هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ایوان.روزیه)



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
در همون تاپیک جواب دادم چو عزیز


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
بلیتی که ارسال کرده بودم برای ترم جدید بی جواب مونده. برای همین به زودی مدیر جدید انتخاب میشه و سعی میکنیم ترم زودتر شروع بشه.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
روفوس انگشتش رو فرو میکنه توی چشم لودو و لودو که از سر درد، دادش در اومده لیوان نوشیدنی رو روی میز میگذاره و روفوس هم از فرصت استفاده میکنه و سریع لیوان رو قاپ میزنه. اما لینی که از بی توجهی به سوالش عصبانی شده بود لیوان از دست روفوس در میاره و سیلی محکمی توی گوشش میزنه و میگه: اوهوی...کری؟گفتم تولد نجینی کیه؟!

در اون طرف سیریوس با انگشت سیخونکی به ریموس میزنه و میگه: این لینی چقدر قاطیه، ببین چه محکم زد! اینقدر مسخره بازی در نیار اینا اعصاب ندارن میزنن یه بلایی سرمون میارن ها!
ریموس که هنوز صدای تو گوشی اصابت کرده به صورت روفوس توی سرش میپیچید گفت: آره...موافقم!

روفوس با ناباوری دستی به صورتش کشید و گفت: این چه حرکتی بود لینی؟اینطوری با مشتری برخورد میکنن؟ این بود آرمان های ما؟!
لینی با عصبانیت به روفوس و لودو چشم غره میره و میگه: سوالمو دوباره تکرار نمیکنم ها. گفته باشم!

لودو که اصلا نمیخواست هدف بعدی لینی باشه با عجله گفت: معلومه دیگه، تولد نجینی پس فرداس!
لینی زیر لب فکر میکنه و با عبارت «هوم، چه خوب» لودو و روفوس رو ترک میکنه. بعد به طرف اماندا میره و بازوی اون رو میگیره و همراه خودش به طرف میز ریموس و سیریوس میبرتش.

لینی بشنکی میزنه و میگه: پیدا کردم باید چیکار کنیم. خوب گوش کنین. تولد نجینی پس فرداس. ما باید ارباب رو راضی کنیم که تولد نجینی رو اینجا بگیره. اون وقت شما دوتا بوقی نجینی رو میدزدین و یه جایی توی کافه مخفیش میکنین. بعد هم ما نجینی رو از دست شما نجات میدیم و اون وقت تبدیل به قهرمان میشیم. کسی سوالی نداره؟

ریموس و سیریوس که چاره دیگه ای جز اطاعت کردن نداشتن با بی میلی سر تکون دادن. چون به خوبی میدونستن دزدیدن مار لرد سیاه یعنی چی!
اما اماندا بازوی لینی رو کشید و گفت: خب ببینم، حالا چطوری ارباب رو راضی کنیم که جشن تولد نجینی رو اینجا بگیره؟
لینی چانه اش را خاراند و گفت: باید هر طوری شده ارباب رو راضی کنیم. ارباب کجا رفت؟ خونه ریدل؟ گمونم بهتره من برم و با ارباب صحبت کنم تا راضیش کنم.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۱ ۱۳:۴۹:۱۱

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
فردا صبح راس ساعت مقرر سه دوست قدیمی دور هم در جلوی منزل ریگولوس جمع شده بودن.
دوست اول: ببینم ریگول، آخه وجداناً، انصافاً، جا واسه مشورت بهتر از دم در خونه نبود؟ زمان بهتر از کله سحر روز روشن نبود؟! تو اصلا تا حالا دزدی کردی؟

دوست دوم سقلمه ای به دوست اول میزنه و میگه:هیسسسسس، هرچی این شاهکار بازی در اورده، تو بدترش کن! آروم تر حرف بزن. دزدی دزدی! نصف خیابون صداتو شنیدن.
دوست اول نگاهی به اطراف کرد و متوجه شد که ده دوازده نفر داخل خیابان به آنها زل زده اند.
دوست اول: :d خب ببخشین!

ریگولوس در حالی که موهایش چنگ میزد با عصبانیت گفت: بابا بس کنین دیگه، چقدر چرت و پرت میگین. یه لحظه گوش کنین ببینین چی میخوام بگم! اصلا قرار نبود اینجا در موردش حرف بزنیم که. راه بیفتین بریم داخل خونه.
دوست اول: مگه خانمت خونه نیست؟
ریگولوس: نه، رفته هاگزمید خرید. د یالا دیگه، تا فردا صبح که نمیتونیم دم در وایسیم!

