هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گروه ضربت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
#41
اولا ورود این دو تا عضو جدید رو که خودم بدون هیچ دلیل و دسترسی تاییدشون می کنم تبریک می گم!

دوما شاید من به اوباش ها و ریاستشون توهین کردم همین جا ازشون عذر خواهی می کنم! اگه این کار رو کردم فقط واسه یه مقدار حاشیه سازی که رقابت رو جذاب می کنه ولی اگه بهتون توهین شد ببخشید!

سوما این کینگزلی که از یه هویج پخته هم کم خاصیت تره من بهتون ماموریت می دم که زده نشین!

کتابسرای جادویی دیاگون

اینجا من یه سوژه شروع می کنم هر کی از این دوستان دوست داشت بیاد شرکت کنه بهش نمره هم تعلق می گیره!

-تو چی می گی؟تو سر پیازی تو ته پیازی!

من وسطشم!

راستی بالای پستتون بنویسید "اوباشگری ممنوع!" این اجباریه! با رنگ قرمز هم بنویسید bold هم بکنیدش!

با تشکر!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۲:۰۱:۴۲

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
#42
اسکورپیوس با خود فکر کرد:اگر به آنتونین خیانت کنم می تونم دو تا نشون رو با هم بزنم! یکیش ریاست بر مرگخوار هاست و اون یکی هم وزارت سحر و جادوئه و این شکلی بیش از پیش پیش هری شیرین می شم و می تونم توی اوج نزدیکی به پاتر اون رو بکشم و به عنوان رییس جدید مرگخواران ابراز وجود کنم!

آنتونین که دید اسکورپیوس از این دنیا رفته و در دنیای افکارش غرق است،با بشکنی او را به حال خود برگرداند و گفت:هی مرد حالت خوبه؟ گوشت با منه؟

اسکورپیوس که جا خورده بود گفت: آره، آره!

آنتونین نگاهش را از او کند و گفت:خب می تونی بری!

اسکورپیوس با تعظیمی کوتاه که اصلا به چشم آنتونین نیامد از اتاق بیرون رفت. در افکارش نقشه ی به قتل رساندن آنتونین را کشید!او با خود گفت:خیلی از مرگخوار ها از او دل خوشی ندارن می تونم از اونها برای رسیدن به هدفم استفاده کنم! همینطور از هری پاتر!

بعد لبخند شرورانه ای زد و از خانه ی ریدل به محل کار جدیدش یعنی وزارت خانه آپارات کرد!

وزارت خانه

نور از اشک های لوستر بازتاب پیدا می کرد و درون اتاق را روشن می کرد! کاشی ها برق می زدند. فضای اتاق بسیار تمیز و منظم بود. اسکورپیوس رفت و به دور صندلیش چرخید و روی آن نشست و با لبخندی که روی صورتش نقش بسته بود، فریاد زد: سلام به قدرت!

قهقهه ی اسکورپیوس تمام ساختمان را پر کرد!

شب،خانه ی هری پاتر

هوا سرد و ابری بود و هری را مجبور می کرد در کنار شومینه ی داغ کز کند. هری غرق افکار خود بود. با خود فکر می کرد آیا او همان اسکورپیوس راستگوست یا یک مرگخوار است. باید چه می کرد که این را بفهمد!

در افکار خود بود که صدای رعد و برق و زنگ در، هم زمان او را از افکارش بیرون کشیدند! از جایش بلند شد و فریاد زد: باید اسکورپی باشه در رو خودم باز می کنم!

در با صدای جر و جری باز شد و هری پشت در صورت خیس اسکورپیوس مواجه شد. اسکورپیوس در حالی که چون ابر های آسمان می گریست، گفت: پدر من مرگخوارم!

هری سر جایش خشکش زد.

-من و چند تا دیگه از مرگخوار ها تصمیم گرفتیم آنتونین رو بکشیم از سلطه گریاش خسته شدیم!تو هم به ما کمک می کنی؟

هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۴:۵۰:۲۱
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۴:۵۲:۲۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
#43
1. به خاطر غروب ناگهانی عمر دراكو و از اين حرف ها، به اسكورپيوس مالفوی، تنها بازمانده‌ی آن مرحوم بدبخت بيچاره‌ی بی‌شعور، تسليت بگين! ( 2 امتياز )

منم به خودم خیلی تسلیت می گم ولی ای ملت بدونین که دارم واسه این همه ارثیه ای واسم مونده با دمم گردو می شکونم!

2. رولی بنويسيد كه در اون اسكورپيوس مالفوی به عنوان پسر دراكو، بياد و با كمك گياه رگال، از كينگزلی انتقام بگيره. ( 23 امتياز )

اسکورپیوس در حالی که داشت سکه های طلایی و براقی که براش ارثیه باقی مونده بود رو می شمرد، یه دفعه دلش واسه غر غر های پدرش تنگ شد و لعنت کرد کینگزلی رو که پدرش رو کشته!

-کینگزلی عوضی،آشغال ...

اسکورپیوس طاقتش تاق شد و رنگش از عصبانیت با رنگ سس های گوجه فرنگی یکی شد.تصمیم گرفت کینگزلی رو به سزای اعمالش برسونه!

در افکار اسکورپیوس

خب کینگزلی چی دوست داره؟آره کینگزلی یه زن خوشگل، خوشتیپ، با حال ...

در بیرون افکار اسکورپیوس

اسکورپیوس تلاش می کرد زنی که در افکار خود داشت رو روی گیاه شبیه سازی کنه!

سه روز بعد،تالار هافلپاف!

کینگزلی می خواست از تالار رد بشه که چشمش به یک دختر زیبا افتاد!

-

نزدیک رفت و دستش را بر پشتش دخترک گذاشت گفت: سلام از این طرفا خانوم خوشگله!

چند ثانیه بعد دیگه توی حال خودش نبود پشتک می زد و شعر می خوند!

-ای دختره ی تو دل برو چشم هات رو وا کن بگو مال منی و جون منی و به من نگاه کن!من باید تو رو بخورم دختر جون!

ناگهان حاچ درک از پشت دیوار های تالار هافل بیرون اومد و گفت: استغفر الله، کینگزلی! تو باید آرشاد بشی و کینگزلی رو که می خواست گیاه رگال رو بخوره از محلکه دور کرد و کینگزلی تا آخر عمر با دیوانگی به زندگیش ادامه داد!

3. گياه رگال رو يك جادوگر سياه پديد آورد و اون رو در سراسر دنيا پخش كرد، گرچه خوشبختانه اين گياه ديگه كاملا" مهار شده. در مورد اون جادوگر سياه و نحوه‌ی پديد آوردن گياه به طور مختصر توضيح بدين. ( 5 امتياز )

این گیاه اولین بار توسط فینیاس نایجلوس بلک تولید شد. زمانی که داشت به این مطلب فکر می کرد که چگونه مردم رو به خودش کمی علاقه مند کنه، به این نتیجه رسید که نهایت دیوانگی یک نفر می تونه این باشه که به اون علاقه مند باشه! پس گیاهی اختراع کرد که دیگران را به مرز جنون مطلق می رساند. برای تولید آن اسید رقیق آوادکاورا را با کمی محلول غلیظ معجون جنون قاطی کرد و پای یک گیاه ریخت! گیاه رشد کرد و مردم با دست زدن به آن دچار جنون می شدند البته او برای محبوب کردن خودش موفق نشد چون ملت اینقدر دیوانه می شدند که اون گیاه رو می خوردند و چون گیاه از اسید رقیق آواداکاورا تشکیل شده بود باعث مرگ آنها می شد.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
#44
با سلام ارباب!

ای مردم تا زیر کروشیو های خودم لهتون نکردم ارباب رو راحت بذارین!خسته شدن اینقدر پست های شما رو نقد کردن! مگه نمی دونین نقد های ارباب فقط مختص اسکورپیوسه!(البته این ها همش برای نمک پاشی بود اگه نه ارباب که با این خرده نقد ها خسته نمی شن!)

