هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شرفیابی محضر وزیر اعظم، اشهد خوانده وارد شوید
پیام زده شده در: ۰:۰۳ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#51
سلام

من می خوام ریاست گروه قدیمی و فوق سریِ سازمان اطلاعات جادوگری بدست بیارم. کارش خیلی با ارتش فرق میکنه. زود بودجه صادر کن بریم

راستش رو بخوای این گروه همون دست های پشت پردس پس مجوزو بده تا کله پات نکردیم


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#52
جادوگرای خیابونی
بودیم گاهی‌ دامبل، گاهی‌ لونی
می‌ و نی‌ و حوری، صیقل روحی
گاهی‌ ولدمورت با چند تا خط خونی
بذار واست تصویر سازی کنم، مثلاً اینجوری:؛
بعضی‌ وقتا کسی کنه جیک جیک، می‌ریزه خون چیک چیک
جارو ها بیب بیب... ساحره ها جیغ جیغ...؛
وزارت می‌ریزه و میگ میگ...؛
میپیچن به بازی همه. می‌گیرن گل
میشینن، میپیچن، می‌بینن شوک
تیریپم جرم
چون جوری زندگی‌ می‌کنم که انگار می‌میرم صبح
ظهر محشرم. جواهر رو ول کن من خود معدنم
حق کلی‌ آدم گردنم. آویزه گوشم هرچی‌ مدیرا حرف زدن
یه چند باری هم بهم دستبند زدن
اینه تیریپ ما، باقی‌ ولش معطلن

ایـــــنـــــه تـــــیـــــریـــــپ مـــــا
بعد چند وقت یه آهنگ مشتی شیرینه، ها؟؛


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#53
درحالی که ایوان رفتن پرفسور را تماشا می کرد، ریگولوس منتظر داوطلب بعدی بود. داوطلب وارد شد. ریگولوس نگاهی به داوطلب انداخت. لامصب عجب داوطلبی بود. داوطلب نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
- ایـــــــــش... چه خونه ی کثیفی... اه...

سپس نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
-سلام ، من می خواستم لرد بشم:zogh:

ریگولوس که نمی توانست از داوطلب چشم بردارد گفت:
- سلام الیکم و رحمت الله. اسمتان چیه خواهر؟ چه اهدافی برای لرد شدن دارید خواهر؟

خواهر در جواب گفت:
- کاترین میدلتون،می خوام کل خونه ریدل رو بکوبم جاش یه مرکز خرید بزنم:pretty:

ریگولوس در نهایت تاسف از اینکه مجبور بود دوشس کمبریج را رد کند گفت:
- هی...شما رد شدید... آواداکاداورا

در همین حین بلنگوی خانه ی ریدل روشن شد. بلندگو فریاد زد:
وقت ناهار !!


مرگخواران در عرض چند دقیقه، خود را به سالن غذا خوری رساندند. سالنی بود نمناک، که امکان داشت هر لحظه سقف آن فرو بریزد. مرگخواران طی حرکت بسیار جوانمردانه که خیلی از آن ها بعید بود منتظر ریگولوس بودند تا بلکه سر برسد. سر انجام ایوان که صبرش تمام شده بود، یک قاشق سرپر خورشت لپه در شکاف دهانش فرو برد و گفت:
- خوب چند نفر از داوطلب ها تو مرحله ی اول قبول شدند؟

وینسنت پس از کلی بررسی و تحقیق گفت:
- حدود دویست هزارو پونصدو شصت و چهار نفر

در همین حین ریگولوس با شتاب وارد سالن شد و گفت:
- مگه این ساحره ها میزارن؟ ول که نمی کنن. همشون هم می خوان خونه ی ریدلو بکوبن برن مرکز خرید جاش بسازن. ای کاش میشد یه جوری از دست اینا راحت شد

-

تمام نگاه ها به سمت لی که دندان هایش را به نمایش عموم گذاشته بود،خیره شد. ریگولوس که عصبانی شده بود گفت:
- من حرف خنده داری زدم؟

