-
میرلین الاکبر المرلین الاکبرخوب دوستان... از اونجایی که من سازنده ی این گروهم قربون خودم بشم الهی، تلسمو بلدم قلبونتون!
فرد، رون،تد،جرج،هاگرید،گیدیون و ... با چشمانی متعجب زده یا به عبارتی اینجوری
به آن گودریگ مغرور نگریستند. سکوت در همه جا پیچیده بود. گودریگ عرق کرده بود. نگاهی به تابلوی سازنده ی کل هاگوارتز کرد. خواستار کمک شد... اما نتیجه ای یافت نشد! فرد ناگهان سکوت خوابگاه پسران را شکست و گفت:
-دِ لامصب! بگو بینم چی میخوای بگی؟ دِ بگو دِ.
گودریگ باز هم با همان فرمت قبلی فرد را نگریست. ناگهان تدی داد زد و گفت:
-خــــــــــــو بگو اون تلسم چیز چیه!
گودریگ همان گونه نگاه میکرد! این دفه دیگه کل پسرا به سمت آن چیز حمله ور شدند!
-مامان!
-میکشمت!
-پدرتو در میارم!
-ببند!
-من جای پدرت شمشیرتو در میارم!
گودریگ آن وسط له و لورده شد!
نیم ساعت بعدگودریگ با چشمانی تنگ شده نگاهی به در باز مانده ی خوابگاه کرد!
-اینا کوشن؟
بیرون از خوابگاه-خفه!
-باشه بابا!
-میگم خفه!
-دیگه حرف نمیزنم!
سیموس و فرد جرو بحث میکردند که ناگهان تدی با چماغ زد تو مخ اونا.
-خفه شین!
--چشم!
-ده مگه نمیگم خفه شین!
و دیگر آنها حرف نزدند! آلبوس زیر لب وردی خواند و ناگهان در خوابگاه دختران باز شد!
دیو دیو... دیو دیو دیو دیو دیـــــــــــــــو... دیودیدینگ دو!(آهنگ پلنگ صورتی)
آلبوس یک حرکت جیمز باندی انجام داد و پرید وسط خوابگاه، هرمیونو دختر های خوابگاه که خوابگاهشان در برابر خوابگاه پسران 1000 در 1 بود(یعنی 1000 برابر تمیز تر بود) سرشان گرم فیلم بود! آلبوس بر سر خود ضربه زد و گفت:
-ما چرا الان اومدیم؟
ناگهان جینی با چشمانی گرد شده به آسپ نگاه کرد و جیغ زد:
-پســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر!