هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰
#41
- هنوز فکر کردنت تموم نشده؟
- هی کراب بهتره زودتر این کلاغو ردش کنی که بره وگرنه...
- فکر کنم با اینکار موافقم.
- خب این شد یه چیزی، اول ناخن هات رو میگیرم.
.
.
.
-شیپ آماده باش.
- باشه. میخوام جدید ترین مدل ماساژ رو بهتون معرفی کنم، ولی هنوز اسمی براش انتخاب نکردم.
شیپ و کراب شروع به کار کردند.آنها نمک، فلافل و دیگر ادویه جات جادویی را آماده کردند. بنابر سفارش ایوا این کلاغ باید گوشت نرم و تردی داشته باشد.
-هی شیپ برو اون رنگ صورتی مخصوصو نوک کلاغ رو هم بزن. همون که فقط جیغ میزنه رو میخوام.
- باشه کراب! هی کوچولو بیا اینجا ببینم. تو باید همون رنگ باشی. همه حاضرین در آرایشگاه! لطفا گوش هاتون رو بگیرید.
به محض اینکه شیپ در رنگ را باز کرد تا آن را با مخلوط کند، جیغ رنگ به هوا رفت.
- هی آروم باش. باید از اینجا بیارمت بیرون. هی ایوا اون ظرف رو بده به من. اون ظرف عایق صوتیه.
از آنجایی که همه گوش هایشان را گرفته بودند. ایوا هیچ چیزی نشنید.
- مگه کری دختر؟ هی با توام. زود اون ظرفو بده به من! بلا! گابریل! میشه یه کمکی بکنید. چرا چمهاتون رو بستید؟
باز هم صدایی به ایوا و بقیه نرسید. آنها حتی نمیتوانستند شیپ را ببینند. چون چشم هایشان را بسته بودند!
اما فکر خوبی به سر شیپ زده بود! شیپ سریع ظرف رنگ را که درحال جیغ زدن بود به روی کلاغ انداخت. رنگ هم کلاغ را سفت گرفت. کلاغ دیگر نمیتوانست حرف بزند چون رنگ مخصوص نوک مانع باز شدن آن میشود. سپس ضربه ای به کراب که پشتش را به او کرده بود زد.
- چطوره کراب؟
- هی شیپ! این چه کاری بود که کردی؟ این رنگ مخصوص نوکه! نمیشه اونو به بدن زد. ایوا نمیتونه این حجم از رنگ جادویی رو هضم کنه.
- اما اونا هم چشماشونو بستن هم اینکه هنوز نمیتونن بشنون. پس هیچ چیزی رو نمیتوننبه ایوا بگن.
- پس برو بهش بگو که ادویه مخصوص رو هم زدیم. اما واکنشش با بدن کلاغ این بود و کلاغ صورتی شد. اون آماده خورده شدنه!
- هی ایوا! بیا غذات آمادس. فقط رنگ با بدن کالاغ واکنش داد و صورتیش کرد.
- امم...عیب نداره. ببین مثل اینکه فهمیده قراره هضم شه. نترس کلاغ جون همین الان تموم میشه. هااااااااومم.
- خوشمزه بود ایوا؟
- عالی بود. ولی الان خیلی خستم. بیاین یه کم با هم حرف بزنیم.
- شیپ یه احظه بیا اینجا! الان میایم.
.
.
.
- هی شیپ. ایوا باید تا دوازده دقیقه دیگه تغییر رنگ بده. من اطمینان دارم که دل دردش هم تا چند دقیقه بعد تغییر رنگش شروع میشه. اما نمیتونه اون رنگ رو بالا بیاره. سریع برو بلا و گابریل رو دست به سر کن تا اینجا نمونن.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۷:۵۰ شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
#42
نقل قول:

هرمیون گرنجر نوشته:
امبریج
ولدمورت
لسترنج
بارتی کراوچ کوچک
لوسیوس مالفوی(چون تو کتاب دو اگه دابی دخالت نمی کرد هری رو کشته بود)
گری بگ
کراب و گویل
پارکینسون
همینا😁