-

یک ساعت بعد، تجمع گاه داوطلبان

لی نگاهی به سیل عظیم داوطلبان کرد، با خود فکر کرد که بعد از این آزمون چند نفر از داوطلبان باقی خواهند ماند. حتی فکرش هم قلقلکش می داد. چوبدستی اش را به سمت حنجره اش گرفت. افسونی خواند و صدایش بلند گشت:
- با سلام خدمت داوطلبان محترم. کسانی که به سختی توانسته اید از مرحله اول بگزرید. شما وارد مرحله دوم شدید. مرحله دوم مرحله ی همبرگر خوریه!!

عده ای از از داوطلبان خوشحال شدند. عده ای هم به دلایل نا معلومی نارحت بودند. عده ای نیز آرایش می کردند. در حالی که مرگخواران همبرگر ها را بین جماعت پخش می کردند، لی دستش را در جیبش کرد و سوکسا را_ اون سوسک وسطی رو میگم_ در آورد. در گوشش زمزمه کرد:
با فرمان من، یک... دو... سه


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: داستان های گروهی (فصل آخر) ( یک خطی)
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۱
#54
هری چشمانش رو باز کرد و به آرومی از روی تختش بلند شد . دستی به چشمانش کشید و عینکش رو زد . رو به رون کرد و گفت :
-رون ، رون ، از خواب پاشو ! امروز میخوایم بریم پیش سیریوس . امروز همه چیش مشخص میشه .
- باشه بابا، انگار میخواد چیکار بکنه! میخوای بری حقیقت رو بفهمی دیگه! اصلا میخوای خودم بهت بگم؟ هان؟
هری با شنیدن این حرف با چشمان بهت زده مثل برق گرفته ها از تختش پایین پرید و به طرف رون رفت.
رون چشماش رو بست نفس عمیقی کشید به هری نگاه کرد و با سرعت گفت:
یه چیز مهمیه که بابام نمیخواد بهمون بگه!!! و نیشش تا کنار گوشش باز شد!
هری سری تکون داد و به طرف در اتاق رفت . رو به رون کرد و گفت :
-سریع آماده شو بیا پایین وگرنه جا میمونی !
- من همیشه با تو ئم و اونا هم که بدون تو نمیرن پس من جا نمیمونم
هر ی اخمی به رون کرد و و از اتاق بیرون رفت تا به آشپز خانه برود.
هري در اشپزخانه اقاي ويزلي رو ديد.تو دل ش گفت:خدايا اين يكي رو به خير بگذرون!
-سلام هري،صبحت بخير.امروز روز مهمي.بيا يه قهوه بخور،حالت جا بياد.نظرت در مورد لئوناردو چيه؟اصلا اسمش رو شنيدي؟
-آره تو هفته اخیر چندین بار اسمش تکرار شد . قضیه من ربطی به لئوناردو داره ؟
آقای ویزلی قهوه تلخش رو سر کشید و جواب داد:
- عجله نکن هری! همه چیز امروز روشن میشه!
هری درحالیکه داشت قهوه شو هورت میکشید، از آقای ویزلی پرسید:
- ولی من میخوام بدونم لئوناردو کیه! با من نسبتی چیزی داره؟ دوست ما بوده؟ یا مثلا دوست پدر و مادرم؟
اقای ویزلی از اشپزخانه بیرون امد و روی مبل نشست و گفت:
لئوناردو/هم کلاسی پدرت در هاگوارتز بوده.لئوناردو و پدرت با هم دوست های صمیمی بودند.لئوناردو در زمان قدرت گرفتن ولدمورت/به جبهه ی سپیدی پیوست.او در نبرد های زیادی بر علیه ولدمورت شرکت داشت.بعد از کشته شدن پدرت و مادر ت بدست ولدمورت/لئوناردو هم ناپدید شد.حدودا یک سالی میشه برگشته.درضمن لئوناردو از با وفاترین افراد به البوس دامبلدور هستش.
هری هم از حرف های اقای ویزلی بسیار تعجب کرد.
آرتور ویزلی از سر جاش بلند شد و نفس عمیقی کشید . رو به هری کرد و با سر بهش اشاره کرد که به طرف شومینه خونه بره .
هری ترسید. با اینکه تمام تلاشش را برای دانستن حقیقت کرده بود مطمئن نبود که می خواهد با حقیقت رو برو بشود یا نه. حس بدی به او دست داده بود. به طرف شومینه حرکت کرد. آرتور خطاب به هری گفت:
- پودر جادویی رو بردار و فریاد بزن:


