هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (mohsen082003@gmail.com)



پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۰:۰۳ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۲
#31
خب می دونین، من یه کم گیج شدم! یه سری مسایل توی بعضی پستا اومد و توی بعضی دیگه از پستا نقض شد! دیگه من هویجوری می پستم دیگه!
______________________________

با وحشت از جایش بلند شد و به اطراف نگاه کرد.یک راهروی دخمه مانندِ سنگی که با فواصل منظم از نور مشعل ها روشناییِ اندکی می گرفت. قلبش به سختی می زد و خوب می دانست دلیل آن تپش غیر معمول چیست. سالیان سال بود که هر سه روز یک بار چند قطره از خون حیوانات را می نوشید و با اراده ای قوی عطش غیر قابل کنترل خون آشامی اش را کنترل کرده بود و یک زندگی طبیعی را به زندگی معمول و هیولاوارِ خون آشامان ترجیح داده بود.

اما حالا!

شش روز از آن سه روز گذشته بود و خوب می دانست لحظه به لحظه خوی حیوانی در او بیدار می شود. در تمام زندگی از همین می ترسید. اینکه روزی مجبور شود به ایام تاریک گذشته اش برگردد. تلاش کرد به خود تلقین کند که همه چیز رو به راه است، اما به همین زودی بوی خون را از فاصله ای دور می شنید و این بویاییِ قوی تر از حالت معمول، هشدار دیگری برای وضعیت فعلی اش بود. خون آشامان در این وضعیت دیگر به چند قطره خون راضی نمی شدند. می دانست منبع خون فقط چند صد متر با او فاصله دارد. پس در حالی که کم کم تسلیم هیولای درون خود می شد، آرزو کرد که فرد مورد نظر یکی از مرگخواران باشد.

در آن شرایط نیاز به چوبدستی را کمتر حس می کرد...

____________

تد به سرعت به طرف جیمز می دوید و حتی سعی نمی کرد با پناه گرفتن پشت تخته سنگ ها و برآمدگی های طبیعیِ زمین اینکار را انجام دهد. فقط می خواست سریع تر به جیمز برسد.
حریفِ جیمز از آن فاصله غیر قابل تشخیص بود، اما وردهای سبز رنگش خطرناک به نظر می رسیدند. پس در همان حالت دویدن چوبدستی اش را بلند کرد و فریاد زد: «سکتوم سمپرا!»

و فردِ رو در روی جیمز در خون خود غلطید و به زمین افتاد!

جیمز ناباورانه به طرفش حرکت کرد و در عین حال فریاد زد: «چیکار کردی تد!؟»

تد که نفس نفس می زد به سختی جواب داد:«جونتو نجات دادم پسر!»

- اما اون واقعاً نمی خواست ..... ما وانمود می کردیم......

و شدت گریه به جیمز اجازه صحبت بیشتر نداد. آنجا بود که تد با ناباوری فهمید، ارنی مک میلان را به مرگ نزدیک کرده است.

- تد! بگو که طلسمِ باطل کردنشو* بلدی!

_______________

*والمیرا سلنترو: ورد معالجهٔ زخم‌هایی که بر اثر ورد سکتوم سمپرا بوجود آمده‌اند.


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
#32
نقل قول از پروفسور کوییرل:
نقل قول:
انجمن کوییدیچ که پست هاش سره جاشه! در هر حال اگه در یک سال اخیر پستی پاک شده باشه میشه برش گردوند

نقل قول از تد ریموس لوپین:
نقل قول:
کویی جون انجمن کوئیدیچ پستهاش مال سال ۱۳۸۷ به بعده و هیچ کدوم از ورزشگاه‌هایی که بازیهای سالهای قبلش براشون تاپیک درست شده بود موجود نیستن. پستهای تیمهای ریش‌سفیدان، چیوورون، بینوایان و غیره هیچ کدوم وجود خارجی ندارن.


