آنسوی ماجرا - سلول محفلیا - نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!!!!!
تمام محفلیا به سمت پرسیوال برگشتند تا ببیند که چرا اینگونه فریاد زد .
پرسیوال که در گوشه ای از سلول کز کرده بود و پشتش به بقیه بود به آرامی برگشت و گفت :
- مسئله ای نیست ، سوسک بود ، از رو پام رد شد ترسیدم !!! :d:
محفلیا :
سیریوس از جایش برخاست و گفت :
- دیگه نمی تونم این وضعیت رو تحمل کنم ، اونا یا دارن با جدیدترین متودهای بازجویی ما رو بازجویی می کنن یا دارن یکی یکی ما رو می کشن . با این کارهاشون کم کم داریم مشاهیرمون رو از دست می دیم.
اگبرت چینی به پیشانیش داد و پرسید :
- مگه مشاهیری هم داشتیم ؟!
-
کامل دیوونه شد دیگه .
پرسیوال از جایش بلند شد و گفت :
- ما باید از اینجا فرار کنیم تا بتونیم خودمون رو نجات بدیم.
ملت :
اگبرت : فرار برا چی؟ اینجا دور همیم کلی هم داره بهمون خوش میگذره .
ملت :
پرسیوال به سمت سیریوس رفت ، دست هایش را گرفت و گفت :
- سیریوس ، تو یک بار از اینجا فرار کردی ، پس می تونیم باز هم فرار کنیم .
سیریوس اخمی کرد و گفت :
- اولا دست هات رو بنداز ، الآن فکر می کنن ما از اوناشیم . دوما سلول من زمین تا آسمون با این سلول فرق می کرد ....ولی خب ...امکانش هست...
آنسوی آنسوی ماجرا- اتاق روفوس روفوس در حالی که بر روی صندلی راحتی نشسته بود مشغول خواندن مجله ی هفتگی "چگونه یک بازجوی خوب باشیم ؟" بود که ناگهان سوزش عجیبی بر روی ساعدش احساس کرد . سوزشی که از طرف لرد ولدمورت بود.
ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۵ ۱۰:۵۵:۳۹