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
#55
اون مثل داداشم بود

یعنی… اگه نگرانی داشت یا کمبود

ناهمواری داشت راهش یا کج بود

گذر ماهها سخت بود و ناراحت بود

یکی‌ کنارش تا آخر بود

حتی اگه باز باهاش قهر بود

دغدغش، دغدغم بود

خنده اش، قهقهم بود

بد باهاش حرف میزدم مصلحت بود

مشکلا برطرف بود. در حد توانم

بهش یاد دادم در حد سوادم

که اگه خیلی ها برنده نباشن

ولی پیروزن، خسته نباشن



اون مثل داداشم بود


چه جوری بدم توضیح بهت؟

هیچوقت فکر نمیکردم اینطوری شه

نه، نکن توجیهش. مگه جز اینه

که همه خوبیا رو واسش آرزو میکردم

که روحیه ش شه بازم شاد؟ ها؟

مرام رو اونی که از قصد باخت همش

تا رفیقش رو برنده ببینه یادم داد. آه…؛

من هنوز همونم، همون

عوض اونایی شدن که نموندن پهلوم

این که همیشه حاضر نبودم، قبول

ولی باور کن در اون حد نبود


عجب شعری بود

ولی فک کنم اینو یه جایی شنیده بودم


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
#56
روز بعد-ساعت 5 صبح - مجموعه ورزشی وزارتخونه

ویکتور عجیب خوشحال بود. زیبا ترین ردای کوییدیچ خود را پوشیده بود و به طرز ناشیانه ای مو هایش را روغن دوچرخه زده بود خود را به زور ساعت بیدار کرده بود. چقدر منت بازیکنان تیم ملی بلغارستان را کشیده بود تا بیایند و در جلسات تمرینی شرکت کنند. با چه مکافاتی خود را به مجموعه ورزشی وزارتخونه رسونده بود. چه ساحره هایی که در رسیدن به ورزشگاه دست به سر کرده بود. کسانی که می توانستند در آینده خیلی بدرد بخورند
سرانجام بعد از کلی انتظار سران کشور از رختکن ورزشگاه در آمدند. سالازار شلوارکی صورتی با یه تیشرت ویکتور با دیدن آنها به سختی توانست جلوی خنده اش را بگیرد. روفوس هم که خیلی راحت ملو با زیرپوش رکابی و زیرشلواری آمده بود. اما وزیر سحر و جادو، لودو بگمن، کاری کرد که دیگه ویکتور نتونست نخندد.

-

- مردیکه بگم گراوپ بیاد توجیهت کنه؟ مگه مرض داری ما رو کله سحر بیدار می کنی؟ چرا می خندی مردیکه؟ ببند نیشتو!

ویکتور که نمی توانست نگاهش را از شورت مامان دوز وزیر بردارد،گفت:
- جناب وزیر...ببخشیدا... شورتتونو روی شلوارتون پوشیدید

لودو که پس از یه مین تفکر به عمق فاجعه پی برد و سریع و باعجله به سمت رختکن رفت و مشغول تعویض شورت مامان دوز خود شد

ساعت 6 صبح - مجموعه ورزشی وزارتخانه


راوی هنوز در سوال بود که این وزیر این یه ساعت شورت عوض می کرد یا یه کارخونه شرت سازی راه مینداخت سر انجام وزیر از رختکن بیرون آمد. و همه چیز برای اولین تمرین، یعنی سرعت گرفتن رو جارو، آماده شد. همه ی سران کشور به علاوه ی تیم ملی بلغارستان در جای خود قرار گرفتند. ویدر کتور سوتی از ناکجا آباد ظاهر کرد و گفت:
- با سوت من بازی شروع میشه،... همه در جای خود!... یک... دو...