خب! من الان متوجه عمق فاجعه شدم! واقعاً هیچ کدوم از پست ها و تاپیک های مربوطه وجود ندارن الان. واقعاً متاسفم. بهترین خاطراتمون از دست رفت. پست هایی که حداقل از نظر خودمون عالی بودن. من به نوبه ی خودم مدیر یا ناظری که توی این پاکسازی دست داشته رو نمی بخشم و امیدوارم قوانین مربوط به پاک کردن تاپیک یا پست بازنگری بشن یا اگه کسی تخلف می کنه باهاش برخورد بشه.
تا جایی که از اینور و اونور شنیدم خود عله بزرگ هم با "حذف" تحت هر عنوانی مخالفه.

دیگه حرفی ندارم. واقعاً الان غمگین و ناراحتم بخاطر پست هامون...
همین...


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۸:۳۳ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
#33
وزارت سحر و جادو، دفتر وزیر

مورفین گانت که احساس درماندگی می کرد به آتش درون شومینه خیره شد. باید کاری می کرد. تمام اعضای هافلپاف خودشان را مخفی کرده بودند. البته خودِ این قضیه نشان از وجود یک جاسوس در بین مرگخواران بود. چون به جز جریان حمله به اعضای گریف، دیگران نباید درباره ی اینکه هدف بعدی سه عضو از هافلپاف است، چیزی می دانستند.

یکی داشت خبرها را به محفل و مودی می رساند!

کم کم باید به خانه ی ریدل ها می رفت. وقت قرعه کشی فرا رسیده بود. ناگهان آتش درون شومینه تغییر شکل داد و صورت ارنی مک میلان درون آن شکل گرفت: «سلام جناب وزیر! من زیاد وقت ندارم. می خواستم بابت نبودم عذرخواهی کنم و دلیل غیبتمو بگم. ولی فک کنم خودتون شنیده باشین که مرگخوارا دنبالمن.»

- ارنی! هرجا هستی خودتو برسون پیش من! کلی کار داریم برای انجام پسر! مطمئن باش گارد ویژه ی وزارت ازت مراقبت می کنن!»

ارنی که به وضوح ترسیده بود من من کنان گفت: « اما... اما جناب وزیر من می ترسم! همه دارن درباره ی مسابقه ی "عطش مبارزه" حرف می زنن! قربان افراد زیادی نیستن که بتونن اونجا دووم بیارن.»

- باشه پسر! اشکالی نداره. پس اجازه بده برات یه کم وسایل راحتی بفرستم برای این مدت. اصن می خوام بیام پیشت! فقط بگو کجایی؟ تو همیشه برای من دوست خوبی بودی.

ارنی کمی فکر کرد و در نهایت تصمیمش را گرفت: «من نمی خوام شما به زحمت بیفتین جناب وزیر. به هر حال من توی خونه ی متروکه ی هوریس اسلاگهورن مخفی شدم.»

- اصلاً زحمتی نیست رفیق. مواظب خودت باش تا من برسم.

تنها لحظه ای طول کشید تا موفین گانت به خانه ی ریدل آپارات کند و جلسه ای فوری با ایوان ترتیب دهد.

ایوان که نگران زمان بندی های مختلف مربوط به مسابقه بود و به همین دلیل بسیار تندخو و خطرناک شده بود، چوبدستی اش را به طرف موفین گانت گرفت و گفت: «خیلی سریع برام توضیح بده دلیل اینهمه مخفی کاری چیه؟ چرا مَنو آوردی توی این اتاق؟»

- درباره همون خبرچینه که قبلاً بهت گفتم! الان یه فرصت مناسبه که پیداش کنیم! من جای ارنی رو پیدا کردم. کافیه وقتی بهمون دستور می دی که بریم و بگیریمش، حواسمون باشه که کدومشون سعی می کنن با محفلیا تماس بگیرن!

ایوان کمی چانه اش را خاراند و با نگاهی خیره گفت: «باشه! ولی حواست باشه که اشتباهی توی کار نباشه!»

______________________________________

اتاق گروگان ها

لارتن همینطور که به روبرویش خیره شده بود لبخندی بر لب آورد و گفت: «فردا صبح زنگ انشاست!»