خب ارباب باز هم گرفتم یه سوژه ی طنز رو جدی کردم(وای به حالم! الان تمام طنز نویس ها فحشیه که به من می دن!) لطفا این پست رو نقد کنین!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
#45
نگاه آنتونین به بدن نیمه جان رون دوخته شده بود. همه سر جایشان خشک شده بودند، به جز هری که به سمت آنتونین می دوید! آنتونین با نفرت چوب دستی را طرف رون گرفت و فریاد زد: آواداکدورا!

همه بعد از شنیدن این ورد تازه به جنب و جوش افتادند. این کار ها فقط از یک نفر بر می آمد، لرد ولدمورت، او با همین ردای سیاه، با همین صدای خشن و با همین بی رحمی! سر چوب دستی ها به سمت آنتونین نشانه رفت و تیر ها به سمت بدنش روانه شد. ناگهان سحر ها از درون دوده ای که از آنتونین باقی مانده بود رد شد. هری در حالی که تازه به بالای سر رون رسید، اشک ها پهنه ی صورتش پوشاندند! او فریاد زد:می کشمت!

خانه ی ریدل

آنتونین درون یکی از اتاق ها آپارات کرده بود. اتاق سرد بود. با چرخش چوب دستیش آتش درون شومینه را روشن کرد و بر صندلیش نشست. در افکار خود غرق بود که صدایی آشنا او را از افکارش بیرون کشید.

-چی شد؟

آنتونین چرخید و به چشم های پرسشگر دراکو خیره شد.

-تو چی فکر می کنی؟ اون عوضی به درک واصل شد! حالا زمانش هست که وزیر جدید از بین ما باشه!

-اما آنتونین ...

آنتونین با جوش و خروش به دراکو حمله ور شد و گفت:اما و ولی نداریم من هم آنتونین نیستم باید به من بگی ارباب!

دراکو جا خورد، با من و من گفت: ارباب ببین اونها همه ی اعضای ما رو می شناسن و بهشون رای نمی دن!

آنتونین در حالی که به شعله های آتش خیره شده بود،گفت: نگران نباش!کسی نمی دونه پسرت مرگخواره، کافیه یه مدت به هری و خانواده اش نزدیک بشه!بعد جا می افته و می تونه وزیر سحر و جادو بشه.

- به یک شرط!

صدای اسکورپیوس بود که توجه دراکو و آنتونین را جلب کرد! آنتونین با حالتی سرد گفت: چی اسکورپیوس؟

اسکورپیوس با نفرتی که در صدایش موج می زد،گفت:بذاری من بکشمش!

آنتونین لبخندی زد و سری به نشان تایید تکان داد!

سه ماه بعد وزارت سحر و جادو!

سالن غرق در شادی بود!هری با محبت دست های اسکورپیوس را فشرد و گفت:بهت تبریک می گم پسر! تو واقعا لایق بودی!

اسکورپیوس مانند همیشه چون مار خوش خط و خالی هویت شرور خود را مخفی کرد و گفت:ممنون پدر!

هری با محبت به او خیره شد. حتی به ذهنش هم نمی رسید پشت شخصیت معصوم چه مار خطرناکی برای جانش نقشه کشیده است!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۲ ۲۳:۰۲:۴۲
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۱:۳۳:۰۴

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گروه ضربت دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۹
#46
با سلام!

-اسکروپ تو سر پیازی ته پیازی!

من با لبخند جواب می دم:من وسطشم!

خب آقایون من دیدم گروه رغیب اومده با گستاخی ابراز وجود کرده و نگفته تا زمانی که ما هستیم کس دیگه ای حق ابراز وجود نداره!از همین رو از آبی که گل آلود کرده بود دو تا ماهی تر و تازه گرفته کیفش رو بکنه ان شاء الله ما هم میام آب رو گل آلود کنیم ماهی هم نخواستیم لنگ کفشم بگیریم توی این برهوت نعمته!اما لیست اعضا رو بذارم!