-سوووووووووووووت!

این صدای سوت دیکتاتور مردمی بود لودو خود بازی رو شروع کرد.چوبدستی اش رو در اورد و بقیه بازیکنان رو از روی جارو شوت کرد. سر انجام لودو با تلاش های بسیار و خستگی بسیار خط پایان رو رد کرد.

- ببین لودو، می خوای دیکتاتور بازی در بیاری، در بیار ولی هر کدوم از این بازیکنایی که الان از ارتفاع صد متری شوتشون کردی، می تونن شکایت کنن



Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۱
#57
با سلام خدمت عله

آقا من میگم کلا این پروتکتورو غیرفعال کن. رو روند کل سایت تاثیر منفی میزاره. ضررش بیشتر از سودشه. اصن این مدت که من بدون پروتکتور بودم جادوگران مثل بهشت بود

با تشکر


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
#58
ممنون

آره یهو خیلی خوب شد و الان دارم روون کار می کنم.

اگه مشکلی پیدا بشه حتما می گم.

ممنون


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
#59
با سلام

خیلی قشنگ پاک شد اون پست سورس

اولیش ربطی به جادوگری نداره ولی خیلی باحاله

تصویر کوچک شده



دومیش خیلی ربط داره

تصویر کوچک شده


Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
#60
نام و نام خانواد‌گی: یکی از بزرگ ترین آرزو هام این بود که یه فرم درست کنم، نام و نام خانوادگی نپرسم. مگه ننوشته این کنار؟

1. سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران؟

نه... یادش بخیر فردای روزی که عضو سایت شدم اومدم درخواست دادم. از بچگی زیاده خواه بودم من:zogh:

2. سابقه ی عضویت در محفل؟


من الانشم عضو محفلم

3. مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید؟


ریش

4. نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟

در این فصل گرما هر چقدر کچل تر، خنک تر
این نشان از زیرکی شماست ارباب

5. بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

بهشون بگی به خاطرات دوران بچگیت با دامبل فکر کن، خود به خود نابود می شن

6. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟


یه شوهر خوب مایه دار براش پیدا میکنم

7. به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟

عمل زیبایی کرده ایشون

8. یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید.


همین الان پشه ای که رو کیبردم نشسته بود رو کشتم

9. نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بیان کنید:


ریش : تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید(اینو یه جایی خوندم)

طلسم های ممنوعه:کلا سه تا از اینا بیش تر نداریم، چقدر جدی گرفتیدیش؟

الف.دال: اشکان دژاگه



فرم ما نام و نام خانوادگی نداشت که!خودتون اضافه کردین!

لی عزیز

واقعا فکر میکنین من میتونم در مورد عضویت شخصی که عضو محفله تصمیم گیری کنم؟...خب اشتباه میکنین!
درستش اینه که اول تکلیفتونو با محفل روشن کنین.گرچه کلا موافق نیستم اعضایی که از محفل خارج میشن یه راست بیان و عضو گروه مرگخوارا بشن.توصیه اولم اینه که تو گروهشون بمونن.ولی با توجه به صحبتهایی که قبلا کردیم فکر میکنم شما فکراتونو کرده باشین.به هر حال اگه تصمیمتون قطعیه اول باید از محفل خارج بشین.اگه این کارو انجام دادین لازم نیست همین فرم رو دوباره پر کنین.با پیام شخصی هم میتونین به من اطلاع بدین که همین درخواستتونو بررسی کنم.به نظر من جالب نیست که مثلا من به مدیرا بگم دسترسی محفل شما رو بگیرن و دسترسی مرگخواری بدن.یه جورایی بی احترامیه.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۴ ۱۵:۲۵:۲۶
ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۴ ۱۶:۲۹:۴۴
ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۴ ۲۲:۲۵:۱۹

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.