همینجوری کل اسلیترین ها رو بگو دیگه!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۰
#43
واقعا چه اتفاقی برای آنها پیش می آمد به جز اینکه پیتر که حال خوشی نداشت با تکان کوچکی که به چوبدستیش داد تمام آن سیب زمینی های فلک زده را منفجر کرد؟!
- نه! نه پیتر! بگین من خواب میبینم! آخه این چطور تونست؟ همش باید میرفتیم و اونا رو برمیداشتیم!
- پیتر تو یه احمق کله پوک (سانسور شده)....
- پلاکس آرامش خودتو حفظ کن!
-ای وای! تمام سیب زمینی هام جزغاله شدن! هوا هم که ابری نیست پس چطور...
-ابلیویت! ایمپرویوس! خب حالا برو به مغازت و تا سه ساعت دیگه بیرون نیا!
- ریداکتو!
شــــــــــــــــــــــپــــــــــــلققققققق!!!!
( با این اتفاق تمام مرگخواران به کنار پرتاب شدند و فروشنده هم از این فرصت استفاده کرد و فرار کرد)
- دیگه چرا پیتر؟! ایییییییییییی مرلییییییییییییین!
- باید پیترو به حالت اول برگردونیم! هی فروشنده! باید یه چیزی...واستین ببینم فروشنده کوش؟
- اون الان همین جا بود! من نگهش داشته بودم! لعنت بهت پیتر!
- دیگه اینجوری نمیشه! باید دو سه تا کروشیو بخوری...نه ولم کن گب! ولم کن تا این پیترو جزغاله کنم! فقط باید میرفتیم اونور خیابون و یه گونی سیب زمینی بر میداشتیم!
- وایسین! من یه فکری دارم! ببین بلا! تو الان اون با طلسم فرمان جادو کردی؛ بهش دستور بده یه گونی سیب زمینی برات بیاره.
- آفرین! فکرت عالی بود پلاکس!
- وایسین الان میام.
(درون مغازه)
- هی فروشنده! زود باش یه گونی سیب زمینی برام بیار.
- جلوی در هست خانم!
- اممم...نه اونا رو فروختی.
- اما من دیگه سیب زمینی ندارم خانم.
- پس کجا دارن؟
- این موقع هیچ کسی سیب زمینی نداره!
- باشه!

- چی شد بلا؟ چرا دستات خالین؟
- این یارو سیب زمینی تموم کرده؛ ازشم پرسیدم که از کجا میتونم گیر بیارم. گفت فعلا امروز هیچ جایی سیب زمینی ندارن. ای لعنت بهت پیتر!
- چرا شما ها لباس نپوشیدین؟ با این برفی که الان داره میاد یخ میزنین! بیاین برین تو چادر من!
- این چی میگه پلاکس؟
- پیتر؟ حالت خوبه؟
- من چه بدی دارم؟ زود برین داخل چادر اونجا غذام هست.
- باید بریم دنبال سیب زمینی!
- نه رودولف! اول باید فروشنده رو پیدا کنیم، یا حداقل یه راهی پیدا کنیم که این پیترو به حالت اول برگردونیم! شاید این پیتر دوباره یه گندی بالا آورد.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
#44
- خب رسیدیم! اینجا دنیای موازی یا دنیای، دنیای ... هرچی که میخواین اسمشو بزارین هست و اینجا من بر نیکی پیروز شدم!
- عجب جاب خفنیه! یعنی اگر ما تو دنیای خودمون پیروز میشدیم، اینشکلی بود؟ اوووف! لرد هم حتما همچین جای با عظمتی رو فرمانروایی میکردن. درست میگم ارباب؟
- ارباب؟ ارباب؟ لرد کجا هستن؟
- نکنه لردتون جا زد؟
- بفهم چی میگی وگرنه همینجا...
- پخخخخخخخخخ!
- وای!
- تو چقدر شجاعی پسر!
- هی تسترال تو برو اونور ما چند کلمه حرف خصوصی داریم!
.
.
.
- نکنه لرد ترسیده؟
- نه! فکر کنم فهمیده این تسترال از تسترال های خودشون نیست.
- حالا چجوری باید بزنیم بیرون؟
- نه، الان وقت رفتن نیست. باید یکم اینجا رو بگردیم.
- خب حرفامون تموم شد؟
- لردتون کجاست؟
- مثل اینکه طی این سفر که از بعدی به بعد دیگر انجام شده، لرد ما دچار برگشت زمانی شدن و جاموندن.
(مرگخواران مغزشان از این سخن اعجاب انگیز بلاتریکس سوت کشید و فکشان به زمین برخورد کرد!)
- اهم اهم... خب دیگه بسته، حرکت میکنیم.
- نههههههههههههههههههه!
- وای! چی شده گب؟
- چچچرا ظرف وایتکسم کثیف شده؟ سریع جواب بدین وگرنه طلسمتون میکنم!
- هی گب آروم باش!
- یعنی چی که آروم باشم؟ کروشیو!
- وای! آخ! آی مادر! مرلین کمک!
- گب تو چرا اینطوری شدی؟ بلا که اونجوری، توام اینجوری!
- مثل اینکه این بعد تاثیرات مخالفی روی اشیاء و رفتار های ما که متعلق به دنیای خودمان هستند تاثیر بسزایی گذاشته است!
- میشه یکم ساده تر توضیح بدی بلا؟
- یعنی اینکه بعضی رفتار ها و حالات و کارهای همیشگی ما برعکس پیش میرن!
- یعنی من الان سخنگوی ارباب نیستم؟
- چرا پیتر هستی!
- پس همه به دنبال تسترال....