جیمز در حالی که ابروانش را بالا می برد، با ناباوری پرسید: «ما اینجا گیر افتادیم و امکان داره زنده برنگردیم، بعد تو به فکر کلاس انشاتی؟»

- خب می دونی. خیلی زحمت کشیدم تا دامبلدورو راضی کنم که مسئولیت این کلاسو بده به من..... بعدشم چی؟ بشینیم فقط به مردن فکر کنیم؟

- هممم .... نمی دونم...... یه انشا نوشته بودم برای این هفته که .......

لارتن در حالی که جیمز را در آغوش می کشید صورتش را به طرف تد کرد و گفت: «می خوام جفتتون یه قولی بهم بدین! اگه قراره مرگخوارا هم توی مسابقه باشن، نباید توی استفاده از طلسم های ممنوعه تعلل کنین. می دونم ما توی استفاده از اینجور طلسما تبحر نداریم. ولی می خوام مطمئن باشم وقتش که رسید دلتون برای زندگی هیچ مرگخواری نمی سوزه!»

تد با درماندگی سرش را پایین انداخت....


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۹:۱۷:۱۴
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۸ ۱۱:۳۰:۲۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۸:۳۴ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۲
#34
دهکده ی هاگزمید، کافه مادام پادیفوت

کافه مادام پادیفوت در آن زمستان سرد مشتری چندانی نداشت و تنها پذیرای سه زوج جوان و همینطور دو دانش آموز گریفیندوری بود. زوج های جوان میزهای دنج تر را در گوشه ها انتخاب کرده بودند و با سرهایی نزدیک به همدیگر، به آرامی حرف های احتمالاً عاشقانه ی خود را نجوا می کردند.

آتش در شومینه با صدای ترق و تروق شعله های چشم نوازی را به نمایش گذاشته بود و مادام پادیفوت جایی نزدیک شومینه به سکوی بار تکیه داده بود و کتابی را با لذت هر چه تمام تر مطالعه می کرد.

جیمز که تمام کافه را از نظر گذرانده بود رو به لارتن گفت: «بهت که گفتم فکر خوبی نیست بیایم اینجا! اینجا جَوش عشقولانه ست!»

لارتن در حالیکه با فنجان قهوه اش بازی می کرد جواب داد: «برای بار هزارم! من که مجبورتون نکردم بیاین! خودش باهام اینجا قرار گذاشت. من به اون طلسم احتیاج دارم جیمز! فک کن بتونی با ماشینت پرواز کنی! عین ماشین ویزلی ها. من که از خیرش نمی گذرم! اونم با این قیمت!»

- ولی من هنوز نظرم اینه که سر کاریه. آخه فک کن توی یه آگهی که من هیچ جای دیگه ندیدم و فقط به دست تو رسیده نوشتن درباره ش! بعدم طلسم رو برات نفرستادن مدرسه و اینجا قرار گذاشتن! حتماً یکی از بچه ها خواسته اذیتت کنه!

لارتن که از دست غرهای جیمز خسته شده بود نفس صدا داری کشید و گفت: «خب مگه چیو از دست دادیم؟ یه شب توی هاگزمید دور هم بودیم، بده؟ تد چرا دیر کرد؟ مگه چقد نوشیدنی کره ای خورده که از اونجا نمیاد بیرون؟»

- نمی دونم، تده دیگه.

بیرون کافه ایوان که به آرامی از پنجره به داخل نگاه می کرد هیجان زده شد و ضربات برف و کولاک را روی صورتش نادیده گرفت:«واقعاً عالیه! چی ازین بهتر؟ ما برای لارتن تله گذاشته بودیم؛ ولی می تونیم دو تا شکار رو تو یه عملیات انجام بدیم! فوق العاده ست!»

در یک لحظه درب کافه بصورت انفجاری باز شد و مرگخواران با چوبدستی هایی آماده به درون کافه ریختند و جو وحشت در کافه حکمفرما شد. همانطور که برنامه ریزی کرده بودند لارتن و جیمز با طلسم هایی از طرف رز و لی بی حرکت شدند و بقیه ی حاضرین کافه هم توسط چوبدستی بقیه ی مرگخواران تهدید شدند.

