنم اگه ايفاى نقش سايت الان سرپاست، يك سرش زحمت هاى لرد بوده.

بهترين ناظر، بهترين نويسنده: هوريس اسلاگهورن

واقعا ممنونم ازش كه اين ترم رو به اين خوبى برگزار كرد. بدون هيچ تنش و مشكلى، به بهترين نحو ممكن ترم برگزار شد و واقعا برنامه ريزى و روش اجراشون شايان تقدير بود. در ضمن هوريس از افراديه كه عموما طولانى مى نويسه، لاكن هيچ وقت حوصلم از خوندنشون سر نرفته و هميشه هم لذت بردم.

بهترين تازه وارد: اين دوره تازه واردين خوبى رو داريم. سلينا مثلا از افراديه كه به تازگى اومده لاكن خوب رشد كرد و خودش رو نشون داد. لاكن ترجيح ميدم رايم رو به كسى كه فعاليت بيشترى داشته، يعنى پنه لوپه كليرواتر بدم.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.