درحالی که ایوان رفتن پرفسور را تماشا می کرد، ریگولوس منتظر داوطلب بعدی بود. داوطلب وارد شد. ریگولوس نگاهی به داوطلب انداخت. لامصب عجب داوطلبی بود
. داوطلب نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
- ایـــــــــش... چه خونه ی کثیفی... اه...
سپس نگاهی به ریگولوس کرد و گفت:
-سلام ، من می خواستم لرد بشم:zogh:
ریگولوس که نمی توانست از داوطلب چشم بردارد گفت:
- سلام الیکم و رحمت الله. اسمتان چیه خواهر؟ چه اهدافی برای لرد شدن دارید خواهر؟
خواهر در جواب گفت:
- کاترین میدلتون،می خوام کل خونه ریدل رو بکوبم جاش یه مرکز خرید بزنم:pretty:
ریگولوس در نهایت تاسف از اینکه مجبور بود دوشس کمبریج را رد کند گفت:
- هی...شما رد شدید... آواداکاداورا
در همین حین بلنگوی خانه ی ریدل روشن شد. بلندگو فریاد زد:
وقت ناهار !! مرگخواران در عرض چند دقیقه، خود را به سالن غذا خوری رساندند. سالنی بود نمناک، که امکان داشت هر لحظه سقف آن فرو بریزد. مرگخواران طی حرکت بسیار جوانمردانه که خیلی از آن ها بعید بود منتظر ریگولوس بودند تا بلکه سر برسد. سر انجام ایوان که صبرش تمام شده بود، یک قاشق سرپر خورشت لپه در شکاف دهانش فرو برد و گفت:
- خوب چند نفر از داوطلب ها تو مرحله ی اول قبول شدند؟
وینسنت پس از کلی بررسی و تحقیق گفت:
- حدود دویست هزارو پونصدو شصت و چهار نفر
در همین حین ریگولوس با شتاب وارد سالن شد و گفت:
- مگه این ساحره ها میزارن؟ ول که نمی کنن. همشون هم می خوان خونه ی ریدلو بکوبن برن مرکز خرید جاش بسازن. ای کاش میشد یه جوری از دست اینا راحت شد
-
تمام نگاه ها به سمت لی که دندان هایش را به نمایش عموم گذاشته بود،خیره شد. ریگولوس که عصبانی شده بود گفت:
- من حرف خنده داری زدم؟
-
یک ساعت بعد، تجمع گاه داوطلبانلی نگاهی به سیل عظیم داوطلبان کرد، با خود فکر کرد که بعد از این آزمون چند نفر از داوطلبان باقی خواهند ماند. حتی فکرش هم قلقلکش می داد. چوبدستی اش را به سمت حنجره اش گرفت. افسونی خواند و صدایش بلند گشت:
- با سلام خدمت داوطلبان محترم. کسانی که به سختی توانسته اید از مرحله اول بگزرید. شما وارد مرحله دوم شدید. مرحله دوم مرحله ی همبرگر خوریه!!
عده ای از از داوطلبان خوشحال شدند. عده ای هم به دلایل نا معلومی نارحت بودند. عده ای نیز آرایش می کردند
. در حالی که مرگخواران همبرگر ها را بین جماعت پخش می کردند، لی دستش را در جیبش کرد و سوکسا را_ اون سوسک وسطی رو میگم_ در آورد. در گوشش زمزمه کرد:
با فرمان من، یک... دو... سه