بعد از اینکه هر سه نفر داخل خانه شدن ریگولوس کاغذ پوستی لوله شده ای را از روی کاناپه برداشت و روی میز پهن کرد. نقشه چیزی شبیه به نقشه غارتگر مدرسه هاگوارتز بود، با این تفاوت که خطوط ابتدایی و کودکانه کشیده شده بودند.

دوست دوم: این نقشه هه چیه؟ کار دستی بچته؟ ئه راستی تو که بچه نداری، پس این چیه؟
ریگولوس پس گردنی محکمی حواله دوستش کرد و گفت: ساکت، این نقشه موزه است. من سال ها پیش اونجا کاراموزی میکردم. همیشه فکر میکردم داشتن نقشه موزه یه روزی به درد میخوره، برای همین همون موقع ها این نقشه رو مخفیانه از موزه کشیدم. حالا ما به کمک این نقشه میتونیم از موزه دزدی کنیم و با پولاش کمی به زخم های زندگیمون برسیم.

دوست اول نگاهی به تاریخ نقشه انداخت و گفت: مطمئنی این نقشه بدردمون میخوره؟ این حداقل مال ده دوازده سال پیشه. شاید توی ساختمون موزه تغییراتی داده باشن. بگذریم از اینکه اصلا نگفتی چی شد یه شبه هوس کردی موزه بزنی!

ریگولوس با ناراحتی آهی کشید و گفت: بی پولی. کمرم شکست زیر بار این تورم. جسی هم مدام بهانه میگیره که خیلی وقته هیچ چیزی براش نخریدم یا مسافرت نبردمش...اینا رو ول کنین اصلا، در مورد مطمئن شدن از صحت نقشه یه فکری دارم. همه مون همین الان میریم موزه، مثل ادم بلیت میخریم و یه سر و گوشی آب میدیم تا ببینیم همه چیز عین ده دوازده سال پیش هست یا نه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۳۲ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۱
من الان میخوام بپرسم مشکل چیه؟ کم فعالیت کردن مدیرها توی روله؟مدیرا تا جایی که وقت داشته باشن فعالیت میکنن. منم فعالیتم رو از قبل بیشتر کردم، از اینم بیشترش میکنم.

دقت داشته باشیم که هر کسی برای تفریح خودش اینجا فعالیت میکنه نه خوش اومدن مدیرا.برای همین بهتره از کسی انتظار تشکر نداشته باشیم.
اما اگه انتظار احترام دارین که اونو به همه میذاریم.
جایی گفتین که مدیرا به شما بی احترامی میکنن (از بکار بردن لفظی که در موردش به کار بردین من رو معاف کنین.) میخوام بپرسم چه بی احترامی ای از مدیرا دیدین؟ توهینی شده به کسی؟ کاری میخواستین انجام بدین، مدیرا سنگ اندازی کرده براش؟ نظارت ویزن رو میخواستین به عنوان مثال که به روونا عزیز داده شد.

فعال شدن رول با پست زدن و رول نوشتنه. اونم احتیاجی به اجازه مدیرا نداره. هرکسی هر چقدر که دوست داشته باشه میتونه رول بزنه.

ما الان درگیر مشکلات بعد از اپدیت هستیم. کلی ایراد ریز و درشت به وجود اومده که باید پیدا بشه و اطلاع داده بشه و رفع بشه. اینا درگیر میکنن مدیرا رو و وقتمون رو میگیرن.

بازم میگم فعال کردن رول احتیاجی به مدیرا نداره. شما هم که دغدغه رول و ایفای نقش دارین، به جای رفتن بمونین تا همه کنار هم فعالیت کنیم.



ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۶ ۰:۳۴:۳۹

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۱
لرد از روی خرده شیشه های ریخته شده کف زمین رد شد و کنار یکی از میزهای شکسته ایستاد. بعد رو به مرگخوارانش کرد و گفت: ببینم، من بهتون گفتم اینجا رو خراب کنین یا به دستش بیارین؟

بلا دستی به موهای وز وزی اش کشید و گفت: ارباب خواستیم تام رو بترسونیم و بندازیمش بیرون.
لرد کروشیویی به سمت بلا فرستاد و با نارضایتی گفت: یعنی برای ترسوندن یه موجود بدبخت باید این همه انرژی به خرج بدین؟واقعا که.تا تک تکتون رو شکنجه نکردم سریع اینجا رو به حالت اولش برگردونین.