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
#45
سلام ارباب!
همچنان آسپ هستم!
درخواست نقد دارم! لطفا این پست من را بنقدین!
هر مشکلی که بود رو بگین لطفا!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰
#46
سلام و درود!
من هم درخواست مرگخواری دارم. ولی اگه سابقه ام کمه یا مشکل دیگه ای هست بگید تا تلاشمو بیشتر کنم یا بعدا دوباره درخواست بدم.

سلام آلپ!

در قدم اول، برای مرگخواری باید فرم درخواست رو پر کنی! همینی که تو پست‌های قبلی می‌تونی ببینی.
در قدم بعدی باید بگم که خوشحالم که اینقدر محکم گفتی می‌تونی تلاشت رو بیشتر کنی. از این روحیه خوشم اومد!

حالا... ما شناسه‌ات رو بررسی کردیم (مثلا منم کمک کردم!) که ببینیم نکنه سفید باشه شخصیتت. اما با توجه به اینکه تو کتاب هفتم، جبهه‌ای برات در نظر گرفته نشده و اشاره‌ای به سفیدی و سیاهی شخصیتت نشد، پس می‌تونی مرگخوار باشی، مشکلی نیست.
حالا مساله اصلی اینه که من پست هات رو خوندم. یه سری مشکلات ریز وجود داشتن که کاملا قابل حل هستن. پس تصمیم گرفتم بگم منتظر پاسخ نقدت باش، با توجه به نکاتی که بهت گفته خواهد شد، سعی کن این ایرادات ریزی که گفتم رو حلشون کنی و دوباره بیا اینجا و درخواست بده.
اگر در این بین کمکی نیاز داشتی، می‌تونی بیای سراغمون.
مطمئنم خیلی زود می‌تونم خالکوبی مرگخواران رو رو دستت ببینم.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۴ ۸:۴۵:۲۱

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰
#47
مرگخواران به زندانیان نگاه میکردند و زندانیان به مرگخواران. زندانیان از دیدن این انسان ها با لباس های عجیب و غریب جا خوردند و فکر کردند که حتما دیوانه اند. واگر نه در باغ وحش چه میکردند؟ آن هم در قفس!
- خب خب! اینجا چی داریم؟ دو تا ماگل تازه نفس!
- دوتا چی؟ بشین یرجات وگرنه دک و پوزتو میارم پایینا!
- به ارباب توهین میکنی؟
- این عجب غولیه! نه غلط کردم!
- خب حالا بهتر شد، اگه جرئت داری حرفتو دوباره تکرار کن!
- ممنون رودولف. گب...
- اِ اِ اِ به هوش آمدی رودولف.
- کتی! وسط حرف ما نپر! گب، حالا که بهتر شدی یکی از این بیل ها رو بردار. رودولف توهم همینطور. از تو انتظار زیادی داریم. ایوا دو قاشق دیگر هم از معده ات بیرون بیاور!
- ارباب، بهتر نیست اول بپرسیم این دو ماگل چیکاره هستند؟
- من نیک هستم و این هم جکه. ما دوتا زندانی هستیم که داشتیم از زندان کنار اینجا فرار میکردیم؛ الانم که گیر شما افتادیم. در ضمن ماگل یعنی چی؟
- نترس حرف بدی نیست.
- خب شما دوتا شروع کنید به کندن. اونوقت هم شما آزادید هم ما!
- گابریل دیگه برا چی داری اونطوری نگاه میکنی؟
- این جا خیلی کثیفه و این دوتا هم بو گند میدن.
- خب ما مجبور شدیم که از فاضلاب زندان خارج بشیم.
- ساکت شو و کارتو بکن! هی گب! کجا؟!
بله این گابریل بود که مبه سمت چاله ای که قبلا کنده بودند میرفت تا در آن بالا بیاورد...