ایوان روزیه که قدم هایی پیروزمندانه بر می داشت تمام کافه را از نظر گذراند و روبروی مادام پادیفوت متوقف شد و با لبخندی گفت: «لطفاً دستاتون جایی باشه که من بتونم ببینم مادام! اون شیئی که زیر پیشخوانه و می خواین لمسش کنین میتونه امشب باعث مرگتون بشه!»

مادام پادیفوت در حالی که آب دهانش را قورت می داد دستانش را بالا آورد و بی حرکت ایستاد.

ایوان با یک نگاه شیطانی به جیمز و لارتن گفت: «قراره شماها اوقات مفرحی رو با ما تجربه کنین!» و سپس به طرف فلور برگشت و فرمان داد: «رمزتاز رو آماده کن! بهتره سریعتر بریم.»

کمی آنطرفتر تد ریموس لوپین که موقعیت درون کافه را با وحشت درک کرده بود، به آرامی به طرف در پشتی حرکت کرد. باید کمک می آورد و دوستانش را نجات می داد. اما .... در پشتی قفل بود! با ناراحتی زیر لب فحشی داد. فقط به یک ورد "الهمورا"ی ساده نیاز داشت؛ اما ممکن بود صدایش را بشنوند و همه چیز خراب بشود. به خودش لعنت فرستاد که چرا اجرای وردها را بدون به زبان آوردنشان تمرین نکرده است. ناگهان صدای لی جردن را شنید که می گفت:

-صبر کن ایوان! من تا جایی که می دونم پسر پاتر و پسر لوپین همیشه باهمن! می تونیم امشب کارو یه سره کنیم. مطمئنم با چند تا کریشیو جاشو بهمون می گن!

با شنیدن این جمله به سرعت تپش قلبش اضافه شد. باید می رفت. پس تا جایی که می توانست به آرامی زمزمه کرد: «الهمورا!»

در با صدای کلیک خفیفی باز شد و تد تا جایی که می توانست به سرعت از آن خارج شد. اما ناگهان با درد متوقف شد! دردی که تا مغز استخوانش را می سوزاند و از کاسه ی چشمش لبریز می شد. موفین گانت که مامور محافظت از در پشتی بود با لبخندی از روی رضایت تد را روی شانه اش گذاشت و وارد کافه ای شد که با صدای جیغ جیمز و نعره های لارتن به شکنجه گاه تبدیل شده بود.


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۲۷ ۹:۱۱:۴۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲
#35
با اجازه ی مدیران محترم من جواب دافو می دم!

سلام بر حاج خانم شصخیِ جادویی
خدمت شما عرض شود که از قدیم اینجوری بوده که شناسه هایی مث دامبل و ولدمورت رو به تازه واردا نمی دادن و نمی دن حتی اگه این شناسه ها آزاد باشن!
پس اگه همین الانم یکی از اعضای فعال و واجد شرایط درخواست بده می تونه دامبل بشه.

اما در کل حرف دل ما رو زدی. اگه یه دامبل خوب بیاد شاید منم برگردم محفل. مثلاً یادمه زمانی که نازنین دامبل بود محفل تو اوج بود! (بخشی از تو اوج بودنش بخاطر حضور شصخ من بودا ) حتی یادمه محفل و مرگخوارا ماموریت مشترک هم داشتن با هماهنگی لرد و دامبل.

خلاصه یاد باد آن روزگاران ....


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: انتخاب بهترین استاد هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۵۸ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
#36
من به کسی رای می دم که جالب ترین و جذاب ترین کلاس این ترم هاگوارتز رو برگزار کرد و البته همزمان بهش بوق می فرستم بخاطر نمراتی که برای من در نظر گرفت.