بلا که از شدت درد هنوز دندان هایش را بهم فشار میداد تکانی به چوب دستی اش داد و تمام شیشه ها و میز و صندلی های شکسته را به حالت اول در اورد.
لرد یکی از صندلی ها را کنار کشید و پایش را روی ان گذاشت و نگاهی به گوشه گوشه کافه انداخت. مدت ها بود که اینجا را ندیده بود.

...اون کر کره مسخره رو بکشین پایین. باید همه چیزو دیکنه کنم؟
روفوس به سرعت کرکره های کافه را پایین کشید و کافه در تاریکی فرو رفت.
...لوموس
همگی در پناه نور چوب دستی هایشان به لرد نگاه میکردند و منتظر دستور بعدی بودند. با وجود اینکه کافه را به دست اورده بودند هنوز نمیدانستند که اصلا چرا باید چنین کاری میکردند.

لرد پوزخندی زد و به مرگخوارانی که به او زل زده بودند گفت:هنوز لازم نیست بدونین قراره چیکار کنین. به وقتش بهتون میگم. فعلا کمی اینجا رو مرتب کنین. با جادو نه. با دست. تا وقتی سر و سامونی به اینجا میدین من میرم طبقه بالا تا نگاهی به اتاق ها بندازم. روفوس، تو با من بیا.
روفوس سری تکان داد و با عجله به سمت پله ها دوید.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: رویارویی با ناظران دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱
کورمک عزیز برای پست زدن در انجمن ها و تاپیک های مختلف احتیاجی به اجازه گرفتن نیست. المپیک البته فعلا برگزار نمیشه. موفق باشید.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۱
لودو جان من الان نگاه کردم شناسه کاربریتون درست شده.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۱
سوژه جدید:

تام پیر با خستگی آخرین تف باقی مانده در دهانش را به روی لیوان بزرگ بلوری انداخت و با دستمال چرک و کثیفش مشغول برق انداختنش شد. همان طور که با هر چرخش دستش لیوان را کثیف تر از قبل میکرد، نگاهی به گوشه و کنار کافه انداخت.

به طرز عجیبی در یک ماه گذشته اوضاع کافه و مهمانخانه خراب شده بود. مشتری ها هر روز کمتر از قبل میشدند و این برای تام بی دندان اصلا وضع قابل تحملی نبود. از روزی که به یاد داشت، این کافه هر روز مملو از جادوگران و ساحران و خوناشام های ریز و درشت بوده است که با صدای بلند وحشیانه آواز میخواندند و لیوان های معجون آتشینشان را به هم میکوبیدند.

اینجا دروازه ورود به کوچه دیاگون بود اما در کمال تعجب با وجود اینکه از تعداد مراجعین به کوچه دیاگون کم نشده بود، تقریبا کسی وقتش را برای ماندن در کافه یا گرفتن اتاق های طبقه بالا صرف نمیکرد.

تام در فکر بود که شاید بهتر باشد از مراجعین به کوچه دیاگون نفری یک گالیون عوارضی بگیرد که صدای برخورد لیوان با پیشخوان چوبی نظرش را جلب کرد.

مردی سیاه پوش که کلاه بلند ردایش را روی سرش انداخته بود لیوان خالی معجون را به روی پیشخوان میکوبید. قیافه عجیبش برای تام عادی بود. تقریبا نصف مشتریان او عجیب و غریب بودند!

تام دستش را دراز کرد تا لیوان را از مرد بگیرد و دوباره با معجون آتشین پرش کند که مرد لیوان را پس کشید.
تام: هی رفیق، چیکار میکنی؟ میخوام دوباره لیوانت رو پر کنم. این یکی رو مهمون من هستی.

مرد پوزخندی زد و با صدای دو رگه ای گفت: مهمون تو؟ فکر نمیکردم با این اوضاع کساد اهل مهمون کردن باشی!
تام با تاسف سری تکان داد و یک بطری نوشیدنی از زیر پیشخوان در اورد و به جایی که باید چشمان مرد قرار میگرفت نگاه کرد.