کینگزلی شکلبوت(رییس گروه)

آگوستوس پای

رز ویزلی

سر کادوگان

اسکورپیوس مالفوی

آگوستوس پای رو البته مطمئن نیستم هنوز باشه یا نه ولی قبلا که بود!خب کسایی که می خوان در نقش لنگ کفش عمل کنن یعنی چیز نه می خوان تاج سر ما بشن عضو بشن بیان این فرم رو پر کنن!(ما مثل گروه رقیب نیستیم از قوانین بی قانونی پیروی کنیم هر چیزی حساب و کتاب داره!)

نام و نام خانوادگی:

لینک یکی از بهترین پست هایتان:

نظر شما در مورد ریاست گروه کینگزلی شکلبوت ( هر چی بیشتر پاچه خاری کنین، بیشتر مورد توجه قرار می گیرین. ):

کسی اگه اسمش از قلم افتاد بیاد دوباره ابراز وجود کنه این فرمم پر کنه در راه رضای خدا!لنگ کفش ها یعنی نه اعضای جدید به سوی آینده ای بهتر!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹
#47
سوژه ی جدید:

صدای کلاغ ها در گورستان به گوش می رسید.مردانی سیاه پوش یک دست در صف های متوالی در مقابل یک قبر ایستاده بودند. همه ساکت بودند یعنی اگر صدا های آن کلاغ مزاحم نبود قبرستان در خفقان کامل فرو می رفت!

روی تخته سنگی که با احترام در مقابلش ایستاده بودند،نامی وحشت آور هک شده بود.نامی که خیلی ها از شنیدنش قلب هایشان از ضربان باز می ایستاد و نفس هایشان قطع می شد. نام کسی که به اسمش را نبر مشهور بود.نام لرد کبیر ولدمورت!

سیاه پوشانی که در مقابل تخته سنگ ایستاده بودند نیز،انسان هایی هراس آور برای مردم بودند از ایوان روزبه،آنتونین دالاهوف گرفته تا کوچکترین هایشان مانند اسکورپیوس!بعد از چندین دقیقه سکوت صدایی سکوت آنها را نابود کرد!

-وقته انتقامه!

این صدای دراکو بود که با نفرتی که از پاتر داشت می خواست، مرگخواران را به کشتنش ترغیب کند!

دالاهوف سری به معنی تایید تکان داد و گفت:لرد از میان ما رفت ولی ما هنوز همون مرگخوارایم با سوزش یا بدون سوزش وفا دار به ارباب و یاد ارباب!

همه ی مرگخواران سر بلند کردند و چند ثانیه بعد دیگر کسی در قبرستان نبود!

خانه ی ریدل

تمام افراد به دور هم جمع شده بودند.همه می دانستند اکنون زمان چه کاری است اما هیچ کدام نمی دانستند چگونه باید سر صحبت را باز کنند.بالاخره آنتونین شروع کرد.

مرگخواران باید یک نفر رو به عنوان رییس جدید خودمون منصوب کنیم.نمی تونیم بدون رییس بمونیم و هیچ کس هم نمی تونه جایگزین ارباب بشه هر کسی یک نفر رو داخل یک کاغذ معرفی کنه،کسی که بیشترین رای رو آورد برای جایگزینی ارباب انتخاب می شه و ما رو برای انتقام گرفتن از پاتر رهبری می کنه!

سالن در سکوت فرو رفت!هر کسی با کاغذ و چوب دستیش مشغول بودند.بعد از چند دقیقه تمام رای ها توسط افراد بررسی شد.آنتونین کاغذ را از افراد بررسی کننده گرفت با صدای بلند خواند.

-آنت ...

ناگهان آنتونین خفه شد.سر تا سر بدنش را عرق سرد پوشاند. برایش باور نکردنی بود که مرگخواران او را بزگزیده باشند. ناگزیر با صدایی که در آن اضطراب موج می زد گفت:آنتونین دالاهوف!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹
#48
بلا و آنتونین و رفوس با سر درگمی دور خودشون می چرخیدند که لرد فریاد زد:احمقا!اگه احیانا پلیس یا ماموران وزارت خونه یا هر خر دیگه ای غیر از شما روفوس رو دستگیر کنه ...

همه از نگاه ارباب منظورش رو فهمیدن و سریع از جلوی چشم هاش آپارات کردن!