جیمز سیریوس پاتر

باشد که همگی رستگار شویم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
#37
سلام خدمت مدیران عزیز
یادمه قبلاً جادوگران یه منوی داشت به اسم "جستجوی اعضا" ولی الان من نمی تونم پیداش کنم! حذف شده آیا؟ چرا؟

thanx


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: ترین های هفتگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۲
#38
بهترین آواتار:
دافنه گرینگراس - اول اینکه بانی شده برای این رنکا، باید یه رنکی بگیره بعدم اینکه از آواتارش خوشم میاد. فانتزی بودن شخصیت دافنه رو خوب منعکس می کنه.

بهترین امضا:
امضای لیلی اوانز - بدون شرح!

بهترین محل زندگی:
از بس که مشنگی! تد ریموس لوپین - دلیل خاصی نداره، خوشم اومد!

بهترین جمله:
جمله ی توی امضای جیمز: "رفیق بی کلک: زرشک!" - باید گریفی باشین و بدونین ینی چی!

بهترین ایده کوچولو:
آقای بلوپ، نهنگ جیمز که توی تدریس های جیمز اومده و خیلی به نظرم ایده با نمکیه.


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: کلاس ولدک شناسی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۲
#39
1. درون پاتیلی که دم باریک ولدکچه رو میندازه توش، قبل از اینکه گوشت و پوست و خون و استخون ملتو بریزه توش، یه مایع هست که دم باریک میره کنارش و یه کارایی انجام میده که مایع سرخ میشه و جوش میاره! چه کارایی!؟ کامل توضیح بدین! (10 امتیاز)

یه چند بسته مواد آرایشی، بهداشتی جادویی که برای رفع موهای زائد بکار می ره رو می ریزه توی پاتیل. البته قصد خیر داشته بنده خدا ولی خب، نتیجه ش خیلی خوب نشد!
نکته: از همینجا می فهمیم که باید همیشه از محصولاتی استفاده کنیم که قاچاق نباشند و برچسب شبنم داشته باشند! :pretty:



2. نمی خواین از دل ِ جیمز دربیارین یه جوری شورش و بی ادبی امروزتون رو؟ هر جوری! یه چیزی بگین! یه چیزی بگیرین! یه چیزی بکشین! (5 امتیاز)

تصویر کوچک شده





3. ولدکچه پوستش قرمز تیره بوده وقتی میره تو پاتیل، چرا وقتی میاد بیرون رنگش پریده؟ (5 امتیاز)
خیلی می بخشیدا! شما هم اگه انقد بخ بخت(!) و اندازه ی نی نی باشین، بعد بندازنتون توی یه پاتیل پر از مایع قرمز. اون وخ شنا هم بلد نباشین رنگتون نمی پره؟

4. ولدکچه درون پاتیله، شما پای پاتیل وایسادین و میخواین یه ولدک بپزین. غیر از گوشت و پوست و خون و اینا، مجازین چیزای دیگه ای هم بریزین توش. چی میریزین؟ ولدک خروجی تون رو توصیف کنین! (10 امتیاز)

خب من اگه باشم دو تا تار موی چارلی رو می ریزم توش. بعدم یه بسته چیز جادویی مورفین رو تفت می دم و آروم آروم بهش اضافه می کنم که خوب حل بشه.
بعد از آن یک شاخک راست و پای چپ عقبی سوسک را از لی جردن قرض نموده و اضافه میکنیم، می گذاریم خوب دم بکشد.
آخرای کار دو بسته پشمک اعلای یزدی هم ی ریزیم توش که خوب قوااااام بیاد!
ولدک ما با صدای دینگ مایکرو ... چیزه ... پاتیلفر آماده است.

ولدکی که چارلی ها را به جرم گفتگوی زیاد با ناظرین از خانه اش بیرون نمی کند!
ولدکی که مجرم نیست، بیمار است!
ولدکی که موقع احساس خطر آوادا نمی زند و فقط از دیوار صاف بالا می رود!
ولدکی که مادرش می خواند: «ولدک من چه نازه! موهاش چقـــــــد درازه!.....»
ولدکی که ....


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۷:۴۲ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#40
ممنون از لطفتون. خیلی چسبید. کلی با پست های قدیم خودمو بچه های دوره خودم حال کردم.
دیگه کارم تموم شده
بازم ممنون


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.