مرد لیوان را به سمت دیگری سر داد و بعد به سمت تام خم شد. آنقدر نزدیک که تام میتوانست صدای نفس های او را بشنود. بعد با صدای آرامی گفت: میدونی تام؟اینجا دیگه برو و بیای قدیم رو نداره. ارباب من میخواد در حق تو، موش کثیف لطفی بکنه و اینجا رو ازت بخره.میدونی که میتونستیم اینجا رو جور دیگه ای ازت بگیریم، ولی ارباب علاقه ای ندارن موش چروک خورده ای مثل تو رو شکنجه کنه. پیشنهاد ارباب من خیلی سخاوتمندانه است، و مطمئنم اگه کمی عقل توی اون کله ات داشته باشی ردش نمیکنی.

تام با ترس آب دهانش را قورت داد و گفت:ار...اربابت دیگه کیه؟
مرد کلاه شنلش را برداشت و تام بی اختیار با دیدن صورت مرد با صدای لرزانی گفت: سو...سوروس اسنیپ؟ یعنی اربابت، اسمشو...اسمشو نبره؟!
اسنیپ با شرارت لبخند زد و سرش را به آرامی تکان داد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۷ ۹:۴۲:۰۸

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۱
هری دنباله ردای دامبلدور رو میگیره و اونو به سمت میز میبره. دامبلدور با کنجکاوی میگه: ببینم فرزندم، الان داری دقیقا چیکار میکنی؟
هری دامبلدور رو روی صندلی میشونه و میگه: خب آخه آلبوس من، پدر من، وقتی من از ریش هات آویزون بشم، اگه دستت به جایی بند نباشه که من و تو با هم با مغز پرتاب میشیم کف زمین!

دامبل با متانت یکی دو بار دست هاش رو بهم میکوبه و میگه: آفرین آفرین، کاملا مشخصه که زیر دست خودم بزرگ شدی. همون هوش و استعداد ذاتی ای که در جوونی داشتم رو...البته منظورم این نیست که الان جوون نیستم ها، به هر حال همون...

دامبلدور با دیدن قیافه هری حرفش رو نیمه تمام میذاره و بعد در حالی که یک دستش رو به صندلی و دست دیگه اش رو به تخت محکم میکنه میگه: خیلی خب، خیلی خب. اون قیافه رو نگیر بچه. شش هزار سال ازم کوچیک تری! من امادم.

هری ریش بلند بالای دامبلدور رو از روی زمین بر میداره و بعد از لای میله های شکسته شده پنجره به پایین پرت میکنه:آلبوس اونجا رو. ریشت تازه چند متر هم اضافه اومد. عین یه تشک ابری اون زیر پخش زمین شده. خوبه اگه بیفتم هم خیالم از بابت زمین زیرش راحته!!

دامبلدور با نارضایتی سرفه ای میکنه و بعد اضافه میکنه: زودباش دیگه بچه جان. ما که تمام روز رو وقت نداریم. من نمیخوام زودتر از ولدمورت برسم بی...آخخخخخخخخخخ!
هری که حوصله یک سخنرانی کوتاه دیگه را نداشت خودش را از ریش های دامبلدور آویزان کرده بود و از پنجره بیرون رفته بود.

...آروم تر، اروم تر، الان ریشم رو میکنی!
...اینقدر داد نزن آلبوس الان نصف قاره اروپا صدات رو شنیدن!
...داری ریشم رو میکنی بعدشم میگی داد نزنم؟!؟!
...تو مگه نگفتی ریشت خیلی مستحکمه؟ پس این همه داد و بیداد برای چیه؟!
...آیییییییی، خودت که داری بیشتر داد میزنی هری!

هری هنگام پایین رفتن در لای ریشل دامبلدور دستش به چیزی خورد. نگاهی به پایین انداخت، هنوز راه زیادی باقی مانده بود. با اینکه نمیدانست ممکن است چه چیزی از لای ان ریش در بیاید با ترس و لرز آن را از لای تارهای موی ریش بیرون کشید:این برگه دیگه چیه؟ چیییی؟ ساخت چین؟!پس بگو چرا اینقدر داد میزنه!
هری آهی کشید و چون از کیفیت محصولات جادویی چینی با خبر بود تصمیم گرفت خودش را هرچه زودتر به پایین برساند.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.