تالار خصوصی اسلیترین

بلاتریکس که فکر می کرد که اسنیپ برای جمع کردن وسایلش به تالار میاد،به اونجا آپارات کرده بود.

-سلام بلا از اینور ها!

این صدای لوسیوس بود که به این شکل به بلا خیره شده بود.

بلا با بی حوصلگی گفت:اومدم دنبال سوروس!ندیدیش؟

-نه عزیزم من از زمانی که چشم هام رو باز کردم چشم هام به رخ زیبای افتاد!

-خوشگل با کی بودی؟

لوسبوس با اضطراب زمانی که صورت قرمزه بلا رو دید گفت:با هیچکی!با خودم!خودم رو صبح توی آینه دیدم!

-آهان،یه فکر دیگه کردم!منظور دیگه ای که نداشتی؟

-نه!

-باشه!

-

-راستی برای پیدا کردن سوروس به من کمک می کنی؟

-من برای تو همه کاری می کنم!

-

دفتر کارآگاه روفوس

روفوس که چند دقیقه ای می شد به دفترش آپارات کرده بود،با نگرانی بین کاغذ هاش دنبال چیزی می گشت که ناگهان فریاد زد: کینگزلی! اون عوضی میدونه من بدونه ذره بینم نمی تونم هیچ کاری بکنم اونو ور داشته!

بعد با عصبانیت از دفترش به محل وقوع جرم آپارات کرد جایی که شاید کینگزلی رو پیدا کنه و ازش ذره بین رو پس بگیره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۹ ۱۰:۵۴:۱۴

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹
#49
با سلام

جواب به دراکو مالفوی:

ببینید ما قبلا هم از این جور سوال ها داشتیم مثلا پست 938 که یه دبیر دیگه سوال می داده 20 نمره رو از این کتاب داده و گفته که باید از این کتاب استفاده کنین!

من قبول دارم نمره ی در نظر گرفته یه مقدار زیاده!اما از این سوال ها قبلا داشتیم و من این سنت رو رعایت کردم و به نظر من باید یک مثدار آشنایی هم پیدا بکنید.نمیشه که همش تخیل باشه قسمت رول کامل تخیله!

این نظر منه!ممنون از اینکه در کلاس من شرکت کردید و عذر می خوام از این که نتونستم انتظارات شما رو بر آورده کنم!ما باز هم از اون کتاب سوال داریم ولی سعی می کنم بیشتر نمره رو به رول اختصاص بدم!

جواب به آگوستوس:

حق کاملا با شماست!کسی نمی گه من نمی دونم یک سوالی ولی زمانی که نمی نویسم و کسی بهم نمره می ده مایه ی اعتراض بقیه ی اعضا می شه!کاش می گفتین به طور کلی اتفاقی که می افته فلان اما توی خونه ی ما خون خالص ها فلانه!

حق با شماست نحوه ی تصحیح یه مقدار سخت گیرانه بود ولی باور کنید اگر این کار نمی کردم به فرض به شما نمره ی کامل رو می دادم.اعتراض دیگر اعضا شروع می شد مثلا دراکو مالفوی میومد می گفت به آگوستوس که این سوال رو کلا اشتباه جواب داده نمره کامل دادی به من که با تخیلم سوال دو رو جواب دادم کامل ندادی! امیدوارم از من دلگیر نشده باشین من بابت این مطلب کاملا عذر می خوام اما خودتون رو بذارین جای من بعد قضاوت کنین!

ممنون از شرکتتون در کلاسم و امیدوارم باز هم شرکت کنین و امیدوارم قانع شده باشین!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
#50
امتيازات جلسه اول مراقبت از موجودات جادویی

گريفيندور:0 امتیاز

اسلیترین:12 امتیاز

دراکو مالفوی:15 امتیاز

آگوستوس پای:21 امتیاز

راونکلاو:0 امتیاز

هافلپاف:21 امتیاز

نیکلاس استبینز:15 امتیاز

فلورین فورتیسکو:25 امتیاز

رز ویزلی:17 امتیاز

آنتونین دالاهوف:19 امتیاز

روفوس اسکریم جیور:29 امتیاز


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.