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰
#48
- ... و حواستون باشه که زیاد توی خاطراتتون غرق نشید.
چطور میشد؟ تمام آن روز ها که کنار هم بودند را فراموش کنند؟ چطور میشد آن همه اشتیاقی که برای قدرت داشتند را فراموش کنند؟
- باید از کجا شروع کنیم؟
- پیشنهاد میدم که چند دسته بشیم.
پس از اینکه به چند گروه تقسیم شدند، هر کدام به سمت یکی از اتاق های آن عمارت بزرگ رفتند.
- در ضمن یادتون باشه هر چیزی میتونه یه هورکراکس باشه؛ اما دنبال چیزهایی بگردین که برای لرد ارزشمند باشن.
- خانم بلا! چطوره گروه ما همینجا بمونه و دنبال هورکراکس بگرده. هم دستی به سر و روی این خانه میکشیم. هم دنبال هورکراکس میگردیم. زمانی که ارباب برگشتند باید اینجا تمیز باشه.
- درسته پیتر. اینجا باید مثل قبل بشه.
فنریر، رابستن و لینی در بزرگترین اتاق آن عمارت مشغول گشتن بودن. شاید نشانه ای از وجود اربابشان بیابند.
- فنریر! یادت میاد زمانی رو که کل جامعه جادوگری از شنیدن اسممون به وحشت می افتادند؟
- درست میگی رابستن. درست میگی. اما به زودی دوباره به همان دوران بر میگردیم. پر قدرت تر و وحشتناک تر!
- فنریر، رابستن. بیاین اینجا. به نظرم یه چیزی پیدا کردم.
- نه لینی. این نیست. این نمیتونه یه هورکراکس باشه.
- بازم میگردیم. انقدر میگردیم تا پیدا بشه!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۲ ۱۰:۵۵:۲۴
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۲ ۱۳:۱۷:۵۴

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰
#49
-خب نگفتین کدومو میخواین؟
- فکر کنم اونی رو که میشه خورد!
- خب پس آخری رو میخواین؛ البته یه نوع دیگه هم هیت که البته اون به کار شما نمیاد.
- شاید اومد.
- من میگم نمیاد. مخصوصا برای شما آقا. این وسیله استفاده شخصی داره!
- اهمم. باشه.
- خب آقای فروشنده.
- چنتا از همینی که گفتی بده. سیب زمینی های دیگه چی داری؟
- ببین یکی هست که اگه بندازیش تو آب شبیه یه تسترال میشه ولی اگه بهش دست بزنی تا بیست دقیقه فلج میشی.
- نه نه! یه سری میخوان اونو بخورن.
- مدل های مختلفی هست؛ البته یه سیب زمینی هم داریم که چیز خاصی نیست. فقذ مزش یجوریه.
- مثلا چجوری؟
- یه مزه ی خاصی میده. شاید بدردتون بخوره اینم بگیرین.
و سپس مقداری سیب زمینی را به آنها داد.
بلاتریکس دستش را دراز کرد تا آنها را بگیرد ولی پیتر پیشدستی کرد و همه آن سیب زمینی ها اعم از فضایی و معمولی را در دستانش جا داد.
- هی پیتر اونا رو بده به من!
- نه بانو! شما خسته میشید! خودم نگه میدارم. این سیب زمینی فضاییا عجب بویی میده! باید یکیشو امتحان کنم! خرررررچچ!
- ارباب! پیتر یکی از اون سیب زمینی ها رو خورد!
- آروم باش لینی. پیتر! درسته که تو از مرگخواران ما هستی ولی نباید...
شــــــــــــپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلللللللللللللققققققققققققققققققققققققققققققققققق!
- یا ابروی مرلین! چی شده پیتر؟
- هی بانو بلا چقدر عضلانی شدید!
- بانو بلا که من نیستم. من تامم!
- دوستان میخواین با چماق یه ضربه به سرش بزنم؟ شاید درست شد.
- نه رودولف. لازم نکرده.
- اون فروشنده چی شد؟
- اوناهاش بگیرینش!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۰
#50
- اه پیرمرد یه فکری بکن! مثلا تو دامبلدوریا!
- باباجان خود تو هم تامی ها!
- سلام پسرا! براتون غذا آوردم که جون بگیرین.
- خب الان میتونی بری.
- ببین عزیزم درست نیست که آدم با یک خانم محترم اینجوری رفتار کنه.
- ببین، ما که مرد هستیم؛ شما هم خانم هستید ولی محترم نه!
- خب پس اگه که اینجوره بگیر که اومد.
پیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
- اییییین.. دیگ چی.. بود...
.
.
.
- بابا جان! باباجان!
- چچچیههههه!
- از اون سوزن ها بهت زدن. هر وقت اونا رو میزنی به خواب میری. درست مثل معجون خوابه.
- خب تو چیکار کردی؟ نقشه کشیدی؟
- ببین تام! ما باید خودمون رو به مریضی بزنیم! موقع انتقالمون به شفاخونه باید پرستار ها رو بزنیم. بعدش میتونیم بریم دنبال چوبدستیهامون و فرار کنیم.
- فکر بدی نیست، ولی باید تمامی جوانبو بسنجیم و...
- همه چیز سنجیده شده تام! فقط یه نکته.
- چیه؟
- دلت به حال مرده ها نسوزه تام...
-


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.